چرا فاصله فكري والدين نسبت به فرزندانشان زياد است ؟
پرسشگر گرامي از اينكه با ما سخن مي گوئيد خرسنديم و اميدواريم كه ارتباط شما با ما تداوم داشته باشد.
اختلاف بين والدين و فرزندان يا همان فاصله بين نسل ها موضوعي مهم و مورد توجه روان شناسان است؛ زيرا از گذشته تاكنون همواره اين دو نسل با يكديگر در تضاد و تعارض بوده اند. با بررسي علل اين مساله در مي يابيم كه بسياري از والدين به تصور اينكه نياز فرزندانشان صرفاً در تهيه لباس زيبا و تغذيه مناسب خلاصه مي شود، از ايجاد جو صميمانه و ارتباط دوستانه با آنان خودداري مي كنند، به همين دليل دائماً بين آنها بر سر مسائل مختلف، اختلاف به وجود مي آيد.
كارشناسان تربيتي معتقدند، پدر و مادرها به اين دليل نمي توانند با فرزندان نوجوان خود روابط صميمانه برقرار كنند كه آنان را با زمان نوجواني خود مقايسه مي كنند و انتظار دارند مانند فرزندان آن زمان رفتار كنند، حال آنكه خودشان نيز در آن ايام با والدين خود در تضاد بودند و همين مشكل را داشتند.
اين اختلاف سليقه كه در بسياري از خانواده ها به چشم مي خورد، اغلب به كشمكش و تعارض بين والدين و فرزندان منجر مي شود. چون پدر و مادر سعي مي كنند خواسته فرزند خود را ناديده بگيرند و عقيده خود را به او تحميل كنند. در مقابل نوجوان هم به هر طريقي مقاومت مي كند براي آنكه دوست دارد به خاطر دل خودش زندگي كند و سليقه، اعتقادات و ارزش هاي خود را به كار ببندد. به همين دليل نافرماني مي كند و تعارض به وجود مي آورد.
تعارض بين فرزند و والدين از سن دو سالگي شروع مي شود، چون در اين سن شخصيت بچه شكل مي گيرد و كودكان در اين زمان استقلال خود را به صورت مخالفت و «نه» گفتن هاي مكرر نشان مي دهند كه در اين حالت اگر با واكنش شديد والدين روبرو شوند و به خواسته هاي كودك توجهي نشود يا آنها را سركوب كنند، دچار شك و ترديد مي شوند و در آينده احساس بي لياقتي و بي كفايتي خواهند كرد.
در دوران نوجواني وظايف والدين سنگين تر مي شود؛ زيرا در اين ايام نوجوان از والدين فاصله مي گيرد و اوقات خود را بيشتر با دوستان و همسالان مي گذراند يا در تنهايي سپري مي كند و اگر پدر و مادر حتي در كارهاي كوچك او دخالت كنند، واكنش نشان مي دهد، زيرا آن را تهديد بزرگي عليه خود به حساب مي آورد و به طور كلي از لحاظ احساسي از خانواده جدا مي شود. نوجوان به خاطر كسب استقلال و به دست آوردن آزادي عمل در كارها و رفتار و كردار خود مي خواهد از خانواده جدا شود. نوجوان در اين سن از خانه جدا مي شود و به اجتماع پناه مي برد. در آنجا مهارت هاي لازم را كسب مي كند و تمرين زندگي اجتماعي را به عمل مي آورد، زيرا معمولاً نوجوان در خود احساس عدم امنيت مي كند و براي به دست آوردن امنيت و كسب تعادل رواني نيازمند برقراري روابط نزديك و صميمانه با گروه هاي اجتماعي و همسن و سال خود مي باشد.
اكنون كه تا حدي با موضوع مورد نظر آشنا شديم به بررسي علل اين پديده مي پردازيم :
1. تغيير و تحول گسترده در شئون زندگي
تغيير دائمي اجتنابناپذير است و امري مذموم و ناپسند شمرده نميشود؛ اما نبود سيستمي براي جذب تغييرات و بومي كردن آن، نابرابري دسترسي به اطلاعات، انجماد فكري درباره لزوم پذيرش تحول و بدبين بودن درخصوص مظاهر دنياي جديد، تغييرات گسترده و عميق را به عامل اصلي شكاف ميان نسلها تبديل ميكند. تغييرات در حوزههاي متنوع زندگي نظير فني، تكنولوژيكي، فلسفه زندگي و شيوههاي انجام كار ، دائمي است و با گسترش ارتباطات نسلهاي اجتماعي به تناوب از آن بهرهمند ميشوند.
پيشرفتها و ابداعات جديد از هر سو زندگي بشر را در بر ميگيرند و نسلهاي جديد به فراخور علاقه و اقتضاي سني، سريعتر از آن آگاه ميشوند و دنياي فكري خويش را براساس آن پايهريزي ميكنند.
آنها در دسترسي به اطلاعات تغيير و شناخت و يادگيري آن در جامعه نقش پيشرو را بازي ميكنند و والدين و بزرگترها غالباً از غافله جا ميمانند.
يك مثال آشكار در اين باره كاربردهاي رايانه و اينترنت در امور روزمره است كه در يك خانواده، جوانها و نوجوانان از اطلاعات و روشهاي به روز آن بهره مي برند و در مقابل، والدين و سالمندان به قول خودشان حتي بلد نيستند رايانه را روشن كنند يا به فضاي مجازي وب متصل شوند. ناگفته پيداست اين مظاهر نوين زندگي، دنياي جديدي براي نسلهاي نو مي سازد كه بزرگترها با آن بيگانهاند و حتي كار به جايي ميرسد كه شنيدن جملاتي نظير «دوره و زمانه عوض شده» و «جوانهاي امروزي در دنياي خودشان سير ميكنند» اين روزها عادي و تكراري شده است.
2. نارساييهاي تعليم و تربيت
والدين، فرزند را براي زندگي در آينده تربيت نميكنند. معيارهاي تعليم و تربيت آنها بيشتر به گذشته نظر دارد. آنان تلاش ميكنند با الگو قرار دادن خويش از فرزندشان انساني شبيه خود بسازند. آن هم با معيارها و باورهايي كه در سن و سال خودشان قبول ميكنند و ميپذيرند و ممكن است براي فرزند نامفهوم باشد.
اقتضائات سني معمولاً ناديده گرفته ميشود و والدين حتي خطاهاي خويش را در دوران نوجواني و جواني تجربههاي شخصي ميپندارند و تجربه آنها را براي فرزندان قبيح تصوير ميكنند. جالب اين كه آنچه در جامعه ما فرزندسالاري ناميده ميشود، در حقيقت فرزند ابزاري است؛ چراكه فرزندان در معرض تبديل به شخصيتي قرار دارند كه والدين آرزو مي کنند؛ در اين حوزه تجربيات اصيل و بكر زندگي، بيشتر در لفافه نصايح آزار دهنده و تكراري همراه با ملغمهاي از خاطرات، حرفها و ديدگاههاي قديمي و غيركاربردي به نسلهاي تازه منتقل ميشود و آنچه نتيجه ميدهد، گوشهايي است كه نصيحت نميگيرد و دلخوري بزرگترها كه به عقل و ادراك سالم جوانها مشكوكند!
نارسايي در انتقال ميراث گذشتگان و تجربههاي صحيح و كاربردي به دليل آشكار كردن تضادها و ناهمگونيها در خط مشي زندگي و اختلافات كلامي بتدريج يا يكباره به شكاف عميق ميان نسلها دامن ميزند و مشكل را حادتر ميكند.
تصوير ناعادلانه و مخربي كه گاهي بزرگترها از نسل جوان ميسازند و آنها را به بياعتنايي نسبت به آموزههاي ديني، ريشههاي تاريخي و شئون اصيل رفتاري متهم ميكنند، نتيجه همين ناتواني در انتقال مفاهيم، دريافت بازخورد و اختلافات ناشي از رابطه ناقص است.
3. ضعفها و كاركرد نادرست نهاد خانواده
خانواده واحد بنيادي اجتماع است و پيوندهاي نسبي و اصيل نظير رابطه ولدي، والدي، برادري و خواهري در آن وجود دارد كه از اعضاي خود در برابر ناملايمات اجتماعي حمايت ميكند. نقش اين نهاد در جلوگيري از فاصله نسلها بر كسي پوشيده نيست، اما به دليل نارساييهاي مختلف كه از جنبههاي رفتاري و روانشناسي قابل بررسي است، برخي خانوادهها نه تنها در اين زمينه به ياري نسلهاي جدا افتاده نميشتابند، بلكه به عميقتر شدن فاصلهها نيز دامن ميزنند.
اعطاي آزاديهاي بيحد و حصر به فرزندان، اعتماد كامل به جامعه براي اجتماعي شدن نسلهاي نوپا، دور كردن فرزند از محيط خانواده به بهانه مشغله كاري والدين، از طريق سپردن آنها به مهد و مراكز آموزشي مشكلاتي هستند كه در اين حوزه مطرح ميشود و ريشه آن را بايد در رفتار و مسئوليتشناسي اعضاي خانواده و بويژه والدين جستجو كرد.
علاوه بر آن، كمرنگ بودن پيوندهاي عاطفي و ارتباطات كلامي در خانواده موجب ميشود فاصله ميان نسلها تا رسيدن به مرحله بحران و آشكاري تضادهاي اساسي پنهان بماند و فرصتهاي مغتنم و ارزشمندي كه اين نهاد براي همگرايي خانواده در اختيار دارد ناكارآمد و بيتأثير شود.
4. تبليغات
جهان مدرن با تبليغات پيوند خورده است. انتفاع اقتصادي از راههاي مختلفي نظير ترويج مد و تبليغ مصرفگرايي، زيادهخواهي و راحتطلبي بر مناسبات اجتماعي تأثير ميگذارد و توقعات جديد و بيسابقه ميآفريند.
نسل نوپا نيز به فراخور سن و روحيه كمالگرايي خود به مطالبه اين توقعات جديد ميپردازد و برآورده نشدن انتظارات موجب نارضايتي آنها ميشود. ناگفته پيداست نارضايتي به تدريج به افزايش فاصلهها و حتي خصومت منجر ميشود و ميان نسلها، تضادهاي نامعقول رفتاري به وجود ميآورد.
5. بيپاسخ ماندن پرسشها
نسلهاي تازه در زندگي اجتماعي با تغييرات دائمي مواجه ميشوند و اين تقابل و سردرگمي موجب پرسشگري ميشود و اگر پاسخها قانعكننده نباشد يا حداقل به زباني قابل فهم براي نسل جديد ارائه نشود، بر فاصلهها ميافزايد. پرسشگران به پرسشگران ميپيوندند و در مقابل كساني كه پرسش نميكنند و پاسخي هم براي پرسشها ندارند صف ميآرايند.
از آنجا كه بزرگترها ميدانند در فرهنگ، هميشه حق با بزرگترهاست و دهان كوچكترها هميشه بوي شير ميدهد، اغلب گفتگوي منطقي ميان طرفين انجام نميشود و كار به تخريب و بدگويي ميكشد.
6. عدم پذيرش تفاوت ديدگاهها
تفاوت ديدگاهها، طبيعي و اغلب سازنده است. در مقابل رد نظرهاي مخالف و ديدگاههاي متفاوت و خود رأيي و خود حقبيني به نفي شعور و درك صاحبان ساير ديدگاهها تعبير ميشود و قدرت تخريبي ايجاد ميكند. هنگامي كه فرد يا نسلي تنها ديدگاه ويژهاي را كه مورد تأييد او و همقطارانش است بپسندد و از پذيرش يا شنيدن نظر مخالف سر باز زند، زمينههاي جدايي ميان افراد فراهم ميآيد.
اين را هم بايد از نارساييهاي فرهنگي جامعه ايراني دانست و مطلقگرايي كاذبي كه گاهي گريبانگير گروهها و نسلها ميشود و به طرد آنها از يكديگر ميانجامد.
اسكار وايلد، نويسنده ايرلندي در اين باره سخن نغزي دارد كه ذكرش خالي از لطف نيست. به زعم وي : «وقتي همه با من هم عقيده ميشوند، تازه احساس ميكنم كه اشتباه كردهام»
7. اعمال محدوديتهاي نابجا
والدين اغلب فرزندانشان را در معرض خطر و تمايل به آن فرض ميكنند. آنها اراده و اختيار نسلهاي جوان را براي پرهيز و امتناع قبول ندارند و همواره ميكوشند با نظارت دقيق جوانان را از آسيبها مصون نگهدارند.اعمال محدوديت درباره دوستيابي، نحوه لباس پوشيدن، معاشرت و حتي صحبت و اظهار نظر كردن، تفاوتهاي فكري و شئون رابطه ميان نسلها را بهصورت منفي تجلي ميدهد و راه زندگي آنان را از يكديگر جدا ميكند. تجربه سالهاي اخير نيز گواهي ميدهد محدوديت و محروميت آنجا كه نابجا يا بيش از اندازه باشد، نتيجه كاملاً معكوسي در پي دارد و مخفيكاري و تضعيف رابطه صادقانه را موجب ميشود.
باز هم با ما سخن بگوئيد.