ابن ملجم، از مهر امام تا عشق قطام
دو واژۀ «عاقبت بشرّی» و «عاقبت بخیری» همواره در محافل علمی مورد بحث و بررسی بوده و عالمان دینی با استعانت از آیات و روایات، این دو واژه را تفسیر نموده و مواردی از مصادیق آن دو را ذکر کرده اند؛
کلید واژه
ابن ملجم مرادی، عاقبت بشرّی، انحراف.
«ابن ملجم مرادی» در یمن از معروفیّت و اعتبار فراوانی برخوردار بود، تا آنجا که از بین کلّ مردم یمن صد نفر از فهیمترین، عاقلترین، فصیحترین و شجاعترین افراد انتخاب شدند، آنگاه از میان آنها هفتاد نفر، و از میان هفتاد نفر، سی نفر و از میان سی نفر ده نفر و از میان ده نفر او به عنوان سخنگو برگزیده شد.
خوب است مراحل انتخاب و علّت آن را از زبان راوی بشنویم، البته باید حوصله به خرج داد تا تمام روایت به خوبی و با تمام ریزه کاریها نقل شود تا نتیجه به خوبی نمایان گردد.
دستور انتخابات
«ابوالحسن علی بن عبدالله بن محمد البکری»، از «لوط بن یحیی»، از اساتید و گذشتگانش، نقل کردهاند: وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند، مردی به نام «حبیب بن منتجب» از طرف عثمان والی یکی از شهرهای اطراف یمن بود. حضرت علی علیه السلام او را ابقا کرد و نامهای به این شرح برای او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از طرف بندۀ خدا امیرمؤمنان علی بن ابی طالب به حبیب بن منتجب: سلام علیک، امّا بعد، من خدایی را حمد میکنم که جز او خدایی نیست و بر محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسولش درود میفرستم. و بعد شما را بر کسانی که قبلاً والی بودی، ابقا کردم و به کار خویش ادامه بده، و من شما را توصیه میکنم به عدالت ورزی در بین رعیت، و احسان به مردم کشورت، و بدان کسی که بر گردن مسلمین ولایت پیدا کند و بین آنها عدالت نورزد، خدا او را در روز قیامت به گونهای محشور میکند که دستانش به گردنش غل شده است. چیزی او را آزاد نمیکند، مگر عدالت در دنیا، وقتی نامه ام رسید، پس آن را برای مردم اهل یمن بخوان و از مردم برای من بیعت بگیر، وقتی که مردم بسان بیعت رضوان با تو بیعت کردند، تو نیز بر کارت پایدار باش: "و اَنفِذ اِلیّ مِنهُم عَشرَۀ یَکونُونَ مِِن عُقلائِهِم وَ فُصحائِهِم وَ ثِقَاتِهِم، مِمَّن یَکُونُ اَشَدُّهُم عَونَاً مِن اَهلِ الفَهمِ وَ الشُّجاعَۀِ عارِفینَ بالله، عالِمینَ بِاَدیانِهِم وَ مالَهُم وَ ما عَلَیهِم وَ اَجودُهم رأیاً، وَ عَلَیکَ وَ عَلَیهِمُ السّلام؛1 ده نفر از میان مردم آنها (با این شرایط) برایم بفرست که از عقلا و فصحای آنها و مورد اطمینان مردم باشند، از بین کسانی که در یاری رساندن محکم اند (و از این شرایط نیز برخوردارند) از اهل فهم و شجاعت اند، آگاه به خداوند، دانای به دینشان و آگاه به حقوق و وظایف خویش و دارای رأی نیکو هستند [برگزین].»
در این جملات به بیش از دو ویژگی برای انتخاب شوندگان اشاره شده است: 1. عقل؛ 2. فصیح و دارای بیان گویا بودن؛ 3. مورد اطمینان مردم بودن؛ 4. در یاری رسانی محکم بودن؛ 5. اهل فهم و بصیرت بودن؛ 6. شجاع و نترس؛ 7. خداشناس؛ 8. دین شناس؛ 9. آشنا به حقوق خود و مردم (حقوق دان)؛ 10. دارای رأی و نظر نیکو بودن.
به راستی اوصاف کمرشکنی است که در هر کسی یافت نمیشود، و کسانی که اوصاف مذکور را دارا باشند، افراد ممتازی خواهند بود.
