خبرهای غیبی در نهج البلاغه
ارائه اخبار آينده و بيان امور غيبي، يكي از ابعاد وسيع نهج البلاغه را تشكيل مي دهد...
ارائه اخبار آينده و بيان امور غيبي، يكي از ابعاد وسيع نهج البلاغه را تشكيل مي دهد. مجموعاً در اين كتاب بيش از 75 بار خبر غيبي آمده است كه بيشتر آنها تحقق يافته اند.
عالم به غيب ذاتاً كسي جز خداوند نيست؛ امّا پيامبر و امامان عليهم السلام با اِذن الهي مي توانند از علم غيبي برخوردار شوند.
مرحوم طبرسي در اين باره مي گويد: "به عقيده شيعه كسي را مي توان بالجمله عالم به غيب توصيف كرد كه همه غيبها را بداند و علم او ذاتي باشد و هيچ كس جز خدا اين چنين نيست.
و امّا خبرهاي غيبي فراواني كه دانشمندان شيعه و سنّي از علي عليه السلام و ساير امامان نقل كرده اند، همه از رسول خداصلي الله عليه وآله و رسول خدا نيز از خداوند آموخته است." (1)
منبع علم امام
از نظر شيعه، امام معصوم عليه السلام داناترين فرد زمانش مي باشد و به تمام احكام شريعت احاطه كامل داشته، از حوادث آينده اطلاع و آگاهي دارد؛ منتهي اين علوم را از طريق مكتب و كلاسهاي رسمي به دست نياورده؛ بلكه علوم وي به يكي از سه طريق ذيل حاصل مي شود:
1. خداوند متعال
سرمنشأ اصلي علوم انبياء و ائمّه عليهم السلام از علم لايزال و بي منتهاي الهي است. اين حقيقت را امام جوادعليه السلام اين گونه بيان نموده است: "من جوادم. من عالم به نسبهاي مردم در صلبها [ي پدران ] مي باشم. من داناترين [مردم ] به باطن و ظاهر شما و آنچه شما به سوي آن برمي گرديد، هستم؛ "عِلْمٌ مُنِحْنا بِهِ مِنْ قِبَلِ خالِقِ الْخَلْقِ اَجْمَعِينَ وَبَعْدَ فَناءِ السَّمواتِ وَالْاَرَضِينَ؛ علمي كه از طرف خالق همه مخلوقات بعد از فناي آسمانها و زمينها به ما عطا شده است." (2)
علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: "تَاللَّهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِيغَ الرِّسالاتِ، وَاِتْمامَ الْعِداتِ وَتَمامَ الْكَلِماتِ، وَعِنْدَنا اَهْلَ الْبَيْتِ اَبْوابُ الْحُكْمِ وَضِياءُ الْاَمْرِ؛(3)به خدا سوگند! تبليغ رسالتها، وفاي به پيمانها و تفسير اوامر و هشدارهاي الهي به من آموزش داده شده و درهاي دانش و روشنايي امور [انسانها] نزد ما اهل بيت [پيامبرصلي الله عليه وآله ] است."
ابن ابي الحديد معتزلي (درگذشته 655 ق) مي نويسد: "ما انكار نمي كنيم كه در ميان افراد بشر اشخاصي باشند كه از غيب خبر بدهند؛ امّا مي گوييم آگاهي آنان از غيب مستند به خداوند است و خداوند وسيله آگاه شدن آنان را از غيب فراهم مي آورد." (4)
2. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله يا امام قبلي
اگر چه علوم ائمّه عليهم السلام به خدا منتهي مي شود، ولي در روايات گاه مستقيماً اين علم به خداوند نسبت داده شده و گاهي نيز به پيغمبر يا امام قبلي نسبت داده شده است.
حضرت علي عليه السلام در مورد علم غيب خود در پاسخ به يكي از اصحاب خود كه سؤال كرد: "اي امير مؤمنان! آيا به تو علم غيب داده شده است؟"، با تبسّم فرمود: "يا اَخا كَلْبٍ! لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَاِنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ، وَاِنَّما عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ... فَهذا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لا يَعْلَمُهُ اَحَدٌ الاَّ اللَّهُ، وَما سِوي ذلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّه نَبِيَّهُ فَعَلَّمَنِيهِ وَدَعا لِي بَاَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَتَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوانِحِي؛(5) اي برادر كلبي! اين اخباري را [كه خبر مي دهم ] علم غيب نيست؛ علمي است كه از دارنده علم آموخته ام. همانا علم غيب، علم قيامت است... اين است آن علم غيبي كه غير از خدا كسي نمي داند. جز اينها، علومي است كه خداوند به پيامبرش تعليم داده (علم غيب اكتسابي) و او به من آموخته است. و [پيامبرصلي الله عليه وآله ] دعا كرد كه خدا اين [دسته از علوم و اخبار ]را در سينه ام جاي دهد و اعضا و جوارح [بدن ] من از آن پر گردد."
در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه در جملات فوق امام علي عليه السلام مي فرمايد: "من غيب نمي دانم؛ ولي در برخي كلمات فرموده: من علم غيب مي دانم، از جمله فرمود: "وَاللَّهِ لَوْ شِئْتُ اَنْ اُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَمَوْلِجِهِ وَجَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَلكِنْ أَخافُ اَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ؛(6)به خدا سوگند! اگر بخواهم مي توانم از همه خصوصيّات هر كدام شما (كه از كجا و چگونه و به چه هدف آمده) از آغاز و پايان كارش و از تمام شئون زندگيش شما را آگاه سازم؛ امّا مي ترسم كه [با اين گونه خبرها ]درباره من نسبت به رسول خداصلي الله عليه وآله كافر شويد (و درباره من غلو كنيد و مرا از رسول خدا بالاتر بدانيد و يا به خدايي من معتقد شويد و اين عقيده موجب كفر شما گردد)."
و يا فرمود: "وَلَوْ تَعْلَمُونَ ما اَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ اِذاً لَخَرَجْتُمْ اِلَي الصُّعَداتِ؛(7) اگر شما همانند من از آنچه بر شما پنهان است، با خبر بوديد [از خانه ها ] به سوي بيابانها كوچ مي كرديد."
و يا در سخن معروفش فرمود: "فَاسْأَلُونِي قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا تَسْأَلُونِي عَنْ شَي ءٍ فِيما بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ السَّاعَةِ وَلا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائةً وَتُضِلُّ مِائَةً اِلاَّ اَنْبَأْتُكُمْ بِناعِقِها وَقائِدِها...؛ (8) پس از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد، سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست، نمي پرسيد از چيزي كه ميان شما تا روز قيامت مي گذرد و نه از گروهي كه صد نفر را هدايت يا گمراه سازد، جز آنكه شما را آگاه مي سازم (و پاسخ مي دهم) و از آنكه مردم را بدان مي خواند، و آن كه رهبريشان مي كند... ."
بنابراين، جاي اين سؤال منطقي است كه جمع اين دو گروه ازكلمات حضرت چگونه امكان پذير است؟ پاسخ اين است كه آنجايي كه حضرت مي گويد غيب نمي دانم، يعني علم غيب ذاتي ندارد و از نزد خود به چنين علمي دست نيافته است؛ اما آنجا كه مي فرمايد غيب مي دانم، يعني از طريق خدا و رسول او خبرهاي غيبي را كسب نموده ام.
مرحوم علامه طباطبايي همين پاسخ را در خصوص علم غيب پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بيان نموده است؛ آنجا كه مي گويد: "خداوند ذاتاً از غيب آگاه است و هر كس جز او از غيب آگاه باشد، به تعليم او خواهد بود و هر جا پيامبرصلي الله عليه وآله آگاهي خود از غيب را انكار مي كند و مي گويد: علم غيب ندارم، معناي آن اين است كه مستقلاً و ذاتاً عالم به غيب نيستم و هر چه مي دانم، از جانب خدا به من آموخته شده است." (9)
شاهد اين جمع، جملات امير مؤمنان عليه السلام است كه مي فرمايد: علوم غيبي را پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به من آموخت؛ "وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ، وَاصْطَفاهُ عَلَي الْخَلْقِ ما اَنْطِقُ اِلَّا صادِقاً وَقَدْ عَهِدَ اِلَيَّ بِذلِكَ كُلِّهِ، وَبِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَمَنْجي مَنْ يَنْجُو وَمَآلِ هذَا الْاَمْرِ وَما اَبْقي شَيْئاً يَمُرُّ عَلي رَأْسِي اِلَّا اَفْرَغُهُ فِي اُذُنَيَّ وَاَفْضي بِهِ اِلَيَّ؛(10) به خدايي كه او (محمد) را به حق برانگيخت و او را بر مخلوقات برگزيد، جز به راستي سخن نگويم و به راستي [پيامبر اسلام ] همه دانشها را به من سپرده است و از محل هلاكت آن كس كه هلاك مي شود و جاي نجات كسي كه نجات مي يابد و پايان اين حكومت، [همه را به من خبر داده و مرا آگاه نموده است.] هيچ حادثه اي بر من نگذشت، جز آنكه در گوشم نجوا كرد و مرا مطلع ساخت."
همچنين امامان ديگر نيز علم غيب خود را به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نسبت داده اند، از جمله يحيي بن عبد اللّه بن الحسن به امام هفتم عليه السلام گفت: "فدايت شوم! اينان (گروهي از مردم) عقيده دارند كه شما علم غيب داريد!" حضرت در جواب او فرمود: "لا وَاللَّهِ ما هِيَ اِلَّا وَراثَةٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ؛(11) نه به خدا [آنچه ما مي دانيم از پيامبر آموخته ايم و] آن نيست، مگر به ارث مانده از رسول خداصلي الله عليه وآله."
شيخ مفيدرحمه الله (متوفاي 413 ق) مي نويسد: "كسي را مي توان به طور مطلق داراي صفت "عالم به غيب" دانست كه علم او ذاتي باشد و از كسي نياموخته باشد. و علم هيچ كس جز خداوند بزرگ، ذاتي نيست. از اين رو، شيعه معتقد است كه نبايد درباره امامان به طور مطلق گفته شود؛ بلكه بايد توضيح داده شود كه علم آنان مستفاد از امام قبل و از پيامبرصلي الله عليه وآله و سرانجام به تعليم الهي است." (12)
3. روح القدس
منبع سوم براي علم امامان از جمله امام علي عليه السلام، روح القدس است كه به امر الهي با آنها سخن مي گويد. امام باقرعليه السلام فرمود: "اِنَّ الْاَوْصِياءَ مُحَدَّثُونَ يُحَدِّثُهُمْ رُوحُ الْقُدُسِ وَلا يَرَوْنَهُ؛(13) به راستي كه اوصياء [وامامان ] محدّث هستند، روح القدس با آنان سخن مي گويد؛ در حالي كه او را نمي بينند."
نمونه هايي از خبرهاي غيبي
با توجّه به نكات پيش گفته، اكنون به مهم ترين خبرهاي غيبي كه در نهج البلاغه آمده است مي پردازيم:
الف. خبرهاي مربوط به بصره
1. غرق شدن بصره
"وَاَيْمُ اللَّهِ لَتَعْزَمَنَّ بَلْدَتَكُمْ حَتّي لَاَنِّي اَنْظُرُ اِلي مَسْجِدِها كَجُؤْجُوءِ سَفِينَةٍ اَوْ نَعامَةٍ جاثِمَةٍ؛(14)سوگند به خدا! سرزمين شما را [آب ] غرق مي كند. گويا مسجد شما را مي نگرم كه چون سينه كشتي يا همچونان مرغي كه بر سينه خوابيده [و بر روي آب مانده ]مي باشد."
حضرت در پايان خطبه فرمود: "كَأَنِّي اَنْظُرُ اِلي قَرْيَتِكُمْ هذِهِ طَبَقَها الْماءُ، حَتّي ما يُري مِنْها اِلَّا شَرَفُ الْمَسْجِدِ كَأَنَّهُ جُؤجُوءُ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ؛(15) گويي شهر شما را مي نگرم كه [غرق شده و] آب آن را فرا گرفته و چيزي از آن ديده نمي شود. مگر جاهاي بلند مسجد انگار آن، مانند سينه مرغي بر روي امواج آب دريا."
