بدترین دشمن تو ، نفس تو
چرا خدا به لقمان حکمت داد؟/امام صادق(ع): لقمان «علم مبارزه با نفس» فرا میگرفت
در جلسات قبل دریافتیم «جهاد با نفس» تنها مسیر برای تعالی و بهبود زندگی و بندگی است و در نهایت تنها راه برای رسیدن به قرب پروردگار متعال است. طبیعتاً باید پس از پذیرفتن این اصل به سراغ راهکارها و اقدامات عملی برویم.
در این مسیر، به عنوان مقدمه باید به دنبال «علمِ مبارزه با نفس» باشیم و آگاهیهای مورد نیاز در این زمینه را فرا بگیریم. یادگرفتن چنین علمی خیلی ارزشمند است. این علم مجموعهای از آگاهیهاست که ضمن بیان مبانی، راههای جهاد با نفس و پیچیدگیهای آن را برای ما مشخص میکند.
از امام صادق(ع) پرسیدند چرا خدا به لقمان حکمت داد و چرا اینقدر آدم ارزشمندی شد؟ امام صادق(ع) در پاسخ، ابتدا به شیوۀ زندگی و برخی رفتارهای خوب لقمان اشاره میکنند و بعد میفرماید: لقمان کسی بود که فکر میکرد و عبرت میگرفت و علم مبارزه با هوای نفس را آموزش میدید تا بوسیلۀ آن بر هوای نفس خود غلبه کند و با نفس خود مجاهده نماید و و خودش را از شرّ شیطان محافظت کند.. به همین دلیل بود که خداوند به لقمان حکمت و عصمت داد؛ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ لُقْمَانَ وَ حِكْمَتِهِ الَّتِي ذَكَرَهَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا أُوتِيَ لُقْمَانُ الْحِكْمَةَ بِحَسَبٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا أَهْلٍ وَ لَا بَسْطٍ فِي جِسْمٍ وَ لَا جَمَالٍ وَ لَكِنَّهُ كَانَ رَجُلًا قَوِيّاً فِي أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَرِّعاً فِي اللَّه ... وَ يَعْتَبِرُ وَ يَتَعَلَّمُ مَا يَغْلِبُ بِهِ نَفْسَهُ وَ يُجَاهِدُ بِهِ هَوَاه ُوَ يَحْتَرِزُ بِهِ مِنَ الشَّيْطَانِ فَكَانَ يُدَاوِي قَلْبَهُ بِالْفِكْرِ وَ يُدَاوِي نَفْسَهُ بِالْعِبَرِ- وَ كَانَ لَا يَظْعَنُ إِلَّا فِيمَا يَنْفَعُهُ- فَبِذَلِكَ أُوتِيَ الْحِكْمَةَ وَ مُنِحَ الْعِصْمَةَ ؛ تفسیر قمی/ج2/ص162)
باید یک برنامۀ آموزشی برای «راههای مبارزه با هوای نفس» داشته باشیم
ما برای درک مبانی و راههای مبارزه با هوای نفس باید آموزش ببینیم و یک برنامۀ آموزشی داشته باشیم. باید به دنبال آموختن علم جهاد با نفس باشیم. البته ممکن است این علم را «علم اخلاق» یا «علم تربیت» و یا به تعبیر بهتر «علم تهذیب نفس» بنامند، ولی در واقع این دانش به تعبیر امیرالمومنین(ع) آگاهی از «نظام دین» است.( نِظامُ الدِّينِ مُخالَفَةُ الهوي؛ غررالحکم/6427)
امام صادق(ع) در ادامۀ روایت میفرماید: «لقمان قلب خود را با فکر کردنِ زیاد و نفس خود را با عبرتها مداوا میکرد؛ فَكَانَ يُدَاوِي قَلْبَهُ بِالْفِكْرِ وَ يُدَاوِي نَفْسَهُ بِالْعِبَر» یعنی بسیاری از مسائل این علم را با فکر کردن و عبرت گرفتن از تجربهها نیز میتوان دریافت، و دین تنها یک راهنماست. لازمۀ این سخن آن است که علوم تجربی هم میتوانند هم جهت با دین، انسان را در مسیر مبارزه با هوای نفس کمک کنند. تعبیر «عبرت گرفتن» که در روایات زیاد به چشم میخورد فرقی با تجربه ندارد. عبرت یعنی از تجربیات خوب استفاده کردن و علوم تجربی منظم شدۀ تمام تجربیات انسانهاست که طی قرون و اعصار در موضوعات مختلف انباشته شده و نظم گرفته است. دین میتواند علوم تجربی را راهنمایی کند و علوم تجربی هم در مسیر رشد خود حتماً به همان حرفهای دین میرسند.
مبارزه با نفس به انسان حکمت میدهد/لقمان علاوه بر حکمت، عصمت هم یافته بود
امام صادق(ع) در ادامه روایت، میفرماید: لقمان نزدیک نمیشد مگر به چیزی که نفعش در آن باشد. (تبعیت کردن از هوای نفس به ضرر انسان است و نفع انسان در مخالفت با هواس نفس است) به همین دلیل (یعنی به دلیل فراگیری دانش مبارزه با نفس و ممارست در جهاد با نفس و ...) به لقمان حکمت و عصمت داده شد؛ وَ كَانَ لَا يَظْعَنُ إِلَّا فِيمَا يَنْفَعُهُ- فَبِذَلِكَ أُوتِيَ الْحِكْمَةَ وَ مُنِحَ الْعِصْمَةَ.»(منبع پیشین)
به این فکر کنید که چرا مبارزه با نفس به انسان حکمت میدهد و او را تولیدکنندۀ علم قرار میدهد و راه طولانی فهمیدن پیچیدهترین قواعد عالم را برای او کوتاه و سهل میکند؟ و چرا انسان را به حد عصمت اکتسابی میرساند؟
خدا به لقمان عصمت عنایت کرد، چون واقعاً دنبال «مبارزه با نفس» بود
بر اساس فرمایش امام صادق(ع)، خداوند علاوه بر حکمت، به لقمان عصمت هم عطا کرد. برخی وقتی سخن از «عصمت» برای غیر از ائمۀ معصومین میشود، حساسیت منفی پیدا میکنند. در حالیکه سخن گفتن از عصمت اکتسابی در اثر تقوا و مبارزه با هوای نفس و اخلاص بارها در روایتها آمده است. مثلاً امام باقر(ع) میفرماید: «اگر خداوند متعال، حسن نیت را در کسی ببیند او را در پناه عصمت قرار میدهد؛ إِذَا عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَى حُسْنَ نِيَّةٍ مِنْ أَحَدٍ اكْتَنَفَهُ بِالْعِصْمَة»(اعلام الدین/ص301) این میشود عصمت اکتسابی. خداوند به لقمان هم، عصمت عنایت کرده است، چون او واقعاً دنبال مبارزه با نفس بوده است.
