پيامبر اکرم صلي الله نشسته بودند، بي بي زهرا سلام الله عليها وارد شدند، بابا چرا گريه مي کنيد؟ فرمود: جبرييل يک چيز آورده من را منقلب کرده؛ جبرييل فرمود: خدا فرموده، به پيغمبر بگو، حسين تو را ،
با لب تشنه شهيد مي کنند.
بي بي زهرا شروع کرد به گريه کردن، سه سؤال فرمودند: بابا وقتي حسين را مي کشند، شما هستيد؟ نه من نيستم، آيا علي زنده هست؟ فرمود: نه بابا جان علي هم نيست، بابا وقتي حسينم را مي کشند من زنده ام؟
فرمود: تو هم نيستي زهرا جان، گفت: پس چه کسي براي حسين من گريه مي کند؟ فرمود: فاطمه جان زنان و مردان امت من دور هم جمع مي شوند و براي مظلومي حسين تو گريه مي کنند.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: جد غريبم حسين از روز عاشورا کنار راست عرش الهي ايستاده و به چهره سه طائفه مي نگرد، اول به زوار کربلايش نگاه مي کند،
دوم به صورت گريه کنانش نگاه مي کند، سوم به صورت کسي که مجلس عزا برايش بپا مي کند، بعد دعا مي کند: خدايا آنها را به حسين ببخش، بعد رو مي کند به پدر و مادرش، شما دعا کنيد تا خدا گريه
کن من را ببخشد... امام حسين سوار بر اسب شد،
ذوالجناح تيز تک رو، شب رسد ترسم آخر، از عقب زينب رسد
ديد ذوالجناح راه نمي رود، چرا راه نمي روي؟ ذوالجناح گفت: سد راهم طره ي مويي شده پاي بندم زلف دلجويي شده بشکند سمي که پايمالش کند...
ابي عبدالله نگاه کرد ديد سکينه خاتون آمده دستهاي اسب را بغل گرفت، ذوالجناح نمي گذارم بابايم را ببري؛ بابا پياده شو، آقا پياده شدند، دستها را دور گردن بابا حلقه کرد، سر و صورت بابا يش را مي بوسد،
بابا قاسم رفت برنگشت، بابا اکبر رفت برنگشت، بابا عمو جانم عباس رفت، ديگر برنگشت، بابا اصغر را بردي نياوردي، بابا، بابا مي دانم تو هم بروي بر نمي گردي بابا...
منبع: اقتباس از روضه خواني حجت الاسلام والمسلمين هاشمي نژاد حفظه الله.