پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

موضوع: شرحی مختصر بر دعای مکارم اخلاق
فراز اول دعای مکارم الاخلاق

این دعای شریف این گونه آغاز می شود: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ، وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِاللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي، وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَكَ يَقِينِي، وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِكَ مَا فَسَدَ مِنِّي»،[1] این فراز اول این دعاست. این دعا فراز هایی دارد که هر فراز با صلوات بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وآل او آغاز می شود.

فراز اول این است که پروردگارا، ایمان مرا به کامل ترین درجات ایمان برسان. «بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ»، یقین مرا؛ -اگر یقین را به معنای معرفت ترجمه کنیم- معرفت مرا افضل و سرآمد معرفت ها قرار بده و نیّت مرا منتهی به بهترین نیّات کن تا بهترین نیّت ها را بیابم و عملم را به بهترین اعمال منتهی کن. پروردگارا، با لطفت نیّت من را وافر و فراگیر قرار بده؛ «وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي، وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَكَ يَقِينِي». با آنچه در محضر توست یقین من را تصحیح کن و به قدرتت فساد های من را اصلاح کن. آنچه از من صادر شده و فسادی که انجام داده ام، همه را با قدرتت به صلاح برسان. این فراز اول دعاست که دعا با صلوات آغاز شده و بعد فراز اول همین هایی بود که ترجمه کردم.

عامل دستیابی به اخلاق کریمه

حالا چندسؤال را در باب فراز اول طرح می کنم و به پاسخ این سؤال ها می پردازم. سؤال اول این است که برای دستیابی به مکارم اخلاق و اخلاق حمیده آدم باید رنج ببرد، تلاش کند و زحمت بکشد و برای اینکه انسان از حسد، بخل، حرص، ریا، ترس نابجا نجات پیدا کند، برای امثال این ها باید زحمت بکشد، ریاضت هایی را بکشد که علمای علم اخلاق گفته اند و به عکس برای اینکه به جود و سخا، توکل به خدا و اخلاص و امثال این صفات خوب و حمیده برسد، باید تلاش کند. چرا ما برای رسیدن به این اخلاق کریمه و نجات از اخلاق رذیله روبه خدا آوردیم و از خدا می خواهیم که این حالات را از من بردار و حالات خوب را به من بده. مگر نباید عمل کرد؟

باید از خدا خواست که با عمل به دست آید. این سؤال اول که ممکن است در ذهن باشد. نمی شود انسان بنشیند و از خدا بخواهد که خدایا! تو عجب و غرور و حسد را از من بردار؛ پس باید زحمت بکشیم. چرا در این دعا ما از خدا می خواهیم و رو به خدا آورده ایم و از خدا تقاضا می کنیم که «بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ»، ایمان کامل، یقین کامل و سرآمد یقین ها را به من بده. سؤال دوم این است که اگر ما در این دعا بناست مکارم اخلاق را از خدا بخواهیم، این چه نقطۀ شروعی است که آدم از درخواست ایمان و یقین و اصلاح نیت آغاز کند؛ چرا از جای دیگری شروع نکند؟ خدایا حسد، بخل، ریا و عُجب را از من بردار و به من سخاوت بده؛ چرا از این جا شروع شده؟«بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ، وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ». سؤال سوم این است که چرا انسان از خدا ایمان و یقین و حسن نیّت بخواهد؟«أَكْمَلَ الْإِيمَانِ،أَفْضَلَ الْيَقِينِ،أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»،[2] چه نیازی به این همه در انسان هست.

جواب سؤال اول که برای دستیابی به اخلاق حمیده و نجات از اخلاق رذیله، چرا دعا می کنیم و چرا رو به خدا می آوریم؟ ببنید دلیل خیلی روشن است. این به معنای عمل نکردن، تمرین نکردن و ریاضت نکشیدن نیست. روی آوردن به خدای متعال نکتۀ دیگری دارد و نکته اش این است که انسان گاهی بی خیال و دنبال اخلاق حمیده نیست، دنبال اصلاح شدن و نجات از رذایل اخلاقی نیست. این انسان دعا کردنش هم فایده ندارد و دعایی هم ندارد. در واقع دعایی از انسان صادر نمی شود و نیازی احساس نمی کند. فارغ است؛ فارغ از خوبی و بدی است.

حسادت و بخل، صفات رذیله ی انسان

گاهی انسان رو به خوبی ها می آورد و می خواهد خوب باشد. مراحلی را این آدم طی می کند و یک موقعی در خلوت خودش می نشیند و با خودش محاسبه می کند. در ذهنیت خودش یک معیارهایی را تعریف می کند و با این معیارها خودش را می سنجد و سعی می کند خودش را با این معیارها تطبیق دهد و إحیاناً در ذهنیت و خلوت خودش هم به نظرش می آید که این معیارها را به دست آورده است. انسان طالب و دنبال خوب شدن است و می خواهد بخیل نباشد. در ذهنیت خودش هم محاسبه می کند و به نظرش می آید نه، من آدم سخی هستم. اگر پایش بیفتد، همۀ آنچه دارم می دهم؛ مهمان بیاید دریغ ندارم؛ دوست بیاید دریغ ندارم.

به نظرش می آید که واقعاً همین طوراست و دیگر بخیل نیست و واقعاً از بخل نجات پیدا کرده است. در ذهنیت خودش می نشیند، محاسبه می کند و می گوید: حسد یعنی اینکه خدا نعمت را به دیگری بدهد و من غصه بخورم که چرا به دیگری نعمت داده. نه، من حسود نیستم. در ذهنیت خودش به نظرش می آید که این معیارها را دارد ولی وقتی در عمل و روابط اجتماعی قرار می گیرد، برایش معین می شود که نه. در ذهنیت خودش این معیارها و استانداردها را داشته و خیال می کرده حسود نیست اما وقتی پایش می افتد، در هر مجلسی رفیقش را که متأخر از اوست جلو می زند و او را پشت سر می اندازند. او را تکریم می کنند، دستش را می بوسند و تعریف می کنند و از سوادش، علمش، اخلاقش، کمالاتش و هنرش شروع به گفتن می کنند؛ مثلاً فلانی چقدر زیبا مداحی می کند. فلانی چقدر زیبا فلان کار را انجام می دهد؛ چقدر آشپزی اش خوب است. این ته دلش حالتی پیدا می شود و نمی تواند تحمل کند که بدی این را نمی گویند و یک جوری می خواهد نشان دهد که نه، ما هنر و آشپزی مان از او بهتر است و ما بهتر از او می خوانیم. از توانایی رفیقش صحبت می کنند اما انگار دارند این را قلقلک می دهند. خوب، با تو چه کار دارند؛ دارند می گویند فلانی آدم توانا و زیبایی است، خوش صدا و باسواد است و خیلی خوب حرف می زند؛ خوب الحمد لله.

