بسم الله الرحمن الرحیم
آرامش کاذب. یه دعا کنم بحثُ یه ذره دیگه ببرم جلو. خدایا بدون بلا آرامش کاذب ما رو برطرف بگردان. (الهی آمین). خدا الان نگا میکنه میگه خیلی رندانه بودا!
آخه ما فقط معمولا با بلا برطرف می کنیم .یک کشیده می خوابونیم تو گوشش این آرامش کاذب برطرف بشه.
نه دیگه خدایا ما المؤمن کیّس. ما بلدیم چه جوری دعا کنیم. زیرکی هایی در ادعیه وجود داره برید نگاه کنید. خیلی قشنگه.
خدایا من گناه میکنم، نمی گی عوضش چقدر امید به تو دارم؟ درستش کرد. یه جوری درستش کرد. اونوقت تو امیدوار به خودت رو می خوای ببری تو ضعف؟ زیرکیه دیگه.
قشنگ داره تیز صحبت می کنه. آرامش کاذب؛ اونوقت حالا شما وقتی همین آرامش کاذبت رو می ذاری کنار، اولش یه مقدار تنش داری.
تنش خوف از خدا، خوف از حساب و کتاب، خوف از سوال و جواب قبر. کمی میاد دیگه. بله آقا؟ آقایون بله؟ آها! می خواستم توضیح بدم. بله بگی دیگه توضیح نمی دم.
نه این بله بگی یه کمی باهم ارتباط برقرار می کنیم خوبه. آرامش کاذبتو وقتی می ذاری کنار یه کمی نا آرام می شی.
البته ناآرامیش ملسه ها!دردش شبیه خارش پوسته که وقتی می خارونی خودش یه لذتی ایجاد می کنه مثلا. شبیه به این.
اونوقت خدا، خدا تا ببینه یه بنده ای آرامش کاذب الکیشو، اون که ارزشی نداشت. اگرم بود ارزشی نداشت.
آرامش کاذب الکیشو گذاشته، یه ناآرمی مختصر ملس، با توجهش با علمش با رفع غفلتش پیدا کرده، خدا اونوقت خودشو می کشه برا بندش.
بنده ی من اذیت شد، بندم به خاطر من... بابا خدا کاری نکرده که. یه آرامش الکی کشکی بوده در راه تو داده، تازه چیزیم نگرفته.
یه ذره حالا از اون ناراحتیاییه که درسته داره گریه می کنه، ولی خودش داره کیف می کنه.
نه بنده ی من اذیت شد، من نمی تونم اشکشو ببینم، چرا رنگش پرید از خوف من، من براش جبران می کنم، خودشو می کشه براش.
آقا آرامشای کاذبمونو بیاید با خدا معامله کنیم. خدا تحویل می گیره. شما الان میاید تو روضه، آرامشای الکیتونُ می دید به امام حسین.
آرامش الکیه. مثلا حالا صبح می خواستی بگیری بخوابی، اصلا صبح تو بین الطلوعین خوابیدن ضرره برا بدن. فکر نکن به نفعته.
حالا همین خوابی که ضرره می ذاری کنار می ری زیارت عاشورا. آخ بندم خوابش... بابا این که دیگه به نفع خودش شد.
نه بنده ی من آسودگیشو گذاشت کنار. می خره. چی می خره ازما؟ چیزایی که باید بریزیم دور، می خره.
بعد چی میده؟ بابا این گریه می کنه، خودش سر حال میاد خدایا به خدا قسم اینا اینجورین، کیف می کنن، لذت می برن از این که یکیُ این قدر دوست دارن.
لذت می برن ازاین که لحظاتی غیر خودخواهانه اشک ریختن و محبت داشتن رو تجربه می کنن.
اینا به نفع خودشونه. نه، گریه کرد، ناراحت شد، سینه زد، این من باید جبرانش کنم، اینم از خدا. خریدار بندشه دیگه.
دوست داره بندشو. چیکار کنم. اونم دلش اینجوریه دیگه. اونم دلش اینجوریه. امروز برای زینب کبری (سلام الله علیها) و دل مقدس او اشک ریختید.
من دل زینبُ به شما معرفی کنم. وقتی کاروان برگشت به سمت مدینه، یزید از بس نابود شده بود در اثر فشاری که به اهل بیت آورده بود، گفت دیگه این کاروانُ اذیت نکنید.
به ساربان گفت دیگه اذیت نکنید با احترام ببرید. می خواست دیگه اینجوری برا خودش آبرو درست بکنه. که ما به اهل بیت احترام گذاشتیم.
چقدر بچه های حسین مقاومت کردن تا کار به اینجا رسید. چقدر زجر کشیدن تا کار به اینجا رسید.
خب این کاروان رو آوردن، خسته، کوفته، بی حسین. زینب می خواد برسه، وارد شهر مدینه بشه. نزدیکی های شهر مدینه اطراق کردن، خیمه زدن.
دیگه فردا روز بشه وارد مدینه بشن. مردم به استقبال می خوان بیان. حالا زینب چه دلی داره؟ تو بگو؟ به خدا مرگبارترین لحظه ها اونجاست.
از همون جا زینب مریض شد. کربلا مریض نشد. شام مریض نشد. برگرده خانه ی خالی حسینشو ببینه. می دونید یعنی چی؟
دیگه می تونه بدون حسین مدینه رو تحمل کنه زینب؟ بغض گلوگیر نمیاد؟ خفه کنه زینبُ؟! مریض شد. یک سال و خورده ای بیشتر دوام نیاورد.
اطباء می گفتن چیزیش نیست این خانم.
حالا زینبی که تو این حال و هواست، برگشت به خانمای کاروان گفت، کسی از طلاجات و دارایی ها چیزی پیشش مونده بیاره؟از غارت حفظ شده باشه؟ آوردن همه رو تو دستمال کوچیکی ریختن آخرین دارایی هاشونُ. خانم اینا رو برای چی می خوای.اینا رو بدید ساربان ازش تشکر کنید ما رو تازیانه نزد. (بحار الانوار ج47 ص197)
زینب. فکر همه هستی. گرفتی مطلبو؟ زینب شرمنده شما هم باقی نمی مونه.
از شرمندگی شما هم درمیاد. حالا تو روز قیامت بگو خانم اصلا حرفشُ نزن من کاری نکردم. نه.
من یه دعای خصوصی دارم با صدای بلند بگم اشکالی نداره؟ خدایا اجر عزاداریای ما رو روز قیامت از دست زینب به ما بده.
یه چیز دیگس. اسم عزادارا رو کی می نویسه؟ اباالفضل العباس. اسم روضه خونارو. یکی از علمای بزرگ به من گفتن.
یکی از مراجع فعلی. اجرُ کی می ده؟ زینب. داستان رسول ترک که شنیدی کتابشو اینا رو خوندی بچه ها کار کردن؟ قبل از انقلاب از دنیا رفت.
گریه کن مشتی حسین. اولش اوضاش خراب بود. از هیئت بیرونش کردن. دلش گرفت. حالا دیگه شاید شب جمعس اونم باید از جلسه ی ما بهره ای ببره بذارید بگم داستانشو.
بیرونش کردن گفتن بابا این عرق خوره، این به درد نمی خوره اینا. حرفی نزد رفت. بعد فرداش رئیس هیئت رفت خونش گفت آقا رسول غلط کردم تو بیا هیئت.
گفت برای چی؟ گفت تو بیا هیئت. فقط می بوسیدش آقا رسول ببخشید. بیا هیئت. اگه خواستی بیای هیئت ما، قدمت روی چشم. باید بگی. باید بگی.
پس اون چه برخوردی بود دیشب داشتی؟ آقاجون من یه خوابی دیدم تو کاری نداشته باش. خوابَ رو نمی خواست تعریف کنه. گفت نه بگو. بگو نمیام وإلّا.
از دلم بیرون نمیاد.گفتش که آقا رسول دیشب خواب دیدم، خیمه ی اباعبدالله الحسین تو کربلا تنهاست. دشمن اونو محاصره کرده، میخوان برن به خیمه، یه سگی نمیگذاره.
اومدم جلو دیدم چهره ی سگ ببخشیدا، چهره ی توِ بدنش بدن سگ. می گن آقا رسول نشست گریه کرد، گفت پس بالاخره ما رو به عنوان سگ خودشون پذیرفتن. عوض شد.
