امام حسین علیه السلام دختری داردکه گویا نام او فاطمه صغیره بوده ولی بیشتربه رقیه مشهورشده، هم اوبه پدرعلاقه زیادی دارد و هم پدر به او و شاید یکی ازجهات علاقه امام این بود که مادر این دختر از دنیا رفته بود(1) و اباعبدالله همه هستی او بود حتی در اوج حوادث درد دلهایش ر ابه بابا می گفت.
راوی می گوید: دیدم وقتی امام سوی میدان می آمد، کودکی با قدم های لرزان، خود را به آقا رسانید و دامن او راگرفت:
یا اب! اُنظر الَیَّ. (بابابه من نگاه کن) فاِنِّی عطشانً (بابا من تشنه ام).
اشک از دیدگان حضرت جاری شد فرمود: بُنَیَّه اللهُ یُسقیکِ فانَّهُ وکیلی (می دانم تشنه ای خداوند تو را سیراب کند)
گفتند او رقیه دخترامام است(2)
دلها را روانه حرم کوچک و باصفای آن عزیزی کنیم که حرمش نیازبه روضه خوان ندارد و با دست های کوچکش گره های بزرگ را بازکرده، او که درس فدا شدن در راه امام زمان را به همه ما می دهد.
السّلام علیکِ یابنتَ ولیِّ الله السلام علیک یااخت ولی الله السلام علیک یابنت الحسین الشهید(3)
ای محبان مدفنم گرکنج ویرانخانه است خوب می دانید جای گنج در ویرانه است
کودکی بودم سه ساله ناز پرورد حسین رفتم از دنیا و قبرم کنج زندان خانه است
همین حرم با صفا یک روزی خرابه شام بوده، که نیمه شبی سه ساله ازخواب بیدارشد هی صدا می زند«أین ابی؟» پدرم کجاست؟ الان او را دیدم .
اهل خرابه دورش را گرفتند اما هر قدر نوازش می کنند آرام نمی گیرد {آخه دخترعزیزپدراست اگرنازی کنددخترخریدارش پدر باشد. اما اوکه بابانداره}
صدای شیون ازهمه بلند شد گویا مصیبت ها تازه شده بر سر و صورت می زنند. یک مرتبه دیدند خرابه نورانی شد طبقی را وارد کردند جلوی رقیه گذاشتند دستمالی بر آن قرار دارد.
با دستهای کوچک دستمال را کنار زد یا الله یاحسین چشمش افتاد به سربریده بابا؛ یه ناله ای زد سر را بلند کرد به دامن گرفت مانند زهرای مرضیه سلام الله علیها برای حسین مادری کرد نگفت من را زدند بدنم کبوده نه! بلکه مانند مادری که در دیدار عزیزش همه دردهای خودش را فراموش می کند صدا زد: یاابتاه من ذالَّذی قَطَعَ وَرِیدَیک؟ کی سرتوروازبدن جداکرده؟
یاابتاه من ذالَّذی خَضَبَکَ بدِمائک؟ چه کسی محاسنت رابه خونت رنگین کرد؟(4)
سر را به سینه چسبانید و گریه می کرد آخ بمیرم (یا بقیه الله) دیدند لبها را بر لبهای بابا گذاشت ناله ای زد و به زمین افتاد هر چه او را صدا زدند: رقیه جان ، عزیز برادرم ، جوابی نمی آید.(5)
گوشه خرابه غوغا شد رقیه فدای بابا شد.
همه بگید یاحسین.
بابا مراکه کرده دراین کودکی یتیم هرگز رقیه دختر تو این گمان نداشت
آن شب فدای رأس پدرکرد جان خود کز بهر هدیه بهتر از آن نیمه جان نداشت