شهادت حضرت حر بن یزید ریاحی علیه السلام
من در سخنرانی هایم زیاد گفته ام که یکی از ویژگی های حربن یزید ریاحی ادب او بود. هیچ گاه به امام حسین بی ادبی نکرد.هیچ گاه در مقابل اباعبدالله جسارت نکرد. لذا روز عاشورا رمانی که خدمت اربابش آمد، سرش را پایین انداخت با حالت توبه و انابه خدمت اباعبدالله آمد. اباعبدالله هم به او اجازه داد.
میدان آمد و درمقابل سپاه کوفه فریاد زد: یا اهل الکوفه؛ ای مردم کوفه، ای اهل فتنه، ای اهل قدر و نیرنگ، شما به اباعبدالله نامه نوشتید و این طور برخورد کردید؟!
مبارزه کرد، جنگ کرد، دشمنانش را به درک واصل کرد، اما این افتخار برای حر ثبت شد که وقتی روی زمین افتاد اباعبدالله بالای سرش آمد. برادر و خواهر، از در خانه ی حسین ناامید نشوید. حرّی که تا چند دقیقه قبل در سپاه دشمن بود، اکنون آمد و به سپاه حسین پیوست. اباعبدالله بالای سرش می آی و سرش را به دامن می گیرد. روز عاشورا اباعبدالله بالای سر همه ی شهدا نیامد. بالای سر بعضی ها آمد؛ یکی از آن ها حرّبن یزید ریاحی است. بعضی ها نوشته اند که شخصی آن جا مرثیه خواند، اباعبدالله برای حرّ گریه کرد و اشک ریخت. فرمود: تو حرّی، همان طور که مادرت تو را حرّ نامید.
یا اباعبدالله، تو بالای سر حر آمدی، سر حر را به دامن گرفتی، مرثیه خوانده شد اشک ریختی،(1) اما دل ها بسوزد برای خودت، یا اباعبدالله، کسی نبود در گودی قتلگاه سرت را به دامن بگرد، « و وضع خدّه علی الرّمل و التّراب»؛ صورت را روی خاک کربلا گذاشت در حال مناجات با خدا بود که یک وقت صدای حمله یدشمن را شنید که به خیمه هایش می روند. روی دو زانو بلند شد، فرمود: «یا شیعه آل ابی سفیان»؛ ای پیروان ابوسفیان و بنی امیه، من هنوز زنده ام، چرا به خیمه های من متعرض شده اید؟ شمر فریاد زد: برگردید، حسین هنوز زنده است.(2)
یا اباعبدالله، دور تا دور قتلگاه را محاصره کرده اند ، اباعبدالله دیگر توان مبارزه ندارد. تیر به قلب مقدسش اصابت کرده. سنگ به پیشانی مبارکش اصابت کرده، بدن غرق به خون و زخمی است، نمی تواند مبارزه کند، این جا همان جایی است که امام رضا فرمود:« انّه ذبح کما یذبح الکبش»؛(3) یعنی حسین ما را آن گونه سر بریدند، آن گونه قطعه قطعه کردند که در جاهلیت با گوسفند آن طور برخورد می کردند.
من می خواهم عرض کنم: یا علی بن موسی الرضا، گوسفند را هم آب می دهند و بعد سر از بدنش جدا می کنند! شاید امام رضا می خواهد بفرماید، اباعبدالله برای مردم آن قدر عادی بود که این طور با او برخورد کردند. فرقة بالرمی، فرقة بالسهام، عده ای با تیر، عده ای با نیزه، عده ای با سنگ،... با پسر فاطمه کاری کردند که دیگر دختر، بابا را نشناخت!
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- اللهوف، ص102؛ سوگنامه آل محمد، ص256 تا 251؛ در کربلا چه گذشت، ص232؛ مقتل آیت الله شوشتری، ص113تا 116.
2- بحارالانوار، ج45، ص51؛ اللهوف، ص119؛ منتهی الآمال، ص536.
3- وسائل الشیعه، ج14، ص502؛ بحارالانوار، ج44، ص285؛ عیون الاخبار، ج1، ص299.
منبع: روضه های استاد رفیعی، ص164.