رذيله «غفلت» ضدّ توجه و تفكر است. از نظر اخلاق، هر چه «توجه و تفكر» عالي و بالا باشد و موجب تعاليِ انسان مي شود، «غفلت» رذيلهاي است بسيار پست كه انسان را به سقوط ميكشاند؛ و به قول قرآن شريف، انسان را تا سرحدّ حيوان، بلكه پستتر تنزّل ميدهد:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْأنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ اذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اوُلئِكَ كالأَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اوُلئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»[1]؛ تحقيقاً (گروه) كثيري از جنّ و انس را (گويا) براي جهنم آفريديم؛ (زيرا) اينان قلب دارند، ولي (حقايق را) نميفهمند؛ و چشم دارند، ولي نميبينند (كه سرانجام نافرماني خدا چيست؛) و گوش دارند ولي نميشنوند؛ (و خود را به كري ميزنند) اينان همچون چهارپايان بلكه گمراهترند؛ آنها غافلند. (و غفلتشان از شنيدن و ديدن انساني و تفكر محرومشان كرده است).»
افرادي كه غفلت بر دلشان حكم فرماست چشم دارند اما نميبينند؛ گوش دارند اما نميشنوند؛ دل دارند اما نميفهمند؛ و اينها حيوانند، از حيوان هم پستترند؛ و اگر دربارهي غفلت جز اين آيهي شريفه چيزي نداشتيم، بس بود تا بگوئيم كه صفت غفلت، صفت مذمومي است.
در آيه ديگر ميفرمايد: «غفلت دل را مهر ميكند؛ چشم و گوش را مهر ميكند؛»[2] افرادي كه غفلت دارند دل ندارند؛ دلشان قفل شده است؛ دلي كه بفهمد، گوشي كه حق را بشنود و چشمي كه حق را ببيند ندارند، و بالأخره مُهرِ غفلت اينها را تا سرحدّ حيوانيت رسانده است.
صفت غفلت بر عكس صفت توجه، انسان را به سقوط ميكشاند. نميگذارد دنيا و آخرت داشته باشد. اين غفلت ـ نظير توجه و تفكر ـ مراتب دارد. ما فعلاً كار به آن نداريم. بحث درباره غفلت است به اعتبار متعلق آن نه مراتب آن.
اقسام غفلت
1ـ غفلت از دشمن
اولين چيزي كه بايد توجه داشته باشيم اين است كه اين صفت ما را از دشمن خود غافل ميكند؛ و معلوم است اگر كسي غفلت از دشمن داشته باشد دشمن او را نابود ميكند. در خط مقدم جبهه، يك آن غفلت موجب نابودي آن خط و نابودي آن افراد خواهد شد.
دشمن اول: شيطان
ما بايد بدانيم دشمنهايي سرسخت و قسم خورده، مثل شيطان داريم، قرآن شريف ميفرمايد: اين شيطان چندين مرتبه به خدا تَشَر زد؛ و در تشرهايي كه به خدا ميزد قسم هم ميخورد، و گفتهي او اين بود «كه همهي بندههايت را اغوا و جهنمي ميكنم جز افراد مُخْلَص» ـ معصوم يا تالي تِلْوِ معصوم ـ .
«قالَ فَبِعزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ»[3] «(شيطان به خداوند) گفت: به عزّتت قسم كه غير از بندگان خالص شدهات همه آنها را گول ميزنم.»
ما چنين دشمن قسم خوردهاي داريم؛ و غفلت از آن رسوائيها به بار ميآورد؛ دنيا و آخرت و آبروي ما را از بين ميبرد. اين دشمن قسم خورده از كم شروع ميكند اما به كم اكتفا نميكند به هر اندازه كه بتواند جلو ميرود؛ و قرآن شريف ميفرمايد از يك راه هم جلو نميآيد؛ بلكه از هر راهي كه بتواند وارد ميشود.
از جاهائي كه از نظر قرآن، شيطان به پروردگار عالم تشر زده آنجا است كه گفته است:
«فَبِما اَغْوَيْتَني لَاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ، ثُمَّ لَاتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِمْ وَلا تَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ؛[4] يعني خدايا، حالا كه من براي اين بني آدم گمراه شدم جلوي راه سعادت اينها را ميگيرم؛ از جلو، از عقب، از راست و از چپ ميآيم و نميگذارم اينها رستگار شوند؛ نميگذارم اينها از نعمتهايشان استفاده كنند.»
امام باقر ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: معناي آيهي شريفه اين است كه شيطان ميگويد: من آخرت را در مقابل اينها كوچك و دنيا را در چشمشان بزرگ جلوه ميدهم. هم از راه گناه ميآيم و هم از راه دين. از راه دين براي مقدسها ميآيم؛ يعني از راه ريا، از راه تظاهر، اينكه اين ريا است نكن؛ اين تظاهر است نكن؛ اين عجب است نكن. براي مقدسها از راه وسواس عمل را فاسد ميكند. بالأخره از راهي كه بتواند براي اغواي انسان ميآيد؛ و غفلت از اين دشمن معلوم است چهها به سر انسان ميآورد.
دشمن دوم: هواي نفس
دشمن دوم نفس امّاره و هوي و هوس است. اين نفس امارهاي كه مثل حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ از آن ميترسد و دربارهي آن خطاب به خداوند عرض ميكند:
«وَاِلاّ تَصْرِفْ عَنّي كَيْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَاَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ؛[5] (خدايا!) اگر كيد و مكر زنان (مصر) را از من برنگرداني، به آنها گرايش ميكنم؛ و (در آن صورت) از جاهلين خواهم بود.»
در آن وقتي كه از صحنه پيروز بيرون آمده بود باز ميگفت خدا! اگر تو نباشي بدبخت ميشوم. نفس امّارهاي كه به قول مولوي:
نفس اژدهاست او كي مرده است از غم بيآلتي افسرده است
اگر جايي، يا وقتي كاري به انسان نداشته باشد براي اين است كه آب ندارد شنا كند و زمينه ندارد كه كار كند.
از مرحوم مقدس اردبيلي ـ مرجع تقليدي كه بارها خدمت امام زمان ـ عليه السلام ـ رسيد ـ سؤال كردند: آقا! اگر شما در خانهاي باشيد، كسي نباشد جز يك زن نامحرم، زنا ميكني يا نه؟ مرحوم مقدس نفرمود: نه؛ فرمود: پناه ميبرم به خدا كه چنين صحنهاي براي من جلو بيايد. از اين جمله استفاده ميكنيم كه نفس اماره پير و جوان ندارد؛ زن و مرد و مقدس و غير مقدس ندارد؛ همه و همه بايد از او بترسند؛ زيرا دائماً با ما در جنگ است.
از حضرت موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ روايتي است كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ عدهاي را به جنگي فرستاد. وقتي برگشتند آن حضرت به آنها فرمود: «مرحبا به گروهي كه جهاد اصغر را گذراندند و جهاد اكبر بر ايشان باقي مانده. گفتند: جهاد اكبر چيست؟ فرمود: «جهاد با نفس»» سپس فرمود:
«اَفْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتي بَيْن جَنْبَيْهِ؛ يعني بالاترين جهاد، جهاد با نفس است.»[6]
راستي كه جنگ با نفس امّاره، جنگ بزرگي است؛ و اين جنگ در درون ما هميشه هست، بعد ملكوتي ما با بُعد ناسوتي ما هميشه در جنگ است. معمولاً هم در انسان ها اين نفس امّاره اين هوي و هوس غلبه دارد. غفلت از نفس امّاره و يك آن هوسراني، يك عمر پشيماني به دنبال دارد. نيم ساعت و يك ربع و يك ساعت خلوت كردن يك زن با يك مرد در يك خانه، يك عمر رسوائي، يك عمر پشيماني، يك عمر بدبختي در پي دارد.
دشمن سوم: دنيا
دشمن سوم ما دنياست، و دنيا دشمن عجيبي براي انسانهاست. قرآن شريف در آيات فراواني تذكّر ميدهد كه انسان! مواظب باش زرق و برق دنيا تو را گول نزند! مواظب باش! اين گول است، گولش را نخوري. دنياي حرام با آخرت جمع نميگردد.
«يا اَيُّهاَ النّاسُ اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيوةُ الدُّنْيا وَلا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الغَرُورُ؛[7] اي مردم! به درستي كه وعدهي خدا حق است پس (مواظب باشيد) كه زندگي دنيا شما را نفريبد و نيز آن فريب دهنده (شيطان) شما را نسبت به (الطاف) خدا مغرور نكند.»
اي مردم! از دو دشمن سرسخت بپرهيزيد؛ يكي دنيا شما را گول نزند يكي هم شيطان. دنياي حرام با آخرت جمع نميگردد.
يكي از كارهاي بهلول اين بود كه در وسط راه يك تير بزرگي افتاده بود اين طرف را ميگرفت بلند ميكرد آن طرف زمين ميماند؛ طرف ديگر را ميگرفت اين طرف زمين ميماند؛ وسط را ميگرفت نميتوانستد بلند كند. به او ميگفتند: بهلول! چكار ميكني؟ ميگفت اين دنيا و آخرت است دنيا را بگيرم آخرت زمين ميماند؛ آخرت را بگيرم دنيا زمين ميماند؛ هر دو تا را بخواهم با هم جمع كنم نميشود. يعني دنياي حرام و آلوده با آخرت جمع نميشود.
«تِلْكَ الدّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فِ الْاَرْضِ وَلا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ؛[8] ما سراي آخرت (و بهشت) را براي كساني قرار داديم كه در زمين ارادهي علوّ و فساد (و سركشي) ندارند و (حسن) عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.»
خانهي آخرت مختصّ آن افرادي است كه رياست طلب نباشند؛ مختصّ آن افرادي است كه دنيا پرست نباشند. دنيا پرستي معلوم است كه عاقبت خانهي آخرت انسان را خراب ميكند.
قضيّهاي دربارهي بزرگ مرجع تقليد، مرحوم آقا سيخ محمد تقي شيرازي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ نقل ميكنند: ـ وي مردي است بسيار محقق و از نظر عمل و تقوي و خودسازي بسيار بالاست. ـ وقتي مرحوم ميرزاي بزرگ ـ رحمه الله ـ از دنيا رفت، مسلّم بود كه مرجعيّت براي اوست. اما وقتي ميخواستند به جنازهي ميرزاي بزرگ نماز بخوانند،آقا نبود. اين طرف، آن طرف، بالأخره آقا را در سرداب مطهر پيدا كردند. از بس گريه كرده بود چشمهاي مباركش ورم كرده بود. بعد قضيّه را نقل كرده و فرموده بود: وقتي خبر مرگ ميرزاي بزرگ به من رسيد با خود گفتم: «رئيس شدي» و از اين موضوع خوشم آمد؛ فهميدم كه من لياقت مرجعيت را ندارم. فهميدم اين مرجعيت براي من دنياست. لذا آمدم خدمت آقا امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ؛ ايشان را قسم دادم به مادرشان زهرا ـ عليها السلام ـ كه من مرجع نشوم براي اينكه لياقت ندارم.
[1] . سوره اعراف، آيه 179.
[2] . سوره نحل، آيه 108.
[3] . سوره ص، آيات 82 و 83.
[4] . سوره اعراف، آيات 16 و 17.
[5] . سوره يوسف، آيه 33.
[6] . بحارالانوار، ج70، ص65.
[7] . سوره فاطر، آيه 5.
[8] . سوره قصص، آيه 83.
@#@
«تِلكَ الدّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدوُنَ عُلُواً فيِ الْاَرْضِ وَلا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»[1]
دنيا گول ميزند. دنيا انسان را مشغول ميكند؛ و اگر انسان، خداي نكرده، غرق در دنيا شد نظير كسي كه در لجن زاري فرو رود. آن به آن بيشتر فرو ميرود تا بالأخره مرگ او فرا رسد. نظير كرم ابريشم، دور خود ميتند تا خفه شود.
اگر دنيا انسان را گرفت، اگر غفلت از اين دشمنِ بزرگ شد، مسلم است كه انسان را تباه ميكند. اين تكرار قرآن، به ما ميفهماند كه اين دشمن بزرگي است.
لذا اول چيزي كه غفلت به سر ما ميآورد اين است كه: ما غافل از دشمنهاي خود ميشويم؛ دشمني مثل دنيا، مثل نفس امّاره، مثل شيطان.
توجه ميخواهد تا مواظب اين سه دشمن باشيم؛ و بالأخره اين سه دشمن با ما هست تا بميريم، يا اينكه به واسطهي توجه، به واسطهي رابطهي با خدا، به واسطهي توسل به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ غلبه بر آنها پيدا كنيم. يا به واسطهي غفلت، او غلبه بر ما پيدا كند و ما را جهنمي كند.
2. غفلت از عمر
غفلت دوم كه موجب بدبختي ماست، غفلت از «عمر» است. عمر، نعمت فوق العاده بالايي است. هيچ نعمتي بعد از ولايت، از نعمت عمر بالاتر نيست. در ميان عوام مردم مشهور است كه عمر طلاست. اما اين غلط است؛ اين تشبيه، تشبيه اشتباهي است، عمر طلا نيست؛ بسيار با ارزشتر از آن است. انسان اگر توجه به عمر و جواني داشته باشد، ميتواند در همان جواني، سعادت دنيا و آخرت را براي خود تأمين كند.
چه بسيار افرادي را سراغ داريم كه بيش از چهل يا پنجاه سال از عمرشان نگذشته بود، اما به خاطر توجه به عمرشان، افتخارها آفريدند. بيش از دويست جلد كتاب دربارهي ترويج اسلام و تشيّع، فقه تشيّع، نوشتند. عكس آن هم چه بسيار سراغ داريم؛ صد سال عمر كرد اما فقط و فقط مانند يك حيوان آمد؛ مثل يك حيوان خورد؛ و مثل يك حيوان از دنيا رفت. يا به قول روايت، سنگي آمد و كم كم جاي خود را در جهنم باز كرد. يك آدمي كه هفتاد سال عمر كرد وقتي مرد، صاف رفت ته جهنم!
«اِنَّ الْمُنافِقينَ فيِ الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النّارِ؛[2] البته منافقان را در جهنم، پستترين جايگاه است.»
بدبختي اينجاست كه افرادي كه غفلت از عمر دارند خوابند. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ ميفرمود:
«النّاسُ نِيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا؛ مردم خوابند؛ يك وقت بيدار ميشوند كه عزرائيل بيايد.» قرآن ميفرمايد: وقتي عزرائيل آمد انسان ميبيند عمرش به غفلت گذشته، از عمر استفاده نكرده، و كار هم از كار گذشته است. آنجا ميگويد: خدايا! مرا برگردان براي اينكه كاري براي قبر و قيامتم بكنم؛ براي اينكه آدم بشوم.
«رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلّي اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ؛[3] (گويد) پروردگارا! مرا (به دنيا) باز گردان تا شايد به تدارك گذشته عمل صالحي بجاي آورم. (به او خطاب ميشود كه) هرگز نخواهد شد.»
دم مرگ ميبيند كاري نكرده است؛ عمرش به غفلت گذشته است؛ ميگويد: خدا! مرا برگردان. خطاب ميشود: برگشت محال است.
قرآن ميفرمايد: نه فقط دم مرگ، بلكه وقتي كه در جهنم رفت، آنجا با آه و ناله ميگويد: خدايا! مرا برگردان تا براي عالم آخرت كاري بكنم، اما جواب نفي ميشنود، قرآن ميفرمايد:
«و هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا اَخرِجْنا نَعّمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ»[4] «كفار در جهنم فرياد ميكشند (و ميگويند) پروردگارا! ما را (از جهنم) بيرون ببر تا اعمال صالح انجام دهيم ـ غير آنچه كه تاكنون ميكرديم.»
يعني جهنميها در جهنم آه و ناله ميكنند. يكي از حرفهايشان اين است كه خدايا! ما را به دنيا برگردان تا اعمال صالحي انجام بدهيم. به آنها خطاب ميشود: مگر هفتاد سال عُمر به تو ندادم، چه كردي؟ مگر جواني و پيري نداشتي؟ جوانيات را صرف چه كاري كردي؟ پيريات در چه مصرف شد؟
«اَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجآءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمٍينَ مِنْ نَصيرٍ»[5] «(در جواب، خداوند به آنها ميگويند:) آيا ما به اندازهاي كه آنكه اهل پند گرفتن بود پند گرفته بود به شما عمر نداديم (مثلاً 60 سال يا بيشتر يا كمتر) و براي شما پيامبري آمد (كه شما را از چنين روزي بيم داد. حال كه از فرصتها و نيز عمر خود بهره نگرفتيد) پس بچشيد (عذاب جهنم را) كه ظالمين (در اينجا ديگر) ياوري ندارند.»
آيا به اندازهاي كه متذكر بشوي عمر به تو نداديم؟ خطاب قهر خدا ميگويد: «فُذُوقُوا» بچشيد اين عذاب را در جهنّم، براي اينكه ظالم ياور ندارد. اين ظالم به چه كسي ظلم كرده است؟ ظلم به خود براي چه ظلم به خود؟ براي اين كه ميتوانسته با پنجاه سال عمر، با شصت يا هفتاد سال عمر، سعادت دنيا و آخرت را بخرد، ميتوانسته براي ديگران سعادت درست كند، با عمر ميتوانسته است افتخارها بيافريند، اما غفلت از عمر و غفلت از جواني، موجب شد جواني به هدر رود؛ و اين عمر و جواني به قدري نعمت بالايي است كه در روايت دارد وقتي اهل محشر وارد صف محشر ميشوند، هنوز به حساب و كتاب نرسيده، يك بازرسي از آنها ميشودو در آن بازرسي، از اين دو چيز سؤال ميشود: اول از عمرش و دوم از جوانيش.
همه و همه مخصوصاً جوانهاي عزيز از دختر و پسر بايد مواظب جواني و عمر باشند! عبادت در جواني، عصاي پيري است. تا جوانيد ميتوانيد سعادت آفرين باشيد. اگر از چهل سال بالاتر رفتيد ديگر نشست است. اگر اندوختهاي براي سعادت خود تأمين نكرده باشيد ديگر نميتوانيد كار كنيد. مواظب باشيد جواني به هدر نرود! مواظب باشيد جواني به بطالت، به شهوت، به كارهاي بيجا، از بين نرود! همه و همه، پير مردها، پير زنها، مواظب عمر باشيد.
انسان ممكن است به يك روز بتواند سعادت دنيا و آخرت را براي خود تأمين كند. غفلت از عمر و از اين نعمت بزرگ، انسان را به سقوط ميكشاند؛ و به قول قرآن شريف، به سرحدّ حيوانيت ميرسد. بلكه پستتر از حيوان.
3. غفلت از استعدادها
غفلت سوم، كه قرآن روي آن پافشاري دارد، غفلت از استعداهايي است كه انسان دارد. اين انسان، موجود عجيبي است. از نظر قرآن اين انسان «امين الله» هست؛ و اين امين خدا، اين استعدادها را ميتواند مصرف كند و با اين استعدادها به مقام والايي برسد، اما متأسفانه از استعداهاي خود استفاده نميكند. در آيهي امانت ميفرمايد:
«اِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الأِنْسانُ اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً؛[6] به درستي كه ما (بارِ) امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عَرضه كرديم و آنها از حمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند (كه مبادا نتوانند اين بار را به منزل برسانند) و انسان (از آنجا كه توانايي حمل آن را در خود ميديد) آن را پذيرفت. تحقيقاً او (در اثر كوتاهي در اداي اين امانت الهي) بسيار (به خود) ظلم كرده و جهالت و ناداني (خود را اثبات) نموده است.»
ما امانت خود را به عالَم وجود عرضه داشتيم استعداد پذيرفتن را نداشت، ولي انسان استعدادش را داشت. امانت ما را قبول كرد. اما قرآن ميفرمايد:
«اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»
اين انسان خيلي ظالم و جاهل به خودش است. جاهل است از اينكه غفلت نميگذارد متوجه استعدادهاي خود باشد. غفلت نميگذارد از استعدادهاي خود استفاده كند؛ و ظالم به خودش است، زيرا اين استعدادهاي نهفته در خود را به هدر ميدهد. نظير آب فراواني كه به هدر برود و از اين آب كسي استفاده نكند. اين هم ظالم است هم جاهل. يك كسي آب فراواني داشته باشد، زمين فراوان داشته باشد، اما گرسنه باشد. امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ ميفرمايد:
«مَنْ وَجَدَ ماءً وَ تُراباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَاَبْعَدَهُ اللهُ»[7]
كساني كه زمين و آب دارند، اما هنوز فقيرند، اين ها از رحمت خدا دور هستند. فرد باشد يا ملت باشد. ما استعداهاي نهفتهاي داريم و بايد از اين استعدادها استفاده كنيم. اگر استفاده نكنيم بايد بدانيم كه لعنت خدا و پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ و ائمّهي طاهرين ـ عليهم السلام ـ شامل ما ميشود.
4. غفلت از مرگ
غفلت چهارم كه براي انسان است «غفلت از مرگ» است. همهي ما ميدانيم كه ميميريم اما غفلت از اين مردن، غفلت از قبر، غفلت از قيامت، غفلت از جهنم، غفلت از نعمتهاي بهشت داريم. اين غفلت ما را بيچاره كرده. انسان بايد شبانه روز يك مرتبه، دو مرتبه، سه مرتبه، در خود فرو رود. به فكر مرگ بيفتد. من و شما آيا از اينجا بيرون ميرويم يا نه؟ معلوم نيست. آيا من از منبر پائين ميآيم يا نه؟ معلوم نيست. آيا امشب شب اول قبر ماست يا نه؟ معلوم نيست. همه و همه غفلت از مرگ داريم. اگر مرگ آمد، شب اول قبر ما، شب راحتي ماست يا نه؟
قبر مشكل است، در روايات ميخوانيم كسي را دفن كردند. وقتي پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ رسيدند كه خاك روي قبر ريخته بود. آن حضرت دست روي قبر گذاشتند. حمدي خواندند، و به اندازهاي گريه كردند كه از اشك چشم مباركشان قبر تر شد.
[1] . سوره قصص، آيه 83.
[2] . سوره نساء، آيه 145.
[3] . سوره مؤمنون، آيات 99 و 100.
[4] . سوره فاطر، آيه 37.
[5] . دنبالهي آيه 37 از سوره فاطر.
[6] . سوره احزاب، آيه 72.
[7] . بحارالانوار، ج103، ص65.
@#@ بعد فرمودند:
«براي اين مكان يك فكري بايد كرد. بايد عمل كرد. بيعمل نميشود.» در روايات ميخوانيم: قبر هر روزه ما را صدا ميكند. در اين عالم غوغائي است؛ ما كريم. اگر گوش شنوا باشد هر روز صداي قبر را ميشنود. قبر صدا ميكند صاحب من! من خانهي تاريكم براي من نور بفرست. من بيمونسم براي من مونس بفرست. من مار و عقرب دارم. اين اعمال زشت تو مار و عقرب شده است چيزي بفرست. يعني توبه و انابه مار و عقرب را ميكشد. من بيفرشم براي من فرشي بفرست. و بالأخره قبر مرتّب ما را صدا ميكند. ميآئي در شكم من. مواظب باش! براي اين خا نه فكري كن. اين خانه را آباد كن.[1]
آيا دردي بالاتر از اين است كه ما به فكر آباد كردن خانهي دنيايي خود هستيم؛ به فكر رنگ كردن خانه و نظافت خانه هستيم؛ به فكر عوض كردن فرشهاي خانه هستيم؛ اما اينكه اگر امشب شب اول قبر ما باشد، آنجا چه خبر است از آن غفلت داريم؟
عالم برزخ آيا يك سال است يا يك ميليون سال معلوم نيست. ده ميليون سال يا يك ميليارد سال معلوم نيست. اين عالم بزخ عمل ميخواهد. امام صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: شيعيان من! عالم برزخ مال خودتان است. شما روز قيامت مورد شفاعت ما واقع ميشويد. اما مواظب عالم برزخ و قبرتان باشيد![2] براي اين يك ميليون سال و بيشتر چه تهيه كردي؟ روز قيامت روز مشكلي است. روز قيامت روزي است كه انسان از نظر قرآن حاضر است خود و همه چيزش داده شود ولي رها شود؛ اما فايدهاي ندارد.
قرآن كريم ميفرمايد: انسان در روز قيامت اين جور ميشود؛ اين جور ميخواهد:
«يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئذٍ بِبَنيهِ وَ صاحِبَتِهَ وَ اَخيهِ وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تؤويهِ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ جَميعاً ثُمَّ يُنْجيهِ كَلاّ...»[3] «(در روز قيامت همه افراد) به يكديگر نمايانده ميشوند. (آنگاه انسان) مجرم دوست داردكه پسر، همسر، برادر، قوم و خويش و همهي اهل زمين را به عنوان فديه تقديم كند تا خود (از آتش جهنم) رها شود. خير، (اين آرزو محال است برآورده شود.)»
در روز قيامت انسان ميگويد: خدايا پسرم، همسرم، برادرم، تمام دارائيم، تمام افراد روي زمين، گرفته شوند تا من رها شوم، يعني خدا! تمام عالم به دوزخ روند اما من رها شوم. خطاب ميشود: «كلاّ» نميشود. توئي و عملت. اگر عملت خوب است «سعادت» و اگر عملت بد است «شقاوت».
روز قيامت روز سختي است. بعضي اوقات انسان از رسوائي عرق ميكند. تا چانهي او را عرق ميگيرد. غفلت از روز قيامت نكنيم؛ غفلت از جهنم و آن عذابها، غفلت از بهشت و آن نعمتهايش نبايد كرد.
در روايت ميخوانيم يكي از حسرتهاي اهل جهنم اين است كه هنگام رفتن به جهنم به بهشت نگاه ميكند ميبيند قصري در بهشت دارد، اما بيصاحب است؛ حور العين دارد، اما بيهمسر است؛ باغ دارد، اما بيصاحب است. اين بايد در جهنم بسوزد، اما آن قصرش و حور العين و همسرش و باغش بيصاحب باشد.
[1] . بحارالانوار، ج6، ص267.
[2] . همان.
[3] . سوره معارج، آيات 11 تا 15.
آيت الله مظاهري- اخلاق در خانه، ص39