دعا - رمضان ۱۳۹۰ - جلسه ۲۴
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم أجمَعِين.
بِسمِ اللهِ الرّحمَن الرّحِیم؛ اللّهم صَلِّ عَلَی محَمّدٍ وَ آلِ محمَّدٍ و اسمَع نِدائی إذا نادَیتُک و اسمَع دُعائی إذا دَعَوتُک و أقبِل عَلَیَّ إذا ناجَیتُک فَقَد هَرَبتُ إلیکَ وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیک.[1]
مروری بر مباحث گذشته
ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت کلام الهی است که از مصدر وحی نازل شده است و ماه راز و نیاز عبد با ربّش و اظهار نیازها و حاجتها و طلب کردن آنها است. لذا گفته میشود ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است. بحث ما پیرامون مضامین دعا و حوائج انسان بود. گفتیم عبد میتواند حوائج دنیوی و اُخروی خود را در دعایش مطرح کند؛ امّا در باب حوائج دنیوی نباید بیش از «کفاف» و «بَلاغ» از خداوند تقاضا کند. مسأله درخواست کفاف در امور دنیوی، یک امر تعبّدی نیست؛ بلکه انسان باید با توجه به خلقت خود و دنیا و خلقت خود در ارتباط با دنیا به بینشی صحیح در این مسأله دست پیدا کند، تا اسیر توهّمات و تخیّلات نشده و بیش از کفاف از خدا طلب نکند.
درخواست کفاف، مصلحتاندیشی نیست
در باب شرایط دعا اموری را مطرح کردیم؛ از جمله اینکه هنگامی که از خدا طلب میکنی و حاجت میخواهی، در دعایت مصلحتاندیشی نکن. علی(علیهالسلام) میفرمایند: «قَالَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ يَا عِبَادِي اعْبُدُونِي فِيمَا أَمَرْتُكُمْ وَ لَا تُعَلِّمُونِّي مَا يُصْلِحُكُمْ فَإِنِّي أَعْلَمُ بِهِ وَ لَا أَبْخَلُ عَلَيْكُمْ بِمَصَالِحِكُمْ».[2] خداوند از بالای عرش میفرماید ای بندگان من! مرا در آن چیزهایی که به شما امر کردم، پرستش کنید و صلاح خود را به من یاد ندهید! من به مصالح شما داناتر هستم و در آنچه که به مصلحت شما است، بخل نمیورزم.
در روایت گفته شد از خدا بخواه آنچه از امور مادّی که به خیر و صلاح من است، به من بده؛ حالا ممکن است این اشکال مطرح شود که اگر ما از خدا کفاف بخواهم، مصلحتاندیشی کردهایم! اگر کفاف خواستی، معنایش تعیین تکلیف برای خدا است! پاسخ این اشکال روشن است. در این اشکال از یک مورد غفلت شده و آن، این است که آیا کفاف و بلاغ را ما از نزد خودمان گفتیم؟ خیر! این مسأله را اولیای خدا از ناحیه خدا به ما آموختهاند.
علی(علیهالسلام) فرمودند که در ارتباط با امور مادّی بیش از کفاف از خدا نخواهید. حضرت فرمودند: «لَا تَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ الْكَفَافِ».[3] در دنیا بیش از کفاف از خدا نخواهید. پیغمبر اکرم در دعای خود میفرمایند: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْكَفَافَ».[4] خدایا به محمّد و آل محمّد به اندازه کفاف روزی بده! معنی این عبارات مصلحتاندیشی برای خدا نیست، بلکه آنچه که خدا در ارتباط با امور مادّی دنیوی برای ما مصلحتاندیشی کرده است را به وسیله اولیائش به ما ارائه فرموده و ما نیز همان را از خدا درخواست میکنیم. خداوند گفته این مصلحت تو است؛ اگرخواستی دعا کنی، سقفش این است!
انسان زیاده خواه است
اگر خداوند کار را به من واگذار کند، میگویم تمام عالم را به من بده! زیرا هوای نفسانی من اینطور اقتضا میکند. انسان هر چه بیشتر به خواستههای نفسانیاش برسد، تشنهتر میشود؛ در روایات این مسأله را به آب شور دریا تشبیه کردهاند که هر چه بیشتر بخوری، تشنهتر میشوی. آنچه که از ناحیه ربّ برای من در امور مادّی دنیوی مصلحتاندیشی شده، این است که سقف تعیین کردهاند و به ما گفتهاند که بیش از این نخواه. بنابر این هیچ تعارضی در این مسأله وجود ندارد.
