آقا آرامش برای کودکان خیلی نعمت ویژه ایه. و خدا عجیب بهش بر می خوره این آرامش از کودک سلب بشه.
و بین بچه ها دختر بچه ها یه چیز دیگن. دختر بچه ها هم زود آرامششون از بین می ره، هم خیلی آرامش می خوان. لذا به پدرها پیغمبر سفارش کرده که خیلی به دختر کوچولوهاتون برسید.
الان شما بزرگترها یه جایی کوچولویی دیدید ها! زود اعلام موضع کنید. کوچولوها غریبه ها رو نمی شناسن. یه کمی می ترسن. به کوچولو که رسیدی زود لبخند بزن، مثل کوچولوها حرف بزن.
بگو: سلام کوچولو. چطوری؟ بدونه تو دشمن نیستی. بدونه تو آرامشی. عین پدر مادرشی. بچه رو دیدی؟ پیش پدر و مادرشه تا 4 تا غریبه می بینه کز می کنه می ره تو بغل پدر مادرش.
بگو کوچولو منم دوستتم. چه قدر قشنگ. یه شکلات برداربهش بده. وظیفته. به آدم بزرگا همین جوری عادی نگاه کن کوچولو رو رسیدی، زود آرامش بهش بده.
بعد این کوچولوها باید اینجوری فکر کنن. فکر کنن همه چقدر خوبن. همه بزرگترا به آدم شکلات می دن. بچه باید تو مهد آرامش بزرگ بشه. یا اباعبدالله به خودت قسم با اعتقاد می گم.
تو تو کربلا چیکار می خواستی بکنی؟ این چه نقشه ای بود؟ با اعتقاد می گم ای کاش همه ی بچه های حسینُ تو کربلا گردن زده بودن.
بچه مهمه که آرامشش به هم نخوره. ای امام حسین تو تصمیم گرفتی تا آخری که در دنیا ممکنه خانواده ای زجر بکشن به خاطر خدا، به عشق خدا بکشین.
اینه بعد 1400 سال این جوری گریه می کنی. اصلا من نه روضه خوندم، نه حرفی زدم، 1400 سال گذشته. 1400 سال گذشته.
ماها ظرفیت نداریم به خدا، بهمون بگن، بچشونن، بفهمونن. و إلا دیگه اصلا زندگی نداریم. این امام زمانی که «لأندبنّک صباحاً و مسائاً» یا جدا یا حسین.صبح و شب برای تو گریه می کنم .
آرامش نداشتن بچه های حسین. آرامش نداشتن. دیشب من گفتم جایی که حالا آرامش یه بچه رو چه جوری می شه سلب کرد؟ خودشو کتک بزنی 50% درصد آرامشش از بین می ره. می دونی اگه چیکار کنی 1000% آرامشش از بین می ره. چون بچه تصور می کنه بزرگترش ابر قدرته، اینو روانشناسا می گن ها! فکر می کنه بزرگترش همه کار می تونه بکنه.
جلوی یه بچه ی کوچولویی، خصوصا دختربچه. بزرگترشُ که به او پناه می بره، بزرگترشُ تازیانه بزن، این بچه بند از بند دلش پاره خواهد شد.
دیگه هیچیش نمی مونه.این اگه راه داره می ره ها، مردس داره راه می ره. بزرگترشُ بزنید!. من امیدوارم بچه ها تو این مسیر هیچ وقت چشمشون به سر مطهر ابالفضل نیافتاده باشه.
عموی ما رو زده باشن، یل مارو زده باشن، باما چه می کنن؟ من واقعاً موندم امام حسین تو می خوای چیکار کنی؟ امام حسین این بچه ها رو برای چی داری می بری کربلا؟
این سوال تاریخیه، ابدیه. اینا رو چرا داری می بری؟ نقشه ی تو چیه حسین؟ لا اله الا الله. مگه می شه نزدیک خرابه ی شام شد؟
ان شاء الله خدا توفیق زیارت بده بهت بری کنار ضریح کوچیک سه ساله ی اباعبدالله الحسین بنشینی هیچی نگی. رفتی اونجا هیچی نگی. من بارها رفتم از قدیم، سالها.
اصلا آدم لال می شه اونجا. آقا اومدی پس اینجا چیکار؟ زیارت... چیزی ندارم بگم. همینجوری ساکت بشین، سرتو کنار ضریح بگذار، هیچی نگو. آرام آرام اشک بریز.
همه ی عالم شرمنده ی تواَن. حسین چه حجت هایی داره روز قیامت! حسین چه حجت هایی داره. بعضی ها چه دلی دارن! آدم. اگه خدا کمک بکنه آدمُ آدم یه دفعه ای غافل بشه، یه چیزایی رو نبینه، بره جلو، بره تو خرابه، بره تو مناجات رقیه ی سه ساله با سر مطهر بابا. بابا اومدی؟! بابا ببین با ما چیکار دارن می کنن!
لذا اون نقل، نقل درستیه. تا سر مطهر حسینُ رو زانوی رقیه گذاشتن، یه ناله ای کشید و غش کرد. اصلا فرصت نکشید به این که بخواد درد دل بکنه.
این درد دلها انگار برای یه کسی، یه بانوی چهل ساله. طاغت داشته باشه، ظرفیت داشته باشه، عمری سرد و گرم زندگی رو چشیده باشه.
می تونه حالا مناجات بکنه، مویه بکشه، زمزمه بکنه اینا رو ما در این فضا می گیم. برای یه دختر کوچولوی سه ساله. بچه می ترسه.
باباها اگر کوچولو دارید، یه وقت تو خیابون دعواتون شد، حالا دیگه پیش میاد دیگه. یکی زد و یه زخمی برداشتید نرید تو خونه تعریف کنید. می گید دعوا شد نامرد زد نگا کن.
آقا این بچه دیگه از خیابون می ترسه. می گی یه ماشینه اومد دیگه از همه ی ماشینا میترسه. این دیگه زندگی نداره.
بگو نه خورد به دیوار. چیزی نیست.
هی به پیشانی بابا نگاه می کرد. لا اله الا الله. نه به پیشانی. روم نمیشه بقیشو بگم.
پرسید: «من الذی قطع وریدک؟» کی رگای گردن تو رو برید؟ کی رگای گردن تو رو برید؟
جان داد. افتاد.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین.