آقا امام زمان (ع) یک تبسم به روی آدم بکند آدم چه میشود؟ مجسم کنید که شما امام زمان (ع) را نگاه کنید و حضرت بخندد فقط، هیچی دیگر. تمام نسلت خوشبخت میشود.
آن وقت میدانید امام زمانِ قمر بنی هاشم به او چه گفت؟ گفت: «بنفسی أنت» [1]؛ جان من به قربانت.
در مقاتل معتبر داریم. حالا فضایل آقا چقدر است؟ این یک فضیلت را ما نمی توانیم هضم کنیم که این همه شهید در اسلام بودند. روایات معتبر می گوید: «یَغبِطُه جَمیعُ الشُّهدا» [2] اگر این {جمیع} را نداشت می گفتیم شاید بعضی از شهدا را می گوید اما می گوید: مقام حضرت عباس(ع) مقامی است که همه شهدا غبطه آن را می خورند. پدر، امیرالمؤمنین (ع) است.
در بهشت، همه آرزوی مقامش را می برند. امام صادق (ع) فرمود: عموی ما عباس بصیرتش پرده ها را می شکافت. این هم خیلی حرف است.
دو جمله از مادر بزرگوارش بگویم که خیلی دلم را سوزانده است. جلد سوم «تنبیه المقال» مرحوم مامقانی دیدم که در فصل نساء یک فصل کوتاهی دارد به این مضامین، می نویسد که کاروان کربلا به مدینه بازگشت. یک سخنگو معیّن کردند که جواب مردم را بدهد. این را من عرض می کنم که سخنگو آدم عاقلی بود چون خبرهای وحشتناک را باید تدریجا گفت.
خبرهای خوشحال کننده را هم باید تدریجا گفت. شنیدم آن آزادگان ما که از عراق می آمدند چند مورد رفتند به مادر، خواهر بی مقدمه گفتند، گفتند مادر یک دفعه روی زمین افتاده است.
خواهر افتاده روی زمین. تدریجاً باید گفته شود. خبر مهم چه منفی، چه مثبت باید تدریجاً گفته شود. این سخنگو ظاهراً نشسته بود و مردم به او مراجعه می کردند.
این کاروان برگشته است یکی می گوید آقا! برادر من در کربلا بوده اسمش هم فلان بوده سرنوشتش چه بود. آن یکی می آمد می گفت پدر من در کربلا بود.
آقا! این سخنگو یک دفعه دست و پای خود را گم می کند. یک نفر مراجعه کننده به سوی تو دارد می آید، خیلی عظیم القدر است. کیه؟ مادر عباس بن علی (ع) دارد می آید.
سخنگو چه بگوید؟ خانم چهار تا فرزند به کربلا فرستاده است. عبارتِ کتاب، قریب به این مضامین است، می گوید: خانم آمد مثل کوهی با وقار ایستاد.
فرمود: در کربلا چه خبر؟ این سخنگو گفت که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. چی بگوید دیگر؟ دوباره برگشت گفت: چه خبر؟ جوابِ مشابه آن را شنید. دقت کنید.
عظمت را ببین! دوباره این عبارت را شنید، اصلاً مثل اینکه نشنیده است، با غضب به آن سخنگو فرمود: «قَد قَطَعتَ مياةَ قَلبی» رگ قلبم را پاره کردی.
گفت: خانم چه کار کردم؟ چه سوء ادبی از من سر زد؟! فرمود: تو خبر اصلی را به من نمی دهی؛ «اَولادی و مَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فِداءً لِأبی عبدالله» تمام اینها که زیر آسمانند، فِدای ابی عبدالله بشوند. «أخبِرنی عَنِ الحُسَین». این ادب ولایت بود که خانم نشان داد. اما بعد از آن در بقیع رفت. مورخین و اُدبا می نویسند که اولین شاعر از نواده های خود قمر بنیهاشم(ع)، فضل بن حسن بوده است. یک وقت دیگر دلم می خواهد ان شاءالله در همین مهدیه در موردِ فرزندان قمر بنی هاشم(ع) برای شما حرف بزنم. چه نسلِ درخشانی داشته است. می گویند یک اولـاد معمولی نداشته. تمام امیر بودند، شاعر بودند، فقیه بودند و بزرگوار. فضل بن حسن بن محمد بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن ابی طالب (ع) که شاید نسب شریفش به همین مضامین باشد. می گویند: اول شاعر آقا او بوده که مصیبت جدش را به شعر گفته بود. گفت سزاوارترین جوانی که اشک ها باید برای او ریخته شود آن جوانی بود که حسین را به گریه در آورد.
«اَحقُّ النّاسِ أن یُبکی علیه / فَتی أبکی الحُسَین بِکربلا»
گفت سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشک ها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین (ع) را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ {أخوه} برادرش بوده.
«أخُوهُ و بن والِدِه علی / ابوالفضل المُضرّج بالدّماء»
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. بله.
اما به این مورخین گفته ام خدا به شما جزای خیر دهد اما برای شما حاشیه زدم. گفتم: کاش می نوشتند اول شاعر قمر بنیهاشم (ع) از طبقه مردان. چرا؟ چون اول شاعرش مادر بزرگوارش است. در بقیع رفته نشسته؛ والله هیچ وقت جرأت نکردم که اشعار ام البنین را بگویم. مرحوم والد (ره) که از اولیا بود گفت: یک وقتی، روضه خوانی مصیبت مشکوفی در مورد قمر بنی هاشم خواند. یکی کسی در یک عالمی امیرالمؤمنین(ع) را دیده بود. دیده بود آقا خیلی ناراحت است. چون من همیشه مصائب قمر بنی هاشم(ع) را با پرده می گویم، نمی توانم بازگو کنم. هیچ وقت نمی توانم. نتوانستم آنچه که می دانم را بگویم. فقط این شعر از ام البنین (س) را می خوانم. دیدند گریه می کند و می گوید: «يا لَيتَ شِعری و کَما أخبَروه بِأنَّ عبّاس قَطیعُ الیَمين» کاش می دانستم که آیا راست می گویند دست عباسم را بریدند. یک شعر هم از یک شاعر گمانم دارم، نمی دانم شاعرش کیست. چون می دانید که عادت من این است که همیشه مدرک را ذکر می کنم. اما این هرکس هست خدا جزای خیرش بدهد. مضمونش را براتون بگویم.
می گوید: شما از حرمِ عباس دور نگاه داشته شدید. اگر آنجا بروید سر از پا نمی شناسید. یک وقت بروید ممکن است هر چیز را به زبان بیاورید. اما می گوید بیرون حرم قرار بگذارید.
بعضی کلمات هست که جلوی ضریح حضرت عباس (ع) گفته نمی شود زیرا آقا ناراحت می شود. اینها را بدانید چیست. «وَ لا تَذکُرَنَّ عِندَهُ سَکینَةً» اگر رفتید به آنجا نگویید سکینه، «فإنّه أوعَدَها بِالماء».[3]
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
[1]: الوقایع و الحوادث، ج3 ص12. منتهی الامال، ج1 ص706.
[2]: الخصال، ج1 ص68.
[3]: چراکه حضرت (ع)، وعده آب به این خانم (س) داده بود.
منبع: کتاب نغمۀ عاشقی (روضههای استاد فاطمینیا) به همت محمد رحمتی شهررضا؛ قم: انتشارات شاکر