آیت الله بهجت(ره) در بیانی میفرمایند: شرط نبوت و وصايت، عصمت است؛ اما بر اين كه «عصمت، اصلا تحققش منحصر به نبى و وصى است»، دليل نداريم. زيرا در زيد بن على بن الحسين(عليهم السلام) احتمال عصمت مىدهيم؛ من احتمال حسابى، حتى بالاتر از احتمال مى دهم، كه ايشان معصوم از خطيئه بوده نه معصوم از خطا. در جايى - گويا در تفسيرش - مى گويد: «معصوم همان پنج تن بودند» كه پيداست در اين مساءله با معصوم (عليه السلام) گفتگو نكرده؛ اما هم خودش و هم پسرش (يحيى)با آن جوانىاش، معصوم از خطيئه بودند. و امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «خدا عمويم زيد را رحمت كند؛ اگر پيروز مىشد، حق ما را به ما وا مىگذاشت.» همين طور در حضرت ابوالفضل و على بن حسين (كه در كربلا شهيد شد) و اين همه اصحاب سيدالشهداء؛ صحبت احتمال نيست واقع عصمت در اينها محرز است. و همچنين براى مقداد و سلمان؛ آيا مىشود بگوييم عصمت ندارند؟ بلكه نزديك عصر ما هم ديده شده كسانى كه مدعى بودند: «معصيت بجا نياورديم عالما و عامدا؛ از روى علم و عمدا، معصيت بجا نياورديم.» (گوهرهاى حكيمانه/58)
بعد از کسب آگاهی، اولین اقدامی که باید در مسیر «جهاد با نفس» انجام دهیم چیست؟/ به سادگی نمیتوان اولین اقدام را تعریف کرد چون وجود انسان ذوابعاد است
بعد از کسب آگاهی و وقتی پذیرفتیم که تنها مسیر ما مبارزه با نفس است و به اهمیت و ضرورت آن پی بردیم، این سؤال مطرح میشود که اولین اقدامی که باید در این مسیر انجام دهیم چیست؟ به این سادگی نمیتوان اولین اقدام را در وجود انسان تعریف کرد چون وجود انسان دارای ابعاد مختلف است و هروقت از اولین اقدام سخن میگوییم، این سؤال پیش میآید که اولین اقدام در کدام ساحت از ساحتهای وجودی انسان؟
به عنوان مثال، از جهت انواع روابط انسان، شاید بتوان گفت، از جهت رابطۀ انسان با خدا، اولین اقدام درست کردن نماز است، و از جهت رابطه با اطرافیان، اولین اقدام ظلم نکردن است. در رابطۀ با کنترل رفتار نیز به سادگی نمیشود گفت که من اول باید چشم خود را کنترل کنم یا اول گوش یا زبان خود را کنترل کنم.
همچنین انسان غیر از اعمال و روابط مختلف، مراتب وجودی مختلفی هم دارد. یعنی علاوه بر مرتبۀ «عمل و رفتار»، در مرتبۀ «فکر و اندیشه» یا در مرتبۀ «احساسات و علایق» هم میتواند فعالیتهایی انجام دهد. در اینجا نیز پرسشهایی پدید میآید: آیا اولین اقدام، اقدام در مرحلۀ اندیشه است یا اقدام در مرحلۀ عمل و رفتار است یا اقدام در مرحلۀ گرایشها و احساسات؟ در اینجا هم به سادگی نمیتوان تعیین کرد که اولین اقدام در کدام مرتبه یا مرحله باید باشد.
البته از یک جهت گفته میشود اولین قدم، اقدام در مرحلۀ گرایشها است. زیرا این یک واقعیت روشن است که تا وقتی انسان گرایش به فهمیدن یک مسئله یا انجام یک عمل نداشته باشد، به سراغ آن نمیرود. اما آنچه مسئله را پیچیده میکند، این است که خداوند انسان را بدون گرایش نیافریده، و از همان ابتدا فطرتاً در تمام انسانها، گرایشهایی را قرار داده است. به همین دلیل است که در بسیاری از مواقع، اولین اقدام، اقدام در مرحلۀ گرایش نیست. چون یک سلسله گرایشات خوب در انسان موجود هستند و نیاز به کسب آنها نیست.
اولین قدم «مبارزه با نفس» پس از آگاهی: داشتن نگرش «بدترین دشمن» به نفس خود/باید یک برداشت بسیار بد و دشمنانه از نفس داشته باشیم
با همۀ پیچیدگیهای روح انسان که موجب شده معرفی اولین قدم بسیار سخت باشد، یک اقدام را به عنوان اولین قدم میتوان معرفی کرد و آن هم اینکه انسان در مسیر مبارزه با هوای نفس، در اولین قدم به دنبال این باشد که نگرشی که به نفس باید پیدا کند، همان نگرشی باشد که به بدترین دشمن خود دارد. یعنی نگرش انسان به «نفسِ خود» و به «انانیت خود» باید به گونهای باشد که او را موجود بسیار بدی بداند و از او یک برداشت دشمنانه داشته باشد.