ببینید در خلوت، آدم خیال می کند حسود نیست اما وقتی در صحنه و عمل قرار می گیرد می بیند نه، خیلی با آن حالت فاصله دارد و خیال می کرد حسود نیست. در خلوت می گوید: آقا ما که دیگر به مال دنیا علاقه ای نداریم و در راه خدا می دهیم اما وقتی پایش می افتد، همسایه مریض است و شب اول عید است؛ خودت هم مثلاً احتیاج به کفش داری، کفش و کلاه می خواهی؛ آن وقت معلوم می شود که سخی هستی یا سخی نیستی. خیال می کردی اهلش هستی.

نیت انسانی در ذهن و عمل

می گوید: ما که اهل ایثاریم، «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ».[3] بله، ما هم همین جوری هستیم اما پایش که می افتد می بیند که نه، با این حرف ها خیلی فاصله دارد و واقعاً در عمل که می آید، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و از این حرف ها می زند. عنایت کنید. به قول استادی داشتیم که خدا رحمتش کند؛ در ذهنیتش خیال می کند از این پتو گذشته اما وقتی مهمان می آید و می خواهد پتو را بیندازد زیر پای مهمان می گوید: این پتو نو است، بریم آن پتوی کهنه را بیاوریم که این پا نخورد. پیداست در عمل موفق نیست و در ذهنیت خودش موفق است و در ذهن خودش، خودش را آدم مهماندوست و سخی می داند. آدمی که این کلاه را از سرگذرانده به حساب می آورد. در عمل که می آید می بینی که ناتوان است و ریاضت می کشد، جان می کند و در عمل هم خودش را اصلاح می کند اما وقتی از رفیقش جلوی او تعریف می کنند، خودش را کنترل می کند و به هر قیمتی شده، نه با زبان، نه قیافه و نه با حالت نشان نمی دهد که نه این خبرها نیست و حسادتش را بروز نمی دهد.

عرض کردم یک موقعی آدم خیال می کند حسود نیست اما همین که در صحنه می افتد، یک جوری نیشش را می زند. می گویند: آقا فلانی خیلی خوب می خواند می گوید ولی. یک ولی در کارش می آورد و حسد خودش را اعمال می کند. فلانی آشپزی اش خیلی خوب است ولی فلان غذا را خوب نمی پزد؛ یا مثلاً ولی حالا مربوط هم نیست، خیاطی اش بد است؛ یک جوری حسد خودش را بروز می دهد. یک موقعی نه، در عمل هم ریاضت می کشد، زحمت می کشد و سعی می کند حسدش را بروز ندهد اما سعی می کند تمرین کند، مهمان که می آید این پتو را بیندازد زیر پایش و در عمل هم تلاش می کند ولی در قلبش آرام نیست و به قول استادمان که خدا رحمتش کند که می فرمود: پتو را زیر پای مهمان انداخته ولی در قلبش پتو را تا کرده و این پتو را گذاشته توی طاقچه و هنوز در قلبش فارغ از پتو نیست.

در عمل هم ریاضت را کشیده ولی در روحش به استاندارد اخلاقی و به آن نقطه که باید، نرسیده. در ذهنیتش خیال می کند آدمی است که از پل حسد گذشته و در عمل هم جان می کَنَد که حسد خودش را لااقل ابراز نکند و دندان سر جگر می گذارد. مقابلش از دیگری تعریف می کنند یا دیگری را احترام می کنند، به روی خودش نمی آورد ولی ته قلبش ناراحت می شود. ما که از او بهتریم چرا از ما تعریف نمی کنند؛ زحمت هایش را ما کشیدیم اما از فلانی تعریف می کنند. جبهه اش را ما رفتیم اما پوزش را فلانی می دهد و امثال این حرف ها. ته دلش ناراحت است و این پیداست که هنوز از حسد فارغ نیست. در ذهنش خیال می کند ریاکار نیست اما پای عمل که می افتد، مثلاً یک جمعی نشسته اند و این آقا می شود امام جماعت؛ آن وقت می بیند نمی تواند از مدّ «وَلاَالضَّالِّينَ»،[4] بگذرد. حالا من مثال ساده اش را می زنم. نمی تواند یک جوری دیگری را دخیل نکند، زحمت می کشد و در عمل ریا نمی کند ولی می بیند ته دلش خوشش می آید که دیگران ببینند و روحش آزاد نیست و اینجاست که آدم، آدمی که دلش می خواهد خوب باشد، هم در ذهنیتش محاسبه کرده و هم تلاش کرده که آدم خوبی باشد.

بفهمد چه چیزی بد و چه خوب است. خودش را به حساب بکشد و سعی کند که از بدی ها فاصله بگیرد و به خوبی ها برسد. امثال این ها تلاشش را می کند ولی می بیند در عمل موفق است و در روح موفق نیست. نتوانسته ریشه ی حسد را بکَند و نتوانسته ریشه ی ریا را بخشکاند. نتوانسته ریشۀ عُجب را از وجودش بردارد. مُعجِبه هنوز نماز شب که می خواند، فردا هیچ کس را تحویل نمی گیرد. اگر امشب دعای کمیل و ابوحمزه را با هم خواند، فردا هیچ کس را قبول ندارد.

ریاضت، به خاطر محو کردن حسد

می خواهد مُعجِب نباشد و در عمل هم سعی می کند بروز ندهد و ریاضت می کشد ولی فارغ نیست. اینجاست که چاره ای نمی بیند و می آید در خانۀ خدا را بزند. تلاشش را کرده اما نمی تواند. فلان عالِم گفته بود من دیدم شخصی سجدۀ شکر می کند؛ چرا آقا سجده شکر می کنید؟ گفت: بیست ساله تمرین کردم و حالا امروز فهمیدم که حسد ندارم و خدا حسد را از من برداشت. تازه حالا ممکن است اگر در صحنۀ سنگین تر که بیفتد معلوم شود، هنوز یک کم مانده هایی مانده و از یک مرز حسد گذشته. به قول یک بنده خدایی می فرمود: نرخ آدم ها متفاوت است؛ به یک جایی که می رسد می بیند که نه، آنجا نمی تواند حسد نورزد. وقتی به او می گویند: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ»،[5] می گوید: «قالَ ما مَنَعَ كَأَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ».[6] شش هزار سال من ریاضت کشیدم و این تازه از گِل درآمده و من بر او سجده کنم؟«أنا خَیرٌمنه». بعد هم تا ته خط می رود و می گوید: حالا که من را بیرون کردی: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُم ْصِراطَ كَالْمُسْتَقيمَ»،[7] نمی گذارم فرزندان آدم طرف تو بیایند. خدا لعنتش کند. اگر آدم به این نقطه رسید، خوبی ها را می شناسد، بدی ها را می شناسد و می خواهد به خوبی ها برسد؛ می خواهد از بدی ها فاصله بگیرد، ریاضت هم می کشد اما می بیند نمی شود و در دسترس نیست.

