حياء در چشم ،گفتار،رفتار
قال الله تبارک و تعالی: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً» (نحل، 97)
ایجاد انگیزه
بحث ما در رابطه با حياء به عنوان يکي از زيربناهاي آداب معاشرت است. قبلاً گفته شد حياء صفت بسيار ارزشمندي است که به يک معنا از تقوي، خوف و ورع، عامتر و بالاتر است. حياء صفتي است که به دنبال آن تقوي، ورع و خوف نيز ميآيد، امام علي (علیهالسلام) فرمودند: «الْحَيَاءُ سَبَبٌ إِلَى كُلِّ جَمِيلٍ» (بحارالانوار، ج 74، ص 212؛ مستدرک، ج 8، ص 466؛ تحف العقول، ص 82). حياء تمام نيکيها را به دنبال خود ميکشد. اگر انسان-ها باحياء تربيت شوند ديگر لازم نيست ما براي حجاب، روابط، احترام وغيره چانه بزنيم. حياء خود به خود پوشش ميآورد، حياء نيکي ميآورد، حياء عفت کلام و گفتار و چشم ميآورد. اين قضيه طرف ديگري هم دارد، اتفاقاً حديثي داريم از پيغمبر اکرم که خيلي زيباست. فرمود: تمام حرفهای انبياء در يک جمله جمع شده است. اهميت اين حديث در اين است که رسول خدا فرمود اگر بخواهيم تمام سخنان انبياء و 124 هزار پيغمبر را جمع کنيم يک جمله میشود. آن يک جمله چيست که نبي اکرم مي-فرمايد تمام سفارشات و فرمايشات انبياء درآن جمع شده؟ جمله اين است «إِذَا لَمْ تَسْتَحْيِ فَاصْنَعْ مَا شِئْت» (عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 56؛ بحارالانوار، ج 68، ص 333؛ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 214)، کسي که حياء ندارد هر کاري که بخواهد انجام ميدهد از او توقعي نيست. لذا پيغمبر فرمودند: «مَنْ حُرِمَ الْحَيَاءَ فَهُوَ شَرٌّ كُلُّه» (مستدرک الوسائل، ج 8، ص 463؛ بحارالانوار، ج 68، ص 336؛ مصباح الشریعه، ص 189). هر که از حياء محروم شود همهاش شرّ ميگردد. حال يکي ده درجه شر دارد، يکي پنجاه درجه شر دارد؛ اما شر عام، شري است که فراگير است. فرمود: «مَنْ حُرِمَ الْحَيَاءَ فَهُوَ شَرٌّ كُلُّهُ وَ إِنْ تَعَبَّدَ وَ تَوَرَّعَ»؛ اگر چه نماز بخواند، ورع داشته باشد و عبادت کند؛ ولي اگر حياء نداشته باشد همه-ي شر، همين انسان است. اين گونه روايات و تعابيري که از ائمه معصومين (علیهمالسلام) رسيده عجيب است. ميدانيد که چقدر در قرآن از منافق بد گفته شده! حتي خدا به پيغمبر مي-فرمايند: براي منافق طلب آمرزش نکن که طلب آمرزش به وسيلهي نفاق او پذيرفته نيست. قرآن کريم بارها در آيات متعدد به اين مسئله اشاره کرده، شايد بيش از ده - دوازده سورهي قرآن به بحث نفاق اختصاص يافته است. در قرآن سورهي منافقين داريم؛ اما حديث داريم که پيامبر فرمود: همين منافق اگر حيا داشته باشد، من پيامبر اميد دارم که اصلاح شود. «أرجو للمنافق»؛ من اميد دارم منافق درست شود «مادام يَستَحيي» مادامي که حياء داشته باشد. بالاخره حياء او نفاقش را از بين ميبرد؛ حياي او گناهش را از بين ميبرد.
اميرالمؤمنين (علیهالسلام) مالک اشتر را به مصر ميفرستد - يار فدايي اميرالمؤمنين که مع الاسف پاي ايشان به مصر نرسيده و به شهادت رسيد - حضرت يک نامهی تاريخي به مالک نوشته که اين نامه هنوز در دنيا طراوت دارد و نو است، با اینکه حقوقدانان دنيا اعلاميهي حقوق بشر را نوشتهاند اما اصلاً با اين نامه قابل مقايسه نيست. نامهي 53 نهج البلاغه آن نامهي حضرت به مالک اشتر است، يکي از مطالبي که حضرت در همان نامه به مالک اشتر نوشته است ميفرمايد: مالک! دو چيز را در افرادي که ميخواهي استخدام کني امتحان کن اگر قبول شدند استخدامشان کن. «وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَيَاء» (نهج البلاغه، نامه 53)؛ يکي اینکه تجربه داشته باشند و صفر کيلومتر نباشند اگر ميخواهند استخدام تو شوند و در دستگاه تو کار ياد بگيرند، ابتدا يک جايي تجربه کسب کرده باشند بعد به آنها کار بده، دوم اینکه حياء داشته باشند. ببينيد در ميان همهي صفاتي که براي کارگزار است، شرح صدر، تقوا، ايمان، صبر، تعهد و علم، اميرالمؤمنين (علیهالسلام) روي مسئلهی تجربه و حياء دست گذاشته است. بحثي که ما به آن مي-پردازيم خيلي دامنهدار است، عوامل حياء، موانع حياء، ريشه-هاي حياء، اين بحث را مقداري کاربردي کنيم. مقداري وارد جنبههاي کاربردي آن شويم يعني اهميت اين موضوع از روايات روشن است، اما چگونه ميتوان اين را در جامعه اجرا کرد؟ اين مهم است.
متن و محتوا
حياء کجا ظاهر میشود؟
با مقدمهاي که ايجاد شد ميخواهیم به بحث ظهور و بروز حياء بپردازم. يعني حياء کجا ظاهر میشود؟ دربارهي عوامل، موانع و اقسام آن در آينده صحبت خواهيم کرد، اما در اينجا درباره-ي اين صحبت میکنم حياء که يک صفت است چگونه در وجود انسان ظاهر میشود؟ اين موضوع را در چهار بخش بیان ميکنیم. ببينيم ظهور و بروز حياء از کجاست؟ آدم باحياء را نميتوان آزمايش کرد. مثل قند نيست که با آزمايش خودش را نشان بدهد. حياء يک صفت است و بروز دارد، بروز حياء کجاست؟ ما از کجا بفهميم اين آقا با حياء است؟ اميرالمؤمنين (علیهالسلام) که به مالک نوشتند که حياء افراد را تجربه کن بعد به آنها کار بده، مالک چگونه بايد حياء افراد را تجربه کند؟ چگونه میشود حياء افراد را سنجيد؟ اين مهم است، دقت کنيد بروز حياء کجاست؟
1. حياء در چشم
اولين و مهمترين و اساسيترين نقطهي بروز حياء، چشم است، حديث داريم: «مَوْضِعُ الْحَيَاءِ الْعَيْنَانِ». حضرت سليمان با حضرت داوود گفتوگويي داشته، حضرت سليمان پسر حضرت داوود است. وقتي داوود ميخاست علم نبوت را به سليمان واگذار کند خدا به داوود وحي کرد. ميدانيد داوود پيغمبر خداست، سليمان هم پيغمبر خداست. داوود پدر است و سليمان هم پسر است. داوود شخصيت مهمي است و سليمان هم شخصيت مهمي است که قرآن مي-فرمايد: «لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً» (نمل: 15)؛ هم داوود عالم بود و هم سليمان. فکر نکنيد سليمان چون پسر داوود بود پيغمبر شد، خير، نبوت وراثت نيست کما اینکه در امامت هم وراثت نيست. اگر فرزند امام، امام میشود دليلش اين است که لياقتش را