ابن ابي الحديد در شرح اين كلمات مي گويد: "بصره تاكنون دوبار در آب غرق شده است؛ يك بار در زمان "القادر باللّه" و بار ديگر در زمان "القائم بأمر اللّه". طغيان آبهاي خليج فارس اين شهر را در آب فرو برد و از آن همه ساختمان، تنها قسمتي از مسجد جامع، همان طور كه علي عليه السلام خبر داده بود، در ميان آب ديده مي شد و در اين دو حادثه، تمام خانه ها خراب شد و جمعيّت بسياري غرق شدند." (16)
2. فتنه ها و جنگها
"فتنه هايي چون پاره هاي شب تار كه نيرويي نمي تواند برابر آن بايستد و كسي نتواند پرچمهاي آن را پايين كشد، به سوي شما مي آيد، چونان شتري كه مهار شده و جهاز بر پشت آن نهاده و ساربان آن را كشانده و به سرعت مي راند. فتنه جويان كساني هستند كه ضربات آنها شديد و غارتگري آنان اندك است. مردمي با آنان جهاد مي كنند كه در چشم متكبّران خوار و در روي زمين گمنام و در آسمانها معروف اند. (17)" حضرت در ادامه فرمود: "فَوَيْلٌ لَكِ يا بَصْرَةُ عِنْدَ ذلِكَ مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اللَّهِ لا رَهَجَ لَهُ، وَلا حَسَّ، وَسَيُبْتَلي اَهْلُكِ بِالْمَوتِ الْاَحْمَرِ، وَالْجُوعِ الْاَغْبَرِ؛(18) در اين هنگام، واي بر تو اي بصره! از سپاهي كه نشانه خشم وانتقام الهي است، بي گرد و غبار و صدايي به تو حمله خواهند كرد و چه زود ساكنانت به مرگ سرخ و گرسنگي غبار آلود دچار مي گردند."
ب. خبرهاي مربوط به خوارج
حضرت علي عليه السلام در باره خوارج خبرهاي غيبي مختلفي داده است كه به نمونه هايي چند اشاره مي شود:
1. هشدارهاي قبلي
"فَأَنَا نَذِيرٌ لَكُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعي بِأَثْناءِ النَّهْرِ(19) بِأَهْضامِ هذا الْغائِطِ عَلي غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ...؛ (20) شما را از آن مي ترسانم! مبادا صبح كنيد، در حالي كه جنازه هاي شما در اطراف رود نهروان و زمين پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آنكه برهان روشني از پروردگارتان [و حجّت و دليل قاطعي ]داشته باشيد."
2. فقط ده نفر باقي ماند
در سال 38 هجري به هنگام حركت براي جنگ با خوارج، شخصي گفت: خوارج از پل نهروان عبور كردند. حضرت با آنان صحبت و اتمام حجّت نمود. در اين هنگام، گروهي از آنان برگشته، به صفوف امام عليه السلام پيوستند و آنگاه حضرت رو به ياران خود نموده، و فرمودند: "مَصارِعُهُمْ دُونَ النُطْفَةِ وَاللَّهِ لا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشْرَةٌ وَلا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشْرَةٌ؛(21) قتلگاه آنان كنار نهروان است. به خدا سوگند از آنها ده نفر جان به سلامت نمي برند و از شما ده نفر كشته نخواهد شد."
ابن ابي الحديد مي گويد: "اين خبر غيبي، يكي از معجزات علي عليه السلام است كه نقل آن نزديك به تواتر رسيده است و در نبردي كه ميان امام و خوارج نهروان رخ داد، همه شاهد بودند كه نه نفر از خوارج جان به سلامت بردند و از ميان ياران علي عليه السلام فقط هشت تن به شهادت رسيدند." (22)
3. خواري و ذلت خوارج
"اَما اِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلًّا شامِلاً وَسَيْفاً قاطِعاً وَأَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً؛(23) آگاه باشيد كه پس از من با ذلّت همه جانبه و شمشير برنده و به استبدادي دچار خواهيد شد كه ستمگران آن را در ميان شما به عنوان سُنّت مي گيرند."
همان طور كه امير مؤمنان عليه السلام خبر داد، خوارج پيوسته از طرف حكومتها مورد تعقيب قرار مي گرفتند و اموال آنان پيوسته از سوي ستمگران تصاحب مي شد. (24)
4. انقراض خوارج
خبر ديگر اين بود كه حضرت از انقراض خوارج نيز خبر داد؛ آنجا كه فرمود: "أَصابَكُمْ حاصِبٌ وَلا بَقِيَ مِنْكُمْ أَثرٌ؛(25) سنگ حوادث و بلا بر شما ببارد؛ چنانكه اثري از شما باقي نگذارد."
در سال 38 هجري بعد از پايان جنگ با خوارج شخصي گفت: "اي امير مؤمنان! خوارج همه نابود شدند." حضرت جملاتي فرمود كه نشان مي داد آنها بعد از مدّتي منقرض مي شوند: "كَلاَّ وَاللَّهِ اِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي اَصْلابِ الرِّجالِ، وَقَراراتِ النِّساءِ كُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّي يَكُونَ آَخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاَّبِينَ؛(26) نه هرگز!، سوگند به خدا آنها به صورت نطفه هايي در پشت پدران و رحم مادران وجود خواهند داشت. هرگاه كه شاخي از آنان سربرآورد، قطع مي گردد تا اينكه آخريشان به راهزني و دزدي تن در مي دهد."
اين جمعيت در اواخر دهه چهارم قرن اوّل هجري در اثر يك اشتباهكاري خطرناك به وجود آمدند و بيش از يك قرن و نيم بپاييدند؛ زيرا به موجب بي باكيهاي جنون آميز خويش مورد تعقيب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودي و اضمحلال كشاندند و در اوايل تأسيس دولت عباسي، به كلي منقرض گشتند. (27)
ج. خبرهاي مربوط به معاويه
1. تسلّط معاويه بر عراق
"أَمَّا اِنَّهُ يَسْتَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ ما يَجِدُ وَ يَطلُبُ ما لا يَجِدُ فَاقْتُلُوهُ، وَلَنْ تَقْتُلُوهُ؛(28) آگاه باشيد! پس از من مردي با گلوي گشاده و شكمي بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد كه هر چه بيابد، مي خورد و تلاش مي كند آنچه ندارد، به دست آورد. او را بكُشيد؛ ولي هرگز او را نمي كشيد."
مراد از "رجل" در كلمات فوق، معاويه است. او نفرين شده پيامبرصلي الله عليه وآله بود؛ زيرا وقتي آن حضرت چند بار او را فرا خواند، جواب داد كه مشغول غذا خوردن است. از اين رو، حضرت فرمود: "اَللَّهُمَّ لا تَشْبَعْ بَطْنَهُ؛ خدايا [هرگز ]شكم او را سير مكن!" از آن پس، معاويه فراوان مي خورد و مي گفت: "مَلِئْتُ وَما اَشْبَعْتُ؛(29) [از خوردن ]پُر شدم؛ ولي سير نشدم."
در تاريخ نيز آمده كه "معاويه بسيار ميل به خوردن و خوش گذراني داشت و هيكل درشت و شكم برآمده اي براي خود درست كرده بود." (30)
او همچنان كه حضرت پيش بيني كرده بود، بعد از شهادت علي عليه السلام بر عراق مسلّط شد.
2. سبّ علي عليه السلام
حضرت در ادامه همان خطبه پيشين مي فرمايد: "اَلا وَاِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبيٍ وَالْبَراءَةِ مِنِّي، فَاَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَاِنَّهُ لِي زَكاةٌ وَلَكُمْ نَجاةٌ، وَاَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلا تَبَرَّأُوا مِنِّي وُلِدْتُ عَلَي الْفِطْرَةِ، وَسَبَقْتُ اِلي الْاِيمانِ وَالْهِجْرَةِ؛(31) بيدار باشيد كه او (معاويه) شما را به بدگويي و بيزاري من وادار مي كند؛ بدگويي را [به هنگام اجبار دشمن ]اجازه مي دهم كه مايه بلندي درجات من و نجات شماست؛ امّا هرگز [در دل ]از من بيزاري نجوييد كه من بر فطرت توحيد تولّد يافته ام و در ايمان و هجرت [از همه ] پيش قدم بوده ام."
معاويه پس از صلح امام مجتبي عليه السلام به شام بازگشت. مردم در اطراف او گرد آمدند و پيروزي اش را تبريك گفتند. اوگفت: "اي مردم! رسول خدا به من فرمود: تو پس از من به خلافت دست خواهي يافت. پس سرزمين مقدس را برگزين؛ زيرا مردان خدا در آن جمع اند و من شما را برگزيده ام. پس ابو تراب را لعن كنيد." مردم نيز به دشنام و ناسزاگويي امام علي عليه السلام پرداختند." (32)
معاويه سبّ امير مؤمنان عليه السلام را در جامعه اسلامي چنان نهادينه كرده بود كه مي پنداشتند نماز جمعه بدون دشنام به امام علي عليه السلام كامل نمي شود و به تدريج، اين امر براي بني اميّه عادت شد تا آنكه عمر بن عبد العزيز در دوران خلافت خود اين عادت ناپسند را برداشت. (33)
د. حكومت كوتاه مروان و فرزندان او
در سال 36 هجري مروان بن حكم داماد عثمان در جنگ جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين عليهما السلام از پدر عفو او را خواستند، حضرت نيز او را عفو كرد و آزاد نمود. حضرت خبرهايي غيبي درباره او و فرزندانش دارد كه عبارت است از:
1. خود مروان
بعد از اينكه حسنين عليهما السلام گفتند: پدر! مروان با شما بيعت مي كند، حضرت فرمود: "أَوَ لَمْ يُبايِعْنِي بَعدَ قَتْل عُثْمانَ؟ لا حاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ! اِنَّها كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسُبَّتِهِ، اَما اِنَّ لَهُ اِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَهُوَ أَبُو الْاَكْبُشِ الْاَرْبَعَةِ، وَسَتَلْقَي الْاُمَّةُ مِنْهُ وَمِنْ وُلْدِهِ يَوْماً (مَوْتاً) اَحْمَرَ؛(34) مگر [مروان ] پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازي نيست! دست او دست يهودي است، اگر با دست خود با من بيعت كند، در نهان بيعت را مي شكند. آگاه باشيد، او حكومتي [كوتاه مدّت ] مانند [فرصت كوتاه ] سگي كه با زبان بيني خود را پاك كند، خواهد داشت. و او پدر قوچهاي چهارگانه (چهار فرمانروا) است و امّت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونيني خواهند داشت. (35)"
همان طور كه آن حضرت خبر داده بود، مروان به حكومت رسيد؛ امّا حكومت او بيش از نه ماه طول نكشيد و از ميان چهار فرزندش يعني: عبد الملك، عبد العزيز، بشر و محمد، عبد الملك خليفه شد و آن سه، والي مصر و عراق و جزيره گرديدند و امّت اسلامي از مروان و فرزندانش روزهاي خونيني ديدند.
