شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام
تا تنهايي عمو رو ديد اومد اجازه ميدان بگيره امام دستهايش را به گردن قاسم انداخت ، آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند. امام عليه السلام به قاسم فرمود: يابن اخي انت من اخي علامه و اريد ان تبقي لِاَتسلي بك.اي پسر برادرم تو يادگار برادرمني وجود تو موجب تسلي دل من است.
«فَلَمْ يَزَلْ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ حَتَّى أذِنَ لَه »(1) اينقدردستو پاي عمو را بوسيد تا عمو را راضي كرد رفت ميدان اما:
امان زلحضه آخر كه دست و پا ميزد
عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد
هنوز زنده بود كه اون نانجيب مي خواست سر از بدنش جدا كنه . فَجَلَّى الْحُسَيْنُ عليه السلام كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ حسين عليه السلام كه فرياد برادرزاده اش را شنيد مانند باز شكارى خود را ببالين وى رسانيده و چون شير ژيانى شمشير كشيده بقاتل وى حمله كرد. بعضي از شهدا همان يك دفعه آقا را صدا مي زدند اما اين ناز دانه با اينكه ابي عبد الله عليه السلام بالاي سرش تشريف داشتند مكرر صدا مي زد يا عماه ، و پاشنه پايش را حركت مي داد.
امان زتشنگي و پا كشيدنش بر خاك
كه مُهر داغ دلش را به كربلا مي زد
عجيب نيست كه قدش ، چون قد آقا شد
زبس كه بر بدنش خصم، نيزه جا ميكرد
هر آنكه بود در آنجا تن يتيمش را
به روي خاك زمين يا كشيد يا مي زد
با عجله اومد بالاي سر قاسم:«يَعِزُّ عَلى عَمِّكَ انْ تَدْعوهُ فَلا يُجيبُكَ اوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ»(2) يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد. در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين نوجوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
حديث عشق تو ديوانه كرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان آدم را
غم تو موهبت كبرياست در دل من
نمي دهم به سرور بهشت اين غم را
اگر بناست دمي بي تو بگذرد عمرم
هزار بار بميرم نبينم آن دم را
حسين عليه السلام آرام جانم
حسين عليه السلام روح و روانم
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- بحار الانوار،ج 45/ص 34.
2- حماسه حسينى ، ج 1، ص 285.