گرفتن بیعت و انتخاب افراد
حضرت علی علیه السلام نامه را مُهر فرمود و آن را برای حبیب ارسال کرد. وقتی نامه رسید، حبیب آن را بوسید و بر چشمان و سر خود قرار داد. وقتی نامه را خواند، به منبر رفت و حمد و ثنای الهی نمود، بر محمد و آلش درود فرستاد، آنگاه گفت: ای مردم! عثمان به عهدش وفا کرد (و از دنیا رفت) و مردم بعد از او با عبد صالح و پیشوای خیرخواهان، برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و خلیفۀ او بیعت کرده اند، و او سزاوارترین فرد به خلافت، و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و پسر عموی او، و برطرف کنندۀ سختیها از چهرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله ، و همسر دخترش و وصی او و پدر دو نوۀ او، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام میباشد. نظر شما دربارۀ بیعت با او و وارد شدن در اطاعت او چیست؟
«قالَ: فضجّ النّاسُ بِالبُکاءِ وَ النَّحیبِ، وَ قالُوا: سَمعاً وَ طَاعَۀً وَ حُبَّاً وَ کَرامَۀً لله وَ لِرَسولِهِ وَ ِلأخی رَسُولِه، فَاَخَذَ لَهُ البَیعَۀُ عَلَیهِم عَامَۀ؛ (راوی میگوید: بعد از جملات فرماندار) مردم فریاد و نالههاشان بلند شد و گفتند: گوش میدهیم و اطاعت میکنیم و دوستی و کرامت مخصوص خدا و رسول صلی الله علیه و آله او و برادر رسول او میباشد. پس از همه برای او بیعت گرفت.» و پس از بیعت گفت: ده نفر از بزرگان و شجاعان شما را میخواهم که نزد علی علیه السلام بفرستم، چنان که خودش فرمان داده است. همه گفتند: گوش میدهیم و فرمان میبریم.
«فَاختارَ مِنهُم مأۀ ثُمَّ مِنَ المِأۀِ سَبعینَ، ثُمَّ مِنَ السَّبعین ثَلاثینَ، ثُمَّ مِنَ الثَّلاثینَ عَشرَۀً فیهِم عَبدَ الرَّحمنِ بنِ مُلجَمِ المُرادی؛2 پس صد نفر از بین آنها انتخاب نمود، آنگاه از صد نفر هفتاد نفر را انتخاب کرد، آنگاه از بین هفتاد، ده نفر را انتخاب کرد که عبد الرحمن بن ملجم بین آنها بود.»
سخنرانی غرّای ابن ملجم
پس از انتخاب ده نفر، به سرعت آنها را برای اعلام وفاداری و یاری علی علیه السلام راهی کوفه کرد. هنگامی که آنها به کوفه رسیدند، خدمت امیر مؤمنان علیه السلام شتافته، بر او سلام کردند و خلافت را به او تبریک و تهنیّت گفتند. حضرت علی علیه السلام نیز جواب سلام آنها را داده، به آنها خیرمقدم گفتند.
«فَتَقَدَّمَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمَامُ الْعَادِلُ وَ الْبَدْرُ التَّمَامُ وَ اللَّيْثُ الْهُمَامُ وَ الْبَطَلُ الضِّرْغَامُ وَ الْفَارِسُ الْقَمْقَامُ وَ مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ عَلَى سَائِرِ الْأَنَامِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِكَ الْكِرَامِ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صِدْقاً وَ حَقّاً؛ آنگاه ابن ملجم (که از قبل به عنوان سخن گو انتخاب شده بود) جلو رفت و در پیشگاه علی علیه السلام ایستاد [این نشان از شجاعت و نترسی او دارد که یک جوان بتواند جرأت کند در مقابل امیر مؤمنان علیه السلام به این زیبایی لب به سخن گشاید.] و گفت: سلام بر تو ای پیشوای عادل! و ماه شب چهارده و شیرژیان و قهرمان دلاور و تکسوار بزرگ (میدان نبرد) و کسی که خدا او را بر تمام مردم (جز نبی) برتری داد! درود بر شما و آل بزرگوارت باد. شهادت میدهم که به راستی و به حق و حقیقت تو امیر تمام مؤمنان هستی.» به راستی عجب سخنرانی هیجان انگیزی، سخنرانیای که کاملاً نشان از فصاحت، شجاعت و آگاهی گوینده دارد.
آنگاه ابن ملجم ادامه داد: «أَنَّكَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ الْخَلِيفَةُ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَحَدَ حَقَّكَ وَ مَقَامَكَ أَصْبَحْتَ أَمِيرَهَا وَ عَمِيدَهَا لَقَدِ اشْتَهَرَ بَيْنَ الْبَرِيَّةِ عَدْلُكَ وَ هَطَلَتْ شَآبِيبُ فَضْلِكَ وَ سَحَائِبُ رَحْمَتِكَ وَ رَأْفَتِكَ عَلَيْهِمْ وَ لَقَدْ أَنْهَضَنَا الْأَمِيرُ إِلَيْكَ فَسُرِرْنَا بِالْقُدُومِ عَلَيْكَ فَبُورِكْتَ بِهَذِهِ الطَّلْعَةِ الْمَرْضِيَّةِ وَ هُنِّئْتَ بِالْخِلَافَةِ فِي الرَّعِيَّةِ؛3 به راستی تو وصی رسول خدا، و خلیفۀ بعد از او هستی [نه آنهایی که قبل از تو خلافت را غصب کردند] و وارث علم او میباشی. از رحمت خداوند دور است کسی که حق تو و مقام و منزلت تو را انکار کند. صبح کردی در حالی که امیر خلافت و ستون (نگهدارندۀ آن) هستی. به راستی عدالت تو بین مردم شهرت دارد، وباران با فشار و پی در پی فضلت و ابرهای لطف و مهربانیات مرتب بر مردم فرود میآید. امیر (یمن) ما را نزد تو فرستاده و ما از آمدن به نزد شما سخت خوشحال و مسروریم، پس مبارک (و با برکت) باد این طلقت (زیبایی) پسندیده، و تهنیّت و گوارایت باد خلافیت بر رعیّت!»
حضرت علی علیه السلام چشمان خود را بر ابن ملجم و ده نفری که بر او وارد شده بودند، دوخت و آنها را در نزد خویش فرا خواند. وقتی آنها نشستند، نامۀ فرماندار یمن را به آن حضرت دادند. حضرت آن را باز کرد و با خواندن آن مسرور شد. آنگاه دستور داد که برای هر یک از آن ده نفر یک دست (لباس) حلّه یمنی و یک عبای عدنی، و اسب عربی بدهند و دستور داد که از آنها دلجویی کنند و آنها را احترام و کرامت نمایند. وقتی ابن ملجم این تکریم و احترام را دید، دوباره به ذوق آمد و از جا بلند شد و این اشعار را در مقابل روی علی علیه السلام و در وصف حضرت بیان کرد:
اَنتَ المُهَیمِنُ وَ المُهَذَّبُ ذُو النَّدی
وَ اِبنَ الضَّراغِمِ فی الطراز الاَوّل
اللهُ خَصَّکَ یا وَصِیُّ مُحمَّد
وَ حَباکَ فَضلاً فِی الکِتابِ المُنَزَّل
وَ حَباکَ بِالزَّهراءِ بِنتَ مُحَمَّد
حُورِیۀٍ بِنتِ النَّبیِّ المُرسَل4
«تو شخصیتی بزرگ پاکیزه با سخاوت و فرزند دلاوران پیش گام هستی؛ خداوند تو را به وصایت محمد صلی الله علیه و آله اختصاص داد و فضیلتی به تو بخشید که در کتاب (و قرآن) نازل شده است؛ و تو را به همسری زهرا علیها السلام دختر محمد صلی الله علیه و آله و حوریۀ (بشری) دختر پیامبر فرستاده شده افتخار داد.»
آنگاه عرض کرد: ای امیر مؤمنان! ما را هر جا دوست داری اعزام کن تا از ما آنچه دوست داری (و میخواهی) ببینی. به خدا قسم در ما نیست، مگر (خصوصیّت) هر قهرمان شجاع و نترس، هوشیار و زیرک، دلیر و سخت کوش و جسور در جنگیدن، این را از پدران و اجداد خویش به ارث بردهایم و به همین صورت برای فرزندان صالحمان به ارث میگذاریم.
راوی میگوید: «فَاسْتَحْسَنَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام كَلَامَهُ مِنْ بَيْنِ الْوَفْدِ فَقَالَ: لَهُ مَا اسْمُكَ يَا غُلَامُ؟ قَالَ اسْمِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ قَالَ ابْنُ مَنْ قَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ الْمُرَادِيِّ قَالَ لَهُ أَ مُرَادِيٌّ أَنْتَ قَالَ نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؛ حضرت امیر مؤمنان علیه السلام سخنان او را از بین جمعیت وارد شده تحسین نمود. سپس فرمود به او: اسمت چیست ای جوان؟ عرض کردم: اسم من عبد الرحمن است. حضرت فرمود: پسر چه کسی هستی؟ عرض کرد: ابن ملجم مرادی. فرمود: تو (واقعاً) مرادی هستی؟ عرض کرد: بله، ای امیر مؤمنان! پس فرمود: «اِنّا لله وَ اِنّا اِلیهِ راجِعُونَ، وَ لا حُولَ وَ لا قُوَّۀَ اِلاّ بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ؛ ما از خداییم و به سوی خدا بر میگردیم و هیچ حول و قوهای نیست مگر از جانب خداوند بلند مرتبه و بزرگ.»
در روایت از «اصبغ بن نباته» آمده است: وقتی گروه ده نفره بر امیر مؤمنان وارد شدند و با حضرت بیعت کردن، ابن ملجم نیز بیعت کرد، وقتی او خواست برگردد، حضرت امیر مؤمنان علیه السلام دوباره او را خواست و عهد و پیمان دوباره گرفت و از او خواست که پیمان خود را نشکند و حیله نکند. وقتی ابن ملجم فاصله گرفت، باز برای بار سوم او را خواست و پیمان مجدّد گرفت. ابن ملجم عرض کرد: ای امیر مؤمنان! ندیدم آنگونه که با من رفتار کردی با دیگران رفتار کنی؟ (سرّش چیست؟) حضرت فرمود: برو و مواظب باش؛ زیرا اینگونه میبینم که به بیعتت وفا نخواهی کرد!! ابن ملجم عرض کرد: گویا آمدن من را خوش نمیداری، مخصوصاً وقتی که اسم من را متوجه شدی؟ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأُحِبُ الْإِقَامَةَ مَعَكَ وَ الْجِهَادَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ إِنَّ قَلْبِي مُحِبٌّ لَكَ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ أُوَالِي وَلِيَّكَ وَ أُعَادِي عَدُوَّكَ؛5 و من به راستی به خدا سوگند شدیداً دوست دارم که همراه شما باشم و در خدمت شما جهاد کنم، و به راستی من شدیداً شما را دوست دارم. به خدا سوگند به حقیقت، دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن میدارم.»
