دعا - رمضان ۱۳۹۰ - جلسه ۷
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین
و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ اللّهم صَلِّ عَلَی محَمّدٍ وَ آلِ محمَّدٍ و اسمَع نِدائی إذا نادَیتُک و اسمَع دُعائی إذا دَعَوتُک و أقبِل عَلَیَّ إذا ناجَیتُک فَقَد هَرَبتُ إلیکَ وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیک.
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت کلام الهی، قرآن است که از مصدر وحی نازل شده است و ماه دعا، یعنی راز و نیاز کردن عبد با ربّ و مطرح کردن خواستههایش با او است، چه در قالب دعاهای مأثور باشد و چه غیر مأثور. دعاهای مأثور، دعاهایی هستند که از طریق معصومین به ما رسیده است که قالبریزی خاصّ خودش را دارد و دعای غیر مأثور، تقاضاها و حاجاتی است که خودمان قالبریزی میکنیم و از خدا میخواهیم.
ما از دعاهای مأثور مطالب بسیاری را استفاده میکنیم؛ از جمله «رابطه بین دعوت و دعا» بود که گفتیم روش انبیا نسبت به امّتهایشان اینگونه بود که مردم را دعوت میکردند و بعد هم آنها را دعا میکردند. اوّل که دعوت میکردند، مردم نمیپذیرفتند؛ یعنی در ابتدا با عدم پذیرش مواجه میشدند، امّا سرخورده نمیشدند؛ مردم را دعا میکردند و اهل نفرین نبودند. جلسه گذشته این مطلب را در آخر بحثم مطرح کردم و جهتش را هم عرض کردم.
پیامبر، پیامبر رحمت است نه لعنت!
حالا من این مطلب را نسبت به پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) عرض میکنم. در تاریخ مینویسند: «لما کُسرت رباعیته و شجّ وجهه یوم احد شقّ ذلک علی اصحابه شقاً»؛ وقتی در جنگ احد دندانهای میانی پیغمبر اکرم را شکستند و صورت حضرت را هم شکافتند، این حادثه برای یاران پیغمبر خیلی سخت و گران آمد و به پیغمبر عرض کردند: «لو دعوت علیهم»؛ کاش شما اینها را نفرین کنید!
حضرت جواب دادند: «انی لم ابعث لعّانا»؛ من مبعوث نشدهام که نفرین کنم. «ولکنی بعثت داعیاً و رحمة». بلکه من مبعوث شدهام برای این که مردم را به حق دعوت کنم و برای رحمت مبعوث شدهام. به این دلیل است که میگوییم پیامبر «رحمةللعالمین» است. بعد دارد که حضرت شروع به گفتن این جملات کرد: «اللّهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون».[1] خدایا اینها را هدایت کن، اینها نمیفهمند! این یکی از بهترین و گویاترین روایاتی است که در این باب داریم. در تاریخ هم هست که انبیا اهل دعوت و دعا بودند، نه نفرین.
دعا و دعوت در کلام پیغمبر اکرم
روایت دیگر، روایتی است که به دو صورت از عبدالله بنمسعود نقل میشود. در یکی میگوید: «لَمَّا قَسَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ غَنَائِمَ حُنَيْنٍ بِالْجِعِرَّانَةِ ازْدَحَمُوا عَلَيْهِ»؛ هنگامی که پیغمبراکرم در جعرانه غنائم جنگ حنین را تقسیم میکردند، مردم هجوم آوردند.[2] «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ وَشَجُّوهُ قَالَ فَجَعَلَ يَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ وَيَقُولُ رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِي إِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛ حضرت فرمود خدا بندهای از بندگان خود را به سوی قومش فرستاد، امّا مردم او را زدند و چهرهاش را هم شکستند.[3] پیغمبر اکرم نقل میکند که این بنده خدا خون را از پیشانیاش پاک میکرد و این جملات را میگفت: «پروردگارا، قوم مرا بیامرز! آنها نمیدانند».
همین روایت را باز عبدالله بنمسعود به نحو دیگری نقل میکند: «قَالَ عَبْدُ اللَّهِ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ يَحْكِي الرَّجُلَ وَيَقُولُ رَبِّ اغْفِرْ لِقَوْمِي إِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ».[4] قوم یکی از پیامبران او را زدند، امّا او برای هدایتشان دعا کرد. پس در دستگیری کردن و به راه حق هدایت کردن، صرف دعا کافی نیست؛ باید «دعا و دعوت» همراه هم باشد. اگر دعوت کردی و در ابتدا با عدم پذیرش مواجه شدی، دست بر ندار! یکوقت سراغ نفرین کردن نروی! باز هم دعایش کن! دعوت و دعا ادامه دارد. اگر غیر از این بود من و تو اینجا و در جلسه معارف اسلامی جمع نبودیم. «دعوت» ادامه دارد، «دعا» ادامه دارد و این مسیر انتها ندارد! مکتب انبیا و مکتب الهی همین است!
هرچه برای خود میخواهی برای دیگران هم بخواه!
مطلب دیگری که ما از ادعیه مأثوره در روش دعا به دست میآوریم، این است که آنچه را که از خدا برای خود میخواهی، همان را برای دیگران هم بخواه. آیات در این زمینه خیلی روشن بود: «رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَي».[5] بین خودش و والدینش فرقی نگذاشته است؛ هم برای خودش طلب غفران میکند و هم برای دیگران. این مطلب در آیات متعدد قرآن هست. حالا این آیه راجع به غفران بود؛ نسبت به هر چیز دیگری نیز همینطور است.
البته در این مورد نکاتی مطرح است؛ اوّلاً خیر را نسبت به غیر حذف نکن! اینطور نباشد که ـنعوذباللهـ برای خودت خیری بخواهی که برای دیگری در دعایت نخواهی. اگر از خدا برای خودت خیر میخواهی، همان را برای دیگری هم بخواه. ثانیاً اینگونه نباشد که برای خودت چیزی بیشتر و یا برتر نسبت به غیر بخواهی. پس دو نکته شد؛ یکی مربوط به حذف و اضافه بود، دومی درباره کیفیت دعا و ضریب بالا و پایین آن بود. در مجموع، در دعا تنگنظر نباشید. انسان باید دید وسیع داشته باشد. البته این مسأله سِرّی دارد که در آینده عرض میکنم.
دعای پیامبر برای خود و علی(علیهالسلام)
چند روایت در این زمینه میخوانم، توجه کنید! عبد الله بنحارث میگوید: «قلت لعلي بن أبي طالب أخبرني بأفضل منزلتك من رسول الله»؛ به علی(علیهالسلام) گفتم به من بگو که برترین مقام و منزلت تو نزد پیغمبر چه بوده است؟ «قال نعم»؛ حضرت فرمود میگویم. «بينما أنا نائم عنده وهو يصلي فلما فرغ من صلاته قال يا علي ما سألت الله عز وجل من الخير إلا سألت لك مثله»؛ من پیش پیغمبر بودم و او نماز میخواند؛ وقتی پیغمبر از نمازش فارغ شد فرمود ای علی، من هیچ خیری را از خدا نخواستم مگر این که مثل آن را برای تو هم خواستم. «و ما استعذت الله من الشر إلا استعذت لك مثله».[6] و از هیچ شرّی به خدا پناه نبردم مگر این که از خدا خواستم تو را هم مانند من در پناه خودش قرار دهد. یعنی در دعا چه نسبت به جلب منفعت و چه دفع ضرر هیچ فرقی بین خودم و تو نگذاشتم.
در روایت دیگری خود امیر المؤمنین میگوید: «دخلت على رسول الله في المسجد وهو في مصلى له في بعض حجره»؛ بر پیغمبر وارد شدم در حالی که حضرت در یکی از اتاقهای محل نمازشان بودند. «فقال يا علي بت ليلتي هذة حيث ترى أصلي»؛ ایشان به من فرمودند دیشب را در همینجایی بودم که دیدی نماز میخواندم. «و أسأل ربي تعالى فما سألت ربي شيئا إلا سألت لك مثله»؛ در نمازم هر چه خواستم، برای تو هم خواستم. «و ما سألت من شئ إلا أعطاني»؛ هر چه هم از خدا خواستم، خدا به من داد! «إلا أنه قيل لي لا نبي بعدي».[7] غیر از اینکه به من گفته شد که بعد از من پیغمبری نیست؛ یعنی این را نخواه، چون بعد از تو دیگر پیغمبری مبعوث نمیشود.
در دعا برای دیگران قابلیت او هم شرط است
نکتهای که در این فراز آخر وجود دارد این است که خدا به انسان عقل هم داده است؛ لذا انسان باید در دعاهایش نسبت به غیر دقت کند و چیزی که تحقّق آن محال است را درخواست نکند. اگر نسبت به مسألهای هم تو قابلیّت داری و هم دیگری، آن را هم برای خودت و هم برای او بخواه؛ امّا اگر او قابلیّت ندارد، این دعا لغو میشود. لذا فرمود: «الا أنه قیل لی لا نبی بعدی»؛ یعنی به پیغمبر گفته شد که برای علی(علیهالسلام) درخواست پیغمبر شدن نکن؛ چون دیگر این قابلیّت وجود ندارد که پیغمبر دیگری برانگیخته شود.
تنگنظر نبودن در دعا، به دلیل کمال ایمان است
انسان نباید در دعاهایش نسبت به دیگران تنگنظری کند. هر چیزی برای خود میخواهی چه در ارتباط با جلب منفعت و چه دفع شرور، همان را برای دیگری بخواه. در آینده توضیح خواهم داد که این از نشانههای کمال ایمان است. من چند روایت در مورد پیغمبر و علی(علیهالسلام) خواندم که دیگر بالاتر از آن نمیشد مثال زد. این روایات را انتخاب کرده بودم که بگویم در دعاهای مأثورمان این روش را به ما میآموزند. اینها روش دعا کردن است. انشاءالله در جلسه آینده وارد میشوم که این روش دعا کردن در ارتباط با کمال ایمان است و سِرّش را هم میگویم.
توسّل به حضرت علی اکبر (علیهالسلام)
توسّلات جلسات گذشته ما نسبت به اصحاب حسین(علیهالسلام) بود؛ از این جلسه میخواهم وارد توسّل نسبت به بنیهاشم و خاندان حسین(علیهالسلام) شوم. امشب متوسل میشویم به اوّلین شهیدی که روز عاشورا از خاندان حسین(علیهالسلام) به میدان رفت و محبوبترین آن افراد نزد حسین(علیهالسلام) بود. اینطور که معروف است که بعد از آنکه اصحاب رفتند و شهید شدند، اوّلین کسی که از بنیهاشم خدمت حسین(علیهالسلام) آمد و اجازه میدان خواست فرزندش علیاکبر بود. حسین(علیهالسلام) بدون تأمّل به علی اجازه میدان داد؛ در حالی که در مورد هیچیک از بنیهاشم اینطور نیست. حضرت قاسم که میآید، حسین(علیهالسلام) ابتدا به او اجازه نمیدهد؛ حتی ابوالفضل(علیهالسلام) هم که میآید، حضرت تعلّل میکند. ظاهراً فقط یکجا است که امام حسین(علیهالسلام) بدون تأمل اذن میدان میدهد و آن در مورد فرزندش علیاکبر است.
علیاکبر آماده شد که به میدان برود. در بعضی از مقاتل دیدهام که امام حسین(علیهالسلام) بیبیها را صدا زد و فرمود بیایید با علی خداحافظی کنید. در بعضی از مقاتل نوشته است: «إجتَمَعَت النِساءُ حَولَه کَالحَلقَه»؛ این بیبیها اطراف علیاکبر را حلقهوار گرفته بودند. خدا میداند که چه صحنهای است! نقل شده است که خود امام حسین او را برای رفتن به میدان آراسته کرد. من نمیدانم که علیاکبر چهطور از این حلقه بیرون آمد، امّا مینویسند وقتی که به سمت میدان رفت، «وَ رَفَع َرَأسَه إلی السَّماء»؛ حسین(علیهالسلام) سرش را رو به آسمان بلند کرد، دستهای مبارکش را زیر محاسن شریفش گرفت، شروع کرد با خدا صحبت کردن...
گفت خدایا میدانی چه کسی را به میدان فرستادم؟! «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِك». این جوان شبیهترین خلق خدا به پیغمبر اکرم است؛ هر وقت ما برای دیدار چهره پیغمبر اشتیاق پیدا میکردیم، به چهره علیاکبر نگاه میکردیم... علی میرود، حسین(علیهالسلام) با خدا صحبت میکند؛ امّا مینویسند: «وَ نَظَرَ إلَیه نَظَرَ آیِسٍ مِنه».[8] حسین(علیهالسلام) نگاهی به قد و بالای علی انداخت، امّا یک نگاه مأیوسانه؛ یعنی علی خداحافظ....
[1]. عيون الاثر في فنون المغازي والشمائل والسير، ج 2، ص 434
[2]. جعرانه جایی است بین طائف و مکه، که به مکه نزدیکتر است.
[3]. این بنده باید پیامبری از پیامبران الهی باشد، چون در روایت بعدی به این مسأله تصریح شده است.
[4]. مسند احمد، ج 9، ص 171
[5]. سوره ابراهیم، آیه 41
[6]. کنزالعمال، ج 13، ص 151
[7]. تاریخ دمشق، ج 42، ص 311
[8]. بحارالأنوار، ج45، ص42