دارد. «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (نمل: 16) ؛ سليمان وارث داوود بود نه به خاطر اینکه پدرش داوود او را پيغمبر قراردهد. اصلاً دست داوود نيست، دست خداست. خدا در قرآن ميفرمايد: «لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً»؛ هردو عالم بودند وگرنه وقتي حضرت ابراهيم از خدا تقاضا کرد که نبوت در نسلش قراربگيرد، خدا به صورت مطلق نپذيرفت، فرمود: ابراهيم، ما نبوت را به کسي ميدهيم که ظلم، گناه و عصيان در زندگياش نباشد، «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ» (بقره: 124). لذا به اين مطلب دقت داشته باشيد که نبوت و امامت وراثتي نيست، نبوت و امامت لياقتي است، منتهي اين لياقت گاهي در فرزند امام است و گاهي در برادر امام، مثل امام حسين (علیه السلام). گاهي در افراد ديگري است که نبوت اتفاق افتاده؛ فرزند نبي، نبي نبوده است. داوود پيامبر ميخواهد علم نبوت را به سليمان بدهد. «إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ»؛ خدا به داوود وحي کرد داوود چهارده سوال از سليمان بپرس، اگر درست جواب داد معلوم است علمش کامل است، آن وقت نبوت را به او واگذار کن. در اين جا نميخواهیم چهارده سوال را بگويم. سوالها را خدا تعيين کرد، جوابها را سليمان بايد بدهد و خدا نيز تصحيح میکند. يک سوالش اين بود - قصه را براي اين گفتم- داوود پرسيد: سليمان! «أَيْنَ مَوْضِعُ الْحَيَاءِ؟ أَيْنَ مَوْضِعُ الْبَاطِلِ؟ أَيْنَ بَابُ الْكَسْبِ»؛ جاي حياء کجاست؟ جاي باطل کجاست؟ جاي کاسبي کجاست؟ سليمان يکي يکي جواب داد. صدا زد پدرجان!«مَوْضِعُ الْحَيَاءِ الْعَيْنَانِ» (وسائل الشیعه، ج 6، ص 252؛ بحارالانوار، ج 89، ص 286؛ الدعوات، ص 111). منظور اينجا بود. موضع و محل حياء دو تا چشم است. چون شروع بيحيايي از چشم است. شروع بيحيايي از نگاه است، حال فيلم باشد، سي دي باشد، نامحرم باشد، عکسها و تصويرهاي مستهجن باشد. به اين سورهي قرآن دقت کنيد، سورهي نور که سفارش شده هر خانهاي که هر روز در آن سورهي نور خوانده شود در آن خانه حياء ميآيد. حديث داريم: «حَصِّنُوا بِهَا نِسَاءَكُمْ»؛ زنهايتان را به خواندن سورهي نور تشويق کنيد. روايت داريم که فرمود، مال و ناموستان را با خواندن هر روز سورهي نور در خانه حفظ کنيد. البته معلوم است که منظور قرائت ظاهري نيست، منظور تحقق معناي آن است. سورهي نور سورهاي است که پيامبر فرمود به زن-هايتان ياد بدهيد که زياد بخوانند. عجيب است! به آيهي 30 و 31 اين سوره دقت کنيد، ببينيد چقدر زيبا ميفرمايند: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ» پيغمبر به مردهاي مؤمن بگو: «يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» (نور: 30). يَغُضُّوا به معناي چشم بستن نيست، گاهي اين آيه را اشتباه معنا میکنند و ميگويند: بگو چشمهايشان را ببندند. خير، «غض» يعني کاهش، يعني پيغمبر، به مردها بگو خيره نشوند و خيره نگاه نکنند. مثلاً در يک خيابان صحنههاي مختلفي است. اگر نگاهت را روي يک زن نامحرم انداختي اين غلط است؛ اما اگر همهي خيابان را نگاه کني، به اين ميگويند «غض». غض به معني چشم بستن نيست. اگر انسان چشمش را ببندد که به زمين ميخورد. جلوي پايش را نمیبیند. استادي که در يک کلاس درس ميدهد، غض اين است که به دانشجوي خانم خيره نشود و به مجموع کلاس نگاه کند. براي يک سخنران در هنگام سخنراني غض بصر اين است که همه را باهم ببيند. اگر براي خانمها درس مي-دهد يا جلسهاي دارد، روي يک مورد خاص، روي يک موضع خاص، روي يک صورت خاص روي يک دست خاص، روي يک پاي خاص نگاهش را متمرکز نکند. معناي غض اين است. «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم». اين آيه خيلي عجيب است؛ مؤمنان چشمتان را به نامحرم خيره نکنيد. توجه نکنيد، استمرار نبخشيد به مجموع نگاه کنيد نه به يک مورد خاص و نه يک موضع خاص، بعد قرآن ميفرمايد «وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُم»؛ بگو قواي جنسيشان را حفظ کنند، زنا نکنند. يکي از مفسرين ذيل اين آيه ميفرمايد که خدا اول ميگويد چشم، وبعد ميگويد زنا. ميدانيد علت چيست؟ ميگويد علتش اين است که دروازهي زنا و فحشا چشم است؛ و با نگاه شروع میشود، با نگاه آغاز میشود. عجيب و نکتهي دقيقتر اين است که غالباً در قرآن خطاب به مؤمنان میکند و زنها را جدا نمیکند؛ «إِنَّما الْمُؤْمِنُونَ، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (مؤمنون: 1). شما سورهي مؤمنون را نگاه کنيد، ديگر مؤمنات را جداگانه خطاب نمیکند. امام براي اینکه تأييد کند، مي-فرمايد: «قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ». براي اینکه خانمها فکر نکنند حياء مال مرد است، حجاب و نگاه نکردن مربوط به مرد است. به همين دليل ميگويد پيغمبر به زنان بگو: «يَغْضُضْن»؛ آنها هم به مرد چشم ندوزند و خيره نشوند. «يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُن» (نور: 31). آيا ميدانيد - در بعضي از روايات- شهوت زن يعني تحريک کنندهگي زن نود و نه برابر مرد است، اما حياء او نه برابر است؟ به همين دليل گاهي خانمها اعتراض میکنند و ميگويند شما هميشه به ما زن ها سفارش ميکنيد که حجاب داشته باشيم، اين را به آقايان هم بگوييد. اين درست است اما علت سفارش زياد به اين دليل است که تحريککنندگي در زن نود و نه برابر مرد است و اين دليل تأکيد زياد اسلام بر پوشش زن است.
جوان شهوت پرست
چرا آيهي 30 سورهي نور نازل شد؟ در شهر مدينه جواني، دختري را ديد که راه ميرفت - در آن زمان در مدينه مقنعهها و روسريها را پشت گوش ميانداختند و مثل الآن نبود که مقنعه را روي گوش مياندازند. با آن مقنعه تمام زير گلو، سينه، چانه وگاهي مقداري از موها پيدا بود، مثل الآن که بعضي از روسري-ها و شالها فقط دکوري و نمايشي است و خود اين نوع پوششها زيبا کننده است و اصلاً نقش پوشش ندارد. گاهي ده درصد و گاهي هم چهل درصد سر خانمها را ميپوشاند اما از پشت و جلو سر موها ديده میشود. آن زمان هم بعضي از اين روسريها را تا مي-زدند و پشت گوش ميانداختند، لذا سينه و صورت کاملاً پيدا بود. - خلاصه پسر جوان هم نگاهش افتاد، تحريک شد و دنبالش را افتاد. خانم ميرفت و اين پسر هم دنبالش از اين کوچه به آن کوچه ميرفت