شهادت امام حسین علیه السلام
ایام سوگواری اباعبدالله است.امشب اولین شب حضور اهل بیت در کوفه است. در کوفه چند تن هستند که آن ها را زندانی کردند. خاندان بزرگوار و با عظمتی که در زندان جای دادند. فکرها و ذهن ها در کربلا روی بدن هایی است که جلوی آفتاب مانده. نه امروز به خاک سپرده می شوند و نه فردا. طبق نقلی سه روز این بدن ها بر روی زمین ماندند و عصر دوازدهم به خاک سپرده شدند.
خیلی بر امام سجاد و زینب کبری و اهل بیت علیهم السلام سخت گذشت، به خصوص در کوفه. زینب زمانی در این شهر درس تفسیر می گفته. بیست سال قبل پدرش امیرالمؤمنین این جا خلیفه بود؛ حاکم بوده، منزل شان در کوفه بوده.با بیست سال یک نسل عوض نمی شود، مردم کوفه هنوز او را می شناسند. بیست سال یک جمعیت منقرض نمی شود بلکه با پنجاه سال، صد سال. کوفی ها با زینب کبری آشنا بودند. مردم کوفه هنوز او را می شناسند. خود امام سجاد در کوفه بدنیا آمده است. این ها با این خانواده آشنا بودند. ام ببینید تبلیغات چه کرده است؟! اما کوفه با شام فرق می کرد. شامی ها شادی می کردند، کوفی ها گریه می کردند. همه ی آن ها به خاطر تمسخر نیامده بودند.
به هر حال عقیله ی بنی هاشم را در ملاء عام وارد شهر کوفه کردند. زینب سلام الله علیها در دروازه ی کوفه خطبه خواند، همه ساکت و آرام بودند. بعضی ها گفتند: این صدای امیرالمؤمنین است که بعد از بیست سال در کوفه شنیده می شود. زینب دید مردم اشک می ریزند، فرمود: می دانید چه جگری از پیغمبر سوزاندید؟! چه پاره تنی از رسول خدا را به شهادت رساندید؟! مردم، شما حق دارید[ ضجه بزنید چون] حسین ما را قطعه قطعه کردید. شما فرزند زهرا را به شهادت رساندید.
خواند و خوانند. قرآن خواند، صحبت کرد.(1) عقیله ی بنی هاشم می خواهد کوفه را علیه ابن زیاد بشوراند. چه کنند که دختر علی را ساکت کنند؟
مرحوم شیخ مفید در ارشاد این جمله را دارد: چگونه دختر علی را ساکت کنند؟ زید ابن ارقم می گوید: من داخل غرفه ای بودم، دیدم صدای قرآن خواندن زیبایی می آید:« ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرّقیم، کانوا من آیاتنا عجبا». این صدای صوت قرآن حسین است که از بالای نی می آمد! اگر زینب صدای حسین را بشنود آرا م می شود. اگر زینب صدای قرآن خواندن حسین را بشنود ساکت می شود. سر بالای نی، مقابل کجاوه ی زینب. یک وقت دیدند لحن سخن عوض شد، رو کرد به سر:
یا هلالا لمّا استم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا
داداشم، حسینم. خدایا، غروب نیست چرا هلال دمیده؟!
هلال را به وقت ظهر بر سر نی که دیده
دید همه یک نقطه را نشان می دهند، دیگر دختر علی خطبه را قطع کرد. برادرم، هر حادثه ای که کربلا اتفاق افتاد مادرم برایم تعریف کرده بود؛ می دانستم به اسارت می روم. می دانستم شهید می شوی. اما فکر نمی کردم سر بریده ی تو بالای نی:
یا هلالا لمّا استم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا
ما توهّمت یا شفیق فؤادی کان هذا مقدّرا مکتوبا
یا اخی فاطم الصّغیرة کلّمها فقد کاد قلبها ان یذو با(2)
داداش، سفارش کردی صبر کن، من هم صبر کردم. لذا مرحوم شیخ عباس قمی «سر کوبیدن به چوب محمل را نپذیرفته»، می گوید: با صبر زینب درست در نمی آید. تحمل کرد، صبر کرد. داداشم، من صبر می کنم، تحمل می کنم. داداش، دختر کوچک دارد جان می دهد. دارد خیره، خیره به سرت نگاه می کند. یا اخی فاطم الصّغیرة کلّمها؛ داداش تو که قرآن می خوانی چند جمله با دختر کوچکت سخن بگو.
در تلاوت قرآن از دو لعل در افشان سنگ کوفیانش بود مزد خواندن قرآن
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- اللهوف،ص198؛ منتهی الآمال، ص563و562؛ سوگنامه آل محمد، ص513و514.
2- بحارالانوار،ج 45، ص115.
منبع: روضه های استاد رفیعی، ص113.