موضوع: دعا و تضرع، دافع بلا
فضیلت ذکر صلوات
قال رسول الله(ص): «مَنْ صَلَّى عَلَيَّ مَرَّةً فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ بَاباً مِنَ الْعَافِيَة» [1]هر کسی یک بار صلوات بفرستد، خداوند دری از درهای عافیت را به رویش باز می کند. نعمت عافیت، نعمت بزرگی است. از پیامبر خدا سئوال کردند: اگر شما شب قدر را درک کنید، از خدا چه مسئلت می کنید؟ فرمود: ازخدا عافیت می خواهم. معلوم می شود عافیت خیلی نعمت بزرگی است. عافیت در دنیا و آخرت، عافیت در جسم و جان و روح. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَفْوَ وَ الْعَافِيَةَ وَ الْمُعَافَاةَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ». »[2] عافیت یعنی این که انسان از صدمه دنیایی، آخرتی، جسمی و روحی به دور باشد. هر صلوات، دری از درهای عافیت را برای ما باز می کند؛ چون امواج بلا خیلی زیاد است. این امواج را باید با دعا، صدقه و صلوات دفع کنیم.
دعا و تضرع، دافع بلا
در خدمت مرحوم آیت الله بهاء الدینی(ره) بودم. ایشان فرمودند: می بینم امواج بلا بر سر مردم می آید و برمی گردد. حالا کار خیر کرده و یا دعای امام زمان(عج) است که بلا را دفع می کند؛ «إِنَّ الدُّعَاءَ لَيَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً» [3]
یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت: ایشان خیلی از بلاها را با دعا و توسل بر می داشت. علت بلا خیلی چیزها می تواند باشد. هم برای بخشیدن گناه می تواند باشد، هم برای ترفیع درجه، هم برای امتحان؛ برای هر کسی یک کلاس است؛ و الا دیوانه که گناه ندارد که زیر آوار می ماند. نمی توان با یک مبنا برای همه قضاوت کرد. ما روایت داریم: بلا برای ظالم ادب کردن است؛ برای مومن کفاره گناهانش است؛ برای انبیا درجه است. «لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ» [4] برای هر طبقه ای در کل یک لطفی است. گاهی می بینی یک منطقه آسیب می بیند تا همه بیدار بشوند و به هوش بیایند.
«وَ لا يُنْجِي مِنْ سَخَطِكَ إِلا التَّضَرُّعُ إِلَيْكَ» [5] این دعای شب جمعه است. خدایا چیزی ما را از سخط تو نجات نمی دهد، الا زاری و گدایی کردن در خانه تو. گفت: گدایی در خانه خدا را از دست نده که محتاج می شوی. خدا را رها نکنیم.
بر در ارباب بی مروت دنیا،
زور را بگذار زاری را بگیر
چند نشینی که خواجه کی به در آید
رحم آید سوی زاری فقیر
در دستگاه خدا ، هیچ وقت شانه هایمان را بالا نگیریم ، چون می زنند و پایین می آورند که ناله مان بلند شود.
انبیاء چقدر در خانه خدا تضرع می کنند. عایشه می گوید: یک شب دیدم پیامبر(ص) در رخت خواب نیست؛ غیرت زنانگی من را وادار کرد که تجسس کنم؛ که پیامبر کجا رفتند؟ رفتم دیدم که گوشه ای خلوت کرده است. مشغول مناجات با خدا است. اشک می ریزد و ناله اش بلند است. و این دعا را می خواند: "خدایا یک چشم به هم زدن من را به خودم وا مگذار".
آرامش در سایه اعتماد به خدا
شما فکر نکن که زور خودت، قدرت خودت و هوش خودت کارساز است؛ این ها همه اش حرف است. تا خدا چه بخواهد. مرحوم آیت الله بها الدینی می فرمودند: به خودت اعتماد نکن، به خدا اعتماد کن. پیرمرد نود ساله اگر خدا نگهش ندارد، می رود فحشا می کند. خیلی وقت ها می بینی سابقه خانواده گی تو خوب است، ریشه دار هم هستی؛ ولی به ریشه خانوادگی خودت فکر نکن، به ریشه الهی ات توجه کن.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
می گوید: من مرید حضرت علی(علیه السلام) هستم. یا مرید امام حسین(علیه السلام) هستم. آدم، تو بنا بود گندم نخوری، ولی خوردی. ولی امیر المومنین(علیه السلام) همه عمرش گندم نخورد. یا ابراهیم(علیه السلام)، بنا بود تو اسماعیلت(علیه السلام) را قربانی کنی، ولی نتوانستی بکنی، ولی قربان اون قربانی بزرگ که خداوند در قرآن از آن به قربانی بزرگ یاد می کند. ذبح عظیم یاد کرده است. پیر مغان من امام حسین است.
حافظ یک غزلی دارد.
فاش می گویم و از گفته خود دل شادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم.
یکی از بزرگان مدتی روی این بیت حافظ ، درس توحید به شاگرداش می داده است. حافظ میگوید:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
این الف قامت دوست، یعنی لا اله الا الله، یعنی فقط خدا را یادم داده است. اولیای خدا هم جزء خدا هستند. غیر خدا نیستند.
پشت بعضی از ماشین ها نوشتند " فقط خدا "یعنی غیر خدا هیچ هستند. هیچی ندارند. لا حول ولاقوة الا بالله.
اگر یک سلطانی بگوید: که هر چی می خواهی من برایت تضمین می کنم که بدهم، آدم چه قدر آرامش می یابد. اگر ما با خدایی که غنی مطلق است، کمال مطلق است، وجود مطلق است، توکل کنیم، می دانید که به آرامش می رسیم؟ همه مشلکلات مان حل می شود.
می گویند: یک نفر خاطر خواه یکی شده بود. خیلی حرف های عاشقانه به او می گفت و قربان صدقه اش می رفت اتفاقا آن محبوبش مرد. این بنده خدا سرش بی کلاه ماند. موهایش را، یقه اش را می کند به سر و صورتش می زد. گفتند: چرا این قدر شلوغ می کنی؟ گفت: چطور خودم را نزنم؟ خودم را تیکه تیکه نکنم؟ گفتند: خاک برسرت، یکی محکم به سرت بزن. گفت: چرا. گفتند: چرا رفتی، رفیق و معشوق مردنی گرفتی. برو یک رفیقی را بگیر که نمیرد. رفیقی که معشوقی که به یک سکته میمیرد به درد معشوقی نمی خورد. بریم یک معشوقی برگزینیم که همه کاره است، حیاط مطلق است، حی لایموت است. چرا آدم با خدا رفیق نشود؟
توجه اهل بیت(علیهم السلام) به مجالس روضه
پرتویی از غنا و حیات خدا بر اولیاء خدا خورده است و لذا امام حسین(علیه السلام) زنده است. ما وقتی میرویم از معصوم اذن دخول میگیریم، می گوییم: «اشهد انک تسمع کلامی ترد جوابی»[6] من شهادت می دهم که شما جای من را می بینی. کلام من را می شنوی. جواب من را میدهی. امیر المومنین(علیه السلام) به سلمان و به ابوذر فرمود: «إِنَّ مَيِّتَنَا لَمْ يَمُتْ وَ غَائِبَنَا لَمْ يَغِبْ وَ إِنَّ قَتْلَانَا لَنْ يُقْتَلُوا» [7] مرده ما نمرده است. کشته ما کشته نشده است. غایب ما غایب نشده است. هر جا که باشیم امام ما را می بیند. اصلا ما همیشه در محضر امام(علیه السلام) هستیم؛ ولی پرده گناه نمی گذارد؛ که امام را ببینیم.
ملا آقا جان زنجانی خیلی عاشق دل باخته اهل بیت بود. واقعا عاشق و دل باخته امام حسین(علیه السلام) بود. روضه های عجیبی می خواند. گریه های عجیبی می کرد. خیلی از مجالس را بی دعوت هم می رفت. می گفت: به قلبم الهام شده که صاحب مجلس منتظر است؛ آقایش نیامده است. می رفتند می دیدند همین طور است. آقا نیامده است. مجلس لنگ شده است .قربة الی الله میرفت. روضه میخواند. مرحوم ملا آقا جان زنجانی می گوید: من یک مجلسی رفتم، بنده خدا آدم فقیری بود. مردم هم خیلی شرکت نکرده بودند. فقط پیر مرد و پیر زن خودشان شرکت کرده بودند. مرحوم ملا آقاجان برای این دو منبر می رود و مشغول روضه می شود. ایشان وقتی مشغول روضه می شود، می بیند که این پیرمرد بلند شد ایستاد، دوباره نشست. دوباره بلند شد ایستاد، دوباره نشست. خلاصه روضه تمام می شود. به زبان ترکی می گوید: که عزیزم تو چرا این کارها می کردی، بلند می شدی می نشستی؟ گفت: حاج آقا مگه شما چشماتون نمی دید؟ که پیامبر(ص) وارد شد. امیر المومنین(علیه السلام) وارد شد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) وارد شد. امام حسن(علیه السلام) وارد شد. من هر دفعه به احترام این ها بلند می شدم.آن مجالسی که بی ریا هستند، اسم و رسم ندارند، خیلی چیزها در آن هست.
حاج آقای روضه خوانی یک روز داشت از محله ای رد می شد، می بیند یک پیر زنی جلوی خانه اش را آب و جارو کرده و چند تا پیر زن هم تو خانه اش جمع شده اند. منتظر آقا هستند که بیاد، مجلس روضه بگیرند. این حاج آقا که از آنجا رد می شود آن پیر زن از آقا درخواست می کند که می شود در خانه ما هم یک روضه ای بخوانی؟ ایشان قبول می کند بعد از یک مدتی این حاج آقا که سرشناس هم بوده فوت می کند. به خواب یکی می آید. می پرسد حاج آقا اون دنیا خدا چگونه با تو رفتار کرد؟ جواب می دهد خدا به خاطر اون روضه ای که خانه اون پیر زن رفتم همه گناهان من را بخشید، و همه اعمال من را قبول کرد.
بعضی از بزرگان می دیدند که بچه ها گوشه ای از کوچه را فرش کرده اند، روضه گرفتند. می آمدند برای این بچه ها روضه می خواندند. این قبول می شود. آن مجلسی که اسم و رسم دارد، سخت قبول می شود.
مرحوم آیت الله کشمیری فرمودند: که یک آقای جلیل القدری در نجف بود. پیر شده بود. اصلا نمی توانست که تبلیغ برود. این عالم تو ماه رمضان، مجلس گذاشته بود. خانمش به او اقتدا میکرد بعد از نماز برای خانمش منبر می رفت.
عنایت اهل بیت به دوستان خود
مرحوم ملا آقا جان زنجانی، یک سفر پیاده به کربلا می رود. در بین راه از مرز که می خواست رد بشود، به یک چوپان عربی بر می خورد. آن چوپان می گوید: که آقا کجا می روی؟ می گوید: کربلا زیارت امام حسین(علیه السلام) می روم. می گوید: واقعا اعتقاد به امام حسین(علیه السلام) داری؟ می گوید: بله دارم. می گوید: تو اگر عاشق واقعی امام حسین(علیه السلام) هستی، وقتی که سلام می دهی، باید حضرت(علیه السلام) جواب سلامت را بدهد. ملا آقا جان می فرماید: تو خودت همین طوری هستی؟ می گوید: بله من همین طورم، من سلام می دهم، جواب می شنوم. می گوید: سلام بکن. به طرف کربلا رو می کند، سلام می دهد. جواب می آید: لبیک و علیک السلام. می گوید: تو هم باید سلام بدهی، ببینم تو هم عاشق خالص هستی. اگر جواب گرفتی، گرفتی. و الا با این چماق می زنم داغونت می کنم. ملا آقا جان بدنش به لرزیدن می افتد. تو دلش می گوید: آقا جان اگر موقع دیگر جوابم را نمی دهید، ولی لطفا الان جوابم را بدهید، که ما از دست چماق این بنده خدا راحت بشویم. دلش می شکند. با دل شکستگی می گوید: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» [8]دید جواب آمد: علیک السلام. گفت: نه معلوم می شود که تو هم عاشق خالص هستی. او را منزل هم می برد و پذیرایی هم می کند.
نادر شاه می رود به زیارت امام رضا(علیه السلام). می بیند که یک کوری در آنجا گدایی می کند. می پرسد: چند سال است که اینجا گدایی می کنی؟ می گوید: چهل سال است می گوید: چهل سال است، که این جا گدایی می کنی، اما از امام رضا(علیه السلام) یک چشم نتوانستی بگیری؟ من می روم حرم زیارت کنم، وقتی بیایم، اگر از حضرت چشم گرفتی، گرفتی؛ والا گردنت را می زنم. رفت حرم. این نابینا هم رفت پنجره فولاد را گرفت با حالت مضطر گفت: یا امام رضا(علیه السلام) جان من در خطر است. یا امام رضا(علیه السلام) اگر چشم به من ندهی، زن و بچه من آواره می شوند. التماس می کند. بعد از لحظاتی چشمش باز می شود. وقتی نادر بیرون آمد، می بیند که چشمش باز شده است. اگر کسی در راه خدا مضطر بشود و امیدش فقط به خدا باشد خدا جوابش را می دهد. چون خود خدا قولش را داده است، که جواب می دهد.
مرحوم ملاآقا جان در عراق برای زیارت می روند. توی راه مهمان یک جمعی از عشایر می شود. می رود توی عزاداری این ها. می بیند که نه سخنرانی است و نه روضه خوانی. فقط به یاد امام حسین(علیه السلام) جمع می شوند. چای می خورند و مثلا قلیان می کشند. ایشان مجلس را به هم می زدند. می گوید: این چه مجلسی است؟ نه روضه خوانی و سخنرانی. بلند شوید مجلس را تعطیل کنید. شب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را خواب می بیند، حضرت(سلام الله علیها) می فرماید: چرا مجلس ما را به هم زدی؟ این ها به عشق ما، به نیت ما، این جا جمع می شوند. همین هم اثر دارد. اگر روضه و سخنرانی نشد همین هم غنیمت است. ایشان می آید همه عشایر را جمع می کند. جریان خوابش را هم برای آن ها تعریف می کند. آن ها هم منقلب می شوند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) به همه نظر دارند.
کربلا قـبـله دل هاسـت خدا می داند /
اولین گریه کن مجلس آقا حسین/
دیدنـش آرزوی مـاسـت خـدا می داند
مادرش حضرت زهراست خدا می داند
قبل از انقلاب یک سرهنگی بود، در منزلش برای امام حسین روضه می گرفت. خوب سرهنگ ثروتمند و اسم و رسم داری بود. افرادی که می آمدند، افراد معروف و رؤسای شهر بودند. آن موقع سرهنگ خیلی مهم بود. می گفت: یک آقایی بود، که خیلی اهل دل بود. سرهنگ به این آقا گفت: من شب های چهار شنبه مجلس روضه می گیرم، شما چرا شرکت نمی کنید؟ گفت: که در مجلس شما حضار روی مبل می نشینند، لم می دهند، به روضه خوان و مداح گوش می دهند. خیلی احترام روضه را نگه نمی دارند. درصورتی که در مجلس روضه، حضرت زهرا(سلام الله علیها) صاحب مجلس است. تو مجلس روضه، آدم باید با ادب بنشیند. گفت: آقا با این وضعی که من دارم، منزل من که فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نمی آید. گفت: آن آقایی که اهل دل بود، گفت: این حرف را نزن. من خودم در عالم مکاشفه دیدم که حضرت زهرا(سلام الله علیها) در مجلس روضه شما شرکت کرد. آن ها خیلی رحمت شان گسترده است ومهربان هستند.
حاج اسماعیل دولابی (ره) حدود پنجاه سالی است منزلشان روضه می گیرند. ایشان می فرمود: که یک بنده خدایی بود که هیچ وقت چایی نمی خورد. یک روز دیدیم تو مجلس چایی می خورد. بهش گفتیم: فلانی تو که چایی نمی خوردی؟ گفت: دیشب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را خواب دیدم. فرمود: من در مجلس فرزندم ابا عبدالله(علیه السلام) چایی می دهم، دستم را برمی گردانی؟ صاحب مجلس ما هستیم. تبرک است، حسابش جداست.
ذکر مصیبت
درخانه ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) برویم. در خانه علی اصغر(علیه السلام) ابا عبدالله الحسین(علیه السلام). اصغر این خانواده هم اکبر است. خیلی بزرگ است. با همان انگشتان کوچکش خیلی از گره ها را باز می کند. چه حالی داشت، آقا ابا عبد الله(علیه السلام). یکی از مصائبی که خیلی دل آقا(علیه السلام) را به درد آورد، مصیبت طفل شش ماهه بوده است. ابو خلیل خبر نگار دشمن بود. مختار دشمن ها را، از جمله این ابوخلیل را گرفت. گفت: وقایع کربلا را برایم شرح بده. شرح می داد، مختار گریه می کرد، گریبان چاک می کرد. یکی از سئوال های که مختار کرد، این بود. گفت: ابوخلیل تو که دشمن بودی، تو هم هیچ کجا از صحنه های کربلا به گریه افتادی و حالت خراب شد؟ گفت: چرا یک جا من خیلی حالم منقلب شد. زار زار برای غربت و مظلومیت آقا ابا عبد الله(علیه السلام) گریه کردم. گفت: کجا بود؟ گفت: موقعی که طفل شش ماهه غرق به خون، رو دست ابا عبد الله(علیه السلام) بود. آخر این بچه را برد بود که آب برایش بدهد، سیرابش کند. اما این طفل را «فذبح الاذن من الاذن» تیر نانجیب ملعون حرمله، گوش تا گوش علی را برید. گفت: آقا ابا عبد الله(علیه السلام) قنداقه شش ماهه دستش بود، برگشت برود طرف خیمه، دید مادرش رباب دم در است. خجالت این مادر را می کشید، برگشت. سه بار آقا عبد الله(علیه السلام) خواست این طفل را به خیمه ببرد، برگشت. من دیدم متحیر است. دل من آن قدر به مظلومیت ابا عبد الله(علیه السلام) سوخت، من هم گریه افتادم. یک وقت دیدم: آقا رفت پشت خیمه ها، با غلاف شمشیر، یک قبر کوچولو برای طفل شش ماهه اش درست کرد. نمی دانیم آقا چه نمازی خواندند؟ دو رکعت نماز خواندند. امام خواستند: علی اصغر(علیه السلام) را دفن کنند، یک وقت دیدند که صدایی بلند شد: آقا جان صبر کن یک بار دیگر علی را ببینم .
حجةالاسلام و المسلمین فرحزاد
[1] . جامع الأخبار/تاج الدین شعیری/59/الفصل الثامن و العشرون في الصلاة على النبي ص ....ص:59
[2] . مفاتيح الجنان/شیخ عباس قمی/1/16/فصل اول در تعقيبات مشتركه ..... ص : 12
[3] . الكافي/شیخ کلینی/2/469/باب أن الدعاء يرد البلاء و القضاء ....ص:469
[4] . بحارالأنوار/مجلسی/64/235/باب 12- شدة ابتلاء المؤمن و علته و فضل البلاء....ص:196
[5] . مفاتيح الجنان/شیخ عباس قمی/1/33/ششم آنكه بخواند دعاهاى وارده در آن را ...ص:33
[6] . متشابه القرآن/ابن شهرآشوب مازندرانی/1/58/فصل ..... ص : 58
[7] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسی/ج 26/6/باب 14 نادر في معرفتهم صلوات الله عليهم بالنورانية و فيه ذكر جمل من فضائلهم ع ..... ص : 1
[8] . مفاتيح الجنان/شیخ عباس قمی/1/458/ أول زيارت عاشوراء معروفه است ..... ص : 458