تا اینکه در يک کوچهی تنگ و باريک، آن قدر حواس آن به هيکل اين زن بود که ديوار را نديد و يک تکه شيشه که از ديوار بيرون زده بود صورت جوان را زخمي کرد. - ديوارهاي قديمي مانند امروز سنگ گرانيت و غیره نبود، کاه گل ميکردند و داخل آن گاهي تکه چوب، استخوان و يا شيشهاي بود. قرآن نيز ميگويد زنهايي که يوسف را ديدند خواستند ميوه پوست بکنند اما دستشان را بريدند و اصلاً متوجه نشدند. آري، شهوت انسان را کور میکند و احساس گناه را از آدم میگیرد. آن جوان با سر و صورت خونين دختر را رها کرد، عاشقي را فراموش کرد و خدمت پيامبر رفت. در همين جا بود که اين آيه نازل شد: (وسائل الشیعه، ج 12، ص 139 به نفل از تفسیر نمونه، ج 14، ص 435) «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم» (نور: 30)؛ بگو نظر و نگاهتان را غض کنيد، يعني به نامحرم خيره نشويد. در همه جا نگاهتان را کنترل کنيد در کوچه، خيابان در مجتمع محل سکونتتان. به همين دليل است که ميگويم آغاز حياء از چشم و نگاه است. الآن مکرر ميشنويم و ميبينيم که ميگويند از هم پاشيدگي خانوادهها به خاطر ازدواج دوم است. گفته میشود که ازدواج دوم که شرعاً حرام نيست. درست است حرام نيست، اما آيا تمام شرع را رعايت کردهاي و همين يکي مانده است؟ من نميگويم که ازدواج دوم حرام است اما بايد به اين نکته توجه شود که عرف بايد در مسائل شرعي رعايت شود. در ازدواج دوم، خانم اول تو عذاب ميکشد چون پيش او نميروي، کانون خانواده از هم ميپاشد، عدالت رعايت نمیشود، در تأمين مخارجشان کم ميآوري، دعوا و نزاع پيش مي-آيد، بچهها بدبين میشوند، احساسات و عواطف از بين میرود، شهوت و نتيجه شهوت اينگونه است. اگر اين ازدواجهاي موقت، اين رابطهها و دوستيها از سوي مردهاي همسردار و بچهدار در جامعه بروز پيدا کند اين گونه نيست که فقط يک نتيجه فردي خاصي داشته باشد. «رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةٍ»، به اين روايت خوب دقت کنيد پيغمبر فرمود که يک نگاه شهوتآميز «أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِيلاً» (بحارالانوا، ج 67، ص 321؛ ارشاد القلوب، ج 1، ص 157؛ عدةالداعی، ص 120)؛ گاهي يک عمر حزن و اندوه براي انسان مي-آورد.
نگاه حرام
صاحب کتاب منتخبالتواريخ داستاني نقل میکند که داستان جالبي است. او مينويسد در زمان معتصم عباسي يکي از وزرايش کاخي ساخت؛ که بلندترين منزل در منطقه خودش بود و اين منزل را مشرف به همهي منازل ساخت؛ - اين هم يک مشکل فرهنگي است که متأسفانه در ساخت و سازها مورد توجه قرار نمیگیرد. گاهي آپارتمانهاي بلند مقابل خانههاي کوتاه، گاهي خانههاي مقابل هم، گاهي پنجرههاي مقابل هم، گاهي اشراف منازل به هم مي-تواند زمينه گناه بشود - وزير معتصم از قدرتش استفاده مي-کرد، ميرفت روي کاخ بلند ميايستاد و به درون خانههاي مردم چشمچراني ميکرد؛ به اين خانه نگاه کن، به آن خانه نگاه کن، زن آن را ببين، زن اين را ببين. -شهوت اين است، گاهي انسان را تبديل به بُعد حيواني میکند، انسانيت انسان را سلب میکند. ببينيد گاهي چه جنايتهايي به خاطر همين مسئله اين طرف و