مگر می شود به این راحتی از ریا خارج شد؛ مگر می شود از بخل خارج شد و به ایثار رسید؛ مگر می شود از ترس نابجا و عُجب خارج شد. این است که می آید در خانۀ خدا و می گوید: خدایا! تو به هر قیمتی شده این را به من بده. می خواهد دنیا را دوست نداشته باشد اما نمی تواند دوست نداشته باشد. تمرین هم می کند، ریاضت هم می کشد و چشمش را به روی لذّت های دنیا می بندد اما احساس می کند به زور دارد چشم می بندد ولی روح خودش را می کِشد و اگر ته دلش وابسته به دنیا است، خودش خوشش می آید. ماشینش مدل جدید باشد، خوشش می آید. فرشش زیبا باشد، خوشش می آید و دکوراسیون خانه اش از دیگران بهتر باشد. تلاش هم می کند و ریاضت هم می کشد اما روحش فارغ نیست.

جدا شدن از نفس، آغاز جهاد و مجاهده

این مجبور است رو به خدا بیاورد. اتفاقاً این دعا کردن و حقیقت دعا، مال آدمی است که به اضطرار رسیده و تمام مجاهده ها را کرده و بعد از همۀ مجاهده ها رسیده به اینکه نمی تواند و باید التماس کند. دعا مال مضطرین است. خدا رحمت کند استادمان را که می گفت: آدم یک موقعی با نفسش همراه است وقتی با نفس همراهی. آنجا که درگیر با نفس نیستی مجاهده ای نیست. وقتی می خواهی از نفست جدا شوی و به طرف کمالات بروی، آنجا جهاد شروع می شود، جنگ آنجا شروع می شود قبل از آنکه فارغ شوی.

مثالی هم خودش داشت خیلی زیبا که می گفت: روزهای جمعه با دوستانمان بیرون شهر و یا بیرون روستا برای تفریح می رفتیم. یک رفیق تنومندی داشتیم که نمی توانست همپای ما راه بیاید، ما برایش الاغ کرایه می کردیم. می خواستیم برویم امامزادۀ بالای روستا؛ آمدیم تا پای دوراهی، آغل الاغ پایین روستا بود و امامزاده بالای روستا. تا اینجا که دعوایی نبود؛ ما و او با الاغ راه می رفتیم. راکب و مرکوب همراه و هم مسیرند. سر دو راهی که رسیدیم الاغ شروع کرد به چموشی کردن؛ ما می خواستیم برویم بالا اما الاغ به آغلش عادت داشت. دعوا و جنگ از اینجا شروع می شود. اینجاست که آدم در دعوا به اضطرار می رسد و دلش می خواهد که کسی بیاید یک بیل بزند تو سر الاغ و افسارش را به دست ما بدهد.

می فرمود: این الاغ جفتک گرفت و رفیق ما را انداخت و وسایل ما راهم فرستاد ته دره. ما دنبال این بودیم که کسی بیاید بیلی بزند توی سرش و افسارش را دست ما بدهد و رامش کند. آدم تا سر دو راهی نرسیده، با نفسش دو جا نمی خواهد برود که دعوا ندارد. وقتی می خواهد با نفسش یک راهی بروند که دعوایی نیست، آنجایی که می فهمد باید به طرف خدا برود، نفست می خواهد تو را به طرف دنیا ببرد. طبیعت جنگ از آنجا شروع می شود که اگر تسلیمش نشدی و زد و خورد را ادامه دادی، می رسی به جایی که می بینی نمی شود حریف نفس شوی و می گویی: «إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُ ونَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً وَ بِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً»،[8] خدایا! شکایت نفسم را به تو می کنم. تو یک چوبی به سر این بزن و یک بلایی سرش بیاور. با بلا هم که شده راه می افتد و نمی گذارد من به طرفت بیایم؛ «إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبَادِرَةً»، امر به سوء می کند.

اثرات نفس پرستی

بدی ها که پیش می آید، به سرعت بدی ها تأخیر نمی اندازد؛ «وَ بِمَعَاصِيكَ مُولَعَةً»، به معصیت ولع دارد؛ «وَ بِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً»، آنجایی که سخط توست، راحت در معرض قرار می گیرم اما در خیرات که می آید، عقب گرد می کند. ببینید. شکایت بردن به طرف خدا اتفاقاً وقتی است که آدم جان کنده. آدم فارغ که با نفسش همراه است، به خدا شکایت نفس را نمی کند و وقتی می خواهد به طرف خدا بیاید، با نفسش درگیر می شود. یک بار ضربه به نفس می زند، یک ضربه از نفس می خورد و احساس می کند ناتوان است.

می گوید:«إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو». آدمی که می خواهد به اخلاق حمیده برسد می گوید: «اللَّهُمَّ وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ».[9] در خانۀ خدا می آید و در می زند. آدم فارغ که الحمدلله فارغ است. این دعا هیچ منافات با ریاضت و عمل ندارد بلکه حقیقت این دعا بعد از عمل است. آدمی که احساس می کند نمی تواند و دیگر سی سال دارد، بالای سرش برای نماز شب ساعت کوک می کند و از رو هم نمی رود. مسخره اش هم می کنند و می گویند: چرا اینقدر این ساعت را کوک می کنی؟ بگیر راحت بخواب. دوباره فردا می زند و سر ساعت می خوابد. بیست سال تمرین کرده و می فهمد که نمی تواند، می گوید: خدایا! تو مرا بیدار کن وگرنه تا وقتی که خیال می کند خودم می توانم نماز شب خوان شوم، دعا نمی کند. دعا آنجایی است که تلاش را کردی و می خواهی اما نمی توانی. دلت نمی خواهد در دنیا باشی و دنیا برایت کوچک و تنگ است و می خواهی به طرف خدا بروی اما می بینی نمی توانی بروی. تمام تلاشت را می کنی اما می بینی اول راهی. آن وقت التماس آدم در می آید و فریاد آدم بلند می شود. پس این دعا به معنی ترک عمل، ریاضت، تمرین و این ها نیست. این چیز دیگری است و بلکه حقیقتش بعد از آن قدم هاست. این سوال اول.

اهمیت مقام صلوات

جواب سوال دوم.این دعا چرا اینطوری شروع می شود؟ البته عرض کردم که این دعا پر از صلوات است و اولش نیز صلوات است. چون اولاً دعایی بهتر از صلوات نیست که این را دیشب توضیح دادم و ثانیاّ حجاب همه دعاها با این صلوات برداشته می شود. هر چیز دیگری هم که بخواهی و به تعبیر دیگر، هر خیری به هر کسی برسد، از مجرای نبیّ مکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیه السلام) است و از این گذر می کند.

بنابراین، صلوات بر اوست که ادامه اش می آید ما را هم می گیرد. هر خیری به ما می رسد، از فروع صلوات خدا بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. خدا اول به پیامبرش عطاء می کند و از مجرای آن فیض، چیزی هم گیر ما می آید. بلا تشبیه، مثل سفره ای است که شما برای مهمان می اندازید و گربه هم استخوان هایش را می خورد و مورچه ها هم ریزه هایش را می خورند. برای مورچه که کسی سفره نمی اندازد. بلا تشبیه این ها تشبیه های گویایی نیست. هر فیضی به هر کسی در عالم می رسد، از برکت اهل بیت(علیه السّلام) است و اول به آن ها می رسد.

