شهادت امام حسین علیه السلام
بعد از شهدت یاران، امام حسین(علیه السلام) هرچه اطرافش را نگاه کرد، دید کسی نمانده است. یک طرف سیدالشهدا(علیه السلام) بود، تنهای تنها و یکسو سی هزار دشمن مسلح آمد. ابتدا حضرت یادی از اصحاب و اهل بیتش کرد و آ ن ها را صدا زد: «يا مسلمَ بنَ عَقيلٍ ... يا عُمَيْر بنَ المُطاعِ ... يا ابْطالَ الصَّفا! يا فُرْسانَ الهَيْجاء! مالى اناديكُمْ فلا تُجيبوُنى وَادْعُوكُمْ فلا تَسْمَعُونى...». (1)
سپس با دشمن صحبت و تنهایی خودش را اعلام کرد و به همه فهماند دیگر تنها شده است: «هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللَّه بِأغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُواما عِنْدَاللَّهِ فى أِغاثَتِنا؟».(2)
وقتی صدای غربتش بلند شد، صدای شیون از خیمه ها برخاست. خودش را به خیمه نزدیک کرد و فرمود: عزیزانم! تا من زنده ام، بلند گریه نکنید. دشمن مرا شماتت می کند.
از خیمه ها جدا شد. وقتی بالای بلندی آمدند دیدند سیدالشهدا(علیه السلام) در محاصرۀ دشمن است، او را در بر گرفتند و به او حمله کردند؛ عرق مرگ بر پیشانی حضرت نشسته بود؛ نفس ها به شماره افتاده بود؛ هر نفسی که می کشید خون از بدن حضرت بیرون می زد؛ این صحنه را تماشا کردند: «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ وَمُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ».(3)
حضرت اشاره کرد: عزیزانم! برگردید.
نمی دانم به خیمه رسیده بودند یا نه. دیدند صدای هلهله دشمن به گوش می رسد. خدایا! چه اتفاقی افتاده؟ خوب دقت کردند و دیدند صدای دیگری هم به گوششان می رسد. صدای تکبیر سیدالشهدا(علیه السلام) از بالای نیزه ها به گوش رسید.
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ»(4)
پی نوشت:
1- پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعی ازنویسندگان، ص: 293.
2- اسيران و جانبازان كربلا، محمد مظفری سعید، ص: 99.
3- بحارالأنوار، مجلسی، ج98، ص: 322، باب 24.
4- مفاتيح الجنان، ص: