عنوان درس: بیاناتی به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی«سلاماللهعلیه»
موضوع درس:
شماره درس: 13
تاريخ درس: ۱۳۹۵/۴/۱
متن درس:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
ميلاد پربرکت امام دوّم حضرت امام حسن مجتبی«سلاماللهعليه» را به همۀ شما تبريک میگويم و از طرف همۀ شما اين عيد بزرگ را به ساحت مقدس حضرت ولیعصر«ارواحنافداه» تبريک میگويم و از طرف همۀ شما از حضرت زهرا«سلاماللهعليها» میخواهم نظر لطفی به جلسه کنند و صاحب جلسه شوند و با عيدی گرفتن از حضرت زهرا از جلسه بيرون رويم. اظهار ارادت کنيد خدمت امام دوّم، امام حسن مجتبی«سلاماللهعليه»، با سه صلوات.
بحث ما باشد برای فردا و به تناسب عيدی که داريم، دو روايت میخوانم و ارزش هرکدام از اين روايتها از دنيا و آنچه در دنياست، بيشتر است. يک روايت مربوط به امام دوّم است و در حساسترين مواقع گفته شده است و معلوم میشود روايت از نظر اخلاقی خيلی بالاست. يعنی دم مرگ حضرت مجتبی«سلاماللهعليه» از حضرت مجتبی يک نصيحت خواستند و ايشان اين روايت را فرمودند.
روايت دوّم نيز نظير همين است و از امام حسين«سلاماللهعليه» است که يک نصيحت برای همۀ شیعیان کردهاند. لذا روايتها را میخوانم و مقداری شرح میدهم تا جلسۀ علم شود. ثواب جلسۀ علم از همه چيز بالاتر است و شما نمیتوانيد ثوابی بالاتر از جلسۀ علم پيدا کنيد. حتّی از جبهه و از مکه و کربلا هم بيشتر است. هرچه خوبی هست، اگر در مقابل جلسۀ علم بگذاريد، جلسۀ علم بر آن خوبی برتری دارد؛ لذا جلسۀ ما جلسۀ علم شود و هديهای باشد از طرف همۀ ما به امام دوّم«سلاماللهعليه»، برای اينکه امام دوّم انشاءالله در اين ماه مبارک رمضان نظر لطفی به ما داشته باشند.
جناده میگويد دم مرگ خدمت امام دوّم رفتم و ديدم آقا را از دست دادهام و آقا دم مرگ هستند. فرصت را غنيمت دانستم و از آقا يک سؤال کردم و گفتم آقا مرا توصيهای کنيد و يک جملۀ اخلاقی برای من بگوييد. معلوم میشود جُناده هم تصور کرده که دم مرگ امام دوّم، گريه و غش و زاری خوب است، اما بهتر از آن فرصت را از دستندادن و يک جملۀ اخلاقی از امام شنيدن است.
امام دوّم به جای يک جمله، عباراتی را فرمودند و از جمله سه توصيۀ اخلاقی مهم کردند. توصيۀ اوّل همين بحث چند روزۀ ما بود؛ فرمودند:
«اسْتَعَدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ»
جناده! مرگ میآيد و قبل از اينکه مرگ بيايد، مهيّای مرگ باش. قبر و قيامت برای تو روشن باشد و قبر و قيامت برای تو بهشتی از بهشتهای برزخ باشد. شب اول قبر آسوده باشي. دم مرگ اميرالمؤمنين به فريادت برسد و بالاخره مهيّای مرگ باش قبل از اينکه مرگ بيايد. زيرا در وقتی که مرگ بيايد، فايده ندارد. تقاضا دارم همۀ شما اين منبر امروز را ياد بگيريد و پنجشش موعظه از امام دوّم و امام حسين«سلاماللهعليهما» است.
دوّم اینکه فرمودند:
«وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَداً»
فعال باش و کار و تلاش و کوشش داشته باش، هم برای دنيا و هم برای آخرتت. برای دنيا به اندازهای کوشا باش مثل اينکه میخواهی تا قيامت در دنيا بماني؛ برای آخرتت نيز کوشا باش مثل اينکه امشب شب اوّل قبر توست. يک مسلمان همين است و اگر تنبل باشد، برای دنيا و آخرتش غلط است:
«إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ يُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ الْفَارِغَ»[1]
مبغوضترين افراد نزد خدا، آدمهايی هستند که تنبل هستند و نه برای دنيا کار میکنند و نه برای آخرت.
«أَبْغَضُكُمْ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي كُلُّ نَئُومٍ وَ أَكُولٍ وَ شَرُوب»[2]
مبغوضترين افراد نزد خدا کسانی هستند که خيلی میخوابند و مبغوضترين افراد نزد خدا کسانی هستند که خيلی میخورند. مبغوضترين افراد نزد خدا کسانی هستندکه شبانه روز حرفهايی میزنند که نه نتيجۀ دنيا و نه نتيجۀ آخرت دارد. بايد فکر و ذکر و کردار و گفتارمان هم برای دنيا و هم برای آخرت باشد. اگر به فکر دنيا نباشيم، اسلام میگويد شيعه نيستی و اگر به فکر آخرت نباشيم، اسلام میگويد از ما نيستی و شيعه نيستي. زياد روايت داريم که «ليس منا» شيعه نيست کسی که به فکر دنيا نباشد يا به فکر آخرت يا به فکر هر دو نباشد.[3] امام دوّم میفرمايند فعال و باتلاش و کوشش باشيد.
در دستوری که در اوّل سوره مزمّل به پيغمبر داده شد، خطاب شد يا رسول الله! عبای نبوت به دوشت آمده و بار سنگين است:
«إِنَّا سَنُلْقِی عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً»[4]
شب با خدا باش و روز فعّاليت داشته باش. قرآن میفرمايد:
«إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً»[5]
مثل کُرۀ متحرک و مثل زمين که حرکت عجيبی دارد و دهشانزده حرکت دارد، ما هم بايد شبانهروز فعال باشيم. به پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» خطاب میشود يا رسول الله! شب با خدا باش و شببيداری داشته باش و در روز هم کار و تلاش و کوشش داشته باش تا به جای برسي.
نصيحت سوّم امام دوم به جناده اين بود که فرمودند جناده! آيا میخواهی نزد مردم عزيز باشی و ابهت اجتماعی داشته باشی و مردم تو را دوست داشته باشند و کم پشت سر تو حرف بزنند و ابهّت اجتماعی و محبّت اجتماعی داشته باشی بدون اينکه رياست داشته باشی و بدون اينکه عشيره و اطرافی داشته باشي، و اگر میخواهی عزيز باشي، تقوا داشته باش. لباس معصيت را بکَن و لباس تقوا را بپوش؛ آنگاه هم در دنيا و هم در آخرت عزيز میشوي.
در دنيا در نزد همه عزيز میشوی و ابهّت اجتماعی دارد و دم مرگ پيش عزرائيل و ملائکه عزيز میشوی و پيش اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» عزيز میشوی و بالاخره در عالم برزخ و قيامت عزيز هستی و جای تو نيز در بهشت است:
«وَ إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[6]
اين سه نصيحت است و امروز اين سه نصیحت عيدی از طرف من به شما باشد و امّا شرطش اينست که فقط شنيدن نباشد، بلکه يادگرفتن باشد و جلسه را جلسۀ علم و تعليم و تعلّم کنيد. هرکدام از اين سه نصيحت به دنيا و آنچه در دنياست، ارزش دارد.
امام حسین«سلاماللهعليه» هم يک نصيحت دارند و اين نصيحت برای همۀ ما شيعيان است. فرمودند هرکسی از راه گناه بخواهد به جايی برسد، دواندوان به ضدّ مطلوب رفته است و از آنچه میترسد به سرش خواهد آمد. اگر کسی از راه گناه بخواهد به جايی برسد، نمیشود. عاقبتبهخير نمیشود و بچّههايش عاقبتبهخير نمیشوند. بلکه آنچه نمیخواهد به سرش میآيد. میخواهد عاقبتبهخير شود، اما نمیشود. میخواهد مُکنت و عزت و عشيره و رياست پيدا کند، امّا نمیشود؛ بلکه دوان دوان به ضدّ مطلوب رفته است:
«مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ»[7]
اين روايت به تجربه اثبات شده است. از جمله تجربههای تاریخی، قضيۀ عمر سعد است. نظير اين زياد است و میتوان مثال زد به قضيۀ کربلا و لشکری که برای جنگيدن با امام حسين«سلاماللهعليه» آمدند.
قول استانداری ری را به عمر سعد داده بودند. قضيۀ امام حسين«سلاماللهعليه» جلو آمد و ابنزياد به کوفه آمد و سر و صدا را خواباند و به عمر سعد گفت بايد به کربلا بروی و قضيۀ امام حسين«سلاماللهعليه» را تمام کنی و برگردی و بعد به ری بروي. اين وحشت کرد و گفت قضيۀ امام حسين«سلاماللهعليه» که بچهبازی نيست و با حسين جنگيدن از نظر اجتماعی و دينی و عقيدتی نمیشود. ابن زياد گفت دستور همين است. عمر گفت بگذاريد تا فکر کنم و از اوّل شب تا صبح فکر کرد. اما فکر شيطانی کرد و شيطان در او نفوذ کرده بود. میگفت آيا به کربلا روم و حسين را بکشم و رياست ری و استانداری آنجا را داشته باشم يا اينکه نروم و آخرت و رضايت پيغمبر و سلامت دنيا و آخرت را داشته باشم؟! بالاخره صبح فکر شيطانی او رسيد به اينجا که به کربلا میروم و قضيه را تمام میکنم و اگر توانستم صلح و اگر نتوانستم جنگ میکنم و بعد بالاخره توبه میکنم. فردا آمد و مهيّا برای کربلا شد.
امام حسين«سلاماللهعليه» دو سه جلسۀ مخفيانه با عمر سعد داشتند و او را نصيحت میکردند. میفرمودند عمر سعد! اين کار را نکن و به دنبال کارت برو. عمر سعد! هرچه میخواهی من در مدينه به تو میدهم و باغم را میفروشم و به تو میدهم، دست از اين کار خطرناک بردار. در جلسۀ اوّل و دوّم و سوّم، حرف عمر اين بود که نمیتوانم از رياست ری بگذرم. آقا امام حسين«سلاماللهعليه» هم بالاخره فرمودند از گندم ری نخواهی خورد. آنگاه جسارت به امام حسين«سلاماللهعليه» کرد و گفت جوی آنجا هم برای ما بس است و برای رياست ری هرچه توانست، کرد. حتّی دستورهايی که به او نداده بودند انجام داد و خيلی شدّت عمل به خرج داد. بالاخره امام حسين«سلاماللهعليه» را کشت و سرها را به کوفه فرستاد و به کوفه آمد و سر و صدا خوابيد و سرها را به شام بردند. حال میخواهد به ری رود. آمد نزد ابنزياد و گفت اجازه بده به ری بروم و استاندار آنجا شوم. ابنزياد آدم خبيث و بيخود بود و سياستمدار بود. گفت من شنيدهام تو جلسۀ خصوصی با امام حسين داشتهاي. عمر گفت تو میخواستی پيروز شوم و من شدم و تو میخواستی دشمن يزيد را بکشم و من کشتم. ابنزياد گفت نمیشود که تو جلسۀ خصوصی با دشمن ما داشته باشي. در بين اين حرفها گفت عهدنامۀ تو کجاست و آنگاه دستور و عهدنامه را گرفت و پاره کرد و دور ريخت. عمر شروع کرد در سر خود بزند و مرتب میگفت: «خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»؛[8] ديدی هم آخرتم را دادم و هم دنيايم را دادم. کمکم عمر ديوانه شد و وقتی در کوچه میآمد بچهها به او سنگ میزدند و در خانه هم زن و بچه او را ملامت میکردند مخصوصاً زنش که خواهر مختار بود.
وقتی مختار روی کار آمد، زن عمر سعد اماننامهای برای عمر گرفت. مختار نوشته بود عمر سعد در امان است مادامی که شورشی نکند. مختار کار میکرد و فوجفوج کسانی را که در کربلا دل زهرا را خون کرده بودند، میکشت. اين عمر سعد ديوانه، در جلسه مینشست و مختار ناراحت میشد که دشمن نمره اول امام حسين«سلاماللهعليه» در مقابلش نشسته است. بالاخره يک روز دو افسر رشيد خواست و گفت برويد و سر او را برای من بياوريد. اين دو افسر رشيد و فهميده آمدند و عمر گفت من اماننامه دارم و مختار نوشته اين در امان است: «ما لم يحدث حدثا». به او گفتند مگر تا حال مستراح نرفتي؟! عمر گفت معنايش اين نيست. اما آنها گفتند ما از معنايش اين را میفهميم. تا عمر خواست نه بگويد، سرش در باغچه رفت. سر را نزد مختار آوردند و مختار خيلی خوشحال شد.[9] اين جمله را برای عمر سعد باید تکرار کرد که «خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ». هرکه بیخدا شد، از راه گناه بخواهد به جايی برسد، نه تنها نمیرسد بلکه به ضدّ مطلوب دواندوان خواهد رفت. نظير عمر سعد زياد ديده میشود و اين جملۀ عمر سعد يک تجربه است که از راه گناه نمیشود کسی به جايی برسد. سببش اينست که از راه گناه بيراهه است و وقتی بيراهه شد، هرقدمی که بردارد از مطلوب دور میشود. وقتی به مقصد میرسد که راه مستقيم باشد:
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»[10]
اگر در راه مستقيم بيفتد، خدا به او کمک میکند و کسی که خدا کمکش کند، هم دنيا و هم آخرت را دارد و کسی که خدا کمکش نکند، به بيراهه میرود و وقتی به بيراهه رفت، شيطان رحم ندارد. گاهی جهنم درست میشود و گاهی مخلّد در جهنّم است و شيطان از کم شروع میکند و به کم قانع نيست و گاهی او را میرساند به عمر سعد.
عمر سعد به حسب ظاهر آدم خوبی بوده است، اما رياست ری از راه گناه، او را رساند به ذلت و ديوانگی و بدبختی و بعد هم سر او بريده شد. جملهای نقل میکنند که روزی مختار پسرهای خواهرش يعنی بچههای عمر سعد را در جلسه آورد. دستور داد در مقابل عمر سعد اين بچهها را سر ببرند. رو کرد به عمر سعد و گفت در چه حالي؟ گفت خيلی سخت است. مختار گفت در وقتی که علی اکبر و علی اصغر را کشتي، نگفتی که سخت است. بعد هم چند روز بعد سر عمر را بريدند و نزد مختار آوردند و مختار خوشحال شد.[11] مختار خيلی به تشيّع خدمت کرده است و خيلی دل زهرا را خنک کرده است و ما از مختار تشکر میکنيم و خدا بهشت را به او بدهد و نزد حضرت زهرا و اهل بيت«سلاماللهعليهم» در آخرت سرفرازتر باشد، انشاءالله.
و سيعلم الذين ظلموا ای منقلب ينقلبون
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم
بحق الحسن والحسين، یا الله
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک
[1]. الكافى، ج 5، ص 84.
[2]. مجموعة ورّام( تنبيه الخواطر)، ج 1، ص 100.
[3]. من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 156: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَكَ دُنْيَاهُ لآِخِرَتِهِ وَ لَا آخِرَتَهُ لِدُنْيَاهُ».
[4]. المزمل، 5: «در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مىكنيم.»
[5]. المزمل، 7: «[و] تو را، در روز، آمد و شدى دراز است.»
[6]. بحار الانوار، ج 44، ص 139.
[7]. الكافى، ج 2، ص 373.
[8]. الحج، 11: «در دنيا و آخرت زيان ديده است. اين است همان زيانِ آشكار.»
[9]. ر.ک: البدایة و النهایه (ابنکثیر)، ج 8، ص 273 تا 274.
[10]. الفاتحة، 6: «به راه راست ما را راهبر باش.»
[11]. اخبار الطوال، ص 260؛ تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 6، ص 60؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 273.