بحث درباره ضدّ يقين است و آن «وسوسه» است، كه به صاحب آن وسواس ميگويند. وسوسه ضدّ يقين است، و يك رذيله بسيار بزرگي است. اين رذيله از رذيله جهل خيلي مهمتر است. دنيا و آخرت انسان را تباه ميكند. انسان را به بدبختيها ميكشاند. چه بسيار از خانوادهها را كه از هم پاشانده است، و منجر به طلاق، منجر به بدبختيها و منجر به عقدهها براي بچهها شده است. چه بسا كه اين رذيله، افراد را از جامعه مطرود كرده و يك حالت گوشهگيري به او داده است؛ و اگر اسم آن را به جاي وسواسي، ديوانگي بگذاريم، اشتباه نكردهايم. وسواس يعني ديوانه.
مرحوم ثقة الاسلام كليني ـ رحمه الله ـ در جلد اول اصول كافي، در باب عقل و جهل چنين نقل ميكند: كسي آمد خدمت امام صادق ـ عليه السّلام ـ و از عقل كسي تعريف كرد؛ در ضمن تعريف گفت: يابن رسول الله! اين فرد در وضو و نماز وسواس است. حضرت فرمودند: عجب عاقلي است كه تابع شيطان است و به اندازهاي تبعيّت او از شيطان معلوم است كه اگر از خودش بپرسند كه كارهاي تو كارهاي عاقلانه است يا كارهاي شيطاني، خودش هم ميگويد كارهاي شيطاني.[1]
به طور فشرده، درباره وسواسي سه بحث بايد بكنيم. يكي معناي وسوسه و اقسام آن. يكي هم اينكه وسوسه از كجا سرچشمه ميگيرد؛ و يك بحث هم اينكه اين صفت رذيله خطرناك را چطور بايد معالجه كرد.
رحماني
انسان دو نحوه خطورات دارد. يك نحوه مربوط به خدا است و آن بُعد رحماني انسان است؛ كه به آن الهامات رحماني و وحي ميگويند. افرادي كه رابطه با خدايشان محكم باشد، از اين نحوه خطورات زياد دارند. يعني در حالي كه ملائكه را نميبيند اما ملائكه به طوري كه اين نفهمد،به نحو خطور، حقيقت را در دل او مياندازد. از نظر قرآن و روايات به خوبي استفاده ميكنيم كه مؤمن الهام دارد. راه واقعي را ملائكه به مؤمن نشان ميدهند. اگر رابطه با خدايش محكم باشد، ميتواند به خودي خود راه را پيدا كند. و به اين الهام در قرآن شريف هدايت گفته شده است. يعني عنايت خاصّ خدا. در اول سوره بقره ميفرمايد: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الَمَ ، ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُديً لِلْمُتَّقينَ»
اين قرآن، كه شكّ و شبههاي در او نيست، افراد با تقوي را هدايت ميكند. در همين سوره ميفرمايد: «هُديً لِلنّاسِ»[2] يعني قرآن هادي است براي همه.
«اِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً»[3]
پيامبر آمده براي هدايت همه. اما اين هدايتي كه در اول سوره بقره گفته شده، يعني الهام. يعني عنايت خاص خدا. در جاي ديگر ميفرمايد:
«قَدْ جآءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ و كِتابٌ مُبينٌ يَهْدي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ بِاِذْنِه وَ يَهْديهِمْ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»[4]
خدا به واسطهي اين قرآن، راههاي سلامتي را به انسان نشان ميدهد. اما نه به همه، بلكه به افرادي كه خدا از آنها راضي باشد. به افرادي كه دست عنايت خدا روي سرشان باشد. از ظلمتها آنان را به نور ميكشاند؛ و نور خدا در دلشان جلوهگر ميشود. «وَ يَهْديهِمْ اِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» راه راست، آن راهي كه منجر به بهشت ميشود، راه خداوند به واسطهي قرآن، به اينها نشان ميدهد. نظير اين دو آيهاي كه خواندم در قرآن زياد است كه مؤمن الهام دارد. مؤمن يك خطوراتي دارد كه به واسطهي آن خطورات ميتواند حقّ را از باطل و باطل را از حق تميز بدهد. به قول قرآن ميتواند راههاي سلامتي را پيدا كند.
