جايگاه مصلحت و حقيقت در سياستگزارى اميرمؤمنان (ع)
از دير زمان، اين بحث مطرح بوده است كه آيا اخلاق و ارزش های انسانی جايگاهی در سياست دارد يا نه؟
اخلاق سياسی يا جايگاه اخلاق در سياست
از دير زمان، اين بحث مطرح بوده است كه آيا اخلاق و ارزش های انسانی جايگاهی در سياست دارد يا نه؟ به تعبير ديگر آيا زمامداران هم بايد در زمامداری و كشورداری مبانی اخلاقی را رعايت كنند يا اين كه اخلاق فقط برای مردم عادی كوچه و بازار است و سياستمداران الزامی برای رعايت مبانی اخلاقی در صحنه سياست ندارند؟
در اين زمينه دو مكتب و نظريه وجود دارد: 1 ـ مكتب ماكياولی 2 ـ مكتب و نظريه سياستمداران طرفدار اخلاق و فضيلت.
طرفداران و پيروان مكتب اوّل می گويند: «آنچه برای مرد سياست مطرح است، قدرت است. نه شرف و فضيلت.» پيروان مكتب دوم طرفدار تعهّد زمامداران به اخلاق و شرف و فضيلت هستند. اينك به ترتيب در مورد هر دو مكتب توضيح می دهيم:
مكتب سياسی ماكياولي
در تاريخ مكتب های سياسي، مكتب ماكياولی را پرچمدار حذف ارزش های اخلاقی از صحنه سياست می دانند. اين مكتب را «نيكولودی برنادو ماكياولي »، سياستمدار و مورخ و فيلسوف سياسی ايتاليا در قرن شانزدهم ميلادی بنيانگذاری كرد. او معتقد بود زمامدار، نه تنها معمار كشور و دولت است، بلكه معمار اخلاق و مذهب و اقتصاد و همه چيز است. زمامدار برای نيل به قدرت و فزونی قدرت و حفظ آن مجاز است به هر عملی از زور و حيله و تزوير و غدر و قتل و... متوسل شود و هيچ نوع عملی برای نيل به قدرت و حفظ آن برای زمامدار ممنوع نيست. به شرط آن كه با مهارت و زيركی و در صورت لزوم محرمانه و سرّی انجام گردد تا نتيجه منظور را بدهد.
او می گفت: «اخلاق و مذهب و ساير تصورات اجتماعي، همه آلت دست زمامدار برای رسيدن به قدرت است و اين ها را نبايد در سياست و اداره حكومت و زمامداری دخالت دهد. »(1)
هدف، وسيله را توجيه می كند
بعدها ماركسيست ها كه معتقد بودند ـ و هستند ـ برای رسيدن به هدف از هر وسيله ای می توان استفاده كرد، در مبارزات خود، از اين شيوه به صورت يك اصل استفاده كردند.
در دهه نخست قرن بيستم كه لنين و ساير مخالفان دولت تزار روسيه با اين دولت مبارزه می كردند و حزب بلشويك برای ادامه فعاليّت خود، احتياج به پول بيشتری داشت، لنين دست زدن به هر عملی را برای تهيّه هزينه های روزافزون حزب و خريد اسلحه، مجاز می دانست و راهزنی های مسلحانه و سرقت از بانك ها، از كارهای عادی و روزمره گروه های مسلح حزبی بود. لنين نام اين سرقت ها و راه زنی ها را مصادره گذاشته بود، او توصيه های اخلاقی برخی از رهبران مبارزه را كه با اين گونه اعمال مخالف بودند، ناديده گرفت و به نمايندگان خود دستور داد به اين روش ادامه دهند. او به يكی از مسؤولان تشكيلاتی بلشويك ها صريحا گفت: «ما نمی توانيم انقلاب را فدای اخلاق كنيم ولی می توانيم اخلاق را فدای انقلاب كنيم. »(2)
پس از پيروزی انقلاب بلشويكي، او در پاسخ انتقاداتی كه در مورد خشونت و شدّت عمل گاردهای سرخ و تيرباران های بدون محاكمه عنوان می شد، به صراحت گفت: «پس انقلاب يعنی چه؟ اگر ما نتوانيم دشمنان خود را به گلوله ببنديم، پس چه انقلابی كرده ايم؟، موعظه های اخلاقی و انقلاب، با هم قابل جمع نيستند.» (3)
اكنون نيز گروه های چپ و چپ گرا كه در فعاليّت های خود از تاكتيك های ماركسيست ها پيروی می كنند، برای پيشبرد اهداف خويش از هرگونه عمل ناروا چشم پوشی نمی كنند. چنان كه نمونه های آن را در چند سال اخير در ايران اسلامي، از ناحيه برخی از اين گروه ها ديديم كه از ترور افراد بی گناه، بمب گذاری در مناطق پرجمعيّت و حتّی اماكن مقدس، خشونت و ايجاد رعب و وحشت و... هيچ پروا ندارند.
موج سواری در صحنه سياست
در عصر ما زيرپا گذاشتن ارزش های اخلاقي، در ميان زمامداران جهان عموميّت يافته و اختصاص به رهبران شرق يا غرب ندارد. امروز در فرهنگ سياست، سوار شدن بر موج، اصطلاح جا افتاده ای است كه مفهوم بازيگری و همراهی موقّت با جريان های سياسی ناخواسته و رنگ عوض كردن به مصلحت روز دارد.
ذوالفقار علی بوتو، رئيس جمهوری اسبق پاكستان در دوران قدرت خويش، طی مصاحبه ای در اين زمينه گفت: «سياست به خودی خود، يعني، حركت. يك سياستمدار بايد دارای حركت باشد، بايد با امواج به چپ و راست برود. بايد تضادّها و ترديدها را توی دايره بريزد.
بايد دائم در حال تغيير باشد، بايد اوضاع را بچشد.
بايد از هر طرف حمله كند، تا نقطه ضعف را به دست آورد و آن جا را بكوبد.
وای به حال او اگر فورا مفهوم اساسی را بيان كند وای به حال او اگر مشت خود را باز كند. وای به حال او اگر بر سر موضعي، سخت بايستد. وای به حال او اگر دور خود نچرخد و حريف را به زمين نزند، عدم ثبات، اولين خاصيّت يك آدم باهوش و يك سياستمدار زيرك است. »(4)
سياست گاو مآبانه!
امروز نفع طلبی اگر چه به قيمت ضايع شدن حقوق ديگران باشد، شعار سياستمداران شرق و غرب است. حدود چهار سال پيش، در مطبوعات، سخنانی از هلموت كهل، صدر اعظم وقت آلمان نقل شد كه طی آن ماهيّت سياست و سياستمداری در عصر كنونی را با تعبيری عريان تر تعريف كرده بود كه بايد آن را سياست گاومآبانه! ناميد.
وی طی ديداری از يك مزرعه در جنوب آلمان كه در 1946 يك سال از عمر خود را به عنوان شاگرد گاوچران در آن سپری كرده بود، اين گونه تعريف كرد: «اين جا يك گاو بود كه عادت داشت هر وقت غذايی برای گاوها می ريختند، همه را به كمك پوزه اش به سمت خود می كشاند و بعد غذاها را تنها می خورد، و همين كار او باعث می شد تا گاوهای بغل دستی هرگز چيزی برای خوردن نداشته باشند. اين حركت، يك حركت كاملاً سياسی بود. »(5)
بليط ورودی به تئاتر قدرت
طرفداران مكتب سياسی ماكياولی هر گونه دروغ و وعده های پوچ را به هنگام انتخابات و در راه رسيدن به قدرت مجاز می دانند و پس از رسيدن به قدرت، خود را پای بند وعده های خود به ملّت و مردم نمی دانند. «تاليران »، يك سياستمدار مشهور فرانسوی گفته بود: «در عمر سياسی خود چهارده بار قسم خوردم و در دوران اجرايي، هيچ يك از آن ها را به ياد نياوردم! و آن حرف ها و قسم ها در واقع مثل بليط تئائر است كه برای ورود به سالن تئاتر نشان داده می شود. امّا بين آن بليط و آنچه در سالن به اجرا در می آيد، هيچ ارتباطی وجود ندارد! »(6)
يكی ديگر از سياستمداران مكتب ماكياولی به نام «اوسكار وايلد » در تعريف روش سياست و سياستمداری می گويد: «سياست نه علم می خواهد نه استعداد، رجل سياسی فقط كافی است وقيح و پررو باشد و بس!» (7)
مكتب طرفداران اخلاق و فضيلت در سياست
طرفداران و پيروان اين مكتب درست در برابر مكتب اوّل، طرفدار پايبندی سياستمداران و زمامداران به اخلاق و فضيلت در سياستمداری و كشورداری هستند. «زنون »(8) كهن ترين فيلسوف اين مكتب در اين باره می گويد: «نفس آدم بايد مانند دژ استوار تسخيرناپذير باشد و روح او از هر گونه آلودگی دور باشد. » «اپيكت»، «مارك اورل(9)» و «كنفوسيوس » از رهبران بزرگ مكتب فضيلت در سياست بوده اند.
در قرن ما «مهاتما گاندي » برجسته ترين رهبر اين مكتب بود. اساس سياست او بر «انضباط اخلاقي» نهاده شده بود. وی در اين باره می گويد: «نهضت ما، تهذيب نفس است ولی بعضی ها می گويند: اخلاق ربطی به سياست ندارد. طهارت نفس قدم اوّل خدمت به بشريّت است. خدمت واقعی جز اين نيست. » «جواهر لعل نهرو »، شاگر برجسته ی او می گويد: «گاندی كسی بود كه با روحانی كردن سياست، توانست به اين همه پيروزی برسد. » خود نهرو می گويد: «قدرت واقعی در نيروی جهانی و مادّی نيست. بلكه در غلبه بر تمايلات و شهوات خويش است. پروفسور لسگی فيلسوف انگليسی می گويد: «سياست، بخشی از اخلاق است. »(10)
روش سياسی رهبران الهي
اكنون ببينيم روش سياسی پيامبران و پيشوايان الهی چگونه بوده است؟ آيا آنان در دعوت و تبليغ آيين الهی خود و در راه انجام وظيفه الهی و مقدسی كه به عهده داشتند از ابزارهای نامشروع استفاده می كردند يا آن كه هم هدف آنان مقدس بود و هم در راه رسيدن به آن تنها از ابزارهای مشروع استفاده می كردند؟
در پاسخ بايد گفت: سيره كلی همه انبيا اين بوده است كه هرگز برای هدف مقدس؛ يعني، برای حق، از باطل استفاده نكرده اند.
هيچ يك از پيامبران خدا برای پيشبرد هدف مقدس خود، از يك امر نامقدس استفاده نكرده است. (11) انبيا هرگز هدف را توجيه گر وسيله نمی دانستند. سياست موج سواری كه مفهومی جز بازيگری و فريب ندارد، در مكتب انبيا كه مروج صداقت بودند، محكوم و مردود بوده است.
همچنين سياست نفع طلبی به زيان ديگران با آموزه های دينی كه مشوق خدمت به ديگران و خودداری از زيان رساندن به مردم است، در تضاد است و هركس كه با تعاليم پيامبران الهي، به ويژه با برنامه های آيين اسلام آشنا باشد، اين معنا را تصديق می كند.
يك نمونه تاريخی از روش پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله
در سال های آخر دعوت و تبليغ پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله در مكّه (سال دهم بعثت به بعد) حضرت، در موسم حج كه قبائل مختلف جهت برگزاری حج، به مكه می آمدند، به محل اقامت آنان رفته، اسلام را بر آن ها عرضه نموده از آنان می خواست حمايت از او را بر عهده بگيرند. يك سال حضرت به محل چادرهای قبيله بنی عامر بن صعصعه تشريف برد و آنان را به اسلام دعوت كرد. شخصی از آنان به نام «بَيْحَرة بن فِراس » در پاسخ حضرت گفت: «اگر ما با تو بيعت كرديم و خداوند تو را بر دشمنانت پيروز كرد و دين تو پيش رفت، قول می دهی كه جانشينی تو از آن ما باشد؟»
حضرت فرمود: «اين امر مربوط به خدا است و خدا اين منصب را به هركس كه بخواهد واگذار می كند. »(12)
او پاسخ داد: «ما سينه خود را در راه تو در برابر عرب سپر قرار دهيم، و آن گاه كه خدا تو را پيروز كرد، ديگری سود آن را ببرد! ما نيازی به دين تو نداريم!» (13)
اين سند تاريخی علاوه بر اين كه الهی بودن جانشينی پيامبر را ـ چنان كه شيعه عقيده دارد ـ اثبات می كند، نشان می دهد كه پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله نخواست امری را به آنان وعده بدهد كه از عهده او خارج است. در حالی كه در آن سال ها، اسلام آوردن يك قبيله، موفقيت بسيار بزرگی برای آن حضرت بود و اگر او در اين باب وعده ای به آنان می داد به سهولت می پذيرفتند، امّا او چنين كاری نكرد. زيرا آن را خلاف اخلاق و صداقت می دانست اگر هر يك از رهبران و سياستمداران بشری به جای آن حضرت بود، از اين فرصت استفاده می كرد، گرچه بعدها خود را به آن پای بند نمی دانست! و اين، يكی از مواردی است كه در آن روش سياسی انبيا از راه سياستمداران دنيوی جدا می شود.
سياست ماكياولی معاويه
به جرأت می توان گفت در دوره حكومت علی عليه السلام سياست اصولی و اخلاقی علی عليه السلام كه در واقع همان روش پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله بود ـ با سياست ماكياولی معاويه رو در رو قرار گرفته بود. معاويه تجسم عينی سياست ماكياولی در آن زمان بود و آنچه برای او اصل بود، رسيدن به قدرت و خلافت، و حفظ آن بود و در اين راه از هرگونه ابزار نامشروع استفاده می كرد. در حالی كه علی عليه السلام كه خليفه قانونی بود، در برابر توطئه های معاويه و ديگران هرگز حاضر نبود اصول اخلاقی و ارزش های معنوی را زير پا بگذارد و با اين امر، موازنه قدرت را به نفع خويش رقم زند.
معاويه با تطميع و تهديد افراد و رؤسای قبائل، و گاه با ازدواج و وصلت سياسي، موافقت و طرفداری آنان را جلب می كرد و مخالفان خود را با هر طريق ممكن از سر راه خود برمی داشت. او به هيچ يك از اصول اخلاقی و تعهدهای خويش پايبند نبود و از دروغ و تهمت و شايعه سازی در راه مقاصد خود ابايی نداشت. كه شرح آن ها در اين بحث نمی گنجد اما خوب است چند نمونه از فضاحت های سياسی او را يادآوری كنيم و سپس آن را با سياست اصولی و اسلامی علی عليه السلام مقايسه كنيم. اين نمونه ها گرچه مربوط به دوران پس از شهادت علی عليه السلام است كه او ميدان تاخت و تاز را برای خود كاملاً باز می ديد، امّا برای روشن ساختن ماهيّت سياست ماكياولی او نمونه های بسيار گويا و روشنی است:
او پس از بستن پيمان صلح با امام مجتبی عليه السلام در اجتماع دو سپاه و در حضور هزاران نفر از مردم عراق و شام برفراز منبر نشست و به جای اعلام پايبندی خود به مفاد پيمان صلح، با طعنه و تحقير، خطاب به عراقيان گفت: «من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون می دانم اين ها را انجام می دهيد، بلكه برای اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم»!
آن گاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانی كه با حسن بن علی بسته ام زير پاهای من است و هيچ ارزشی ندارد. »(14)
اوج سياست ضد ارزشی معاويه در جريان طرح وليعهدی پسرش يزيد به نمايش گذاشته شد. او برای وليعهدی يزيد كه هم بدعت بزرگی بود (و خلافت اسلامی را تبديل به نظام سلطنتی می كرد.)، هم يزيد، شخصا فردی بسيار فاسد و آلوده بود، و هم بر خلاف پيمان صلح با امام حسن عليه السلام بود؛ تلاش ها كرد، پول ها خرج نمود، سفرها كرد، حيله ها و دسيسه های فراوانی به كار بست تا اين امر را تثبيت كند. چند موردی كه ذكر می شود از جمله شگردهای او در اين زمينه است:
او به منظور اخذ بيعت برای وليعهدی يزيد، نامه ای به مروان بن حكم، والی مدينه نوشت و طی آن به او دستور داد از مردم مدينه بيعت بگيرد.
مروان (كه در باطن خود را شايسته اين مقام می دانست) از اين كار خودداری كرد و به معاويه نوشت: «اقوام شما از اين كار خودداری كردند، اينك نظر خود را بنويس.» وقتی كه معاويه نامه مروان را دريافت كرد، فهميد كه اين كار، كار خود مروان است، لذا او را بركنار كرد. مروان سخت ناراحت شد و با گروه انبوهی از خويشان خود رهسپار شام شد و با معاويه ديدار كرد. معاويه سخنان تندی به وی گفت و آن گاه برای جلب موافقت او ماهی هزار دينار برای او و ده هزار دينار برای بستگانش مقرّر كرد. (15)
معاويه در اين راه از هرگونه بذل و بخشش و واگذاری پست و مقام برای مخالفان، دريغ نداشت چنان كه وقتی سعيد پسر عثمان بن عفان (خليفه سوم) در اين زمينه به وی اعتراض كرد، استانداری خراسان را به وی محول نمود و خلعت و انعام به وی بخشيد و تا يك فرسخ او را بدرقه كرد و به اين وسيله دهن او را بست! و رضايتش را خريد. (16)
معاويه در راستای تلاش های خود در اين راه، عمال خود را در شهرها وا می داشت كه گروه هايی را به شام بفرستند تا به صورت نمايشی اعلام حمايت از وليعهدی يزيد بكنند.