بعد از صلوات که عرض کردم بالاترین دعاست و دعایی بالاتر از این نداریم. لذا، آن هایی که خیلی اهل راهند و راه را بلدند و رندند، هر دعایی را که می خوانند برای صلوات هایش می خوانند. امثال بنده که صلوات ها را برای بقیه دعا می کنیم. صلوات می فرستیم که نان به ما بدهند، آب به ما بدهند. چرا؟ چون شنیدیم می گویند که اگر می خواهی دعایت مستجاب شود، اول صلوات بفرست، آخر هم صلوات بفرست. چون بین دو تا صلوات قرار می گیرد، خدا همه اش را اجابت می کند و با همدیگر این وسطی را از قلم نمی اندازد. ما یاد گرفته ایم شروع می کنیم صلوات اول و آخر فرستادن که حاجتمان را بگیریم. این حقیقت صلوات نیست.

حقیقت صلوات

در صلوات هم خودمان را می بینیم ولی آن کسی که مرد راه است، همۀ دعا را می خواند و کِیفَش به صلوات هایش است؛ یعنی هیچ کجای دعای مکارم الأخلاق به اندازۀ صلوات هایش برایش خوشمزه نیست و حقیقت چیزی که می خواهد این است؛ آن ها را به تبع این می خواهد. در یک روایتی آمده و چندین روایت هم هست که در کافی نقل کرده و مجامع دیگر هم شاید نقل کرده باشد. این روایت در کافی دیدم، در کتاب الدّعا که بابی دارد راجع به صلوات. آنجا این روایت را نقل کرده.

یک کسی آمد محضر نبیّ مکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عرض کرد: آقا! من نیمی از دعایم را برای شما قرار دادم و هر چه می خواهم دعا کنم، نصف می کنم؛ نصف مال شما و نصف بقیه مال خودم و دیگران. حضرت کارش را تأئید کردند. از حضرت پرسید: یک کار دیگر کنم چطور است؟ می خواستم هر چی دعا می کنم برای شما دعا کنم و برای خودم و دیگران هیچ دعایی نکنم. حضرت فرمودند این کار خوبی است. بعد فرمودند تمام حوائج دنیا و آخرتش با همین نیّش برآورده شد.

عنایت می فرمایید. همۀ دعایش را برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)گذاشته. البته یک روایتی در کافی است که روایت را معنا می کند. از حضرت پرسید: آقا! یعنی چه همه دعاهایم را برای شما گذاشته ام؟ حضرت فرمود: اولِ همۀ دعاها، صلوات بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و این می شود همۀ دعا بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). البته این تبدل است؛ یعنی اگر این کار را هم کنید، ثوابی که می خواهند به آن آدم بدهند به شما هم می دهند.

ثواب کسی که همۀ دعاهایش را برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذاشته، به آن کسی که دعاهایش را با صلوات بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آغاز می کند، داده می شود. شروع این دعا با صلوات است؛ چون عرض کردم که هر خٌلق حمیده ای بدست ما بیاید و هر روزی به ما برسد، هر فکر و نعمتی که به ما برسد، از برکت صلوات است. این مدخل.

هدف اسلام، تبدیل اخلاق بد به خوب

اما چرا با این توجهات شروع می شود؟ خدایا! ایمان من را به نقطه کمال برسان؛ یقین من را به نقطۀ «وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ»[10] برسان. نیّتم رابه «وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»[11] برسان. این را بعضی از عزیزان اینجوری توضیح داده اند که اخلاق را ما می توانیم تبدیل کنیم. همان اخلاق بد و نقطه ضعف ها و همان چیزهایی که به نظر می آید نقطه ضعف است بسیارش اینطور است؛ این اینطور نیست که برای همیشه نقطه ضعف باشد. شما اگر در ترکیب جدید قرار بدهید و یک عنصر به آن اضافه کنید، تبدیل می شود. بلاتشبیه، شما دیدید کود شیمیایی، بدتر از کود حیوانی است؛ نه رنگش خوب است، نه طعمش و نه بویش ولی وقتی پای بوته هندوانه بریزید، این تبدیل می شود به یک هندوانه یا پای درخت سیب می ریزید، تبدیل می شود به سیب معطر، خوشرنگ، خوشبو و خوش طعم؛ همه چیزش عوض می شود؛ چون در ترکیب جدید قرار می گیرد.

گفته اند که اخلاق هم همین جور است و اصلاً کاری که اسلام می کند این است که اخلاق بد را در یک رابطۀ جدید، تبدیل به اخلاق خوب می کند. به عنوان مثال، خدا رحمت استادمان را کند. این مطلب از ایشان است که می فرمودند: من گاهی یک پرتقال دستم یا جلوی من است، می خواهم به بغل دستی ام بدهم. احساس می کنم همین که می خواهم این پرتقال را از بشقاب بردارم و به دیگری بدهم، سه چهار تا صفت بد به من هجوم می آورند؛ بخلم از یک طرف می آید و حرصم هم از یک طرف. حرص می گوید: بیشتر جمع کن برای خودت و از دست نده؛ بخل می گوید: به دیگری نبخش؛ حسد می گوید که تو نداشته باشی و او داشته باشد. قدش از تو بلندتر است، کینه می آید می گوید: همین است که دیروز پشت سرت بد گفت؛ همین است که گفت: بالای چشمت ابرو است.

همین که می خواهی ببخشی، این صفات رذیله به آدم هجوم می آورد و می گوید: این را نگهدار. ایشان می فرمود: من یک معرفت و دو تا معرفت را به این اضافه می کنم. یکی اینکه من اگر این پرتقال را نگه داشتم، می گفت: من این پرتقال را پوست می کََنَم. گاهی خودم را تمرین می دهم و پرتغال دستم می گیرم و می گویم: این پرتقال پوست کنده شده و اگر این را به رفیقت ندادی، تا پنج ساعت دیگر چه می شود و باید بیندازی توی سطل آشغال و اگر خوردی بدتر از آن می شود. عنایت می فرمایید. اگر خوردی از آن بدتر می شود ولی اگر به او دادی، با این دهشت یک دلی را به خدا گره می زنی، یک قلبی را به خدا نزدیک می کنی و یک پیوند می زنی.

آن وقت راحت فارغ می شوم و با نیت خوب این پرتقال را می دهم به دوستم. ببنید همین بُخل با یک ترکیب دیگر می شود جود یعنی آدم ریا دارد و می خواهد خودنمایی کند و اگر یک معرفت را کنارش نشاند... اینکه ما دو چشم داریم یعنی دو نگاه داریم. یک نگاه هایی که هیچ ازدستشان نمی آید مثل نگاه های ناپایدار، شکننده، عاجز و ضعیف ویک نگاه مسلط، نگاهی که با یک نظر می تواند هستی آدم را زیر رو کند. در دعای ندبه داریم: «وَانْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً نَسْتَكْمِلْبِهَاالْكَرَامَةَعِنْدَكَ»؛[12] یک نگاه از سر محبت به ما بکن که با این یک نگاه، به کمال در نزد تو برسیم. با یک نگاه مستکمل بشویم؛ مستکمل عندالله شویم. آدم اگر دید که یک نگاه دیگری هم هست و آن نگاه چنین نگاهی است، نگاهی پایدار و مسلط؛ هیچ وقت نمی آید برای دیگران خودنمایی کند و برای خدا خودنمایی می کند.

خدا حضرت آیت الله بهجت را حفظ کند؛ در یکی از نوشته هایشان می دیدم که از ایشان سؤال شده بود، ریا را چطور می شود برداشت؟ فرموده بود: دوای ریا، ریا است. اگر می خواهی ریا کنی، برای خدا ریا کن. ریا بد نیست منتها ریا را به خدا نشان بده. ببینید این معرفت اگر ضمیمه شد، تبدیل می شود. البته معما خیلی به این راحتی هم نیست؛ این یک نظریه ای است که دارم طرح می کنم و نظریۀ بدی هم نیست. براساس این نگاه، اصلی ترین عواملی که صفات بد را در ما تبدیل به صفات خوب می کنند، همین ها است.

ایمان به خداوند

ایمان یعنی محبت به خدا. یقین و معرفت و نیت، این سه چیز مهم ترین مبدل ها هستند که همۀ مبدل ها عمدتاً به این ها برمی گردند. آدم دنیا را دوست دارد و نمی خواهد از دنیا بگذرد ولی اگر یک محبت بالاتری آمد، این محبت بالاتر موجب می شود که آدم راحت از دنیایش بگذرد. چرا آدم پول می دهد و نان می خرد؟ مگر پول را دوست ندارد؟ همین پول را دور نمی اندازد ولی وقتی پول را بیشتر می خواهد پول می دهد آن را می خرد. اگر یک محبت بالاتری آمد، آدم از آن محبوب های خودش می گذرد. آدم اگر ایمان به خدا و محبت الهی در او پیدا شد و ایمانش به درجه اعلی رسید، این ایمان مبدِّل همه بدی ها و سیّئات به حسنات است.

اگر یقین و معرفتش تبدیل به سرآمد یقین ها شد، «أَفْضَلَ الْيَقِينِ»[13] این مبدل بدی هاست و اخلاق رذیله از این مَنظر تبدیل به اخلاق حمیده می شود. اگر نیت تبدیل به «أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»[14] شد، عمل اصلاح می شود. شما می دانید که نیت از مبدل هاست. گاهی یک عمل بد، عمل خیلی خوب نیست اما نیت خوبی دارد و کار را جابجا می کند.

نوع نیت انسان روی عمل اثر می گذارد و درجۀ عمل تابع درجه نیت است. هر دو نماز می خوانند اما یکی نماز می خواند که چشم دیگران را به خود مشغول کند. فلانی نماز می خواند، فلانی می آید مسجد اما یک کسی اول وقت می آید مسجد که خدا به او خانه دهد. نماز اول وقت وسعت رزق می آورد مثلاً نماز شب خواندن وسعت رزق می آورد. یکی می خواند که ببینند مثل معاویه(لعنةالله علیه) و یکی می خواند که وسعت رزق پیدا کند. نماز شب از چیزهایی است که وسعت رزق می دهد و یکی از چیزهایی که می آورد، سلامتی است.

آثار نماز شب

نماز شب، «مسکنة للبدن مصححة للجسم» همۀ بیماری ها را برمی دارد و آدم سالم می شود. نماز شب می خواند که سالم باشد و این نماز شب باطل نیست. از نظر فقها یکی نماز شب می خواند برای بهشت و یکی از ترس جهنم نماز شب می خواند و یکی نماز شب می خواند برای خود خدا و محبت خدا بیقرارش کرده «تَتَجافی جُنوبُهُمعَنِ المَزاجِع یَدفون رَبَّهُم خَوفاً وَ طَمَعاً[15]، انّ رَحمَةَ الله قَریبٌ مِنَ المُحسنین»،[16] دنبال رحمت خداست و خدا را می خواهد.

در روایت آمده، حضرت شعیب آنقدر گریه کرد که چشم هایش کور شد و چشم هایش را از دست داد اما خدا چشم هایش را به او برگرداند؛ دوباره گریه کرد و چشم هایش را از دست داد تا چهار بار، بار چهارم خدا به او تضمین داد. خیلی مهمه. فرمود: شعیب اگر از ترس گریه می کنی، من برایت تأمین دادم و از جهنم تضمین کردم. اگر بهشت می خواهی، بهشت را به تو تضمین کردم. گفت: خدایا! من برای هیچکدام از این دو تا گریه نمی کنم؛ خدایا! من از فراق تو گریه می کنم. دوباره چشمم را برگردانی باز هم گریه می کنم تا کور شوم.

خدا فرمود: حالا که اینجور است، من کلیم خودم را خادمت می کنم. موسای کلیم هشت سال یا ده سال، برای حضرت شعیب چوپانی می کرده؛ البته شاگردی هم می کرده و داماد حضرت شعیب هم بوده. ببینید همه اش نماز شب است ولی این نماز شب ها یک قیمت ندارد. هر دو بیدارند و هردو وضو گرفته اند، هردو رو به قبله در محراب ایستاده اند ولی باهم تفاوت دارد؛ از زمین تا آسمان تفاوت دارد. کسی که حبّاً نماز می خواند غیر از کسی است که برای بهشت می خواند، غیر از کسی است که نماز می خواند تاپیشانیش نورانی شود، غیر کسی است که می خواند تا مرضش خوب شود، غیر از کسی است که می خواند تا خانۀ بزرگ گیرش بیاید.

این ها بد نیست ولی درجات دارد و غیر از کسی است که ریائاً می خواند که این بد است و حرام. بنابراین، یکی از مبدِّل ها که عمل را تبدیل می کند، نیت است. همین نماز شب را ریائاً بخوانی، حرام می شود. برای بهشت بخوانی، یک درجه دارد. برای خدا بخوانی، درجه دیگری دارد. ببینید درجات نیت مبدل عمل اند. لذا، در این دعای شریف مکارم الأخلاق که می خوانیم، از این مبدل ها شروع می شود. خدایا! «وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ»،[17] محبت من را به خودت و ایمان من را نسبت به خودت، به بالاترین درجه برسان. «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، أَفْضَلَ الْيَقِينِ ،أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»،[18] انسان بالاترین را از خدا بخواهد. این مبدل های اساسی را انسان از خدا می خواهد که به دنبالش، «أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ»[19] است. «وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ».[20] این هم پاسخ سؤال دوم.

احتیاج انسان به ایمان، یقین و نیت

سؤال سوم این است که چه نیازی به «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، أَفْضَلَ الْيَقِينِ، أَحْسَنِ النِّيَّاتِ» است. یک یقینی به ما بدهند بس است. دیدید بعضی ها می گویند خدا همان طبقۀ پایین بهشت را به ما بدهد بس است. ببینید یک موقعی انسان اخلاق را می خواهد برای اینکه در جامعه روابط اجتماعی را تنظیم کند. در جامعۀ کفار به اصطاح می خواهند جامعه را به اخلاق خوب دعوت کنند ولی برای اینکه روابط اجتماعی بچرخد، خبر دیگری نیست. اخلاق را برای خوب بودن جامعه شان می خواهند و پیداست این اخلاق خوب «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، أَفْضَلَ الْيَقِينِ» و این ها نمی خواهد.

درست است که یک کیلو بار را با تریلی جابجا نمی کنند پس این وثیقه را نمی خواهد. اگر آدم اخلاق خوب را می خواهد، یک اخلاقی می خواهد که چرخ جامعه بچرخد و این احتیاج به «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، أَفْضَلَ الْيَقِينِ» ندارد ولی یک بار انسان در ارتباط با خودش و جامعه مطرح نیست و در ارتباط با خدا مطرح است که می خواهد تا قرب خدا برود. اینکه با این سادگی ها بدست نمی آید. انسان همۀ تلاشش را بکند که از اول تا آخر عمرش یک لحظه غفلت نکند و با تمام توان و با تمام سرعت برود اما اولین قدم را در این راه برنداشته. چرا؟ به خاطر اینکه تمام تلاشش به اندازۀ خودش است و محبوب و مطلوبش به اندازۀ خداست و اینطور نیست.

انسان اگر در ارتباط با خدا مطرح شد؛ اگر می خواهد به خدا برسد و اگر می خواهد خدایی شود، این آدم احتیاج به «أَفْضَلَ الْيَقِينِ»، «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ» و «أَحْسَنِ النِّيَّاتِ» دارد. اگر انسان برای خودش می خواهد مطرح شود و فقط می خواهد گلیم خودش را بیرون بکشد و در روابط اجتماعی اش خوب عمل کند و اخلاق را برای این می خواهد و خوبی ها را در این حد می خواهد، نیاز به «أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، أَفْضَلَ الْيَقِينِ»و«أَحْسَنِ النِّيَّاتِ» ندارد. به قول استادمان(ره) که می فرمود: آدم اگر برایش در حد شصت هفتاد سال دنیا مطرح باشد، غریزه هم زیادش است و احتیاج به عقل و وحی و این ها ندارد.

وقتی نیاز به عقل و وحی مطرح می شود که آدم بخواهد تا نامتناهی برود. وقتی می خواهی این راه طولانی را بروی، عقل و وحی می خواهد که این همه چیز می خواهد ولی اگر بنا باشد بخوری و بخوابی و مثل حیوانات غریزه ای بدهند، هدایت غریزی بس است. آدم اگر بخواهد تا قرب خدابرود،«أَفْضَلَ الْيَقِينِ»و«أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»می خواهد. انسان راه وهدف خودش را می بیند که این راه را بدون این نمی شود رفت. بنابراین نقطۀ شروع هم همین است.

مراتب نیت

 

حالا یک جمله دیگر را ترجمه کنم که ان شاءالله بحث باشد برای مجال دیگر که خدای متعال یک فرصتی را در آینده قرار دهد. «اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي»،[21] آدم تا اینجا که آمد حالا از خدا می خواهد که خدایا! بعد از اینکه نیت مرا اصلاح کردی، وفور در نیت به من بده. وفور در نیت یعنی چه؟ وفور یعنی گستردگی یک «أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»[22] داریم و یک وفور در نیت. نیت درجاتی دارد که عرض کردم. گاهی آدم برای بهشت عبادت می کند. «قَالَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ»؛[23]

تاجر است اما خدا را نمی خواهد. اگر عبادت خدا را می کند می خواهد به بهشت برسد. مثل شما که می روید تجارت می کنید اما صاحب مغازه که نیستید. جنس می خواهید و جنستان را می گیرید و می آیید و احوالش را هم نمی پرسید؛ این می شود تاجر. «انَّ قوماً عبد الله رغبةً» این تاجر است؛ «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً» رغبت ندارد، می ترسد و وحشت دارد. وحشتش را بگیری، عبادت نمی کند. این هم عبادت بندگان است. بنده طمع ندارد ولی می ترسد. «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً» نه از سر ترس است که از خدا می ترسد اما رغبت به نعمت خدا هم دارد ولی خدا را برای این ها عبادت نمی کند. «عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً»، این عبادت آزاده هاست. این از رغبت و رهبت طمع آزاد است و برده نیست.این فارغ است. این آدم حر خدا را برای خودش می پرستد. عبادت احرار چنین عبادتی است.

این درجات نیت است که می آید تا می رسد به احسن النیات. همۀ این ها هم درست است و از نظر فقهی هم همۀ فقهاء فتوا داده اند که نماز بخوانی و بروی بهشت درست است. اگر نماز بخوانی برای جهنم نرفتن درست است. آدم اجیر می شود و پول می گیرد تا نماز بخواند اما اگر پول را به او ندهند نمی خواند. یک سال نماز می خواند برای میتی و می گویند از نظر فقهی این نماز باطل نیست. اگر چه ارباب معرفت گاهی می گویند برای بهشت هم عبادت کنی شرک است.

مرحوم علّامه طباطبایی در المیزان می گوید: برای بهشت عبادت کردن شرک است؛ یک نوع شرک خفی است ولی ببینید درجات دارد. احسن النیات یعنی بالاترین نیت. نیت من بهترین نیت هاست پس چرا برای جهنم عبادت کنم و چرا برای خودت عبادت نکنم. مگر تو از بهشت کمتری! آیا خدا از بهشتش کمتراست؟ احسن النیات یعنی چرا برای بهشت و چرا برای اینکه دیگران ببینند؟ چرا برای اینکه دنیا و آخرتم آباد شود عبادت نکنم؟ چرا برای خودت عبادت نکنم؟ خدایا! به من احسن النیات بده که عمل آدم را احسن الأعمال می کند.

وفور نیت

دوم وفور نیت است. یک بار می بینی آدم یک کار را خالص برای خدا انجام می دهد. خدایا تو نیت من را وفور بده که این با لطف حق اتفاق می افتد و لطف حق منشأ وفور نیت می شود؛ «وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي».[24] خدایا! من این کار را برای تو کردم و تو این نیت را در همه زندگیم گسترش بده تا همۀ زندگیم برای تو شود. این یک معنی وفور نیت است. یک معنی دیگر وفور نیت این است ببینید؛ یک اعمالی را انسان انجام می دهد که در آن نیت خوب دارد ولی نیت همۀ خیرات را ندارد. یک معنای دیگر وفور نیت این است که خدایا! اگر یک کار را برای تو انجام دادم، این نیت را توسعه بده که همه کارم برای تو باشد.

یک معنی دیگر وفور نیت این است که خدایا! یک کارهای خوبی را انجام می دهم و یک کارهایی را اصلاً انجام نمی دهم؛ خدایا! نیتش را به من بده که من در عمل کم می آورم. خدایا! تو به من وفور نیت بده اگرچه در عمل کم می آورم.