معمولاً اين طور افراد در بنبستها نميمانند. هر چه رابطهي با خدا بيشتر باشد، اين الهامات بيشتر است. امام سجاد ـ عليه السّلام ـ به زينب مظلومه ـ عليها السّلام ـ فرمود:
«اَنْتِ بِحَمْدِ اللهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ وَ فَهِمَةٌ غَيْرُ مَفَهَّمَةٍ»[5]
زينب جان! تو يك عالِمي هستي كه معلم نديدي و يك فهميدهاي هستي كه كس چيزي ياد تو نداده است. يعني اگر به مقامهايي رسيدهاي، به واسطهي تجلّي نور خداست؛ به واسطهي خطورات از عالم غيب و از طرف رحمن بر تو است. اين راجع به مؤمن.
خطورات شيطاني
اما اگر انسان رابطهاش با خدا محكم نباشد، يا العياد بالله فاسق باشد، گناهكار باشد، يا العياذ بالله كافر باشد، هر چه سقوطش بيشتر باشد خطوراتش از نفس امّاره و از شيطان بيشتر ميشود و يك خطوراتي هم از رفيق بد به او ميشود. مبتلا ميشود به رفيق بد.
«اِنَّ الشّياطينَ لَيُوحُونَ اِلي اَوْليآئِهِمْ ليُجادِلُوكُمْ»[6]
افراد فاسق و افرادي كه سقوط كردند، آنها از طرف شيطان الهام ميشوند كه بيايند با شما مجادله و مباحثه كنند. در آخرين سوره قرآن ميفرمايد:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ، مَلِكِ النّاسِ ، اِلهِ النّاسِ ، مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الْخَنّاسِ ، الَّذي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ ، مِنَ الْجَنَّةِ وَ النّاسِ»
خدايا پناه ميبرم به تو تا سه بار: از شرّ وسواس، از شرّ خنّاس، يعني آن كسي كه به نحو خطور با دل انسان بازي ميكند،و دل انسان را وارونه ميكند. دل انسان را متمايل به گناه ميكند و گاهي هم شيطان اين كار را ميكند، و كار شيطان همين است. اينكه شما شنيدهايد شيطان وسوسه ميكند معنايش همين است. وسوسه از نظر لغت به معناي همهمه است. يعني خطورات؛ و شيطان ميآيد راه ضلالت را نشان شما ميدهد. شيطان شما را از راه سعادت غافل ميكند. چنانچه رفيق بد هم شما را گمراه ميكند و راه سعادت را ميبندد و شما را ميكشاند به راه ضلالت. به چيزهايي كه به طور ناخود آگاه در ذهن و مغز و دل انسان ميآيد، اگر از پروردگار عالم و از طرف عالم ملكوت باشد ميگوئيم الهام؛ و اگر از طرف شيطان باشد به آن ميگوييم وسوسه. قرآن ميفرمايد: وسوسه براي آن افرادي است كه رابطه با خدايشان كم است:
«وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ»[7] «آنكس كه از ياد خدا رو برگرداند شيطاني را بر او ميگماريم كه (هميشه) با او باشد.»
ميفرمايد: آن كساني كه با خدا سر و كار ندارند، آن كساني كه نماز را در اول وقت نميخوانند، آن كساني كه غافل از ياد خدا هستند، شيطاني ميآيد و هميشه همراه او خواهد بود. اين شيطان هميشه قرين اوست. و كارش اين است كه او را به وسوسه وا ميدارد. يعني ضلالتها را در دل او مياندازد.
بنابراين از نظر قرآن، براي آدم وسواسي يك شيطان است؛ ولو اينكه اين شيطان را نميبيند. در خانه باشد، خوابيده باشد، در موقع نماز و وضو و غسل، همه جا شيطان با اوست. دائماً هم با او حرف ميزند. اما حرف زدنش اين است كه مثلاً در وقتي كه وضو ميگيرد ميگويد نشد؛ يكي ديگر؛ اين وضو باطل شد؛ صورت خوب شسته نشد! يا در موقع غسل كردن، وقتي آب به سر و گردن ميريزد و آنها را ميشويد، شيطان ميگويد نشد! و اين شيطان در موقع غسل كردن او را بسيار معطّل ميكند. هر چه با آن شيطان رفيقتر و نزديكتر باشد، غسل را هم بيشتر طول ميدهد.
اين خطوراتي كه در دل انداخته ميشود دو قسم است: گاهي مستقيم است، يعني راستي گناه را شيرين جلوه ميدهد و ميگويد كه چشم چراني كن؛ غيبت كن؛ تهمت بزن. اما گاهي خنّاس است و معناي خنّاس اين است كه وسوسه ميكند با توجيه گري. افرادي كه وسواسي هستند اين گونهاند، يعني نميگويند اين كار ما حرام است يا غسل ما باطل است؛ بلكه ميگويند غسل، همين است كه ميكنم. ميگويند مردم نجساند و من پاكم! در صورتي كه خودش نجسترين مردم است. همهي مردم را نجس و خودش را پاك ميداند. پس وسوسه دو قسم شد، يكي وسوسه يا خطوراتي كه به طور مستقيم انسان را به گناه وا ميدارد؛ و قسم ديگر، وسوسه خنّاس است. يعني علاوه بر اينكه وسوسه ميكند يك دليل هم برايش ميآورد؛ توجيه ميكند؛ و به قول عوام زير آبكي اين را بيچاره ميكند؛ از راه دين او را بيچاره ميكند. اين، خطرش از خطر اول خيلي بالاتر است. يك آدم وسواسي خطرش از گناهكار خيلي بالاتر است. براي اينكه گناهكار ممكن است توبه كند. ولي وسواس اگر دست ازكارش برندارد، توبه نميكند. زيرا توبهاش اين است كه دست از كارش بردارد. وقتي هم كه دست ازكارش برندارد، گناه روي گناه ميآيد و دلش هم سياه ميشود، و به يك جاهاي خطرناكي كشيده ميشود.
امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد كه: وسواس ديوانه است اما ديوانهاي كه تابع شيطان است. يك دفعه ديوانه، زنجيري است كه نماز نميخواند و روزه هم نميگيرد و طوري هم نيست و قضا هم ندارد.
طلبهاي خيلي عالم ديوانه شده بود. نماز نميخواند و روزه هم نميگرفت ما به او ميگفتيم چرا نماز نميخواني و روزه نميگيري؟ يك جملهي خيلي قشنگ ميگفت. ميگفت: «اَخَذَ ما وَهَبَ وَ سقَطَ ما وَجَبَ» يعني خدا عقلم را از من گرفته ديگر تكليف ندارم.
اما وسواس اين طور نيست، بلكه تكليف دارد. ديوانهي تكليفدار است. و اين ديوانهي تكليفدار، تمام كارهايي كه ميكند مربوط به شيطان است؛ مربوط به خنّاس است.
خنّاس كيست؟
در روايات ميخوانيم كه خنّاس شيطان خيلي بزرگي است كه خيلي هم عالِم است.
[1] . اصول كافي، ج1، ص19.
[2] . سوره بقره، آيه 185.
[3] . سوره دهر، آيه 3.
[4] . سوره مائده، آيات 15 و 16.
[5] . احتجاج طبرسي، ص166.
[6] . سوره انعام، آيه 121.
[7] . سوره زخرف، آيه 36.
@#@ به قول يكي از علماي بزرگ هر كسي فراخور حالش شيطان دارد. روحانيون شيطان دارند اما شيطان آنها ملاّ شيطان است. اين خنّاس ملاّ شيطان است. امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: وقتي حضرت ابراهيم ـ عليه السّلام ـ ، حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ به دنيا آمدند، شيطان بزرگ همهي شياطين را جمع كرد كه چه كنيم، زيرا پيغمبر خدا به دنيا آمده و ديگر از اين به بعد نميشود مردم را گمراه كرد. خنّاس گفت: من ميتوانم آنها را از راه دين و وسوسه جهنّمي كنم.
وسوسه فكري
وسوسه گاهي مربوط به دل است نه عمل؛ به اين ميگوييم وسوسه فكري؛ و اين وسوهي فكري است. معمولاً از ضعف اراده پيدا ميشود. يعني وقتي انسان اعصابش ضعيف شد، سختي زياد ديد، مصيبت بزرگي به او رسيد، از نظر روحي دچار وسوسههاي فكري ميشود. وسوسه فكري مراتب دارد. گاهي فقط شكّ و شبهه است كه دربارهاش بحث شد و راه علاجش هم گفته شد. يك وقت اين وسوسه فكري بالا ميرود ـ پناه بر خدا ـ حتي ميرسد به جايي كه به خدا بد ميگويد: اصلاً كارهاي خدا را ظالمانه ميداند! در قرآن آن قدر شكّ ميكند كه كمكم ميرسد به جايي كه (در دلش) به خدا و پيغمبر و ائمّه و مقدسات فحش ميدهد. اين يك قسم از وسوسه فكري است. اقسام ديگري هم دارد. گاهي مربوط به دنيايش و گاهي راجع به كارهايش، گاهي راجع به مردم وسوسه فكري دارد كه «سوء ظن» است. اما آنچه الآن مورد بحث من ميباشد، وسوسههاي فكري است. اين وسوسه فكري معالجهاش خيلي آسان است و آن اين است كه وقتي شكّ آمد جلو، خود را منصرف كند.
مثلاً تا شكّ ميكند، شكّش را به حساب نياورد؛ اهميت ندهد. با كسي حرف بزند. يا بردارد چيزي بخورد. خودش را منصرف كند. و بدين ترتيب طولي نميكشد كه اين شكّ كمكم از بين ميرود. امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: اين خبيث را، يعني شيطان خنّاس را، عادت ندهيد؛ بياعتنايي بكنيد. وقتي بياعتنايي كرديد گُم ميشود. ديگر به سراغتان نميآيد. وقتي با او آمديد او هم با شما ميآيد. اين فرمايش امام صادق ـ عليه السّلام ـ ريشهي قرآني دارد:
«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سَلْطانٌ عَلَي الَّذينَ امَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ، اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِه مُشْرِكُونَ»[1]
با چند تا تأكيدي كه اهل علم خوب توجه دارند ميفرمايد كه: شيطان سلطه بر انسان ندارد. اما كدام انسان؟ آن انساني كه پناهش خدا است. آن انساني كه رابطهاش با خدايش محكم است. سلطهي شيطان بر انسان در وقتي است كه برود زير پرچم شيطان. يعني اگر انسان با شيطان كار داشت شيطان هم با او كار دارد. اما اگر انسان شيطان را عقب زد، ديگر در انسان تأثيري ندارد. اگر انسان زير پرچم خدا رفت، شيطان ميترسد كه زير پرچم خدا بيايد. در قرآن وعده داده شده كه شما اگر رابطه با خدا داشته باشيد، و ملائكه ميآيند و شياطين را ميرانند.
«لَهُ مُعقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِه يَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللهِ»[2]
يعني از الطاف بزرگ خدا اين است كه ملائكهاي را براي حفظ شما گماشته است. شما را از شرور دنيا حفظ ميكند. شما را از شرور اجنّه حفظ ميكند. شما را از شرور شياطين حفظ ميكند.
بنابراين اگر رابطهي شما با خدا محكم باشد، اصلاً شيطان سراغ شما نميتواند بيايد. از اين رو اگر شما بياعتنايي كرديد، اين شكّ و شبهه از ذهن شما رفع ميشود و ديگر سراغ شما نميآيد.
شخصي آمد خدمت پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و گفت يا رسول الله! نابود شدم؛ هلاك شدم. حضرت فرمود براي اين كه شيطان به نزد تو آمد و گفت: ترا چه كسي خلق كرده؟ گفتي خدا. گفت خدا را چه كسي خلق كرده؟ تو در جوابش ماندي. گفت: بله. حضرت فرمودند وقتي اينجور شكها براي شما پيش ميآيد بگو: «لا اله الاّ الله» و منصرف كن خود را.
كلمهي «لا الا الاّ الله» و كلمهي «لا حول ولا قوّة الاّ بالله» و خواندن قرآن و روزهي ماه مبارك رمضان و نماز اول وقت براي رفع وسوسه بسيار عالي است.
اين اگر اولش باشد؛ و اما اگر حرف شيطان را شنيد، هر چه بشنود در دل رسوخ ميكند. يعني شك اول و دوم و... همين طور در دل رسوخ ميكند. يك وقت ميرسد به آنجايي كه العياذ بالله خدا را بد بگويد: اصلاً خدا را ظالم ميداند. اين همه معالجهاش بياعتنايي است. ولو اينكه به پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بد گفته است، و لو اينكه در دلش آمده كه خدا ظالم است و عادل نيست، اما اهميت ندهد؛ خود را ناراحت نكند. يك مقدار قرآن بخواند؛ و اگر راجع به پيغمبر و ائمهي طاهرين ـ عليهم السّلام ـ است، صلوات بفرستد، كه اتفاقاً در روايات فراوان ميخوانيم براي رفع وسوسه صلوات زياد بفرستد. رابطهي با خدا را محكم كند با نماز اول وقت؛ با اهميت دادن به واجبات. مخصوصاً براي خانم حجاب، و تا آن اندازه كه ضرر به كارش نخورد به مستحبات اهميت بدهد. نماز شب، خواندن قرآن، راز و نياز با خدا، خدمت به خلق خدا، خدمت كردن زن به شوهر و برعكس و خدمت كردن به مسلمانها، و مهمتر از همه اجتناب از گناه، هر چه اجتناب از گناهش بيشتر باشد كم كم اين وسوسه فكري از بين ميرود. البته حوصله ميخواهد. يك ماه، دو ماه، خوب ميشود و حداكثر تا چند ماه ريشهي اين رذيله كنده ميشود. و اينكه بعضي از روان شناسها ميگويند وسوسه فكري درمان ندارد. حتماً اشتباه كردهاند. براي اينكه ما زياد ديديم افرادي كه وسوسه فكري داشتند، به واسطهي بياعتناييها، به واسطهي رابطهي با خدا خوب شدند و ريشهاش را سوزاندند، بله، از نظر جسمي بايد خوابش را تنظيم كند؛ اعصابش را قوي كند؛ تشنج نداشته باشد؛ ضربه به احساسات او نخورد. همهي اينها براي وسوسه فكري خيلي مؤثر است.
وسوسه عملي
اما وسوسه عملي در افراد فرق ميكند. در غير مقدسها گاهي وسوسه عملي توي لباس است. مثل اينكه اين لباس را ميپوشد به دلش نميآيد. دوم و سوم و ... بالأخره هر لباسي كه ميدوزند به دلش نميآيد. اين يك نوع وسوسه عملي است كه بسياري از خانمها به اين وسوسه دچارند. بعضي از نظر نظافت. يعني بعضي از زنها و مردها به اندازهاي كثيفاند كه شيشههاي در اطاق او تاريك شده است. وقتي وارد خانه بشوي ميبيني چادرش يك جا افتاده، شلوارش جاي ديگر، و لباس شوهرش طرف ديگر افتاده و يك كثيف شلختهي به تمام معني است. يك عدهي ديگر آن طرفي ميافتند. يعني شيشه، پاكِ پاك است. اما همواره به شيشه ور ميرود. هر روز بايد جارو كند. هر روز بايد نظافت كند؛ و بالأخره يك وسواسگري در نظافت دارد. گاهي در متجدّدين، در روشنفكرها، وسوسه در ميكروب است. يعني اگر دستش را به لباسش بگذارد، فوراً با الكل ميشويد! آقاي دكتر صد تا نسخه ميدهد و صد بار مريض ميبيند و صد بار دستش را ميشويد؛ و حتي كار به آنجايي ميرسد كه نون را با كارد ميبرد! اما راجع به مقدسها: بعضي از مسلمانها آن قدر بيتوجهند كه آب را از بول تميز نميدهند؛ خون را با مركور كرم فرق نميگذارد؛ و هيچ طهارت و نجاست سرش نميشود. اما بعضيها كارشان به جايي ميرسد كه دستش خوني شده، آنقدر ميمالد تا زخم ميكند؛ و بارها و بارها زيرِ آب ميكند. حتي آقايي به من ميگفت از اول اذان صبح تا آخر صبح نتوانستم غسل كنم و نماز صبح از بين رفت! خجالت كشيدم رفتم به حمام ديگر تا قبل از ظهر كه هفت ساعت گذشت تا يك غسل كردم! و اين در دنيا و آخرت براي او غير از بيچارگي چيزي ندارد. اين چنين فردي اول بايد بداند كه به فرمودهي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ديوانه است؛ و دوم بايد بداند كه اين كار گناه است و گناهش هم بزرگ است؛ و سوم بايد بداند كه خنّاس او را وادار به اين كار ميكند؛ و شيطان قرين او شده است.