يك سال هنگامی كه نمايندگان شهرهای مختلف براساس همين برنامه ريزی وارد دمشق شده بودند، معاويه، رئيس پليس خود ضحاك بن قيس را خواست و به وی گفت: «وقتی كه من بر فراز منبر نشستم و به سخنرانی پرداختم از من اجازه بگير و بپاخيز و از يزيد ستايش بكن و از من بخواه يزيد را وليعهد قرار دهم. آن گاه چهار نفر از درباريان خود را خواست و به آنان گفت: وقتی كه ضحاك سخن گفت، به پا خيزيد و پيشنهاد او را تأييد كنيد. » آنان نيز به همين ترتيب عمل كردند. (17)
در اين هنگام شخصی از قبيله «اَزْد » به پاخاست و با اشاره به معاويه گفت: «اميرالمؤمنين تو هستي، و وقتی كه تو مردي، يزيد است. » آن گاه دست به قبضه شمشير خود برد و آن را برهنه ساخت و با اشاره به آن، گفت: «و هر كس قبول نكند اين است!». معاويه گفت: «تو بهترين خطيبان هستي! »(18)
علی عليه السلام و سياست: مصلحت انديشي!
سياست علی عليه السلام ادامه روش سياسی پيامبر صلی الله عليه و آله و درست در نقطه مقابل سياست معاويه، بود. او اصولاً خلافت و رياست را «اصل» و «هدف» نمی دانست تا چه رسد به اين كه برای رسيدن به آن از ابزار غيراخلاقی استفاده كند يا نكند، از نظر او آنچه اصل بود، «عدالت»، «حق » و «احيای سيره پيامبر صلی الله عليه و آله » بود و خلافت، «ابزاري» برای اين ها به شمار می رفت. علی عليه السلام خلافت و رياست را ـ كه امثال معاويه همه چيز را برای آن قربانی می كردند ـ از يك «كفش وصله دار » ـ بی ارزش تر می دانست مگر آن كه در پرتو آن حقی را زنده كند يا باطلی را از بين ببرد. (19)
اگر او پس از بيست و پنج سال، در پاسخ به خواست عمومی و اصرار و پافشاری امّت اسلامي، خلافت را قبول كرد، به خاطر احساس «وظيفه» و انجام «تكليف» بود كه در اثر سياست نادرست خليفه قبلی پديد آمده بود، چنان كه خود فرمود: «اگر نبود پيمانی كه خداوند از عالمان گرفته است كه در برابر پرخوری ضالمان و گرسنگی مظلومان سكوت نكنند، افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و پايان آن را با جام آغازش سيراب می كردم، آن وقت [خوب] می فهميديد كه دنيای شما در نظر من از آب بينی بز بی ارزش تر است. »(20)
اينك كه ديدگاه علی عليه السلام در مورد خلافت و رياست تا حدی روشن گرديد، وقت آن رسيده است كه صفحات تاريخ زندگی او را ورق بزنيم و نمونه های زنده ای از موضع گيری آن حضرت جهت نفی استفاده از ابزار غيراخلاقی در صحنه های سياسی را ارائه كنيم، چه، اين بخش، يكی از صفحات درخشان و جاويد زندگی پرافتخار او است:
موضع گيری تاريخی علی عليه السلام در شورای شش نفره
چنان كه در منابع تاريخ اسلام آمده است، عمر بن خطاب، در بستر مرگ، يك شورای شش نفری (مركب از: علی عليه السلام، طلحه، زبير، عثمان، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص) تعيين كرد و وصيّت نمود كه پس از مرگ وي، آنان خليفه بعدی را با اكثريت آراء از ميان خود انتخاب كنند و سه روز برای اين كار مهلت تعيين نمود. اعضای شورا، روز اوّل و دوم به نتيجه ای نرسيدند، روز سوم عبدالرحمن (كه صحنه گردان سياسی بود) پيشنهاد كرد سه نفر از آن جمع رأی خود را به سه نفر ديگر بدهند تا تصميم گيری و انتخاب خليفه آسانتر گردد. در اين هنگام زبير رأی خود را به علی عليه السلام داد، سعد وقاص به نفع عبدالرحمن كنار رفت، و طلحه به نفع عثمان كناره گيری كرد. (21) در نتيجه در صحنه رقابت برای احراز مقام خلافت سه نفر باقی ماندند كه هر كدام دارای دو رأی بودند. (البته تركيب شورا از ابتدا طوری طراحی شده بود كه امكان كسب اكثريت آراء توسط علی عليه السلام به صورت طبيعی منتفی باشد. در اين هنگام عبدالرحمن خطاب به علی عليه السلام گفت: با تو مشروط بر اين كه طبق كتاب خدا و سنت پيامبر صلی الله عليه و آله عمل كنی و از روش شيخين پيروی نمائی بيعت می كنم.
اگر علی عليه السلام شروط عبدالرحمن (و از آن جمله شرط سوم) را می پذيرفت، مسأله تمام بود و او به خلافت رسيده بود. به جای او هر رهبر سياسی دنيوی بود، اين كار را می كرد و قال قضيه را می كند و شرط و شروط را به نحوی حل می كرد امّا او كه كارهای شيخين را بدعت و خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلی الله عليه و آله می دانست، حاضر نشد شرط سوم را بپذيرد و گفت: «بيعت تو را می پذيرم مشروط بر اين كه به كتاب خدا و سنت پيامبر صلی الله عليه و آله و طبق اجتهاد و علم خود عمل نمايم. »(22)
عبدالرحمن به عثمان رو كرد و عين اين پيشنهاد را به وی كرده و او همه را پذيرفت(23) و عبدالرحمن با او بيعت كرد و بدين ترتيب بود كه عثمان به خلافت رسيد امّا عملاً به هيچ يك از شروط پايبند نبود!
ابقای معاويه در حكمراني، هرگز!
زمانی كه علی عليه السلام به خلافت رسيد، مدت هفده سال بود كه معاويه در منطقه زرخيز و ثروتمند شام (از طرف خليفه دوم و سوم) به عنوان استاندار، حكمرانی می كرد. او در اواخر خلافت عثمان قدرت زيادی پيدا كرده بود و به گفته برخی از تحليل گران در تاريخ اسلام، مرد نيرومند صحنه سياست و خلافت كشور اسلامی بود، و عثمان در مدينه، خليفه تشريفاتی بيش نبود. (24)
از طرف ديگر، عثمان در اثر شورش مسلمانان بر ضد وی كشته شد، و معاويه در حالی كه می توانست از عثمان حمايت و از كشته شدن او جلوگيری كند، هيچ اقدام جدّی نكرد و تنها برای بهره برداری سياسی به برخی از اقدامات نمايشی اكتفا كرد. (25)
پس از قتل عثمان به بهانه خونخواهی عثمان، مردم شام را بر ضد حكومت نوپای علی عليه السلام تحريك كرد.
از طرف ديگر چون يكی از عوامل مهم نارضايتی مردم از عثمان، واليان و نمايندگان فاسد و ظالم او همچون معاويه بود، علی عليه السلام در نخستين روزهای خلافتش تصميم به بركناری واليان سابق، و تعيين كارگزاران صالح گرفت. مغيرة بن شعبه كه يكی از سياستمداران چهارگانه عرب در آن روزگار بود، براساس مصلحت انديشی سياسی به علی عليه السلام پيشنهاد ابقای يك ساله نمايندگان عثمان را كرد و گفت: «مصلحت اين است كه فرمانداران عثمان را يك سال در مقام خود ابقا كنی و هنگامی كه از مردم برای تو بيعت گرفتند و فرمانروايی تو بر قلمرو كشور اسلامي، از خاور تا باختر، مسلّم گرديد و كاملاً بر اوضاع مملكت مسلط شدي، آن گاه هركس را خواستی عزل كن و هركس را خواستی بر مقام خود باقی بگذار.» امام عليه السلام در پاسخ او گفت:
«واللّهِ لا اُداهِنُ فی دينی ولا اُعطی الدَّنِی فی أمري؛ به خدا سوگند من در دينم سازشكاری نمی كنم و امور مملكت را به دست افراد پست نمی سپارم.»
مغيره گفت: «اكنون كه سخن مرا درباره تمام فرمانداران عثمان نمی پذيري، حداقلّ با معاويه مذاكره كن تا وی از مردم شام برای تو بيعت بگيرد و سپس، با فراغ بال و اطمينان خاطر، معاويه را از مقامش عزل كن. » امام عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمی دهم كه معاويه بر جان و مال مردم مسلط باشد. »(26)
گرچه شواهد نشان می دهد كه مغيره در اين پيشنهاد حسن نيت(27) نداشت امّا پاسخ قاطع امام، نشان داد كه او هرگز حاضر نيست حقيقت را فدای مصلحت كند. (28)
آيا برای پيروزي، پلی از ستم بسازم؟
در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله هر وقت غنائمی در جنگ ها نصيب رزمندگان اسلام می شد، حضرت آن را در ميان آنان به تساوی تقسيم می كرد. ابوبكر نيز در مدت خلافتش از اين روش پيروی می نمود. امّا در زمان خلافت عمر بن خطاب در اثر فتوحات زياد، اموال و غنائم فراوانی به مدينه سرازير شد و او تصميم گرفت دفتر مقرّری ثابت از بيت المال برای مسلمانان تأسيس كند. با تأسيس اين دفتر، عمر روش تساوی را زير پا گذاشت و مقرری را با تبعيض در ميان عرب و عجم، مهاجر و انصار، قريش و غيرقريش و... پرداخت و عملاً روش طبقاتی و امتيازهای انحصاری را در جامعه اسلامی پديد آورد. (29)
پس از عمر، عثمان نيز كه بذل و بخشش های كلان و بی حساب به خويشانش (بنی اميه) می كرد، تبعيض و امتيازهای بی جهت را به اوج رساند.
پس از قتل عثمان كه علی عليه السلام به اتفاق آرای امّت اسلامي، زمام امور مسلمانان را در دست گرفت، از جمله اصلاحاتی كه در نظر داشت اجرا كند، لغو امتيازهای گذشته و اجرای تساوی در تقسيم بيت المال بود. در حالی كه اجرای اين برنامه در آن شرائط دشواری هايی داشت، به ويژه آن كه معاويه با خريد سران و شيوخ قبائل و رؤسای متنفذ، با زر و سيم و عطيه های كلان، مردم را به سوی خود جلب می كرد.
با توجّه به اين اوضاع، برخی از ياران امام پيشنهاد كردند كه از همان آغاز كار، اين همه روی تساوی تكيه نكند و رضايت چهره های مشهور، بزرگان و سران قبايل را با اعطای مقدار بيشتری از بيت المال جلب كند و پس از استقرار حكومت، برنامه تساوی را اجرا كند. امام در پاسخ اين پيشنهاد فرمود:
«آيا به من دستور می دهيد كه برای پيروزی خود، از جور و ستم در حق كسانی كه بر آن ها حكومت می كنم، استمداد جويم؟ به خدا سوگند تا عمر من باقی و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می كنند، هرگز به چنين كاری دست نمی زنم. اگر اموال از خودم بود، به طور مساوی در ميان آنان تقسيم می كردم تا چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خدا است (و متعلق به بيت المال). آگاه باشيد بخشيدن مال در غير موردش تبذير و اسراف است. اين كار ممكن است در دنيا باعث سربلندی انجام دهنده آن شود ولی در آخرت موجب سرافكندگی وی می گرد. »(30)
آيا معاويه سياست مدارتر از علی عليه السلام بود؟
برخی از دانشمندان غربی و شرقی گمان كرده اند معاويه زيرك تر و سياستمدارتر از علی عليه السلام بوده است. گويا آنان چرخش اوضاع به نفع معاويه را در نظر گرفته و يا سياست را به مفهوم ماكياولی آن تفسير كرده اند. اين شبهه در زمان خود امام نيز مطرح بوده است، از اين رو امام با شنيدن اين گونه سخنان، اين شبهه را رد كرد و فرمود:
«سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست امّا او نيرنگ می زند و مرتكب انواع گناه می شود. اگر نيرنگ ناشايسته و ناپسند نبود، من سياستمدارترين مردم بودم. ولی هر نيرنگی گناه است و هر گناهی يك نوع كفر است. در قيامت، هر غدّار و مكّاری پرچم خاصّی دارد كه به آن وسيله شناخته می شود. به خدا سوگند من با كيد و مكر اغفال نمی شوم و در رويارويی با شدائد ناتوان نمی گردم. »(31)
پی نوشت :
1)- دكتر پازارگاد، بهاء الدين، تاريخ فلسفه سياسي، تهران، كتابفروشی زوار، چاپ چهارم، 1359، ج 2، ص 433.
2)- ديويد شوب، لنين بدون نقاب، ترجمه محمد بامداد، ص 65.
3)- همان كتاب، ص 175.
4)- فالامي، راوريانا، مصاحبه با تاريخ، ترجمه پيروز ملكي، ص 238.
5)- روزنامه كيهان تا شماره 15529، مورخ 3/10/74.
6)- روزنامه كيهان، مورخ 11/4/75، صفحه 3.
7)- قاسمي، ابوالفضل، هزار ماه سياه يا فجايع تاريخی امويان، تهران، 1356، ص 38.