اوج لطف
حضرت علی علیه السلام بر بیعت شکنی ابن ملجم اعلام خطر و تأکید نکرد؛ چون امکان داشت همین برخورد کینهای در دل ابن ملجم ایجاد کند و روزی بخواهد انتقام بگیرد؛ بلکه علاوه بر برخورد بسیار گرم در روز ورود ابن ملجم و همراهان و تحسین ابن ملجم به خاطر ایراد سخنرانی مدّت مدیدی از او پذیرایی و پرستاری کرد، به گونهای که جا داشت تا آخر عمر عاشق علی علیه السلام بماند تا این خدمات را جبران نماید.
بعد از مدّتی همراهان ابن ملجم به یمن برگشتند و او نیز میخواست برگردد؛ ولی دست تقدیر به گونهای دیگر ورق خورد؛ زیرا ابن ملجم بیمار شد؛ به گونهای که از رفتن با همراهان و برگشتن به یمن باز ماند؛ ولی مولایش علی علیه السلام او را تنها نگذاشت؛ بلکه از او پرستاری کرد تا خوب شد و بعد از سلامتی نیز او را رها نکرد؛ بلکه نهایت احسان را دربارۀ او روا داشت.6
آغاز انحراف
فعلا در مقام اثبات و یا ردّ این مطلب نیستیم که آیا ابن ملجم در جنگ نهروان شرکت داشت یا نه؟ و آیا به نفع حضرت علی علیه السلام وارد جنگ شد و یا علیه او؟ اما معروف است که او علیه حضرت علی علیه السلام در جنگ شرکت داشت و بعد از شکست، جان سالم به در برد.
پس از آن گروهی از خوارج در مکه گرد هم آمدند، و بعد از اتمام حج با یکدیگر پیمان بستند که طبق نظرشان رهبران گمراه و منحرف را از پای درآورند و کشور اسلامی را از دست آنان راحت کنند. عبد الرحمن بن ملجم مرادی کشتن حضرت علی علیه السلام را به عهده گرفت. «حجّاج بن عبدالله» که معروف به «بَرَک» بود، کشتن معاویه را به عهده گرفت. و «داد ویه» که معروف به «عمرو بن بکر تمیمی» بود، قتل عمرو عاص را قبول کرد. آن دو نفر موفق نشدند؛ ولی ابن ملجم وارد کوفه شد و تصمیم خویش را پنهان میکرد، تا اینکه با مردی از قبیلۀ «تیم رباب» که از یاران و هم دستان او بود، دیدار کرد و در همان وقت، «قطام» دختر «اخضر» را که از همان قبیله بود و علی علیه السلام پدر و برادر او را در نهروان به قتل رسانده بود، در آنجا حضور داشت. قطام از زیبایی فوق العادهای برخوردار بود و چون ابن ملجم او را دید، فریفتۀ زیبایی اش گشته، به او علاقمند شد و از وی خواستگاری کرد. قطام مهرش را سه هزار درهم، یک کنیز، یک خادم و کشتن علی بن ابی طالب علیه السلام اعلام کرد7 و ادامه ماجرا که بعداً اشاره میشود؛ ولی آنچه به عنوان یک قول و یا لااقل احتمال مطرح است، این است که ابن ملجم در جنگ نهروان به نفع علی علیه السلام شرکت داشته است. از جمله مرحوم مجلسی روایتی را به این صورت نقل کرده است:8
وَ أَقَامَ ابْنُ مُلْجَمٍ بِالْكُوفَةِ إِلَى أَنْ خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِلَى غَزَاةِ النَّهْرَوَانِ فَخَرَجَ ابْنُ مُلْجَمٍ مَعَهُ وَ قَاتَلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قِتَالًا شَدِيداً فَلَمَّا رَجَعَ إِلَى الْكُوفَةِ وَ قَدْ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ قَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أَتَقَدَّمَكَ إِلَى الْمِصْرِ لِأُبَشِّرَ أَهْلَهُ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكَ مِنَ النَّصْرِ فَقَالَ لَهُ مَا تَرْجُو بِذَلِكَ قَالَ الثَّوَابَ مِنَ اللَّهِ وَ الشُّكْرَ مِنَ النَّاسِ وَ أَفْرَحُ الْأَوْلِيَاءَ وَ أُكْمِدُ الْأَعْدَاءَ فَقَالَ لَهُ شَأْنَكَ؛ ابن ملجم تا زمانی که امیر مؤمنان علیه السلام برای جنگ نهروان حرکت کرد، در کوفه ماند و همراه حضرت در جنگ شرکت کرد و در محضر آن حضرت جنگ سخت و نمایانی انجام داد. وقتی امام علی علیه السلام به کوفه برگشت، در حالی که خدا با دستان او فتح و پیروزی را رقم زده بود، ابن ملجم گفت: ای امیر مؤمنان! آیا اجازه میدهی که من زودتر از شما وارد کوفه شوم و مردم را بر آنچه که از پیروزی که خداوند برای تو فراهم کرده است اطلاع و بشارت دهم؟ حضرت فرمود: (با چه انگیزه این کار را انجام میدهی) و چه امیدی داری؟ عرض کرد: ثوابی از طرف خداوند و تشکری از طرف مردم. و (نیز) دل دوستان را شاد و دشمنان را ناراحت نمایم. حضرت فرمود: خودت میدانی!
حضرت امیر علیه السلام دستور داد که به او خلعت قیمتی و دو عدد عمّامه، و دو شمشیر و دو عدد نیزه بدهند. ابن ملجم هم حرکت کرد (و به سرعت) وارد کوفه شد و خیابانها را میشکافت و مردم را از فتح و پیروزی امیر مؤمنان خبر دار میکرد، و مقداری عُجب او را گرفته بود تا به محلّه بنی تمیم رسید و به بلندترین خانه رسید که مربوط به قطام دختر سخینه دختر عوف بن تیم بود. قطام دارای جمال و کمال و هیبت بود. وقتی صدای او را شنید، شخصی را دنبال او فرستاد که از او تقاضا کند تا ساعتی از اسب فرود آید و به پرسشهایی که دربارۀ بستگانش دارد، پاسخ دهد. وقتی ابن ملجم قبول کرد و نزدیک منزل قطام رسید، خواست از اسب پیاده شود، قطام به استقبال او آمد، و نقاب از چهره برداشت و زیباییهای خود را برای او آشکار نمود. وقتی ابن ملجم او را دید، شیفتۀ او شد، پس از اسب فرود آمده و وارد خانۀ او شد. قطام نیز به خوبی از او پذیرایی کرد و برایش غذایی تهیه کرد، ابن ملجم نیز مرتب به او نگاه میکرد و او نیز با تبسّم جواب او را میداد. در پایان گفت: ای کریمه! امروز رفتاری با من کردی که باید یک عمر مدحت نموده، از تو تشکر نمایم. اگر حاجتی داری، برآورده سازم؟ قطام اول از کشته شدگان جنگ نهروان پرسید، ابن ملجم نیز اخبار را گفت، از جمله از کشته شدن پدر، برادر و عموی او به دست امام علی علیه السلام خبر داد. اینجا بود که نالۀ قطام بلند شد و شروع کرد به سر و صورت خود زدن و گریه کردن و میگفت: فراق آنها بر من سخت است و چه کسی بعد از آنها مرا یاری کند و انتقام مرا بگیرد؟ ابن ملجم گفت: آرام باش، تو به مقصودت میرسی. وقتی قطام این جمله را شنید، ساکت شد و به سخن او طمع کرد و بيش تر خود را به او عرضه نمود و محاسن خود را آشکار کرد و وقتی تمام قلب او را تصاحب کرد، ابن ملجم به او گفت: پدرت رفیق من بود، من تو را از او خواستگاری نموده بودم و او نیز بر من منّت گذاشت؛ ولی مرگ او را مهلت نداد «فَزَوِّجنِی لِآخِذِکَ بِثَارِکَ؛ تو با من ازدواج کن، من انتقام تو را میگیرم.» قطام گفت: بزرگان واشراف زیادی از قوم و قبیله ام برای خواستگاری من آمدهاند؛ ولی من فقط برای کسی که انتقامم را بگیرد موافقت میکنم. من شنیده ام تو مرد شجاعی هستی. دوست دارم تو شوهر من و من همسر تو باشم... تا آنجا که شرایط و مهریه اش را خواست تعیین کند، شرطش این بود که علی علیه السلام را به قتل برساند، تا ابن ملجم این جمله را شنید، کلمۀ استرجاع را به زبان جاری کرد. و عقلش برگشت و فریاد زد: این چه شرطی است که گذاشتی؟ و امر بد و محالی را هوای نفست به تو فرمان داده است. آنگاه سرش را به زیر انداخت، در حالی که عرق از سر و صورتش سرازیر بود و در کارش اندیشه میکرد، آنگاه سر برداشت و گفت: وای بر تو! چه کسی توان دارد علی علیه السلام را بکشد، در حالی که او «... الْمَنْصُورِ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضُ تَرْجُفُ مِنْ هَيْبَتِهِ وَ الْمَلَائِكَةُ تُسْرِعُ إِلَى خِدْمَتِهِ يَا وَيْلَكِ وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلَى قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؛ یاری شده از طرف (خدای) آسمان است، و زمین از هیبتش میلرزد و ملائکه در خدمت گزاری او از یکدیگر سرعت میگیرند. وای بر تو! چه کسی بر قتل علی بن ابی طالب قادر است؟ در حالی که از طرف [خدای] اسمان تأییده شده است و ملائکه صبح و شام او را احاطه میکنند و به راستی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی میجنگید، جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ و عزرائیل از جلوی روی، او را همراهی میکردند. کسی که اینگونه است، احدی توان کشتن او را ندارد و مخلوقی راهی برای فریب و غلبۀ بر او نخواهد داشت.»
با این حال علی علیه السلام مرا عزیز و گرامی داشته، و به من محبت نموده است و (مقامم را) بالا برده و مرا بر دیگران مقدم داشته است. این کار (قتل) جزای او از طرف من نیست. اگر غیر علی بود، من به بدترین نوع کشتن او را میکشتم، هر چند (زیرکترین) و قویترین اهل زمانش بود؛ اما امیر مؤمنان را (به دلایلی که گفتم) راهی بر او ندارم.