آدم وقتی مفاتیح الجنان مرحوم محدث قمی را باز می کند، فی تعقیبات صلاة صبح احساس می کند که اگر این را بخواهد بخواند، نماز ظهر می شود. تعقیبات ظهر را که نگاه می کنی، اگر بخواهی بخوانی عصر می شود. عصر را بخواهی بخوانی، می شود چی؟ مغرب و عشا. تعقیبات نماز مغرب و عشا را بخواند، می شود وقت نافلۀ نماز شب. نافلۀ شب را با مستحباتش بخوانی وقت نماز صبح می شود. پس همه اش را نمی شود انجام بدهی. لااقل مگر خدا یک برکت عمری دهد که برکت عمر چیز دیگری است.

حضرت علی(علیه السلام) هزار رکعت نماز در شبانه روز یکی از کارهایشان بوده که این تازه تعقیبات نمازش است. می آیی سراغ نمازهای مستحبی که 51 رکعت نافله است و 34 رکعت نافله های شبانه روز است که بقیه اش را حالا می گذریم. می آیی سراغ قرآن خواندن. فلان آقا شبانه روز یک قرآن ختم می کرده. «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»،[25] حالا همۀ کارها را تازه انجام می دهی و می آیی سراغ احسان به مؤمنین که حاجت یک مؤمن را بجا آوری مثل این است که حج عمره رفته باشی. این همه نیاز مؤمنین اطراف آدم ریخته؛ فقیر هست، بی همسر هست، مریض هست، زمین مانده هست، زمین خوردۀ معنوی هست.

آدم می بیند چقدر کار خیر است که اگر از اول عمرت تا آخر عمرت مشغول باشی، یک هزارمش را نمی شود انجام بدهی.«اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي»،[26] خدایا! وفور در نیت به من بده که اگر در عمل عاجزم، در نیت بی عرضه نباشم؛ غافل نباشم و بخواهم که همۀ خوبی های عالم را انجام دهم و بخواهم. لااقل این نیت را وقتی سر در خاک می گذارم داشته باشم. این هم معنی دوم وفور نیت که خدایا! نیت مرا گسترش بده. معنی اول این بود که خدایا یک نیت خوب که دارم در همۀ اعمالم جاری کن تا همۀ اعمالم از نیت خوب ناشی شود. دوم اینکه، خدایا! من عجز در عمل دارم و لااقل وفور در نیت به من بده که خدا به این نیت پاداش می دهد. سومین معنای وفور نیت این است، گیرم که ما همۀ خوبی ها را توانستیم انجام بدهیم؛ همه تعقیبات نمازها را خواندیم و نمازها را با آدابش خواندیم؛ مستحبات نماز، مؤخرات نماز، واجبات و محرمات همه را انجام دادیم؛ جهاد «في سَبيلِ اللَّهِ»،[27] احسان به مؤمنین و در محضر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بودن و نوکری حضرت که از همه اهم است، همۀ این کارها را کردیم ولی عمر ما مگر چقدر است؛ 50سال، 60سال، 70سال، صدسال و 20سال، نمی دانم؛ هر چه خدا بخواهد ولی عمر عالم الی الابد چقدر است. خدایا! «وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي»،[28] من که در عمل عاجزم پس به من نیتی بده که دلم بخواهد تا قیامت سرم بر سجده باشد و دلم بخواهد تا قیامت نماز شب بخوانم. دلم بخواهد تا قیامت احسان به مؤمنین کنم.

خاصیت وفور نیت

آن وقت می دانید وفور نیت خاصیتش چیست؟ این در ادعیه هم هست که از خدا می خواهیم، خدایا! اگر من در عمل دوام نداشتم، «فَقَد دام مِنّی نیَّتاً وَ عَزمَاً». خدایا! اگرچه من در عمل دوام نداشتم ولی در نیتم دوام بود و دلم می خواست همیشه نماز شب بخوانم. اگر یک شب خواب ماندم آن وقت، در روایات آمده مؤمنی که هر شب نماز شب می خوانده وقتی هم مریض می شود، ثواب نماز شب را برای او می نویسند؛ چون این می خوانده. در روایت آمده که از حضرت سؤال می کنند: آقا! چرا مؤمن همیشه در بهشت است؟ اینکه 50 سال عبادت کرده. چرا کافر همیشه در جهنم است؟ اینکه 50 سال گناه کرده؟ می فرماید: چون نیتش این بود که اگر الی الابد هم خدا نگهش می داشت، دلش می خواست در دنیا عبادت کند و آن هم نیتش این بود که اگر الی الابد در دنیا بود، معصیت کند. چون این نیتش این بوده که الی الابد عبادت کند، خدا هم الی الابد به او ثواب می دهد.

خدا با بنده اش اینطوری معامله می کند. وفور نیت یک معنایش این است که خدایا! به من نیت ادامه خیرات را بده و تصمیمم بر این باشد که تا هستم، خوب باشم. ببینید این ها مبدل ها هستند. اگر دعا با این ها شروع می شود، به خاطر این است که کلیدهای اصلی این ها هستند. این وفور نیت است که کار آدم را درست می کند؛ ما که در عمل هزار نقص، عجز، ضعف و محدودیت داریم. وفور در نیت جبران آن نقص ها و عجزها و ضعف های در عمل را می کند و حتی جبران ضعف های اخلاقی را هم می کند. خدایا! من هزار رذیله اخلاقی دارم، به من وفور نیت بده. دلم می خواهد هیچ کدام از این ها درمن نباشد. خدایا! ملکات اخلاقی زیادی است؛ به من وفور نیت بده تا فقط دلم نخواهد عالم باشم، دلم بخواهد عادل باشم و از همه چیز خوبی ها را بخواهم.

یک معنای دیگر وفور در نیت این است که نسبت به عمل و نسبت به اخلاق و نسبت به همه چیز فقط عمل خوب نداشته باشم؛ نیت اخلاق خوب هم داشته باشم. نیتم این باشد که همۀ اخلاقم خوب باشد و نیت بالاترین خیرات را به من بده.

ذکر مصیبت

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمِّدوَآلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم وَاَهلِک أَعدائَهُم أجمعین».[29]

ابا صالح، التماس دعا هر کجا هستی یاد ما هم باش. ابا صالح، التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش نجف رفتی، کربلا رفتی، کاظمین رفتی یاد ما هم باش. ابا صالح یا ابا صالح یا ابا صالح یااباصالح. مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر مادرت زهرا ... نمی دانم این شب ها می آید در بقیع کنار روضه سر روی تربت مادر می گذارد. به دیدار قبر بی شمع مجتبی رفتی، یاد ما هم باش اباصالح یا اباصالح یااباصالح یاابا صالح. زیارتنامه که می خوانی در کنار آن تربت خاموش به دنبال قبر مخفی در کوچه ها رفتی یاد ما هم باش بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او را زیارت کن همان لحظه که به احوالش از نوا رفتی یاد ما هم باش.

نمی دانم مثل همین شب ها بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می آمد کنار قبر حضرت فاطمه(سلام الله علیها) تنها دلخوشی اش این است که مردم خواب بروند و این شب تاریک فرا برسد و بیاید کنار قبر حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و صورت را روی قبر حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بگذارد و با او درد دل کند.