آن طرف واقع میشود! - همينطور که نگاه ميکرد نگاهش به دختر جواني افتاد دختري که پدرش تاجر بود، پايين آمد وکسي را براي خواستگاري فرستاد. تاجر گفت: تو همسر داري! ما اصلاً نميتوانيم با تو وصلت کنيم اين دختر نامزد کس ديگري است؛ اما اين حرفها فايدهاي نداشت، تاجر هر چه کرد وزير قبول نکرد. وزير رفيقي داشت، گفت هزار درهم به من بده کارت را درست ميکنم. هزار درهم از وزير معتصم گرفت و ده تا شاهد دروغين درست کرد، به هر کدام صد درهم داد و گفت بياييد جلوي قاضي شهادت بدهيد که ما ديديم خطبهي عقد بين اين وزير و اين دختر خوانده شد، ما شاهد بوديم که مهريه تعيين شد و اين پدر به عقد اين دختر رضايت داد. - الله اکبر! شهادت دروغ! قرآن کريم در سورهي معراج ميفرمايد: يکي از صفات مؤمن اين است که شهادت دروغ نميدهد و چيزي را که نديده بيان نمیکند. گاهي شهادت دروغ انسان را به ورطهي نابودي ميکشاند. - آمدند و شهادت دادند و قاضي هم حکم کرد. وزير حکم را برداشت آمد در خانه پدر که زن مرا تحويل بده. پدر گفت: کدام زن؟ گفت: اين حکم قاضي است. قاضي نوشته که اين خانم زن شرعي من است، مهريه دارد، عقد خوانده شد و تو رضايت دادي. پدر دختر ميگويد ما چه کنيم؟ ما به معتصم دسترسي پيدا نميکنيم. گرچه حاکم ستمگري بود امام گاهي به اين گونه مراجعات جواب ميداد. بالاخره پدر با لباس مبدل خودش را به معتصم رساند و خبر را داد. معتصم عباسي گفت که اين ده شاهد را حاضر کنيد. يکي يکي آنها را خواست؛ گفت مثلاً عقد کجا خوانده شد؟ خوب هماهنگ نکرده بودند، اولی گفت مثلاً در خانهي پدر دختر. دومي را خواست و پرسيد عقد کجا خوانده شد؟ گفت: در مسجد. سومی را خواست و پرسید عقد در کجا خوانده شد؟ گفت پییش قاضی. مهريه چقدر بود؟ شهادتها باهم تفاوت ميکرد. دستور داد ده چوبهي اعدام در ميدان شهر گذاشتند، ده شاهد را اعدام کرد. در مورد وزير هم گفت اعدام براي او کم است و با چوبهي دار فايده اي ندارد. گفت یک پوست گاو را خالي کنيد و او را در پوست گاو آن قدر بزنيد تا له شود و گوشت و استخوانش به هم آميخته شود. يک شهوتراني و يک نگاه يازده سر را بالاي دار کرد. يازده انسان را به قتل رساند؛ «رُبَّ شَهْوَةِ سَاعَةٍ». حالا رسم شده با اين موبايلها در زندگي خصوصي مردم وارد میشوند، عکسها و تصويرهاي استخر، زنهاي بدحجاب عکسهاي هنرپيشهها را براي همديگر ميفرستند ، متأسفانه الآن باب شده که فيلمهاي خصوصي افراد، فيلم عروسي، عکسهاي خصوصي و سي ديهاي ناپسند را بين يکديگر رد و بدل میکنند. اين کارها را توجيه نکنيم و نگوييم عيب ندارد من که زن دارم و متأهل هستم. خير! شهوت چشم، زناي چشم، نگاه کردن به همين محرمات است. اين چشم ديگر نميتواند با قرآن انس بگيرد. اي چشم ديگر نمي تواند به حرم حضرت معصومه انس بگيرد، اين چشم ديگر نميتواند حقبين باشد. اين چشم ديگر نميتواند واقعنگر باشد. اين چشم ديگر از مجراي طبيعي خودش ساقط میشود. طبق اين روايتي که بیان شد و اين حديثي که از حضرت داوود نقل شد و کلماتي که از رسول گرامي اسلام حضرت محمد (صلیاللهعلیهو-آله) نقل شد نخستين موضع حياء چشم است.
2. حياء در گفتار
دومين موضع حياء گفتار است، انسان در گفتارش بايد حياء داشته باشد. گاهي در طنزها، فکاهيها، جکها و تذکرها، انسان موارد بيحيايي را میبیند. لطيفه است اما شما حق نداري در خانه جلوي دختر و پسرت لطيفهاي بگويي که با حياء منافات دارد. آيا اين درست است که براي اين شهر و آن شهر طنز ساختهاند و اسامي ناپسند بهکار بردهاند؟ در گفتار انسان هم بايد حياء باشد. امام سجاد (علیهالسلام) فرمود گفتار نيکو پنج اثر دارد: «القَولُ الحَسَنُ» کسي که زبانش را عادت نميدهد که حرف بيحياء بزند. حال فرقي نمیکند حرف بيحياء در لطيفه باشد، در مزاح باشد، در شوخي باشد، در برخورد باشد، در عصبانيت باشد. فرمود: «القَولُ الحَسَنُ»؛ زباني که نيکو سخن مي-گويد پنج اثر دارد: 1-«يُثرِي المَالَ»؛ ثروت انسان را زياد میکند. 2- «وَ يُنسِئُ فِي الأَجَلِ»؛ مرگ انسان را به تاخير مي-اندازد. 3- «وَ يُنمِي الرِّزقَ»؛ عمر انسان را با برکت میکند. 4- «وَ يُدخِلُ الجَنَّةَ»، انسان را بهشتي میکند. 5-«وَ يُحَبِّبُ إلَي الأَهلِ» (وسائل الشیعه، ج 12، 186؛ بحارالانوار، ج 68، ص 310؛ امالی شیخ صدوق، ص 1). انسان را پيش زن و بچهاش محبوب میکند و شريک و همسرش او را دوست دارند. حيف نيست قول نيکويي که عمر را زياد میکند، مال را زياد میکند، مرگ را به تاخير مياندازد، انسان را بهشتي میکند و انسان را محبوب میکند، رها کنيم و از الفاظ ناپسند استفاده کنيم؟ چه معنا دارد انسان با زن نامحرم شوخي کند؟ شيطان از همين جا نفوذ میکند. مواظب باش! امام صادق ديدند شخصي سوار برمرکب شده و در حال عبور است و موسيقي ميخواند. فرمودند: ببينيد در حالي که مرکب او تسبيح ميگويد خود او غنا ميخواند. چرا اهل نماز را زجر ميدهي؟ صداي موسيقي را کم کن اصلاً خاموشش کن. فرمود: غنا و موسيقي نفاق ميآورد. موسيقي فحشا ميآورد. غنا انسان را به حرام جذب میکند. بعضي مواقع هم الفاظ غنا تحريک کننده است و هم موسيقي و هم صدايش. گاهي باعث میشود انسان به فحشا کشيده شود. چرا در اسلام غنا حرام است؟ صوت خوب حرام نيست، مگر نميگويند قرآن را با صوت خوب بخوان؟ صداي خوب حرام نيست. صدايي که در آن لهو نباشد حرام نيست. ميگويد به اين دليل غنا در اسلام حرام است که انسان را سست میکند، شهوت را تحريک میکند و به شهوت ميکشاند. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: غنا مقدمهي زناست. شما غالب مراکز فساد را ببينيد در آن موسيقي نواخته میشود. در غالب مراکز قمار موسيقي نواخته میشود. چون موسيقي زمينهساز معاصي ديگر است. پس حياء در گفتار بايد باشد. امر به معروف ميکنيد با حياء باشید، عصباني ميشويد با حياء باشيد. ميخواهي تذکر بدهي با حياء تذکر بده، ميخواهي داستان بگويي، با حياء بگو. به قرآن دقت کنيد، خدا در 111 آيه داستان يوسف و زليخا را بيان کرده اما يک جای آن تحريک کننده نيست. هر کس ديگری مي-خواست اين داستان را بگويد دچار انحراف ميشد. خدا احکام عادت ماهانهی خانمها را بيان کرده، احکام نزديکي را بيان کرده، احکام رابطهی زن و مرد را بيان کرده، اما هيچ جا يک لفظ تحريکآميز و تند و مخالف حياء بيان نشده است. اگر مي-خواهي داستان بگويي، اگر ميخواهي طنز بگويي، مواظب باش با حياء منافات نداشته باشد.