علاج وسوسه فكري و عملي
حالا چه بكند تا رفع شود؟ اگر به شكّ اعتنا بكند روز به روز بدتر ميشود. و اما اگر بياعتنايي كند، مثلاً اگر دست نجس را زير آب شير گرفت، بايد حرف مرجع تقليد را گوش بدهد كه ميگويد پاك است نه حرف شيطان پليد را. يا اگر ميخواهد وضو بگيرد، يك مشت آب به صورت بزند، با يك مشت آب دست راست را بشويد و يك مشت آب بريزد به دست چپ، و فوراً دست را بكشد روي سر و روي دو تا پا. در مدت نيم دقيقه يك وضو بگيرد. اگر كسي گفت: نشد، توجه كند كه خودش نيست، شيطان است. آن شيطان ميگويد «نشد» ولي تو بگو «شد» و بگو مرجع تقليدم ميگويد «شد».
مرحوم آيت الله العظمي مرعشي ـ كه درجاتش عالي است، خدا عاليتر كند ـ ايشان يك خصوصيتي داشتند كه بسياري از لوازم اوليه پيش ايشان بود. از جمله يك قمقمه آب. موقع غروب در جلسه بودند، موقع نماز بود كه بايد بروند در حرم مطهر نماز بخوانند، همانجا قمقمهي آب را بر ميداشتند يك مشت آب به صورت، يك مشت به دست راست و بعد دست چپ، مسح سر و مسح پاها، زود تمام ميكردند. مؤسس حوزه علميه قم، مرحوم حاج شيخ عبى الكريم حايري ـ كه خداوند درجاتش را عاليتر كند ـ ميآمدند مدرسهي فيضيه، سر حوض يك مشت آب به صورت يك مشت به دست راست، يك مشت آب به دست چپ و بعد مسح سر و پا. و خودم حضرت امام ـ قدّس سرّه ـ را ديدم كه همين جور وضو ميگرفتند.
[1] . سوره نحل، آيات 99 و 100.
[2] . سوره رعد، آيه 11.@#@
در غسل هم بايد در ظرف دو سه دقيقه سر و گردن و سمت راست و سمت چپ را بشويد و اعتنا به خنّاس نكند. به قول استاد بزرگوار ما، مرحوم آيت الله العظمي بروجردي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ بگويد نماز باطل به جا ميآورم قربة الي الله! وقتي كه چند روز نماز باطل خواند، خودش فهميد كه عجب ديوانهاي بود. و شكر بايد بكند كه الحمد الله دست از ديوانگي خودش برداشته. چند تا غسل باطل و چند تا وضوي باطل و نماز باطل! وقتي كه فهميد نماز باطل شد بايد بياعتنايي به خنّاس و يا لااباليگري در طهارت بكند. طولي نميكشد كه خوب ميشود اين بياعنايي به خنّاس خود ثواب دارد.
اين وظيفه يك وسواس است. چه وسوسه فكري و چه وسوسه عملي. طولي نميكشد كه خوب ميشود.
من تقاضا دارم از وسواسهاي فكري و عملي كه حرف خدا را بشنويد و زير پرچم شيطان نرويد و شيطان را توي دهنش بزنيد و مخالفت با اين خنّاس بكنيد.
آيت الله حسين مظاهري - اخلاق در خانه، ص133