هزینه پاک ماندن
حجت الاسلام انصاریان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
وابستگی در دنیا و آخرت
خدای متعال در آیه نوزدهم سوره رعد می فرماید:
أَفَمَن یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ
« آیا کسی که میداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسی است که نابیناست؟! تنها صاحبان اندیشه متذکّر میشوند.»
آنهایی که حق بودن قرآن را درک کردند، پیرو قرآنند و بخاطر پیرویشان از قرآن، دنیای پاکی دارند و دارای آخرت آبادی هستند؛ اما کوردلانی که پیرو هوای نفس خودشان هستند یا پیرو هوای نفس دیگران، نه دنیای پاکی دارند و نه آخرت آبادی.
البته شما که با مسجد و عبادت و علم و دین خدا آشنا هستید میدانید که آخرت آباد، صد در صد محصول دنیای پاک است، چون بین دنیا و بین آخرت ماهیتاً و ذاتاً جدایی نیست؛ یعنی این طور نیست که دنیا جایی باشد و آخرت هم جایی دیگر.
زیباترین حرفی که در زمینه ارتباط دنیا و آخرت داریم، کلام نورانی پیغمبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه وآله وسلم است که فرمودند:
«الدنیا مزرعة الآخرة[1]»
هیچ وقت محصول، زراعت و کشت از زمینش جدایی ندارد.
تمام درختان در باغها، صیفی جات و حبوبات در زمینها نتیجه همان خاک هستند، هر قدر خاک مستعدتر و پاکتر باشد محصول پاکتری خواهد داد
سرزمین وجود انسان در قرآن
قرآن مجید آیهای دارد که در این قسمت از گفتار، ذکر آن خیلی بجاست، میفرماید:
«وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلا نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ[2] »
سرزمینی که پاک است، سالم است و محصولی را که بیرون می دهد، یک محصول الهی و درست و سالم است.
سرزمین پاک و مستعد زمینی است که یک عدد گندم به او می دهند، پروردگار میفرماید: تا هفتصد عدد مثل خودش را بیرون می دهد.
در اواخر سوره مبارکه «بقره» میفرماید:
«کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ[3]»
یا یک دانه سیب را در یک سرزمین پاک میکارند، تبدیل به یک درخت میشود، سالی چند صد آسیب می دهد، در حالی که این درخت با سالی چند صد سیب، یک روز همان دانه سیاه و کم وزن بوده؛ یعنی بخاطر استعداد زمین و سلامت زمین و پاکی زمین، به یک درخت پر محصولی تبدیل شده است که همه مردم با رغبت پول برای آن محصول می دهند، وقتی هم که می خورند هم لذت می برند و هم کسب انرژی میکنند.
«وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ»
خیلی این آیه زیباست، می فرماید: زمین پاک و مستعد و آماده آنچه را که میرویاند به اذن پروردگار است؛ یعنی این گیاه محصول اراده الهی است، یک درخت خدایی است و یک محصول با منفعت است.
«وَالَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلا نَکِدًا»
اما زمینی که استعداد و آمادگی ندارد، شوره زار است، به فرموده قرآن مجید، خبیث و آلوده و ناپاک است، آنچه که از این زمین بیرون میآید هم خیلی کم است و هم یک محصول بی فایده؛ یک محصول پوکی است که هم صاحبش از کاشتن آن ضرر کرده و هم مردم رغبتی به خریدن ندارند.
آنچه مهم است این است که قرآن هم میفرماید: «نکداً»؛ یعنی این قدر هم این محصول پوک، پر نیست که بتوان چند تا گاو و گوسفند را در آن بچرانند، به درد گوسفند و گاو هم نمیخورد، در هر دو سه وجب آن، چیز بیخودی سر از خاک در آورده که نه سبز است، نه زیباست و نه فایدهای دارد.
نقش دنیا در آبادی آخرت
قرآن مجید در سوره «شوری» و پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلّم در این روایت میفرمایند: دنیا مزرعه آخرت است. حالا اگر شما این دنیایتان را پاک بالا بیاورید، پاک برقرار کنید، این دنیای شما دنیای درستی باشد و به عبارت روشنتر، اگر اهل ایمان باشید، اهل عمل صالح باشید، این میشود سرزمین پاک و در روز قیامت، شما از این کشتتان که همان ایمان و اخلاق و عمل صالح است نتایج ارزشمندی مانند رضوان الهی و بهشت را به دست خواهید آورد؛ اما اگر دنیای خود را آلوده کنید، نجس کنید و زمین زندگی را خبیث کنید، وارد قیامت میشوید میبینید دست خیلیها پر است، دست شما خالی است. خیلیها سزاوار شفاعت هستند، میبینید که شما نیستید! خیلی ها مورد نظر رحمت حق هستند و شما نیستید.
بعد هم میبینید که این زمین نجس که نکد از آن بیرون آمده، گیاه دارد؛ ولی به قول قرآن مجید گیاه آن «ضریع» است.
حال گنهکاران جهنمی
خدای متعال در سوره «غاشیه» میفرماید: خوراک اهل جهنم همان است که خودشان در دنیا کاشتهاند:
«لَیْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلا مِنْ ضَرِیعٍ»
، در اصطلاع قرآن کریم «ضریع» به گیاهی گفته میشود که شتر با آن قدرت دندان و دو فکش نمی تواند بخورد؛ ولی قرآن میفرماید: اهل جهنم باید از علفی که خودشان در دنیا کاشتهاند را در آخرت بخورند، که البته باید بخورند، یعنی این طور نیست که دهانشان را ببندند و به کارگران جهنم بگویند ما میل نداریم! همین گیاه را در دهانشان فشار می دهند و میگویند: باید بخوری! قرآن میگوید:
«لا یُسْمِنُ وَلا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ[4]»
این گیاه را شب و روز در جهنم به خورد آنها میدهند؛ اما نه چاقشان میکند و نه نیرومند، و نه گرسنگی آنها را برطرف میکنند.
آبی را هم که برای رفع تشنگی به خوردشان میدهند، پروردگار میفرماید:
« تُسْقَى مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ[5]»
یک چشمه بغل دستشان است که از شدت حرارت میجوشد، این را نمیخواهند بخورند؛ ولی کارگران جهنم در حلقشان میریزند. این آب محصول همان اشکی است که به ظلم از چشم مردم درآوردند، و دلهایی است که سوزاندند، و موانعی است که بین حق و بین مردم ایجاد کردند. این سخن پروردگار است. ببینید همه آیات قرآن، همدیگر را معنی میکنند و به همدیگر ارتباط دارند. ما اگر دنیایمان دنیای پاکی باشد که پروردگار میفرماید:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً[6]»
حیات پاک، یا به قول آیه مورد بحث، سرزمین پاک، خوب، هر چه در این سرزمین پاک کاشته شود محصول زیبا و با منفعتی به دست میدهد.
عنایت داشته باشید برادرانم! دنیا از آخرت ماهیتاً جدایی ندارد، هر دو یک حقیقت است، یک پردهاش به این قیافه است که ما میبینیم و همین دنیا پرده ملکوتیاش به آن قیافهای است که در قرآن کریم بیان شده است؛ بنابراین مردم در دنیا بهشت و جهنم را میسازند و آنجا که رفتند پای محصول خودشان هستند.
وارثان الهی
در آیه دهم و یازدهم سوره مؤمنون پروردگار میفرماید:
«أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ *
الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».
اهل ایمان ارث میبرند، چه چیزی را ارث میبرند؟ بهشت را، از چه کسی این بهشت را ارث می برند؟ از دین، چون با دین نسبت دارند بهشت را از دین ارث میبرند.
هزینه پاک ماندن
مشکل هم نیست که آدم دنیایش را پاک نگه دارد، آدم باید برای پاک نگاه داشتن دنیایش یک مقدار «نه» در دهانش باشد، «نه» جدی؛ یعنی انسان وقتی در مقابل دعوت ضد خدا قرار گرفت بگوید «نه».
اگر به شخص کاسبی بگویند: اگر این کار را انجام دهی، ده برابر سود میبری، کاسب هم میداند که آن ده برابر سود حرام است بگوید«نه!»، یا اینکه در این جنس تقلب کند. او بگوید«نه!»، چرا که پیغمبراسلام صلی الله علیه وله وسلم فرمود:
«لَیسَ مِنّا مَن غَشَّ مُسلِماً[7]»کسی که در جنس مردم مسلمان تقلب میکند از ما نیست و خائن است.
وقتی به انسان میگویند: که صد کیلو برنج صد در صد ایرانی ده هزار تومان سود دارد؛ اما اگر هفتاد کیلو خارجی با آن مخلوط کنی، هفتاد هزار تومان در صد کیلو میتوانی سود ببری! بگوید «نه!». پاک نگه داشتن زندگی فقط به «نه» گفتن در برابر دعوتهای شیطان است.
آسیه نمونه ای از انسان های پاک
در تاریخ هم بودند کسانی که در مقابل دعوت هوای نفس خودشان و دعوت هوای نفس دیگران گفتند «نه»! و به کمالات و مقامهای والائی رسیدند؛ البته ممکن است سختیهائی هم کشیده باشند، ولی ما آن سختی ها را هم نداریم!
«آسیه» که (در برابر خواسته های فرعون) گفت «نه»، او را به چهار میخ کشیدند و بعد هم یک سنگ هشتاد، نود کیلویی را رها کردند روی بدنش که کل سر و استخوانهای بدنش را خورد کرد.
یوسف اسوه پاکی
حضرت یوسف(ع) در برابر دعوتهای زن بیشخصیتی گفت: «نه!» ، و 9 سال او را به زندان انداختند! ولی در مورد ما اینگونه نیست، اگر ما در برابر دعوتهای شیطان بگوئیم نه به زندان نمیرویم و ما را به چهار میخ نمیکشند!
جوانی که نامحرمی راه او را سد کرده باشد و تقاضای حرام کند این جوان بگوید «نه»، یقیناً نه افسر شهربانی با او کار دارد و نه دادگستری، مردم هم که بفهمند این جوان خوش قیافه به چند نفر نامحرم گفته نه، همه از طریق فطرت میگویند: آفرین! در این دوره پر از لجن گناه، عجب گوهرهایی در دریای خدا پیدا میشود! تازه تعریفش را هم میکنند، التماس دعا هم به او میگویند.
بله! یک روزگاری «نه» گفتن زندان و یا به چهار میخ کشیده شدن داشت و با شکنجه همراه بود؛ اما در این روزگار چنین نیست.
خاطره ای از دوران ستم
زمان شاه، عده کمی در کشور میگفتند «نه»، که آنها را به زندان میانداختند.
یک وقت من یادم است، ساواک شاه به من گفت: درآمد تو مثلاً از محرم و صفر چقدر است؟ من مثلاً گفتم: یک محرم و صفر که منبر بروم، حدود هشت هزار تومان، گفتند: ما یک شغل در دادگستری یا در جایی دیگر به تو میدهیم و ماهیانه چهار هزار تومان میدهیم، منبرت را هم برو ولی حرف ما را نزن، نگو مملکت فاسد است، نگو دین دارد از بین میرود، نگو بیحجابی بد است، منبر هم برو، پول محرم و صفر را هم بگیر، ما هم ماهیانه چهار هزار تومان به تو میدهیم! گفتم: «نه»، گفتند: خوب برو زندان، گفتم: خوب باشد میرویم زندان!.
اتفاقاً زندان خوبی هم بود؛ چون من تک و تنها بودم و هیچ کس هم کنارم نبود، مخفیانه یک مهر(نماز) برده بودم، دیدم بیرون که نمیتوانستم این کار را بکنم چون کار داشتم، از صبح تا شب یا نماز میخواندم یا راه میرفتم در آن اتاق و قرآن میخواندم، یا به تعداد مردههایی که میشناختم یک حمد و دوازده سوره توحید برای آنها میخواندم تا بیست و چهار ساعت تمام شود.
این قدر جوانها به خودشان سخت میگیرند که نمیشود گفت «نه»، بالاخره جاذبه گناه زیاد است، امکان خلاف وجود دارد، پولی هم که نمیخواهد، خیلی سخت است بگویم «نه»، اینطور نیست سختی ندارد، فقط باید بخواهی، خواستن خیلی مهم است.
هزینه بهشتی شدن
به خدا قسم بهشت رفتن هیچ خرجی ندارد، جهنم رفتن خرجش خیلی سنگین است. فقط با نه گفتن آدم جهنم نمیرود، اما با بله گفتن، چقدر ترس و لرز دارد، من با نامحرمی راه میروم پدرم نبیند، بستگانم نبینند؛ حالا برنج را مخلوط میکنم کسی نفهمد، نیروی انتظامی نفهمد، پرده جلوی مغازهام نزنند که این مکان به علت تخلّف یک ماه تعطیل است!....
جهنم رفتن ترس و لرز دارد، وحشت دارد؛ اما بهشت رفتن ندارد.
توصیه
اگر یادتان بماند بعد از منبر و نماز جماعت قبل از اینکه به خانه بروید یک قرآن بردارید، چند آیه اول سوره مبارکه بروج را بخوانید:
وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ *
وَالْیَوْمِ الْمَوْعُود ِ*
وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ *
قُتِلَ أَصْحَابُ الأخْدُودِ *
النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ *
إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ *
وَهُمْ عَلَى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ *
وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ *
گذشت از جان برای حفظ دین
پادشاهی بود به نام «ذونواس» که یهودی متعصبی بود. عیسی بن مریم (ع) مبعوث شده، دین درست آورده، چون دین یهود را خراب کرده بودند. در شهر نجران، عدهای زن و مرد به عیسی بن مریم ایمان آورده بودند، ذونواس دستور داد که اینها را بگیرید، مردها، زنها، جوانان و بچهها را گرفتند.
قرآن نمیگوید چند نفر بودند، همه را آوردند، ذونواس دستور داد: در یک گودالی مواد آتش زا ریختند که قرآن میگوید: آتش به آسمان شعله میکشید، به این مردان و زنان مؤمن گفت: یا از دین عیسی بن مریم برگردید و یهودی شوید، و یا زنده زنده شما را در آتش میاندازم تا خاکستر شوید!! همه آنها گفتند: «نه» گفت: آنها را در آتش بریزید!.
این را قرآن میگوید، داستان و روایت و قصه نیست! این را خدا تعریف میکند، همه را در آتش ریختند.
قرآن میفرماید: ظالمان هم نشسته بودند دور آتش و شاهد بلایی که بر سر بندگان مؤمن میآوردند بودند!، جرم بندگان مؤمن هم همین بود که به خدا ایمان داشتند. این اراده قوی یک انسان مؤمن است!.
ما که میگوییم «نه» ارزش و اعتبارمان بالا میرود، نه زندانمان میکنند، نه ما را زنده زنده در آتش میسوزانند!
«نه» گفتن به قیمت اینکه زنده زنده آنها را بسوزانند تمام شد؛ اما امروز ما «نه» که میگوییم آبرویمان بیشتر میشود. میگویند: این جوان چقدر پاک است، من میدانم نامحرم سر راهش قرار گرفته! یا این کاسب از اولیاء خداست، صد جور تقلب میتواند بکند؛ اما زیر بار تقلب نمیرود.
امام صادق علیه السلام بعد از نقل آتش سوزی اصحاب «اخدود» در یک روایتی میفرمایند: عدهای از مؤمنین را در یک روزگاری گرفتند و گفتند از دین برگردید! گفتند: «نه» زنده زنده با اره دو سر، آنها را اره کردند!. شما ببینید آدم را زنده بیاورند، دست و پایش را ببندند، اره دو سر را بگذارند روی سرش، یک طرف آن را این مأمور و یک طرف دیگر را آن مأمور، بکشند این سو گردن و سینه را اره کنند، ولی باز گفتند «نه».
قیامت ما جواب اینها را چگونه میتوانیم بدهیم، اگر در برابر خواستههای نفسانی نگوییم «نه» مثلاً به خدا بگوییم نمیشد بگوییم «نه» خدای متعال در پاسخ این بهانه تراشی ما اصحاب اخدود را میآورد، این اره شدهها را هم میآورند، میفرماید: چطور اینها توانستند بگویند «نه»؟ تو برای دو روز زندگی کثیف و برای شهوت حیوانی، برای چند ریال پول که از تقلب در جنس گیر میآوری، نتوانستی بگویی «نه»؟ عذرت قابل قبول نیست.!!
نمونه ای دیگراز انسان پاک
احیاناً نام «ابن بطوطه» را شنیدهاید. او اصالتاً اهل «آندلس» بوده که الآن معروف به «اسپانیا» است. شغل این دانشمند، جهانگردی بوده، همیشه یک قلم و دفتر حاضر داشت و در هر شهری که وارد میشد همه چیز آن شهر را مینوشت مثل: آب و هوای اینجا خشک بود، اینجا مرطوب بود، اینجا خوب بود و بعد شرح حال و دین مردم را و ... مینوشته که چاپ هم شده و اسم آن «سفرنامه ابن بطوطه» است.
ابن بطوطه سفری به ایران میآید، شهرهای ایران را یکی پس از دیگری میدیده و جغرافیا، آب و هوا، تعداد دروازهها و اوضاع مردم و ... را مینوشته، تا به شهر «ساوه» میرسد.
مینویسد: من در منطقه ساوه، بعضی از جوانها را با یک قیافه خاصی دیدم که قیافه آنها، شکل سر و صورت، ادب و لباس پوشیدنشان جلب نظر میکرد، انگار اینها یک جمعیت و دار و دسته خاصی بودند که در ساوه زندگی میکردند.
از شخصی پرسیدم: اینها که قیافه خاص و لباسهای مخصوصی دارند، اهل همین شهر هستند؟ گفت: بله. گفتم: اینها دینشان چه دینی است؟ گفت: مسلمانند. گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: اینها اسمشان طایفه «جمالیه» است. گفتم: طایفه جمالیه یعنی چه؟
گفت: اینها همه مرید و تربیت شده «شیخ جمال ساوهای» هستند که به آنها میگویند جمالیه! گفتم: شیخ جمال کیست؟
آن وقت ابن بطوطه شرح حال شیخ جمال را که از زبان مردم شنیده این چنین نوشته است.
شیخ جمال آخوندی بود جوان، درس خوانده و با سواد، هر روز صبح برای درس دادن به طلبهها، به طرف محل درس حرکت میکرد، کاری هم به کار کسی نداشته، از آن مسیری که نزدیک به مدرسه بوده رد میشده تا به مدرسه برسد و درس را شروع کند.
خانهای در مسیر راهش بود که خانه زن جوانی بود. زن شوهر داشت، شوهر زن به سفر رفته بود، چند ماه میکشید تا برگردد. این زن گاهی که جلوی در بوده، یا کنار پنجره نشسته بوده، این شیخ جمال را میدیده و از آنجا که این شیخ خوش قیافه بوده، عاشق او میشود؛ ولی هر چه فکر میکند که ما این شیخ را چگونه به دام بیندازیم، چیزی به نظرش نمیآمد، فکر هم میکرد که اگر یک روز در خانه را باز کند و جلوی شیخ را بگیرد و بگوید بفرمایید داخل، شیخ با این تدینی که دارد میگوید: برو گمشو! بنابراین باید نقشه کشید.
نقشه شیطانی
وای به روزی که مرد و زن فکرشان فکر شیطانی شود، و بخواهند علیه یک انسان طرح بریزند. آن زن هوسباز یک پیرزنی را در محل صدا کرد، گفت: من یک کاغذ به دستت میدهم و مثلاً ده تومان هم به تو میدهم که این کار را بکنی! تو این کاغذ در دستت باشد، برو جلوی در بنشین، شیخ جمال که رسید، با صدای محزون به او بگو: مادر! جوان من دو سه سال است که به سفر رفته، خبر از او نداشتهام، دیشب نامهاش آمده، سواد خواندن ندارم، شما بیا در دالان این خانه و این نامه را بخوان تا خواهرش هم بفهمد برادرش چه نوشته است!. با گردن کج و صدای محزون، به شیخ گفت: از پسرم نامه آمده، برای خاطر خدا بیا داخل دالان برای من بخوان تا خواهرش نیز بشنود.
شیخ جمال که وارد دالان شد، زن پشت در را قفل زد، به شیخ جمال گفت: اگر صدایت در بیاید میروم روی پشت بام و فریاد میزنم و مردم را جمع میکنم به آنها میگویم شیخ جمال آمده با من شوهردار زنای محصنه کند! صدایت در نیاید! گفت: چشم خانم! بیا برویم داخل اتاق! بفرمایید! گفت: من مدتی است که عاشق تو هستم باید آنچه که میگویم انجام بگیرد.
شیخ گفت: چشم، من هم شما را بیک نظر دیدم و عاشقت شدم، من هم هیچ حرفی ندارم، اما من که میروم مدرسه به طلبهها درس بدهم اول یک دستشویی میروم و بعد وضو میگیرم و بعد درس میدهم! حالا اینجا فقط یک دستشویی میخواهم بروم، وضو که نمیتوانم بگیرم، برای زنا که آدم وضو نمیگیرد. گفت: برو دستشویی، اما دستشویی بالای پلههاست. گفت عیبی ندارد. رفت توی دستشویی، گفت: خدایا من که نیازی به دستشویی نداشتم، من میخواهم از دام این شیطان فرار کنم، من با این قیافه خوشگلم، خودم را زشت میکنم برای تو!.
تیغی که به همراه داشت و برای تراشیدن قلم از آن استفاده میکرد را در آورد، اول با آفتابه آب ریخت روی سر خود، و کل این موهای زیبایش را تیغ زد، ابروهایش را با تیغ زد، محاسنش را با تیغ زد، قیافه بسیار زشتی پیدا کرد، با آن قیافه زشت و بد و سر و صورت خون آلود آمد جلو اتاق و گفت: خانم ما آماده ایم!.
زن وقتی در را باز کرد و چشمش به او افتاد، دید عجب آدم زشت و بدگلی! چنان ناراحت شد که گفت: سریع بیا من در را باز کنم، برو گورت را گم کن! در حیاط را باز کرد و شیخ آمد بیرون.
از آن روز خدا زبان شیخ، گلوی شیخ و طنین صدای شیخ را عوض کرد و مردم عاشقش شدند، جوانها آمدند دست به دامنش شدند. گفت: این جوانهایی که میبینی تربیت شدههای شیخ جمال هستند! با «نه» گفتن زمین زندگی پاک میشود، از این زمین پاک زندگی دنیا، بهشت در میآید.
«الدُّنیَا مَزرَعَة الآخِرَة»
امام حسین علیه السلام و نپذیرفتن دعوت های باطل
در حادثه کربلا نیز یک «نه» بوده! معنای «نه» به عربی میشود «لا» این عربی را حضرت سیدالشهداء علیه السلام با کلمه الله همراه کرده است.
عمرسعد، خولی، سران لشکر، سه چهار بار با حضرت حسین علیه السلام بین دو لشکر در یک چادر ملاقات کردند، به او گفتند: آقا اگر بخواهی مقاومت کنی، جنگ سختی شعلهور میشود، بچههایت کشته میشوند، برادرانت کشته میشوند، خودت کشته میشوی، دستها از بدن قطع میشود، سرها از بدن جدا میشود؛ آقا بیا جلوی این همه داغ را با بیعت کردن با یزید بگیر، نیاز هم نیست که با ما به شهر شام بیایی، به ما هم نگفتهاند که تو را دست بسته ببریم، ما نماینده یزید هستیم، همین جا دست در دست ما بگذار و بگو من به مدینه میروم و مشغول کشاورزی میشوم و کاری به کار یزید ندارم، برو راحت زندگی کن و هر چه پول هم خواستی ما برای تو میفرستیم مدینه!! امام فقط فرمود: «لا والله» به خدا قسم نه!.
هزینه مقاومت امام حسین علیه السلام
این «نه» به چه قیمتی تمام شد؟! میدانید که نزدیک به هزار و چهارصد سال است دیوارها را سیاهپوش میکنیم، خودمان لباس سیاه میپوشیم، نسل به نسل آمدهایم سینه زدیم، زنجیر زدیم، باز هم این کارها را میکنیم، بعد از ما هم دیگران این کارها را میکنند! چرا؟ بخاطر اینکه قیمت «نه» گفتن ابی عبدالله علیه السلام با قطعه قطعه شدن خودش و بچههایش و حتی بچه شیرخوارهاش تمام شد؛ اما ما در روزگاری هستیم که اگر بگوییم «نه» کسی با ما کاری ندارد.
عجب حرف دلسوزی ابی عبدالله علیه السلام زدند.
البته از قول حضرت علیه السلام نقل میکنند که مضمونش این است: شیعیان من! هر کسی با هر زبانی برای شما بگوید، برای شما معلوم نمیشود که چه شده، خودتان کتاب بردارید بخوانید، نمیفهمید چه شده، آن وقت میفرماید: (چه آرزویی کرده ابی عبدالله علیه السلام) میگوید: چه کسی برای شما بگوید، چه کسی برای شما بنویسد:
«لَیتَ کُم فِی یَومِ عَاشوُرَا جَمیعاً تَنظُرُونِی»
«ای کاش! همۀ شما در روز عاشورا بودید و میدیدید که بر من چه گذشت».
:پی نوشتها
[1] عوالی اللآلی : 1/267/66
[2] سوره اعراف آیه 58
[3] سوره بقره آیه 261
[4] سورة الغاشیه آیة 7
[5] سورة الغاشیه آیة 5
[6] سورة النحل آیة 97
[7] من لایحضره الفقیه ج : 3 ص : 273