3. حياء در رفتار
حياء در رفتار کجاست؟ پيغمبر اکرم کارگري را آوردند که برايشان کار کند - کار بنايي- کارگر نياز به غسل داشت، در فضاي باز لباسش را درآورد و مشغول غسل کردن شد. بايد اين کار را پشت ديوار و به صورت پنهاني انجام مي داد. او را صدا زدند و فرمودند اين مزد توست نميخواهم کار کني. پرسيد: براي چه؟ فرمودند: من کارگر بيحياء نميخواهم. برادر عزيز! درست است پدر خانه هستي؟ چرا با رکابي، چرا با شلوار کوتاه، چرا با لباس تحريک کننده را ميروي؟ درست است طرف مقابل برادر توست شوهر توست يا فرزند توست. درست است که در خوابگاه همه دخترند يا همه پسرند، يا در اردو آن منطقه مخصوص رفت و آمد قشر خاصي است، اما حياء اقتضا میکند که لباس انسان محرک نباشد. قرآن به ما خط ميدهد دختر شعيب را ببينيد وقتي آمد پيش موسي، «تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ» (قصص: 25)؛ با حياء راه ميرفت. پس میشود در راه رفتن هم بيحيايي باشد. در لباس پوشيدن هم بيحيايي باشد. حياء در نگاه، حياء در بيان، حياء در گفتار، حياء در نوشتار و حياء در کردار، اینها بروز و ظهور حياست که اشاره شد.
در مفاتيح بعد از زيارت امام رضا (علیهالسلام) دعايي است که با اين بيان شروع میشود: «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَيَاءٍ» (بحارالانوار، ج 99، ص 55)؛ خدايا ما مغفرت را هم با حياء از تو ميخواهيم. استغفار با حياء! خدايا تو را به عظمتت مي-خوانيم که به همهی ما حياء و تقوي و ايمان عنايت بفرما. حياء صفت ارزشمندي است که در سيرهی معصومين، اولياء خدا و انبياء موج ميزند چون خدا حياء را دوست دارد، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْحَيِيَّ الْحَلِيمَ»؛ پيامبر فرمودند، خدا انسان باحياء را دوست دارد. (کافی، ج 12، ص 112؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 266؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 191) گاهي حياء بعضيها آنقدر بالاست که نه تنها از حرام و مکروه بلکه از مباح و از چيزي که جايز است نيز اجتناب می کنند.
گریز و روضه
سيرهي امام حسين(ع) آنگونه بود كه ، به كساني كه اذن ميدان رفتن ميگرفتند، در ابتدا اذن نميداد. اما به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام اذن داد...اما .
حسين(ع) نگاهي نااميدانه بر قد و بالاي فرزند رشيدش كرد و چشم به زير انداخت و گريست...
گمان مدار كه گفتم برو ، دل از تو بريدم
نفس شمرده زدم، همرهت پياده دويدم
دلم به پيش تو ، جان در قفات ، ديده به قامت
خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم
وفرمود: «اي خدا! شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيهترين مردم در خلقت و اخلاق و گفتار، به رسولالله(ص) است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول (ص) تو مي شديم به صورت وي نگاه ميكرديم».
علياكبر(ع) به سوي سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان، جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.
كمكم تشنگي و زخمهاي متعدد، تاب وتوان جوان ابی عبدالله راگرفت وروی اسب افتاد اما اسب در ازدحام دشمن به جاي آنكه سوي خيمهگاه باز گرداند به قلب دشمن رفت ؛ دور اسب را گرفتند و از هر سوي وباهروسیله به بدن نازنین علی اکبرزدند بگونه ایی که لفظ اربا اربا را آوردند.
علياكبر، پدر را صدا كرد كه: «يا ابتاه، عليك مني السلام هذا جدي رسول الله ... ـ پدرجان، خداحافظ، اين جدم رسولالله(ص) است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مينوشاند» ...
امام(ع) بسرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود: «علی الدنيا بعدك العفا ـ بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد» ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين ؛ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون