شهادت امام حسین علیه السلام
سهل بن سعد می گوید: به سوی بیت المقدس رفتیم تا اینکه در شام به شهری رسیدیم با نهرهای فراوان و درختان انبوه، پرده های دیبا آویخته و شادمان بودند و به یکدیگر تبریک می گفتند؛ و زنان با دف و طبل می زدند. با خودم گفتم: شاید مردم شام عیدی دارند که ما نمی دانیم. در همین حال گروهی را سرگرم گفت و گو دیدم. از آنان پرسیدم، آقایان! در شام عید است و ما نمی دانیم؟ گفتند: ای پیرمرد، غریب به نظر می آیی! گفتم: من سهل بن سعد هستم. رسول خدا (ص) را دیده و سینه ای پر از حدیث وی دارم. گفتند: ای سعد! آیا در شگفت نیستی که چرا آسمان خون نمی بارد و زمین ساکنانش را فرو نمی بلعد؟ گفتم: چرا؟ گفتند: سر حسین، فرزند رسول خدا (ص) را از عراق به شام فرستاده اند و هم اینک می رسد...». (1).
در نقل دیگری آمده است که یکی از تابعان با فضیلت، پس از مشاهدهی سر حسین (ع) مدت یک ماه از انظار پنهان شد. پس از آنکه وی را دیدند و دلیلش را از او پرسیدند گفت: آیا نمی بینید که چه بر ما نازل شده است؟ و آنگاه این شعر را خواند:
ای پسر دختر محمد (ص)! سرت را در حالی آوردند که سخت به خونش آغشته بود؛
ای پسر دختر محمد (ص)! گویی که با کشتن تو، به عمد و آشکارا پیامبری را کشته اند؛ تو را تشنه کشتند و در کشتن تو ملاحظه هیچ تأویل و تنزیلی را نکردند؛
به خاطر کشتن تو تکبیر می گویند و حال آنکه به تحقیق با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشتند؛
آی آن که اگر عزاداری برای کسی نیکو باشد، گریستن بر او خوب و زیبا است؛
پس، جان ابرها بامدادان و جان بادها شبانگاهان گریست. (2) .
پی نوشت :
1- مقتل خوارزمی، ج 2، ص 60.
2- تسلیة المجالس، ج 2، ص 382؛ (این مطلب را سید محمد بن ابی طالب در ضمن رویدادهای شام آورده است).