گفت دیگه حسین پذیرفته، سگ حسین شراب نمی خوره. گذاشت کنار. رفت تو جلسه، گریه کن مشتی، میگن یه ماه رمضون، خاطراتی که نوشتن با مصاحبه همه رو درآورده.
گفت یه ماه رمضون، یه آقایی روحانی صحبت می کرده، ظهر تو بازار، مردم دیگه ناهار که نمی خوردن بعد از سخنرانی. بعد از نماز سخنرانی می شنیدن و برمی گشتن بازار.
صحبت می کرد از عذاب الهی صحبت کرد، ترس رفت بالا. میگن آقا رسول تو وسط جمعیت نشسته بود گریه می کرد.
یه دفه ای بلند شد گفت آقا ببخشید من می تونم یه سوال کنم؟ صحرای محشر که عذابش اینجوریه پس عباس کجاست؟ اباالفضل کجاست؟ می گه آقا مردم زدن زیر گریه.
ول کردن مردمُ شروع کرد با عباس. عباس تو تحمل می کنی منو با صورت تو صحرای محشر بکشن. میگن تا دو سه ساعت همینجوری شروع کرد حرف زدن، گریه کردن.
مردم گریه بکن. یه چیزی، یه آتیش پاره ای شده بود. یه کسی بهت می گم یه کسی می شنوی. می گن یه افسر طاغوتی با غرور و نمی دونم تکبر وایساده بوده کنار دستگاه های عزاداری، این ناراحت می شه. میگه من یه کاری می رم می کنم که این خورد بشه. بشکنمش. اشکشو در میارم برای حسین.
ناراحت می شده.نفس خدا بهش داده بوده. میگه می ره کنار. می گه آقا، آقای جناب مثلا افسر، درجه دار، هر چی . یه حرفی هست این مردم نمی فهمن. تو می فهمی می خوام به تو بگم .
می گن همینجور نگاه می کرده. بعد این شروع می کنه توضیح دادن، میگه توی میدان جنگ یه دونه سربازُ بکشن کسی بهش نگاه نمی کنه، اما یه دونه افسر زمین بخوره، همه هلهله می کنن.
عباس افسر حسین بود. میگن این کلاهشو زد زمین، نشست اینقدر گریه کرد.
بعد خودش میومد اینور گریه می کرد. می گفت عباس زدمش. یه آتیش پاره ای شده بود.
تشییع جنازش خیلی شلوغ بود،یه کسی نقل می کنه با یکی از رفقا رفتیمُ قم به خاک سپردیم. این خیلی گریه می کرد.
بهش گفتم تو چرا گریه می کنی؟ گفت من با آقا رسول میونم خوب نبود. یه کمی شکر آب شده بود. فاصله گرفته بودم ازش.
نمی دونستم از دنیا رفته. دیشب خواب دیدم تشییع جنازه رسوله. خیلی جمعیت. ولی جلوی جمعیت، جلوی جنازش، یه تیکه ای یه جای خالی هست یه خانمی داره حرکت می کنه.
به یکی دو نفر گفتم بابا به این خانم بگین بره عقب، جمعیت زیاده. هیشکی به من اعتنا نکرد. خودم رفتم جلو گفتم خواهر برید عقب.
اینجا یه وقت زیر دست و پا اذیت می شی. برگشت فرمود می دونی من کیم؟ گفتم نه. فرمود من زینبم. این بدن رو هم خودم باید برم تحویل بدم.
ان شاء الله زینب اجر همه مونو می ده. کاری هم نکردیم براش ها! به خدا لذت می بریم از این که گریه کنیم. پولا رو گذاشتن جلو ساربان .
گفت اینا چیه؟ من مزد می گیرم. این چیه اینا؟ گفتن اینو خانم زینب کبری دادن از باب تشکر از این که توی این راه به ما احترام گذاشتین.(بحار الانوار ج47 ص197) اینقدر گریه کرد، زد خودشو.
گفت ما با چه خانواده ای چه کردیم. به چه خانواده ای ظلم کردیم.امروز می خوایم از زینب کبری تشکر کنیم.
زینب ممنونتیم. مادر شهید. هر چی بهش بگی که یا زینب بچه هاتو در راه حسین دادی آجرک الله. بهت می گه فقط بگو حسینم. همه فدای حسینم بشن. همه فدای حسینم بشن.
ألا لعنة الله علی القوم الظالمین.