آگاهی کفایت نمیکند؛ باید نگاه ما به نفس بسیار با ثبات و عمیق باشد و این نیاز به دقت و صرف وقت دارد؛ که ضمن مبارزه با هوای نفس باید انجام بگیرد.
خیلیها قبول ندارند که نفس آنها موجود بد و خطرناکی است و حتی با نفس خودشان رفیق هستند!
خیلیها قبول ندارند که نفس آنها موجود بدی است و از آن احساس خطر نمیکنند و حتی با نفس خودشان رفیق هستند! در حالی که واقعاً باید این اتفاق برای ما بیفتد که نفس خودمان را دشمن خودمان بدانیم و این احساس و نگرش را داشته باشیم که گرایشهای پست و نفسانی ما (که همان هوای نفس است) بسیار بد و خبیث هستند و اگر آن را دشمن خود ندانیم و با آن مبارزه نکنیم، به یک موجود لوس، نُنُر، بیمنطق و خطرناک تبدیل خواهد شد.
پیامبر(ص): بدترین دشمن تو نفس توست/ برای مبارزه با نفس، باید ابتدا نفس را دشمن خود بدانیم
پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید: «بدترین دشمن تو نفس توست که در درون توست؛ أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك»(مجموعۀ ورّام/ج1/ص59) باید باور کنیم که نفس ما دشمنی است که میخواهد ما را ذلیل و نابود کند. نه تنها باید این نفس خطرناک را ارباب خودمان قرار ندهیم، بلکه حتی با او رفاقت و دوستی هم نباید داشته باشیم و حتی نسبت به او بیتفاوت هم نباید باشیم. چون بیاعتنایی و غفلت از این دشمن بیرحم و خطرناک، ما را بیچاره میکند. برای مبارزه با نفس، باید ابتدا نفس را طرف مقابل خود ببینیم و او را دشمن بدانیم، تا او را زمین بزنیم و الا او ما را به زمین خواهد زد.
باید احساس خودمان را نسبت به نفس خود تغییر دهیم و او را واقعاً دشمن خود بدانیم؛ دشمنی که هر لحظه میخواهد به ما صدمه بزند و ما را ذلیل کند. نباید در خوش خیالی به سر ببریم و احساس امنیت کاذب ما را در دام دشمنیهای پنهان او بیفکند.
امام کاظم(ع): مجاهده با نفس، مانند «جهاد با دشمن» بر تو واجب است/ای کاش صدا و سیما جنایات دشمن در منطقه را نشان میداد تا مردم بدانند دشمن یعنی چه؟
امام کاظم(ع) به یکی از یاران خود میفرماید: با نفس خودت مجاهده کن تا او را از هوی باز بداری که این کار مانند جهاد با دشمن بر تو واجب است؛ جَاهِدْ نَفْسَكَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَيْكَ كَجِهَادِ عَدُوِّكَ»(تحف العقول/ص399)
ای کاش صدا و سیمای ما این راهبرد را میپذیرفت که جنگ منطقه و جنایات دشمن را یکمقدار بیشتر به مردم نشان میداد تا مردم بدانند دشمن یعنی چه؟ مثلاً یک مقدار به آن چندصد نفری که سر بریده شدند یا یکی یکی با گلوله کشته شدند، میپرداخت تا مردم ببیند و مفهوم «دشمن» را درک کنند.