بی تو چه کند مولا یا فاطمةَالزهراء(سلام الله علیها)

بی تو چه کند مولا یا فاطمةَالزهراء(سلام الله علیها)

افتاده علی(علیه السلام) از پا یا فاطمةَالزهراء(سلام الله علیها)

وقت است که از رحمت

دستی ز علی(علیه السلام) گیری

افتاده زپا مولا یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

یا فاطمة الزهراء(سلام الله علیها)

بعد از تو علی(علیه السلام) از پا افتاد و زغم خو کرد با خانه نشینی ها یافاطمةالزهراء(سلام الله علیها). ابن عباس نقل کرده رفتم درب خانه در زدم؛ فرمود: ابن عباس بیا تو دیگر توی این خانه نامحرمی نداریم. رفتم توی خانه دیدم یتیم های حضرت فاطمه(سلام الله علیها) دو رو برش و روی زانوهایش نشانده. به من فرمود: ابن عباس، ببین کار حضرت علی(علیه السلام) به کجا کشیده.

رفتی یا علی(علیه السلام) بی تو بیت الحزنی دارد

پرناله و پرغوغا یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

بی تو چه کند مولا یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

ای چون مَحرم رازی نیست با چاه سخن گویم

تنهاست علی(علیه السلام) تنها یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

شب ها به مزار تو می گرید و می سوزد

چون شمع زسر تا پا یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

برخاک مزار تو خون ریخت

به جای اشک از دیده خون حالا یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

بر خرمن جان او چون شعله شررمی زد

می ریخت آب چو اسماء یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها)

یا فاطمةالزهراء(سلام الله علیها).

اسماء آب دست حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) می داد. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مخفیانه از زیر پیرهن بدن حضرت زهرا(سلام الله علیها) را شستشو و غسل می داد. یک موقع حضرت علی(علیه السلام) دست از غسل دادن برداشت و سر به دیوار گذاشت و بلند بلند گریه می کند. اینجور نقل شده که فرمود: اسماء، هنوز خون تازه از زخم های بدن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) جاری است. یا بقیَّةالله. شب آخر محفل و مجلسمان است.

یک جمله هم از کربلا بگویم، حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام) آمد کنار علقمه و نگاهش به بدن قطعه قطعه شدۀ حضرت عباس(علیه السلام) افتاد؛ دست های علمدارش از بدن جدا شده؛ پرچم یک طرف و پرچمدرا طرف دیگر. مشک آب یک سو و سقّای لب تشنه سوی دیگر. آنقدر این صحنه برای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) سنگین بود که نمی دانم. اینجور نقل کرده اند که فرمود: «الآن انكسرظهري وقلّت حيلتي!».[30] کسی حرف از عطش بر لب نیارد. بچه ها دیگر نگویید تشنه ایم. دیگر بابا برادر ندارد. دیگر بابا سقّا ندارد. دیگر اینقدر دل بابا را آتش نزنید. کسی حرف از عطش بر لب نیاورد که بابایم دیگر سقا ندارد. همه رو جانب صحرا گذارید کسی را از دیده سقا برآرید. امام حسین(علیه السلام) برگشت به خیمه ولی تنها آمد. ای وای همین که امام حسین(علیه السلام) را دیدند، متوجه شدند چه شده. دختر امام حسین(علیه السلام) جلو دوید و گفت: بابا، عمویم عباس کجاست؟

اینجوری نقل کرده اند: رفت در خیمۀ حضرت عباس(علیه السلام) و عمود خیمه را کشید و خیمه روی زمین آمد. یعنی بدانید دیگر این خیمه صاحب ندارد؛ دیگر بی برادر شدم. «علی العباس واویلا». امام حسین(علیه السلام) تنهاست. واویلا من گمان می کنم همۀ مصیبت عاشورا از همین جا شروع می شود که امام حسین(علیه السلام) تنها شده. یک طرف یک بیابان دشمن و یک طرف یک خیمه زن و کودک. امام حسین(علیه السلام) تنها مانده ای. آنقدر تنها شده بود که هر سرباز و هر شهیدی که روی زمین می افتاد، نوشته اند: حضرت خودش را به معرکه می زد، وارد میدان می شد و سرش را به دامن می گرفت. وقتی خودش از اسب رو زمین آمد، ای وای هر چه نگاه کرد کسی نبود کمکش کند و سرش را به دامن بگیرد. نمی توانست بنشیند؛ ضعف بر او غلبه کرده بود، تیر به سینه و قلبش اصابت کرده بود و نمی توانست راحت بیارآمد. چون که نوشته اند بدنش در محاصرۀ تیرها قرار گرفته بود. خاک های گرم را بغل کرد، صورت روی خاک های گرم کربلا گذاشته بود و زبانش به ذکر خدا مشغول بود. ای وای ناگهان احساس کرد، منو ببخش امام زمان(عجل الله تعالی فرجه). روی سینه اش سنگین شده؛ «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ».[31]

از رهگذر خاک سرکوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

ای نسیم سحری امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) امیدواریم در این مجلسی که یادی از مادر بزرگوارتان و عمّ بزرگوارتان شده، قدم رنجه بفرمایید و به ما عنایت کنید. ایام فاطمیه اول هم تمام شد و برای ما شیعیان شب قدر همین ایام، ایام سوگواری است. ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم.«يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَأ َهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ».[32]

«أعوذ باالله من الشیطان الرجیم* بسم الله الرحمن الرحیم* أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»[33]

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[34]

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری

[1]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[2]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[3]. الحشر، آیه: 9.

[4].الفاتحة، آیه: 7.

[5]. البقرة، آیه: 34.

[6].الأعراف، آیه: 12.

[7]. الأعراف، آیه: 16.

[8]. بحارالأنوار، مجلسی/91/143/، باب 32،أدعيةالمناجاة .....،ص: 9.

[9]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[10].الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[11]. همان.

[12]. مفاتيح الجنان، حاجشيخعباسقمى، /1/538/، امراولدعاىندبهاست.....،ص: 532.

[13]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[14].همان.

[15].السجدة، آیه: 16.

[16]. الأعراف، آیه: 56.

[17]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[18]. همان.

[19]. همان.

[20]. همان.

[21]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[22]. همان.

[23]. وسائل الشيعة، شیخ حرعاملی، /1/63/9،بابمايجوزقصدهمنغاياتالنية...، ص: 62.

[24].الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[25]. المزمل، آیه: 20.

[26]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[27]. المزمل، آیه: 20.

[28]. الصحيفةالسجادية، امام سجاد(علیه السلام)، /1/92/20، و كان من دعائه عليه السلام في ...، ص: 10.

[29]. الكافي/شیخ کلینی/2/583/بابدعواتموجزاتلجميعالحوائجللدنیا والآخرة....ص:577

[30]. مع الركبالحسينى (ج 4)، عزت الله مولایی، 115، منهوأبوالفضلالعباسبنأميرالمؤمنينعليهماالسلام؟ .....، ص: 110.

[31]. الكافي، شیخ کلینی، /1/411/، بابنادر .....،ص: 411.

[32].يوسف، آیه: 88.

[33]. النمل، آیه: 62.

[34].مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، /1/587

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group