2. تهاجم خونين عبد الملك
"گويا فاسق آنها (عبد الملك بن مروان) را مي بينم؛ در حالي كه با منكر همراه شده و با آن انس گرفته و همنشين مي گردد تا آنكه موي سرش در گناهان سفيد گشته و خُلق و خوي او رنگ گناه و منكر مي گيرد. در چنين حالي، كف بر لب به مردم يورش آورد، چونان موج خروشاني كه از غرق كردن هر چيزي بي پروا باشد يا شعله اي كه تر و خشك را بسوزاند و همه چيز را خاكستر گرداند." (36)
در مورد هجوم خونين او به كوفه و كشتن مصعب بن زبير فرمود: "گويي او (عبد الملك بن مروان) را مي بينم كه از شام فرياد برمي آورد و با پرچمهايش پيرامون كوفه را پر مي كند و چونان شتر خشمگين به كوفه يورش مي آورد و زمين را با سرهاي بريده فرش مي كند. دهانش را گشاد كرده و گامهايش را سخت و سنگين بر زمين مي كوبد. تاخت و تاز او بي امان و پايدار و هجوم او سخت و دشوار است. به خدا سوگند! شما را در اطراف زمين مي پراكند؛ آنگونه كه اندكي از شما باقي خواهد ماند، چونان باقيمانده سرمه در اطراف چشم و اين وضع خونبار تداوم يابد تا آنكه عقل از دست رفته عرب باز آيد." (37)
همچنان كه علي عليه السلام خبر داده بود، عبد الملك بعد از استحكام موقعيت خود در شام در سال 72 هجري، به عراق و كوفه هجوم برد و با معصب بن زبير درگير شد و بعد از كشتن او و نصب حجاج بن يوسف، عراق از جمله كوفه را به خاك و خون كشيد. (38)
3. خونريزي حجّاج
"اَما وَاللَّهِ يُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ غُلامُ شَقِيفٍ الذَّيَّالُ الْمَيَّالُ يَأْكُلُ خَضِرَتَكُمْ وَيُذِيبُ شَحْمَتَكُمْ، اِيْهٍ اَبا وَذَحَةً؛(39) آگاه باشيد كه به خدا سوگند! پسركي از طايفه شقيف (حجّاج بن يوسف) بر شما مسلّط مي گردد كه هوسباز و گردنكش و ستمگر است سبزه زارهاي (اموال و داراييها) شما را مي چرد و چربي شما را آب مي كند. ابو وذحه بس كن!" (40)
عبد الملك، حجاج را كه به خشونت و خون ريزي شهرت داشت، در سال 82 هجري به حكومت عراق گمارد و او در طول حكومتش يك صدو بيست هزار نفر را به قتل رساند. (41)
ه . حمله مغول به بصره
"كَاَنِّي أَراهُمْ (اَنْظُرُ اِلَيْهِمْ) قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهُمُ الْمَجانُّ الْمُطَرَّقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَالدِّيباجَ، وَيَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ المِتاقَ، وَيَكُونُ هُناكَ اسْتِحْرارُ قَتْلٍ حَتّي يَمْشِي الْمَجْرُوحُ عَلَي الْمَقْتُولِ، وَيَكُونَ الْمُفْلِتُ اَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ؛(42) گويا آنان را مي بينم با رخساري چونان سپرهاي چكش خورده، لباسهايي از ديباج و حرير پوشيده، اسبهاي اصيل را يدك مي كشند و آنچنان كشتار و خونريزي دارند كه مجروحان از روي بدن كشتگان حركت مي كنند و فراريان از اسير شدگان كمترند."
ابن ابي الحديد مي گويد: اين غيبي است كه وقوع آن را ما بالعيان ديديم و مردم از صدر اسلام منتظر آن بودند؛ ولي سرانجام در زمان ما اين جنايات به وقوع پيوست.
و. فقط نام اسلام
امام علي عليه السلام فرموده: "يَأْتِي عَلَي الناسِ زَمانٌ لا يَبْقي فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ اِلَّا رَسْمُهُ وَمِنَ الْاِسْلامِ اِلَّا اِسْمُهُ وَ مَساجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدي ؛(43) روزگاري بيايد كه در ميان مردم از قرآن جز خواندن و قرائت، و از اسلام جز نامي باقي نماند. در آن زمان، مساجد از نظر بنا و ساختمان معمور و آباد است؛ امّا از جهت هدايت [و معنويت ]خراب است (مسلمانان به اسم اسلام و قرآن اكتفا مي كنند و رفتن به مساجد هم جنبه تشريفات به خود مي گيرد؛ در صورتي كه اسلام وقرآن بايد در متن زندگي آنان حاكم باشد)."
ز . ظهور و برنامه هاي حضرت مهدي عليه السلام
درباره حضرت مهدي عليه السلام خبرهاي غيبي فراواني در نهج البلاغه آمده است كه فقط به دو مورد اشاره مي شود:
1. لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَي وَلَدِها؛(44) دنيا پس از سركشي، به ما روي مي كند، چونان شتر مادّه بدخو كه به بچه خود مهربان گردد."
2. "يَعْطِفُ الْهَوي عَلَي الْهُدي اِذا عَطَفُوا الْهُدي عَلَي الْهَوي ، وَيَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَي الْقُرْآنِ اِذا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَي الرَّأْيِ؛(45)هنگامي كه مردم هدايت را پيرو هواهاي نفساني خود قرار دهند، [مهدي موعود آيد و] هواهاي نفساني را مغلوبِ هدايت مي نمايد و نيز هنگامي كه مردم قرآن را بر آرا [و نظريات و تمايلات شخصي خود] تطبيق نمودند، آن حضرت آرا [و نظريات ] را تابع قرآن قرار مي دهد."
پی نوشت:
1) مجمع البيان، طبرسي، ج 3، ص 261؛ همان، ج 5، ص 25؛ سيماي فرزانگان، جعفر سبحاني، ج 2، ص 381.
2) اعلام الهداية، ج 11، ص 31.
3) نهج البلاغه، محمد دشتي، ص 228، خطبه 120.
4) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 427.
5) نهج البلاغه، خطبه 128، ص 244.
6) همان، خطبه 125، ص 330.
7) همان، خطبه 116، ص 225.
8) همان، خطبه 93، ص 172 - 174.
9) الميزان، علامه طباطبائي، ج 20، ص 131 - 132.
10) نهج البلاغه، خطبه 175، ص 330.
11) امالي شيخ مفيدچاپ نجف، ص 14.
12) اوائل المقالات، ص 38؛ بحار الانوار، ج 26، ص 10.
13) دلائل الصدق، محمدرضا مظفر، چاپ قم، ص 334؛ سيماي فرزانگان، جعفر سبحاني، ج 2، ص 282.
14) نهج البلاغه، محمد دشتي، ص 56، خطبه 13.
15) همان.
16) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 253.
17) نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 102، ص 188.
18) همان، ص 188 - 190.
19) نهروان، نام دامنه رودخانه اي در نزديكي كوفه، در كنار صحراي "حروراء" ميان كوفه و بغداد است. به همين علّت، خوارج را "حروريّه" مي ناميدند و رئيس آنها حرقوص بن زهير بود كه به "ذو الثديه" معروف شد.
20) نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 36، ص 88.
21) همان، خطبه 59، ص 108.
22) شرح نهج البلاغه، همان، ج 5، ص 3 - 13.
23) نهج البلاغه، خطبه 58، ص 108.
24) شرح نهج البلاغه، ذيل خطبه 57.
25) نهج البلاغه، خطبه 58، ص 108.
26) همان، خطبه 60، ص 110.
27) مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه علي عليه السلام، ص 129.
28) نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 57، ص 108 - 109.
29) همان، ص 109، پاورقي.
30) صبح الاعشي في صناعة الانشاء، علي بن احمد قلقشندي، بيروت، دار الفكر، 1407 ه ق، ج 1،ص 471.
31) نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه 57، ص 108.
32) ائمه اثنا عشر، هاشم المعروف الحسني، ترجمه محمد درخشنده، تهران، امير كبير، 1373 ه . ش، ص 594.
33) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 55 - 128.
34) دست يهودي، كنايه از عهد شكني مروان است. مروان، هم يهودي زاده بود و هم يهوديان در آن روزگار، معروف به پيمان شكني بودند.
35) نهج البلاغه، خطبه 73.
36) نهج البلاغه، خطبه 144، ص 264.
37) همان، خطبه 138، ص 256.
38) از پيدايش اسلام تا ايران اسلامي، رسول جعفريان، قم، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ دوم، 1379، دفتر اوّل، ص 207.
39) نهج البلاغه، همان، خطبه 116، ص 256.
40) وذحه، نوعي سوسك است. روزي اين جانور حجاج را گزيد، بدنش ورم كرد و مرد. از اين رو، به او ابو وذحه گويند.
41) رسول جعفريان، همان، ص 208.
42) نهج البلاغه، خطبه 128، ص 242.
43) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، بيروت، ج 7 - 8، ص 218.
44) نهج البلاغه، حكمت 209، ص 672.
45) همان، خطبه 138، ص 672.