دشمنشناسی و دشمنباوری خوبی نداریم/ ابلیس سعی میکند ما را از دشمن غافل کند/ هیچ آدم عاقلی به دشمنِ خونی و تا دندان مسلح خود بیاعتنایی نمیکند/ فیلمی که باید یک بار نگاه کنیم و بارها به آن فکر کنیم
ما دشمنشناسی و دشمنباوری خوبی نداریم و اینگونه مفاهیم، کمی در ادبیات ما غریب هستند. ابلیس هم خیلی سعی میکند ما را خام کند و از دشمن غافل کند. الان که دشمن هست چرا نباید متوجه باشیم و چرا باید حضور او را نادیده بگیریم؟ هیچ آدم عاقلی به دشمن خونی و تا دندان مسلح خود بیاعتنایی نمیکند. هیچ آدم با شعوری در کنار دشمن بیرحم خود احساس امنیت نمیکند.
آن فیلمی که نشان میدهد سر یک کشیش مسیحی را میبُرند باید یک بار نگاه کنیم و بارها به آن فکر کنیم. باید قیافۀ آن کسی که خیلی راحت دارد سرِ آن کشیش را جدا میکند ببینیم که چگونه این کار را انجام میدهد تا رذالت و خباثت دشمن را باور کنیم. اگر چنین دشمنی به دست شما بیفتد او را نمیزنید؟ امام صادق(ع) میفرماید: «نفس ما بدتر از آن دشمن است». باید این برای ما جا بیافتد که نفس ما دشمن ماست و باید همانطور که دشمن خود را میزنیم، نفس خودمان را هم بزنیم و آن را ذلیل کنیم.
اگر بفهمیم دشمنترین دشمن، نفس ماست تحمل دشمنیهای مؤمنین به ما، برایمان آسان خواهد شد
امیرالمؤمنین(ع) در وصیت خود میفرماید: «الله الله در جهاد با نفس که دشمنترین دشمنان با شماست؛ وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ لِلْأَنْفُسِ؛ فَهِيَ أَعْدَى الْعَدُوِّ لَكُم»(دعائم الاسلام/2/352) اگر ما بفهمیم که دشمنترین دشمنمان نفس ماست، تحمل دشمنیهای مختصر مؤمنین در اطراف ما برایمان آسان خواهد شد. البته حساب کفار و منافقان معاند که با اسلام و مسلمین دشمنی دارند جداست؛ با آنها هم باید دشمنی کرد.
امیرالمؤمنین(ع): آغاز گناهان، تصدیق نفس و اعتماد به آن است
امیرالمؤمنین(ع) در ادامۀ وصیت خود میفرماید: «ابتدا و آغاز گناهان تصدیق کردن نفس (یعنی نفس خود را تکذیب نکنیم و فکر کنیم نفس ما خوب است و خطری ندارد) و تمایل پیدا کردن و اعتماد به هوای نفس است؛ وإنَّ أوَّلَ المعاصِي تَصدِيقُ النَّفسِ، والرُّكُونُ إلى الهَوَى»(دعائم الاسلام/2/352) لازمۀ ترک این اولین گناه این است که ما ابتدا نفس را تکذیب کنیم یعنی با آن بد بشویم.
غیر از دشمن گرفتن نفس، باید به زشت بودن نفس هم توجه کنیم/ نفس انسان یک موجود خبیث، کثیف، بیحیا و طغیانگر است
بنابراین اولین قدم ما تکذیب کردن نفس و دشمن گرفتن آن است. اما غیر از دشمن گرفتن نفس، باید به زشت بودن نفس هم توجه کنیم. نفس انسان یک موجود خبیث، کثیف، بیحیا و طغیانگر است. وقتی میگوییم نفس بد، منظورمان همان بخش پست نفس است که تمایل به دنیا دارد، و الّا روح انسان مراتب بسیار زیبایی هم دارد که خداگونه است.
خداوند متعال در حدیث معراج خطاب به حبیب خود رسول اکرم(ص) میفرماید: «ای احمد! با خوشپوشی و خوشلباسی و غذاهای لذیذ و خوشنشینی مأنوس نباش و خود را زینت نده و به سراغ این کارها نرو، نفس محل همۀ بدیهاست و نفس رفیق هر بدیای است. تو او را به طاعت میکشانی و او تو را به معصیت میکشاند و تو را وادار میکند کارهای بد انجام دهی، وقتی سیر میشود طغیان میکند و وقتی گرسنه میشود شکایت میکند و وقتی فقیر میشود غضب میکند و عصبانی میشود و وقتی غنی میشود تکبر میکند (غنی شدن هم فقط با مال نیست، با هر چیزی ممکن است احساس غنی شدن پیدا کند؛ مثلاً گاهی کافی است که نفس انسان ببیند حقّ با اوست، بلافاصله تکبر میکند) ؛يَا أَحْمَدُ لَا تَتَزَيَّنُ بِلِينِ اللِّبَاسِ وَ طِيبِ الطَّعَامِ وَ لَينِ الْوَطَاءِ فَإِنَّ النَّفْسَ مَأْوَى كُلِّ شَرٍّ وَ هِيَ رَفِيقُ كُلِّ سُوءٍ، تَجُرُّهَا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ تَجُرُّكَ إِلَى مَعْصِيَتِهِ وَ تُخَالِفُكَ فِي طَاعَتِهِ وَ تُطِيعُكَ فِيمَا تَكْرَهُ وَ تَطْغَى إِذَا شَبِعَتْ وَ تَشْكُو إِذَا جَاعَتْ وَ تَغْضَبُ إِذَا افْتَقَرَتْ وَ تَتَكَبَّرُ إِذَا اسْتَغْنَتْ»(الجواهر السنية في الأحاديث القدسية/ص383)
مَثَل نفس مَثَل شترمرغ است، خیلی میخورد ولی نه بار میکشد و نه پرواز میکند/ مثل نفس، مثل خَرزهره است
در ادامۀ این حدیث قدسی میفرماید: «مَثَل نفس مَثَل شترمرغ است، خیلی غذا میخورد ولی نه بارکشی میکند و نه پرواز میکند و هیچ خدمتی انجام نمیدهد و مَثَل نفس مَثَل خرزهره (نام درختچهای سمی و همیشهسبز) است که ظاهرش زیبا ولی بسیار تلخ و بدمزه است؛ مَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعَامَةِ؛ تَأْكُلُ الْكَثِيرَ وَ إِذَا حُمِلَ عَلَيْهَا لَا تَطِيرُ وَ مَثَلُ الدِّفْلَى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَ طَعْمُهُ مُرٌّ»
روزی ظرف فالودهاى خدمت امير المؤمنين(ع) آوردند و در برابر آن حضرت گذاشتند. امام(ع) به صافى و زيبايى آن نگريست و انگشت خود را به آن زد و آن را چشيد، و فرمود: همانا حلال، پاك و نيكوست و اين حرام نيست، امّا من خوش ندارم نفْسِ خود را به چيزى عادت دهم كه تاكنون بدان عادت ندادهام. اين ظرف را از جلو من برداريد. پس، آن را برداشتند. ( اُتِيَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِخِوانِ فالوذَجٍ ، فوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ فنَظَرَ إلى صَفائهِ و حُسنِهِ ، فوَجِئَ بِإصبَعِهِ فيهِ حَتّى بَلَغَ أسفَلَهُ ، ثُمَّ سَلَّها و لَم يَأخُذْ مِنهُ شَيئا، و تَلَمَّظَ إصبَعَهُ و قالَ: إنَّ الحَلالَ طَيِّبٌ و ما هُوَ بِحَرامٍ، و لكِنّي أكرَهُ أن اُعَوِّدَ نَفسي ما لَم اُعَوِّدْها، اِرفَعوهُ عَنّي، فرَفَعوهُ؛ محاسن /2/409)