قطام مدّتی صبر کرد تا خشم ابن ملجم فرو نشست، از در ملاطفه و ملاعبه وارد شد، و به او گفت: چه چیز تو را از قتل علی علیه السلام و رسیدن به این مال و جمال باز میدارد؟ و تو عفیفتر و زاهدتر از کسانی که با او جنگیدند و توسط او کشته شدند، در حالی که روزه داران و شب زنده داران بودند، نیستی. وقتی آنها دیدند علی ناحق و از روی دشمنی مسلمانان را میکشد، از او فاصله گرفتند و با او جنگیدند.
ابن ملجم به قطام گفت: از من دست بردار! به راستی دینم را فاسد کردی و در قلبم شک وارد نمودی و من نمیدانم (و متحیّرم) که چه جوابی دهم، در حالی که تو بر من چیره شدهای و قصد تغییر رأی و نظر مرا داری. بعد اشعاری را خواند و از قطام مهلت خواست که مقداری فکر کند، وقتی خواست خارج شود، قطام او را بدرقه کرد و در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و از او خواست که سریع نتیجه را اعلام کند. ابن ملجم از نزد قطام خارج شد، دلی حالی که دل او جا مانده و خواب از او گرفته شده بود، و شب را تا صبح بیدار مانده، بر حال خود فکر میکرد؛ اما سرانجام نفس سرکش بر او غالب شد و تسلیم خواستۀ نفس و علاقه به قطام شد.
زمینههای سقوط
در انحراف و گمراه شدن انسان و به اصطلاح عاقبت به شرّی زمینۀ خانوادگی و تربیتی ر حد زمینه ساز، و رفتار و کردارهای اختیاری انسان مؤثر است. دربارۀ ابن ملجم نیز این مسئله صادق است که هم پیش زمینههای خانوادگی داشته و هم رفتارهای خاص که به اهم آنها اشاره میشود:
1. عدم مراعات والدین:
از نظر اسلام رابطه زناشویی بین زن و شوهر در ایام عادت ماهانه ممنوع و حرام میباشد. امام علی علیه السلام به ابن ملجم فرمود: «قَدْ أَخْبَرَتْكَ أُمُّكَ أَنَّهَا حَمَلَتْ بِكَ فِي بَعْضِ حَيْضِهَا؛9 مادرت به تو خبر داد که در بعض روزهای عادتش تو را حامله شده است؟»
طبعاً مراعات نکردن این حرام الهی بر فرزند آثار وضعی خواهد داشت، هر چند از او سلب اختیار نمیشود و توان و قدرت انتخاب راه صحیح را از او نمیگیرد؛ ولی زمینه برای انحراف میتواند به حساب آید. در روایت آمده است اگر کسی با همسرش در حال حیض نزدیکی کند مشکلی برای فرزند پیش آید، خود را ملامت کند.» 10
2. خوردن شیر زن یهودیه:
در اسلام بر این مسئله نیز بسیار تأکید شده است که از سپردن شیرخوار به دایههای ناپاک، ناصبی و یهودیه پرهیز شود؛ چرا که شیر تأثیرگذار است و بر روح و روان شیر خوار اثر منفی میگذارد. دربارۀ ابن ملجم این مسئله نیز مراعات نشد.
وقتی حضرت امیر علیه السلام از ابن ملجم بیعت گرفت، به او گوشزد کرد که به پیمان و عهدت وفا نمیکنی. ابن ملجم شدیداً اظهار محبت کرد و گفت: «اِنَّ قَلبِی یُحِبُّ لَکَ، قلبم مالامال از محبّت توست.» حضرت تبسمی کرد، و بعد فرمود: تو را با خدا ای برادر مرادی! اگر از چیزی (خبرگونه) پرسش کنم، مرا تصدیق میکنی؟ عرض کرد: آری، قسم به جان وزندگی شما ای امیر مؤمنان! حضرت فرمود: «هَلْ كَانَ لَكَ دَايَةٌ يَهُودِيَّةٌ فَكَانَتْ إِذَا بَكَيْتَ تَضْرِبُكَ وَ تَلْطِمُ جَبِينَكَ وَ تَقُولُ لَكَ اسْكُتْ فَإِنَّكَ أَشْقَى مِنْ عَاقِرِ نَاقَةِ صَالِحٍ وَ إِنَّكَ سَتَجْنِي فِي كِبَرِكَ جِنَايَةً عَظِيمَةً يَغْضَبُ اللَّهُ بِهَا عَلَيْكَ وَ يَكُونُ مَصِيرُكَ إِلَى النَّارِ فَقَالَ قَدْ كَانَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّكَ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ كُلِّ أَحَدٍ؛11 آیا برای تو دایۀ یهودیهای نبود که هرگاه گریه میکردی تو را میزد و بر پیشانیت لطمه وارد میکرد و میگفت: ساکت شو، به راستی تو شقیتر از پی کنندۀ ناقه صالح هستی و به راستی تو در بزرگی جنایت بزرگی [بنام قتل علی علیه السلام ] انجام خواهی داد و سرانجامت به سوی آتش است.» پس ابن ملجم گفت: همین گونه بوده است؛ و لکن به خدا قسم ای امیر مؤمنان! تو از هر کسی در نزد من محبوبتری.
نکات روایت
الف) تأثیر شیر زن ناپاک و بد عقیده بر شیرخوار جای تردید نیست.
امام علی علیه السلام فرمود: «انْظُرُوا مَنْ تُرْضِعُ أَوْلَادَكُمْ فَإِنَّ الْوَلَدَ يَشِبُّ عَلَيْهِ؛12 دقّت کنید چه کسی به فرزندان شما شیر میدهد؛ زیرا فرزند به آن کس که به او شیر میدهد شبیه میشود.»
آن حضرت در حدیث دیگری فرمود: «تَوَقُّوا عَلَى أَوْلَادِكُمْ لَبَنَ الْبَغِيِّ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْمَجْنُونَةِ فَإِنَّ اللَّبَنَ يُعْدِي؛ فرزندان خود را از شیر زن بدکاره و دیوانه حفظ کنید؛ زیرا شیر اثر گذار است و بدی آن از شیردهنده به شیر خورده سرایت میکند.»13
شبیه این جریان در رابطه با فرزند شیخ فضل الله نوری نقل شده است که در پای دار پدر خود کف میزد. بعدها متوجه شدند که مدت کمی دایۀ او یهودیه یا ناصبیّه بوده است.
ب) نکته دوم این است که زن یهودیّه از کجا میدانست که این شیرخوار در آینده شقیترین فرد خواهد شد؟ امکان دارد که در کتب آسمانی قبل مثل تورات چنین خبری از طریق پیامبران الهی داده شده بود.14
و ممکن بوده از پیش بینیها و خبرهایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داده بود، این نکته را متوجه شده.
چنان که امام علی علیه السلام فرمود: «مکرر از رسول خدا شنیدم که میفرمود: «اِنَّ قاتَلَکَ شِبهُ الیَهُودِیِّ بَل هُوَ یَهودِیٌّ؛ به راستی قاتل تو شبیه یهودی، بلکه یهودی است.»15 اینکه از «بل» ترقی استفاده شده، نشان میدهد که شیر یهودیه، بچه را سرانجام همچون خود یهودی خواهد کرد.
یکی از سران یهود دربارۀ نشان اوصیا از حضرت علی علیه السلام سئوال کرد، حضرت هفت خصلت را بیان نمود و خصلت هشتم را این دانست که: محاسنش با خون سرش خضاب میشود. وقتی بزرگ یهودان این مطلب را شنید، به شدّت گریه کرد و سخن حضرت را تصدیق کرد همان جا مسلمان شد.16
ج) در عاقبت به خیر شدن انسان صرف محبّت کافی نیست؛ بلکه باید محبت با اعمال و رفتار نیک و دوری از گناهان تقویت و بالنده و سازنده شود. ابن ملجم به امام علی علیه السلام علاقه داشت؛ اما آن را با بصیرت عمیق و دوری از گناهان ناروا تقویت نکرد، لذا به راحتی سعادت را از دست داد.
3. نفس امّاره و عشق سرکش:
هر چند ابن ملجم به عنوان عاقلترین، فصیحترین، شجاعترین و... شیعۀ حضرت علی علیه السلام از بین صدنفر در چند مرحله انتخاب شد و عشق سرشار خود را به حضرت اعلام نمود، اما اینها برای کامل شدن و عاقبت به خیری انسان کافی نیست. ضروری و لازم است که انسان بر نفس خویش مسلط شود و درون را از صفات رذیله پاکیزه سازد، به گونهای که هر جا دین و دیانت خویش را در خطر دید، به خوبی بتواند نفس خویش را کنترل کند.
قرآن کریم در سوره شمس، بعد از یازده قسم میفرماید: قد افلح من زکّها؛ «رستگاری از آن کسی است که نفس خود را تزکیه کند.»
متأسفانه برخورد ابن ملجم با قطام و عشوه و عرضههایی که او از خود نشان داد، به خوبی این امر را ثابت کرد که او بر نفس خویش مسلّط نبوده است، و در کنترل شهوت و چشم و هوای نفسانی به شدّت ضعف دارد. او با چند نگاه شهوت آلود آنچنان مهار کنترل نفس را از دست داد که حتی کمترین مسائل دینی را مراعات نکرد؛ 1. با دختر نامحرم خلوت کرد، 2. از دیدن سر و صورت و زیبایی او پرهیز نکرد، 3. از دست زدن به نامحرم و... دوری نکرد. نفس سرکش ابن ملجم از یک طرف و عشوه و کرشمههای بیش از اندازۀ قطام از طرف دیگر او را اسیر عشق سرکش و خطرناک خود کرد.
جالب است که عشق سرکش او شبیه عشق عاقر ناقۀ صالح است؛ زیرا از «ابن عباس» نقل شده است که: [گویا] ابن ملجم شبیه فرزند «قدار» پی کنندۀ ناقه صالح است، و سرگذشت این دو نفر نیز یکی است: «لِأَنَ قُدَارَ عَشِقَ امْرَأَةً يُقَالُ لَهَا رَبَابٌ كَمَا عَشِقَ ابْنُ مُلْجَمٍ قَطَاماً؛ زیرا قدار عاشق زنی به نام «رباب» شد، چنان که ابن ملجم عاشق قطام گشت.»
