شهادت عمرو جناده
امشب دل های شما را روانه ی کربلا می کنم. چند جمله از یک جوان، مصیبت بخوانم. گاهی بعضی ها سن شان کمتر از تشخیص شان است؛به عبارت دیگر سن عقلی و بلوغ فکری شان از بلوغ جسمی شان بیشتر است.
نوجوانی است در کربلا که سنش را ده یا یازده سال ذکر کرده اند. نامش را مختلف نوشته اند ولی همین قدر در تارخ آمده است که: شاب قتل ابوه فی المعرکه.(1)
فرزند شهید است. پدرش در روز عاشورا و در معرکه و آوردگاه کربلا به شهادت رسید. مادرش هم کربلا بود. خدمت اباعبدالله آمد اجازه ی میدان بگیرد. اباعبدالله یک نگاهی به چهره ی این جوان کم سن وسال کرد چه قدر کار از او برمی آید! ولی معرفت را ببیند، فرمود: تو همان کسی نیستی که پدرت شهید شد. بله، یابن رسول الله.
حضرت فرمود: برگرد شاید مادرت ناراحت باشد، بخواهد تو را به عنوان یادگار پدرت پیش خود نگه دارد. عرض کرد: یابن رسول الله، مادرم من را فرستاده و لباس رزم به تنم کرد. با اختیار خود و با توصیه ی مادرم آمدم. اجازه بدهید میدان بروم.
اصولا جنگ ها فردی بوده است. اما دشمن گاهی ناجوانمردی می کرد و گروهی حمله می کرد. این نوجوان به میدان آمد. چشم ها دوخته شد، این نوجوان کم سن و سال کیست؟ اسمش چیست؟ فامیلش چیست؟ از کدام قبیله است؟ نوجوان ها، جوان های عزیز، حسین دوست ها، پیرو های اباعبدالله، آن هایی که افتخار می کنید در مجلس حسین هستید – و واقعا هم افتخار دارد – ببینید شب چهارم محرم است، همه ی تکایا و مساجد این شهر، همه ی این کشور، پر از جمعیت جوان و نوجوان است.
خدا می داند تا وقتی این فرهنگ عاشورا در بین ماست دشمن نمی تواند بر ما غالب شود. فرهنگ حسینی با این جوان چه کرده؟ این شعار همه ی ماست. به میدان آمد:
امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النّذیر
علیّ و فاطمة والده فهل تعلمون له من نظیر (2)
هر که من را نمی شناسد: من امیرم، حسین است. به اسم من کار نداشته باشید، من مولایم حسین است. او که مایه ی شادی من و بشارت دهنده و ترساننده است. علی و فاطمه، پدر و مادر او هستند. آیا نظیری برای او می شناسید؟! یک شناسنامه ای دارم دنیا، دنیا افتخار است:
امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النّذیر
وقتی این نوجوان به شهادت رسید، دشمن سرش را به طرف خیمه ها پرتاب کرد. مادر شهید سر را برداشت و به سینه چسباند: « احسنت یا بنیّ، یا سرور قلبی، یا قرة عینی»؛ نور چشم من، ای ثمره ی قلب من، عزیز من، در خدا تو را تقدیم کرد، چیزی را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم. سر را به طرف دشمن انداخت. خودش حرکت کرد و عمود خیمه را برداشت که حمله کند اباعبدالله فرمود: خانم، برگرد جهاد بر زن ها نیست. خانم، برگرد خدا صبرت دهد.(3)
یااباعبدالله، کاش کسی دختر شما را این گونه از قتلگاه برمی گرداند. یا اباعبدالله، وقتی نازدانه، خودش را روی بدن شما انداخت با تازیانه از روی بدن دور کردند!
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- بحارالانوار، ج45، ص27.
2- بحارالانوار، ج45، ص27.
3- بحارالانوار، ج45،ص27و28؛ منتهی الآمال، ص511؛ سوگنامه آل محمد، ص266و167.
منبع: روضه های استاد رفیعی،ص174.