امام صادق (ع) به نقل از پدرانش فرمود: مقدارى خَبيص(حلوايى تهيه شده از آرد و خرما و کشمش و روغن) خدمت اميرالمؤمنين(ع) آوردند، حضرت از خوردن آن خوددارى ورزيد. عرض كردند: آيا آن را حرام مى دانيد؟ فرمود: نه، اما میترسم نفْسم به آن علاقهمند شود و به دنبال آن بروم.(عَنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع أُتِيَ بِخَبِيصٍ فَأَبَى أَنْ يَأْكُلَهُ فَقَالُوا لَهُ أَ تُحَرِّمُهُ قَالَ لَا وَ لَكِنِّي أَخْشَى أَنْ تَتُوقَ إِلَيْهِ نَفْسِي فَأَطْلُبَهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ- أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها(امالی مفید/134 و الغارات/1/59) مشابه همین داستان را برای حضرت رسول(ص) نیز نقل کردهاند (محاسن/2/409)
درواقع حضرت امیر(ع) چون خیلی خوشمزه بود نخوردند، و توضیح دادند که اگر من اینجا به خواستۀ نفس خودم پاسخ مثبت بدهم این نفس پُررو میشود و جاهای دیگر شروع میکند به نِق زدن و زیادهخواهی کردن، و بعد دیگر انسان از پس آن برنمیآید.
«گربه را دم حجله باید کشت» دربارۀ نفس باید انجام شود/ از همان اول باید در مقابل خواستههای نفس ایستاد و الّا لوس و پُررو میشود و دیگر از عهدۀ آن برنمیآییم
باید از همان ابتدا به نفس خودمان جواب منفی بدهیم و الا این نفس، لوس و نُنُر و پُررو میشود و بعد جاهای دیگر شروع میکند به نِق زدن و دیگر از عهدۀ آن برنخواهیم آمد؛ خواستههایش هم تمامی ندارد و تا انسان را بدبخت نکند دست بردار نیست. پس آدم عاقل کسی است که از همان اول در مقابل خواستههای نفس خود بایستد، و آخر کار او را ببیند.
اینکه میگویند: «گربه را دم حجله باید کشت» دربارۀ نفس باید انجام شود. روی نفس را از همان اول باید کم کنیم و الا وقتی قدرت پیدا کند دیگر از پسِ آن برنمیآییم. نفس پُررو، زود عصبانی میشود، دیر میبخشد، کینهای میشود، زودرنج خواهد شد، دیر لذت میبرد، زود شاکی میشود، و هزاران خصلت بد دیگر پیدا میکند که آدم را بیچاره خواهد کرد.
چرا در درس و بحثهای معنوی و اخلاقی همیشه به سراغ امور فرعی برویم؟!
در درس و بحثهای معنوی و اخلاقی چرا همیشه به سراغ امور فرعی یا سرشاخهها برویم و روی آنها کار کنیم؟ مثلاً چرا باید ابتدا به سراغ «شُکر» برویم که با هم صحبت کنیم و همه هم خوششان بیاید ولی بعد هم هیچکس شاکر نشود و آخرش هم بگوییم «شُکر عجب چیز خوبی است! ای کاش ما هم بتوانیم شاکر بشویم!» مگر این نفسِ سرکش و خبیثی که داریم به ما اجازه میدهد شاکر بشویم؟!
چرا باید ابتدا در مورد موضوع «صبر» صحبت کنیم؟ مگر این نفس لوس و نُنُر ما قبول میکند که ما اهل صبر بشویم؟ ما وقتی میتوانیم دربارۀ مفاهیم زیبا و خوبی مثل «شُکر»، «صبر»، «سخاوت» و ... صحبت کنیم که مسیر اصلی -یعنی مبارزه با هوای نفس- را طی کنیم؛ در این صورت سخن گفتن از هر فضیلتی برای ما مفید خواهد بود و تذکرات موثری خواهند بود؛ به خودمان خواهیم گفت: «من چون مبارزه با هوای نفس نکردهام، بی صبر شدم، ناشاکر شدم، با سخاوت نشدم و ...»