بی تابی حضرت رقیه برای اباعبدالله علیهماالسلام
خرم آن روز کز اين منزل بروم بابا به هواي سر کويت بزنم بال و پري بابا
آنقدر حلقه زنم بر در درگاه خدا تا بروي دلم از غيب گشايند دري
در آن نيمه شب زين العابدين بغلش مي گرفت و او را مي گرداند ولي فقط مي گفت: بابايم را مي خواهم، آرام و قرار نداشت؛ ام کلثوم مي آمد، از بغل زين العابدين پر مي کشيد مي رفت بغل عمه ولي مي گفت: بابايم را مي خواهم؛ رباب داغ ديده او را بغل مي گرفت، سر بچه را روي شانه اش مي گذاشت و مي گرداند، مي گفت: بابايم را مي خواهم؛ خواهر سيزده ساله اش، سکينه بغلش مي گرفت، هر چه مي گفت: خواهرم گريه نکن، ناله نزن، مي گفت: بابايم را مي خواهم.
بالاخره به بابا رسيد اما با چه وضعي بابا را ديد. بابا چه کسي سرت را از بدنت جدا کرد؟ بابا موي سبيلت را چه کسي رنگ زده؟ يک نفر نبود به اين بچه بگويد خون روي صورت بابايت از فرق بابايت نيست، مال وقتيست که صورت روي فرق علي اکبر گذاشت، اين خون، خون جگر گوشه اش علي اکبر است؛ بابا در اين سن که وقت يتيمي من نبود، چه کسي من را يتيم کرد؟
منبع: اقتباس از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین انصاریان حفظه الله.