درخواست کفاف منافاتی با انصاف در دعا ندارد
در باب شرایط دعا گفتیم که انصاف را باید رعایت کرد. در روایتی نقل شده است: «جَاءَ رَجُلٌ إلَى أميرِ المُؤمِنِينَ فَقَالَ إنِّي دَعَوتُ اللهَ فَلَم أرَ الإجَابَةَ»؛ مردی خدمت علی(علیهالسلام) رسید و عرض کرد که از خدا درخواستی داشتم و اجابتی ندیدم. حضرت به او فرمودند: «لَقَد وَصَفتَ اللهَ بِغَيرِ صِفَاتِهِ وَ إنَّ لِلدُّعَاءِ أربَعَ خِصَالٍ»؛ آنگونه که باید دعا کنی، از خدا درخواست نکردهای و شرایطش را رعایت نکردهای. در دعا چهار خصوصیّت نهفته است؛ اوّل: «إخلَاصُ السَّرِيرَةِ»؛ که همان «اخلاص در دعا» است که قبلاً بحث کردیم. دوم: «إحضَارُ النِّيَّةِ»؛ یعنی جدّی بودن نیّت. سوم: «مَعرِفَةُ الوَسِيلَةِ»؛ شناخت وسیله. چهارم: «وَ الإنصَافُ فِي المَسأَلَةِ»؛ یعنی در دعایت انصاف را رعایت کن. «فَهَل دَعَوتَ وَ أنتَ عَارِفٌ بِهَذِهِ الأربَعَةِ». آیا وقتی دعا کردی، اینها را میدانستی و رعایت کردی؟ آن مرد پاسخ داد خیر، نمیدانستم.
اشکالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا تعیین کردن کفاف بر اساس انصاف هست یا خیر؟ جواب این سؤال نیز همانند جواب سؤال قبلی است. چون همان کسی که گفته در دعایت انصاف را رعایت کن، هماو به من میگوید که در امور مادی، کفاف را بخواه و نه بیشتر؛ پس معلوم میشود درخواست کفاف، عین انصاف است.
بررسی آثار سوء خواستههای غیر واقعی
در گذشته گفتیم که دعای انسان در امور مادی دنیوی به بینش و نگرش انسان نسبت به خلقت خودش و دنیا و رابطه خلقت خود با دنیا بستگی دارد؛ سپس گفتیم که انسان باید برای بینش خود دعا کند و از خدا بخواهد به او بینشی بدهد که احتیاجش را به اندازه کفاف ببیند و وقتی میگوید: «اللَّهُمَّ ارزُقنِی الکَفَافَ»، جدّی بگوید و لقلقه زبان نباشد. این بحث در ادعیه و روایات نیز مطرح شده بود که از خدا بخواهید که به شما بینش صحیح بدهد تا اسیر توهّمات و تخیّلات نفسانیتان نشوید و به تعبیر دیگر، واقعیتگرا باشید و درخواستهایتان معقول باشد.
نکتهای که باید در اینجا مورد توجه قرار بگیرد، این است که اگر انسان آثار سوئی که بر خواستههای تخیّلی و توهّمیاش مترتّب میشود را بررسی کند، متوجه میشود که نباید بیش از کفاف از خداوند بخواهد. آیات و روایات زیادی به مسأله دنیا و نکوهش زیادهطلبیها پرداخته و همه اینها ناظر به این مطلب است که اینها بر انسان اثر سوء دارد.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».[5] چه بسا شما چیزهایی را دوست داشته باشید، ولی برای شما شرّ باشد؛ چه بسا پول زیاد دوست داشته باشی، ولی برای تو شرّ باشد. خدا میداند، ولی شما نمیدانید.
چه بسا انسان امور مادّی را از خدا بخواهد و صلاحش در آن نباشد و بر اساس هوای نفس باشد؛ آنگاه اگر اصرار کند، بر اساس روایات، خدا میگوید خواستهاش را بدهید تا ببیند دچار چه مشکلاتی میگردد. پس از آنکه بنده دچار مشکلات میگردد، پشیمان میشود. میبیند تا هنگامی که وضعش عادّی بود، در مجامع دینی حضور پیدا میکرد؛ ولی اکنون که گرفتار هوای نفس و دنیا شده، دین خود را از دست داده است. تنها راه برای اینکه این دیدگاه در ما پایدار شود که کفاف به نفع ما است و بیش از کفاف به صلاح ما نیست، این است که آثار سوء زیادهخواهی را ببینیم. مبادا از خدا در امور دنیوی بیش از حدّ کفاف بخواهی! خیال میکنی خیر تو در این است، ولی در واقع، شرّ تو در این است؛ خدا میداند و تو نمیدانی.
ذکرتوسّل
در روایات و مقاتل آمده است که خاندان حسین(علیهالسلام) را از کوفه به شام آوردند. سهل بنسعد که از اصحاب پیغمبر است، میگوید من از بیتالمقدس داشتم وارد شام میشدم؛ دیدم که مردم جشن گرفتهاند و آزین بستهاند و پایکوبی میکنند. دیدم چند نفر ایستادهاند و با هم حرف میزنند. به آنها گفتم شما اهل شام عیدی دارید که من آن را نمیشناسم؟! به من گفتند: «يَا شَيْخُ نَرَاكَ أَعْرَابِيّاً»؛ ای پیرمرد! معلوم میشود که روستایی هستی و از دنیا بیخبری! گفتم: «أَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ»؛ من سهل بنسعد از اصحاب پیغمبر هستم.
وقتی من را شناختند، گفتند: «يَا سَهْلُ مَا أَعْجَبَكَ السَّمَاءُ لَا تَمْطُرُ دَماً وَ الْأَرْضُ لَا تَنْخَسِفُ بِأَهْلِهَا»؛ ای سهل، تو تعجب نمیکنی چرا آسمان خون نمیبارد و زمین شکافته نمیشود و اهلش را در خود فرو نمیبرد؟ تعجب کردم! گفتم: «لِمَ ذَاكَ» چرا؟! مگر چه شده است؟! گفتند: «هَذَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ يُهْدَى مِنْ أَرْضِ الْعِرَاقِ»؛ این سر حسین(علیهالسلام) است که از عراق به اینجا میآورند؛ جشن برای این است. سهل میگوید وقتی این را شنیدم گفتم: «وَا عَجَبَاهْ يُهْدَى رَأْسُ الْحُسَيْنِ وَ النَّاسُ يَفْرَحُونَ»؛ عجب! سر حسین را از عراق میآورند، آنوقت مردم شادی میکنند؟! پرسیدم از کدام طرف میآیند؟ «فَأَشَارُوا إِلَى بَابٍ يُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ»؛ گفتند به سمت دروازه ساعات برو.
سهل میگوید من به سمت دروازه ساعات آمدم؛ چشمم به نیزهدارهایی خورد که جلو بودند. اوّلین نیزهدار را دیدم که سری بر نیزه دارد که اَشبهِ مردم به پیغمبر اکرم است. بیبیهایی را دیدم که سوار بر شترهای بیجهاز کردهاند و میآورند. جلو رفتم؛ اوّلین خانم را که دیدم، خدمتش رسیدم و سلام کردم. از او سؤال کردم «مَنْ أَنْتِ »؛ تو چه کسی هستی؟ گفت: «أَنَا سُكَيْنَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ»؛ من سکینه دختر حسین هستم. گفتم: «أَ لَكِ حَاجَةٌ إِلَيَّ فَأَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ مِمَّنْ رَأَى جَدَّكِ وَ سَمِعْتُ حَدِيثَهُ»؛ آیا کاری از دست من بر میآید که برایتان انجام دهم؟ من سهل بنسعد از اصحاب جدّتان هستم. سکینه فرمود: «يَا سَعْدُ قُلْ لِصَاحِبِ هَذَا الرَّأْسِ أَنْ يُقَدِّمَ الرَّأْسَ أَمَامَنَا حَتَّى يَشْتَغِلَ النَّاسُ بِالنَّظَرِ إِلَيْهِ وَ لَا يَنْظُرُوا إِلَى حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ».[6] ای سهل به این نیزهدار بگو این سر را از بین ما بیرون ببرد، تا مردم مشغول تماشای آن شوند و اینقدر به چهرههای ما نگاه نکنند...
[1]. بحارالأنوار، ج 91، ص 96
[2]. بحارالأنوار، ج 68، ص 184
[3]. بحارالأنوار، ج 69، ص 68
[4]. بحارالأنوار، ج 69، ص 61
[5]. سوره مبارکه بقره، آیه 216
[6]. بحارالأنوار، ج 45، ص 12