حرص صفتى است نفسانيّه، كه آدمى را وامىدارد بر جمع نمودن زايد از آنچه احتياج به آن دارد. و اين صفت، يكى از شعبه هاي حبّ دنيا، و از جمله صفات مهلكه، واخلاق مضلّه است. بلكه اين صفت خبيثه، بيابانى است كران ناپيدا كه از هر طرف روى به جايى نرسى و وادئى است بىانتها، كه هر چند در آن فرو روى عمق آن را نيابى.
بيچارهاى كه بر آن گرفتار شد گمراه و هلاك شد. و مسكينى كه به اين وادى افتاد ديگر روى خلاصى نديد، زيرا كه: حريص، هرگز حرص او به جائى منتهى نمىشود و به حدى نمىايستد. اگر بيشتر اموال دنيا را جمع كند باز در فكر تحصيل باقى است. و هر چه به دست او آيد باز مىطلبد. و آن بيچاره مريض است و نمىفهمد. و احمق است و نمىداند. چگونه چنين نباشد و حال آنكه مىبينيم حريصى را كه هشتاد سال عمر كرده است و فرزندى ندارد و اين قدر از اموال و املاك و خانه و مستغلات دارد كه اگر به فراغت بگذراند صد سال ديگر او را كفايت مىكند، و خود يقين دارد كه: بيست سال ديگر عمر او نيست، باز در صدد زياد كردن مال است. و تأمل نمىكند كه: فايده آن چيست؟ و چه ثمره دارد؟ اگر از براى خرج است، آنچه دارد گاهى است كه منافع آن وفا به خرج مدت العمر او مىكند. و اگر از براى احتياط است، اگر آنچه دارد احتمال تلف مىرود هر چه تحصيل كند چنين خواهد بود. پس اگر اين مرض، يا حمق نيست پس چه بلاست؟ و هر كه به اين مرض مبتلا شد خلاصى از آن مرض نهايت اشكال دارد.
و از اين جهت حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: هر گاه از براى فرزند آدم دو رودخانه طلا باشد باز رودخانه سوم را ميطلبد. و اندرون او را هيچ چيزى پر نمىكند مگر خاك و فرمود كه: آدميزاده پير مىشود و دو چيز در او جوان مىگردد و قوّت مىگيرد: يكى حرص. و ديگر طول امل. و از حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - مروى است كه: حريص بر دنيا چون كرم ابريشم است، هر چه بيشتر بر دور خود مىپيچد راه خلاص او دورتر مىشود، تا از غصه بميرد بعضى از بزرگان گفته است كه: از عجايب امر آدمى زاده؟ آن است كه: اگر او را خبر دهند كه هميشه در دنيا خواهى بود حرص او بر جمع كردن مال زيادتر نخواهد شد از آنچه حال مىداند كه چند صباحى بيش زنده نيست در صدد جمع آن است و اين، از براى هر كه تفحّص كند در احوال مردم ظاهر و روشن است.
ملكه قناعت
ضد صفت حرص، ملكه قناعت است. و آن حالتى است از براى نفس، كه باعث اكتفا كردن آدمى است به قدر حاجت و ضرورت. و زحمت نكشيدن در تحصيل فضول از مال. و اين از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه است. و همه فضائل به آن منوط، بلكه راحت در دنيا و آخرت به آن مربوط است. و صفت قناعت، مركبى است كه:
آدمى را به مقصد مىرساند. و وسيلهاى است كه: سعادت ابدى را به جانب آدمى مىكشاند، زيرا كه: هر كه به قدر ضرورت قناعت نمود و دل را مشغول قدر زايد نكرد هميشه فارغ البال و مطمئن خاطر است. و حواس او جمع و تحصيل آخرت بر او سهل و آسان مىگردد. و هر كه از اين صفت محروم، و آلوده حرص و طمع و طول امل گشت به دنيا فرو مىرود، و خاطر او پريشان، و كار او متفرق مىگردد. و با وجود اين، چگونه مىتواند تحصيل آخرت نمايد و به درجات اخيار و ابرار رسد؟ قناعت سر افرازد اى مرد هوش سرير طمع برنيايد ز دوش و از اين جهت است كه اخبار در مدح قناعت بىشمار است.
از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه فرمود: خوشا به حال كسى كه هدايت به دين اسلام يابد، و به قدر كفاف به او برسد و قناعت كند و فرمود كه: اى مردمان چندان سعى در طلب دنيا نكنيد، كه به هيچ كس نمىرسد مگر آنچه از براى او مقدّر شده است. و هيچ بندهاى از دنيا نمىرود مگر اينكه روزىاى كه از براى او مقدّر است به وى برسد و در حديث قدسى وارد است كه: اى فرزند آدم اگر همه دنيا از تو باشد زياده از قوت تو عايد تو نخواهد شد. پس هرگاه من به قدر قوت تو به تو برسانم و حساب او را از ديگرى جويم به تو احسان كرده خواهم بود مروى است كه: موسى از حق - تعالى - سؤال كرد كه كدام يك از بندگان غنىترند؟ فرمود: هر كدام قانعترند. حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرمود كه: اى فرزند آدم اگر از دنيا آن قدر مىخواهى كه كفايت تورا كند، اندك چيزى از آن تورا سير مىكند. و اگر زيادتر از كفايت مىطلبى، تمام آنچه در دنيا هست تو را سير نخواهد كرد، و كفايت تورا نخواهد نمود. كاسه چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - فرمود كه: زنهار، چشم نينداز به بالاتر از خود، و نگاه به آن مكن. و به معيشت پيغمبر خدا نظر كن، كه خوراك او جو بود. و شيرينى او تمر بود. و هيزم او پوست درخت خرما، اگر به دست او مىآمد و از آن حضرت مروى است كه: هر كه قناعت كند به آنچه خدا به او مىدهد غنىترين مردم است و حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - فرمود كه: هر كه از خدا به اندك معيشتى راضى شود خدا نيز به اندك عملى از او راضى مىشود و از آن حضرت مروى است كه: خداى - تعالى - مىفرمايد: من چون بر بنده مؤمن تنگ مىگيرم محزون مىشود و حال اينكه او را به من نزديكتر مىكند. و هر گاه او را معيشت مىدهم فرحناك مىگردد و حال اينكه او را از من دورتر مىكند و فرمود كه: هر چه ايمان بنده زيادتر مىشود تنگى معاش او بيشتر مىگردد. و اخبارى كه در فضيلت قناعت رسيده است از حد و حصر متجاوز است و همين خبر مشهور كافى است كه:
عزّ من قنع و ذلّ من طمع يعنى: هر كه قانع شد بر مسند عزت پا نهاد. و هر كه را خار طمع در دامن آويخت به چاه مذلت افتاد به قناعت كسى كه شاد بود تا بود محتشمه نهاد بود و انكه با آرزو كند خويشى افتد از خواجگى به درويشى
طريقه معالجه صفت حرص، و تحصيل ملكه قناعت
طريقه معالجه مرض حرص، تحصيل قناعت و ازاله مرض حرص است. و تحصيل صفت قناعت، آن است كه: ابتدا تأمل كند در زحمت جمع مال، و تصديع آن، و آفات دنيويهاى كه از براى مال است، و حوادثى كه در پى دارد.
شحنهه اين راه چو غارتگرست مفلسى از محتشمى بهترست و ببيند كه زيادتر از قدر ضرورت، دنيا را چه ثمر و چه فايده است؟ اگر از براى اولاد ذخيره مىكنى، بدان كه: خداى تو و اولاد تو يكى است، آنكه روزى به تو داده به او نيز خواهد داد. تو غم فرزندى را مىخورى كه از نطفه تو حاصل شده چگونه آنكه او را آفريده غم او را نمىخورد؟ به عزت خودش قسم كه او از تو مهربانتر، و قدرت او بيشتر و اگر فرزند تو كسى است كه بايد به تنگى بگذارند اگر عالم را از براى او ذخيره بگذارى از دست او بيرون مىرود. جان من احتياج فرزند به مال، در وقت حيات اوست، تو كه چاره عمر او را نتوانى كرد، و قدرى زندگانى از براى او نتوانى نهاد، پس چرا در فكر روزى او زحمت مىكشى؟ نگارنده كودك اندر شكم نگارنده عمر روزىست هم خداوندگارى كه عبدى خريد بدارد فكيف آنكه عبد آفريد ترا نيست آن تكيه بر كردگار كه مملوك را بر خداوندگار ساعتى سر به زانوى تفكّر نه، و به اطراف ولايات نظرى كن و دور و نزديك را سيرى نما و ببين: كسانى كه در عهد تو هستند چقدر كسانى هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنكه پدر ايشان از براى ايشان ذخيرهاى نگذاشت. و چه اشخاص يافت مىشوند كه به فقر و فاقه مبتلايند و حال آنكه اموال بسيار از پدر ايشان مانده بود. بسى پدران، خانه از براى فرزندان در شهرى ساختند و اولاد ايشان در ولايتى ديگر در خرابه مردند. و بسا ده و مزرعه در كشورى از براى ايشان به جهت قرص نانى در كشورى ديگر جان دادند. تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاك چه اطلاع، چه مىدانى كه تا چند روز ديگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از براى خود جمع مال مىكنى، تو اول قدر عمر خود را معين كن و به اندازه آن جمع كن. تو چه مىدانى كه نام تو در سال ديگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود يا در صحيفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را دارى كفايت كن و حساب خود را زياده مكن. علاوه بر اينها آنكه: تأملى كن و ببين: وقتى هست كه سير شوى و ديگر در صدد جمع مال نباشى؟ و هر چه اندوزى باز در فكر زيادتر مىسوزى. پس به يك مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو.