8)- برای آگاهی بيشتر از افكار اين فيلسوف رجوع شود به كتاب: تاريخ فلسفه سياسي، تأليف دكتر پازارگاد، ج 1، ص 213.
9)- برای آگاهی بيشتر از افكار و عقايد اين فيلسوف رجوع شود به كتاب تاريخ فلسفه سياسي، تأليف دكتر پازارگاد، ج 1، ص 252.
10)- قاسمي، هزار ماه سياه يا فجايع تاريخی امويان، ص 36 ـ 37.
11)- (شهيد) مطهري، مرتضي، سيره نبوي، تهران، انتشارات صدرا، 1361، ص 54 و 58.
12)- الأمر الی اللّه يضعه حيث يشاء.
13)- ابن هشام، السيرة النّبوية، تحقيق مصطفی السقا (و ديگران)، قاهره، مطبعة مصطفی البابی الحلبي، 1355 ه، ج 2، ص 66 ـ محمد بن جرير طبري، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت دار القاموس الحديث، ج 2، ص 232 ـ مرتضی العاملي، سيدجعفر، الصحيح من سيرة النبی الأعظم، 1403 ه، ج 2، ص 176. ابن كثير، مشابه چنين گفت و گو و پيشنهاد را مابين پيامبر اسلام و قبيله يمنی كنده در مراسم حج نقل می كند ر.ك: البداية و النهاية، ط 1، بيروت، مكتبة المعارف، ج 3، ص 140.
14)- شيخ مفيد، الارشاد، قم مكتبة بصيرتي، ص191؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ط 1، قاهره، دارالاحياء الكتب العربية، 1378 ه، ج 16، ص 15؛ ابوالفرج الأصفهاني، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه، ص 45.
15)- دينوري، ابن قتيبه، الأمامة والسياسة، ط 3، قاهره، مكتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبي، 1382 ه، ج 1، ص 175 ـ 177.
16)- دينوري، همان، ص 191.
17)- دينوري، همان، ص 165 ـ 170.
18)- مسعودي، علی بن حسين، بيروت، دار الأندس، ج 3، ص 28.
19)- نهج البلاعه، تحقيق صبحی صالح، خطبه 33.
20)- نهج البلاغه، خطبه 3.
21)- البته كنار رفتن هر كدام از سه نفر به نفع ديگري، براساس قوم و خويشی و تعصب قبيلگی و حب و بغض های شخصی و گروهی بود چنان كه امام در اين باره فرمود: «... فصغی رجل منهم لضغنه و مال الأخر لعهده مع هن و هن» (نهج البلاغه، خطبه 3).
22)- البته اين ايراد به عبدالرحمن وارد است كه چرا روش دو خليفه قبلی را به صورت شرط مستقل مطرح كرد، زيرا اگر روش آنان مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر بود، نمی بايست به عنوان شرط جداگانه طرح شود، و اگر بر خلاف آن دو بود، مشروعيّت نداشت و باز صحيح نبود به صورت شرط ذكر شود. به نظر می رسد عبدالرحمن (كه شوهر خواهر عثمان بود) می خواست عثمان به قدرت برسد، و عمدا اين شرط را پيش كشيد زيرا با شناختی كه از علی عليه السلام داشت می دانست او را نخواهد پذيرفت. ضمنا اين پيشنهاد را به علی عليه السلام كرد كه شايعه طرفداری از عثمان در بين نباشد!.
23)- ابن ابی الحديد، همان كتاب، ج 1، ص 185 ـ 188.
24)- دكتر علی الوردي، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمدعلی خليلي، ص 165.
25)- ابن ابی الحديد، همان، ج 16، ص 154؛ ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، المكتبة الحيدريه، 1384 ه، ج 2، ص 165.
26)- طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 160.
27)- طبري، همان، ص 159 ـ 160.
28)- البته برخی از محققان و تحليل گران معاصر، اثبات كرده اند كه از نظر ارزيابی اوضاع اجتماعی و سياسی نيز ابقای معاويه درست نبود و به ثبات اوضاع كمك نمی كرد، گرچه حضرت روی اين قسمت تكيه نكرد. ر.ك: فروغ ولايت، آيت الله جعفر سبحاني، چاپ اوّل، انتشارات صحيفه، 1368، ص 352.
29)- ابن ابی الحديد، همان، ج 8، ص 111.
30)- نهج البلاغه، خطبه 126.
31)- همان، تحقيق صبحی صالح، خطبه 200، ابن ابی الحديد در شرح اين خطبه، توضيح و تحليل جالبی پيرامون تفاوت سياست اميرمؤمنان عليه السلام و معاويه دارد.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 11 .