این عشق آنچنان چشم و گوش او را کور و کر کر که با اینکه خود میگفت: «افسدت دینی» با این حال نتوانست از چنگال آن رها شود و سرانجام با آن عشق ننگین آن جنایت بزرگ را مرتکب شد.
4. عدم بصیرت عمیق و تسلیم امام نبودن:
در ابتدای خلافت امیر مؤمنان علیه السلام بصیرت ابن ملجم که حضرت را وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و وارث علم او میدانست و توصیفاتی عالی که بیان میداشت، شاید کافی بود؛ ولی باید متناسب با پیشرفت زمان، باید بصیرت را گسترش و عمق داد. با آغاز جنگهای پیچیدۀ دوران خلافت امیر مۀمنان علیه السلام و شیطنتهایی که معاویه و عمرو عاص، به کار بردند و از ظاهر اسلام و مقدسات آن علیه اسلام استفاده کردند، و همین طور پیمان شکنی و دنیاطلبی خواص، بصیرت عمیقتر و تقوای بيش تری لازم داشت که در این پیچ و خمها راه خود و امام خویش را گم نکند.
نکته دیگر این است که پذیرفتن امام معصوم لازمه اش تسلیم محض بودن در مقابل امر و فرمان اوست. متأسفانه خوارج و از جمله ابن ملجم که به آنها پیوست، از این دو ویژگی برخوردار نبودند، لذا وقتی قرآن بر سر نیزه شد و آنها با نبود بصیرت عمیق از جنگ دست کشیدند، همین امر باعث شد که ابو موسی اشعری را به جای مالک اشتر انتخاب کنند و بعد هم به جای اقراربه اشتباه خویش و تسلیم شدن در مقابل فرامین امام معصوم، سرناسازگاری گذاشتند و تا آنجا پیش رفتن که حضرت را متهم به کفر کردند.
در نتیجه باید گفت ابن ملجم با همۀ لیاقتها و شایستگیهایی که داشت و با تمام اظهار ارادتهایی که به حضرت علی علیه السلام داشت ریزش کرد. چند امر باعث عاقبت به شری او شد: اولاً عدم مراعات والدین، ثانیاً دایۀ یهودیه که به او شیر داد، ثالثاً عدم تزکیه و مسلّط شدن بر نفس که او را به عشق سرکش و خونی کشاند و رابعاً نبود بصیرت عمیق و تسلیم امر امام زمان خو نبودن او را به ورطۀ عاقبت به شرّی سوق داد.
فهرست منابع
ـ قرآن کریم
1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، انتشارات علامه، قم، بی تا.
2. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، انتشارات اسماعیلیان، قم، بی تا.
3. صحیفۀ کاملۀ سجادیه، ترجمه سید علی رضا جعفری، انتشارات نبوغ، قم، چ سوّم، 1384ش.
4. صدوق، ابی جعفر، من لا یحضره الفقیه، دار الاضواء، بیروت، سوم، 1413ق.
5. فیض کاشانی، مولی محسن، تفسیر الصّافی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، بی تا، پنج جلدی.
6. قمی، شیخ عباس، سفینۀ البحار، دار الاسوه، تهران، چاپ چهارم، 1327ش.
7. ــــــــــــــــ ، مفاتیح الجنان، انتشارات مطبوعات دینی، قم، چاپ سوم، 1377ش.
8. ــــــــــــــــ ، منتهی الآمال، کتابفروشی علمیه اسلامیه، تهران، چاپ افست، 1331ش.
9. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، دار صعب و دار التعارف، بیروت، چاپ چهارم، 1401ق.
10. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، سوم، 1403ق.
11. محمدی ری شهری، محمد، منتخب میزان الحکمۀ، تلخیص کننده سید حمید حسینی، دار الحدیث، قم، چاپ دوم، 138 ش.
12. نظری منفرد، علی، منتهی الآمال، انتشارات سرور، قم، چاپ دوم، 1382ش.
پی نوشت:
1) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج 42، ص 259.
2) همان، ج 42، ص 260.
3) همان، ج 42، ص 259.
4) همان، ج 42، ص 261.
5) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 42، صص 261- 262.
6) همان، ج 42، ص 262.
7) مقاتل الطالبین، ابو الفجر اصفهانی، صص 29- 30؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 311؛ منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ص 123- 125؛ قصه کوفه، علمانظری منفرد، صص 414- 419.
8) علت بیان تفصیلی این قول نکاتی است که در متن روایت آمده.
9) سفینۀ البحار، شیخ عباس قمی، ج 7، ص 573.
10) من لا یحضره الفقیه، شیخ ابی جعفر صدوق، ج 3، باب 121، ح 8 (1213).
11) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 42، ص 262.
12) کافی، شیخ کلینی، ج 6، ص 44، ح 12.
13) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 103، ص 323، ح 9.
14) ارشاد القلوب الی الصواب، حسن بن محمد، دیلمی، ج 1، ص 358؛ خصال، شیخ صدوق، ج 2، ص 382.
15) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج 42، ص 198.
16) همان، ج 42، ص 192.