آن شنيدستى كه وقتى تاجرى در بيابانى بيفتاد از ستوره گفت: چشم مرد دنيا دار را يا قناعت پر كند يا خاك گور و چون در اينها تأمل نمودى، ديده بگشا و در احوال مردمان نظرى كن و ببين: در سيرت و طريقه اعاظم افراد بنى آدم، و اعزّه مخلوقات عالم، از: پيغمبران مرسل و اولياى كمّل و محرمان حرم عزت، و باريافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، كه چگونه به قليلى از دنيا اكتفا نمودند و به قناعت گذرانيدند، و زايد از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
و نگاه كن به شيوه مشركين و كفار، از: هنود و يهود و نصارى و اراذل افراد بشر، كه: چگونه در صدد جمع مال و تنعّم و التذاذ و زياد كردن مايه و املاك و ضياع و عقارند و يقين مىدانم كه شك نخواهى كرد در اينكه: اقتدا به اعزّه خلايق، بهتر است از پيروى اراذل ايشان، بلكه هر كه اندك شعورى داشته باشد مىفهمد كه: كسى كه حريص بر لذتهاى دنيويه است و حرص بر اكل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خيل بهايم داخل است، زيرا كه: اينها از لوازم بهايم و چهارپايان است.@#@ و هر چند كسى در اينها به مرتبه اعلى برسد، لذت او بيشتر از چهارپايان نخواهد بود. و هيچ حريص شكم پرستى نيست مگر اينكه: گاو و خر، از آن بيشتر مىخورند. و هيچ حريص بر جماعتى نيست مگر آنكه خروس از آن بيشتر جماع مىكند. و خود ظاهر است كه از چنين صفتى چه اثرى خواهد ديد.
از خواب و خورش ثمر نيابى كاين در همه گاو خر بيابى و تأمل كن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمينان خاطر قانع. و چون در اينها تأمل نمودى در معالجه آن بكوش. و طريقه آن، اين است كه: در امر معيشت خود ميانهروى و اقتصاد را پيشنهاد خود كنى. و راه مخارج را به قدر امكان سد كنى. و ملاحظه جزئى و كلى مخارج خود را بكنى. و هر چه ضرورى نيست و معيشت بدون آن ممكن است، از خود دور كنى، زيرا كه: با وجود كثرت مخارج، قناعت ممكن نيست.
پس اگر تنها و منفرد باشى، اكتفا كن به جامه سبكى. و قناعت كن به هر غذائى كه هم رسد. و نان خورش را كم بخور. و چون بخورى از يك نان خورش تجاوز مكن. و همچنين در ساير چيزهائى كه به آن احتياج است. و خود را بر اين بدار تا عادت كنى و ملكه تو شود. و اگر صاحب عيال باشى هر يك را بر اين قدر بدار. و جزئى خرجى كه مىخواهى بكنى تأمل كن و ببين اگر زندگانى موقوف به آن نيست دست بردار. و هرگاه كسى به اين نوع رفتار كند و بناى امر خود را بر اين گذارد و قناعت و اقتصاد را پيشه خود سازد، از براى گذران به زحمت نمىافتد، هر چند عيالمند باشد. و محتاج به خلق نمىشود. همچنان كه ظاهر و بيّن، و اخبار در آن صريح است.
حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود كه: محتاج نشد هر كه ميانهروى كرد و فرمودند: تدبير كار، خود نصف معيشت است و فرمود: هر كه قناعت كند خدا او را بىنياز مىكند. و هر كه اسراف كند خدا او را فقير مىنمايد و شك نيست كه: هر كه بناى قناعت گذارد از احتياج به مردم خلاص مىشود. و از چاپلوسى و تملّق ناكسان، فراغت مىيابد. و در نزد خالق و خلق، عزيز مىگردد.
قناعت توانگر كند مرد را خبر كن حريص جهانگرد را قناعت كن اى نفس بر اندكى كه سلطان و درويش بينى يكى چو سيراب خواهى شدن ز آب جوى چرا ريزى از بهر برف آبروى و از آن حضرت مروى است كه: ميانه روى و خاموشى به جا و راهنمائى نيكو، يك جزءاند از اجزاى نبوت و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - مروى است كه: ميانه روى، امرى است كه خدا آن را دوست دارد. و اسراف، چيزى است كه: خدا آن را دشمن دارد، حتى دور انداختن هسته خرما. چون كه آن هم به كار مىآيد و حتى ريختن زيادتى شربت آبى و فرمود كه: من ضامنم از براى كسى كه ميانهروى كند هرگز فقير نشود و بعد از آنكه امر معيشت او بالفعل درست شد، ديگر از براى بعد مضطرب و مشوّش نباشد. و اعتماد بر فضل و كرم خدا كند. و بداند كه روزى از براى او مقرر شده و به او خواهد رسيد، اگر چه حرص نورزد و راهى از براى مداخل خود نداند.
ما آبروى فقر و قناعت نمىبريم با پادشه بگوى كه روزى مقرّر است چگونه چنين نباشد و حال آنكه حق تعالى مىفرمايد: وَ ما مِنْ دابَّه في الارْضِ الا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها [1] يعنى: هيچ جاندارى نيست مگر اينكه روزى او بر خداست و نيز مىفرمايد: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ [2] يعنى: هر كه پرهيزكارى كند خدا او را از هر غمى، راه نجات مىبخشد. و روزى او را مىرساند از جائى كه گمان نداشته باشد و حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: كه قرار داد خدايى آن است كه روزى بنده مؤمن را نرساند مگر از جايى كه گمان نداشته باشد.
و بايد هر كسى در امر زندگانى و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نكند. بلكه نظر به پستتر از خود نمايد. و اطاعت شيطان را نكند، زيرا كه: آن لعين نظر هر كسى را در امر دنيا به بالاتر از خود مىاندازد و به او مىگويد كه: هان فلان و فلان را ببين چگونه تنعّم مىكنند؟ و چه طعامهاى لذيذى مىخورند؟ و چه لباسهاى نيكو مىپوشند؟ خود را از آنها پستتر مكن. و در طلب دنيا، سستى منماى.
و در كار دين چشم آدمى را به پستتر از خود مىگشايد و مىگويد: چرا خود را زحمت مىدهى و تعب مىكشى و چنين از خدا مىترسى فلان و فلان از تو عالمترند و اين قدر نمىترسند.
طمع و مفاسد آن
و آن عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم. و آن نيز يكى از فروع محبت دنياست. و از جمله رذايل مهلكه و صفات خبيثه است. و حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: زنهار كه گرد طمع نگردى كه آن فقر حاضرى است و حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرمود كه: از هر كه خواهى استغنا كن تا مثل و نظير آن باشى. و به هر كه مىخواهى احسان كن تا بزرگ و امير او باشى. و از هر كه مىخواهى طمع كن تا بنده و اسير او باشى و بندگى و خادمى طامع، امرى است ظاهر و روشن. همچنان كه مشاهده مىشود كه:
صاحبان همّت و مناعت طبع، نه كوچكى سلطان را مىكند و نه تملّق امير و وزير را مىگويد. اما صاحبان طمع، در ركاب ارباب جاه و دولت مىدوند. و در برابر اهل دنيا دست بر سينه مىنهند. و اگر به خدمتى سرافراز گرديدند روز و شب نمىآسايند تا آن را به انجام رسانند، كه شايد از فضول اموال آنها چيزى بربايند. و اين به غير از خادمى و بندگى چيست؟ شخصى دو كودك را در راهى ديد كه: هر يك نانى داشتند و يكى از آنها قدرى عسل بر روى نان داشت، آن ديگرى از وى عسل خواست. گفت سگ من شو تا تو را عسل دهم. گفت شدم. صاحب عسل رشتهاى به دهان او داد تا به دندان گرفت. و از عقب او مىدويد و صداى سگ مىكرد. و اگر آن كودك به نان خود ساختى سگ او نگرديدى.
از حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - مروى است كه: بد بندهاى است بندهاى كه او را طمعى است، كه وى را به هر خانه مىكشد. و بد بندهاى است بندهاى كه خواهشى دارد، كه او را ذليل مىگرداند و اخبار و آثار وارده در مذمّت طمع بىحد و بىنهايت است. و همين قدر در مذمّت آن كافى است كه هر طامعى ذليل و خوار، و در نظر مردم خفيف و بىاعتبار است. به طمع لقمهاى نان، بر در اين و آن مىرود. و به جهت اخذ درهم و دينار، به خانه آن و اين مىرود. گاهى خود را بنده كسى مىخواند كه از پس مانده او خورد. و زمانى خود را برده خسى مىنمايد كه از متاع او چيزى برد. در تملّق بىسروپائى هزار دروغ بر هم مىبافد، تا جامهاى به جهت او بافته گردد. و در خوش آمد آدم پستى صد هزار رطب و يابس بر هم مىپيچد، تا تر و خشكى به دست او آيد. سجده كافر را مىكند تا كلاهى بر سر نهد. و كمر خدمت فاسقى را بر ميان مىزند تا كمرى بر ميان بندد. زهى ذلت و حقارت چنين شخصى و مثال كسانى كه به جهت اخذ مالى طمع را پيشه خود كرده و به هر نوعى ممكن باشد چيزى به دست آورده مثال آن زن روستائى است كه: پيراهنى پوشيده بود و لباسى ديگر نداشت نامحرمى پيدا شد، دامن پيراهن را برچيده، روى خود را به آن پوشيد و ندانست كه اگر روى پوشيده شد چه جائى پيدا شد.
طامع بيچاره، مالى را به چنگ مىآورد و اما خود را خوار و خفيف مىكند. و صاحب مناعت نفس و بزرگى ذات، همّت خود را از آن بالاتر مىبيند كه: به جهت فضول مال دنيا بر در خانهاى رود. و نان و پياز خود را از الوان طعام ديگران بهتر مىداند. و به طمع جامه تازه، آبروى خود را كهنه نمىسازد.
چه خوب است تشريف مير ختن از آن به كهن جامه خويشتن گر آزادهاى بر زمين خسب و بس مكن بهر قالى زمين بوس كس و گر خود پرستى شكم طبله كن در خانه اين و آن قبله كن نيرزد عسل جان من زخم نيش قناعت نكوتر به دوشابه خويش و هر طامعى اعتماد او به مردم زيادتر از اعتماد او به خداست، زيرا كه: اگر اعتماد او به خدا بيشتر بودى طمع بجز از او نداشتى. و خود اين مذمتى است كه سر آمد همه مذمتهاست.
وقتى درويشى تنگدست به در خانه توانگري رفت و گفت: شنيدهام مالى در راه خدا نذر كردهاى كه به درويشان دهى، من نيز درويشم. خواجه گفت: من نذر كوران كردهام تو كور نيستى. پس گفت: اى خواجه كور حقيقى منم كه درگاه خداى كريم را گذاشته به در خانه چون تو گدائى آمدهام. اين را بگفت و روانه شد. خواجه متأثّر گشته از دنبال وى شتافت و هر چند كوشيد كه چيزى به وى دهد قبول نكرد.
آرى؛ چگونه كسى كه روى از در خانه خدا برتافت كور نباشد و حال آنكه چنين درگاه را گم كرده؟ چگونه كر نباشد و حال اينكه آيه كريمه ا لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ يعنى: آيا خدا كافى نيست از براى بنده خود؟ )[3] را نشنيده، و اگر شنيده و باور نكرده، خود كافرى است مطلق، نعوذ باللّه.
[1] . سوره طلاق، آيه3.
[2] . سوره هود، آيه6.
[3] . سوره طلاق، آيه3.
ملا احمد نراقي ـ معراجالسعادة، ص281