شهادت حربن یزید ریاحی
حر صبح عاشورا احساس کرد راه را اشتباه رفته است. پسرش می گوید: پدرم آمد و مرا نصیحت کرد، گفت: پسرم؛« یا بنی کرامات الدّنیا و النّاس من الدنیا راحلة»؛ پسرم این دنیا همه ی کراماتش، همه ی زرق و برقش تمام می شود، همه ی مردم از دنیا می روند. [ یک مدتی از قضیه ی کربلا گذشت افراد هر دو لشکر از بین رفتند فقط یک مقدار دیر و زود داشت. پنج – شش سال نشد که اغلب قاتلان امام حسین و اهل بیت از بین رفتند. اکثر کسانی که در کربلا بودند از بین رفتند].
فرمود: پسرم، دنیا زوال پذیر است کراماتش، زرق و برقش تمام شدنی است. بیا پیش امام حسین برویم:« نلحق بالحسین لانّا نفوز بالسّعادة» پسر فاطمه کربلا آمده، شاید اهل سعادت باشیم. خودش و پسرش خدمت اباعبدالله آمدند.
ببین به کجا رسید که مرحوم ملا علی کنی رضوان الله تعالی علیه یک شب چهارشنبه به حر توسل پیدا کرد، [ بین مردم آن منطقه مشهور و معروف است که شب چهارشنبه به حر توسل می کنند] می گوید: یک شب چهارشنبه رفتم کنار مقبره ی حر و او را پیش امام حسین واسطه قرار دادم، گفتم: شما واسطه شو وضعم خوب بشود، بتوانم به مردم کمک و خدمت کنم. شب در عالم رؤیا حر را دیدم، بالای سرم آمد و فرمود: بلند شو، آقایم حسین فرمود: به تو بگویم که آقای تهران خواهی شد.
ملا علی کنی زمان ناصرالدین شاه، شخصیتی برای خودش بود. از او حساب می بردند، وضع بسیار خوب و عالی ای داشت به مستمندان و فقرا کمک می کرد. می گوید: با توسل به امام حسین و واسطه کردن حر به این جا رسیدم.
خداوند چه مقامی به حر داد! انابه و بازگشت او باعث شد خداوند این مقام و عظمت را به او بدهد.
امام دنبال عبیدالله بن جعفی فرستاد، او نیامد. بعد از قضیه ی عاشورا پشیمان شد، متوجه شد چه جنایتی آفریده است، چه انسان هایی را کشتند! رو به خودش کرد و گفت: ای عبیدالله جعفی، پسر فاطمه را یاری نکردی، تا زنده ای تأسف بخور. دیگر برای بازگشت دیر شده بود.
ذکر مصیبت
حر یک اصلاح گر بود. انسان باید اول از خودش شروع کند. من که صد تا عیب در وجودم هست نمی توانم شما را اصلاح کنم. اصلاح گر باید اول:« قوا انفسکم»؛ از خودش شروع کند.
حر احساس کرد این صحنه، صحنه ی حق و باطل است. فمید صحنه، صحنه ی بهشت و جهنم است. لذا با کمال شجاعت می لرزید. اما از چه؟ از این که با امام حسین بجنگد. این ارزش عین شجاعت است. کسی که از گناه، بدنش لرزش برمی دارد و صحنه ی گناه را ترک می کند این شجاعت است، ترس نیست. اگر نترسد بی باکی و بی مبالاتی است. سرش را پایین انداخت، مقابل اباعبدالله آمد: « هل لی من لدنک التوبة»؛ پسر زهرا، من اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم اما پشیمان شدم، توبه ی من پذیرفته است؟(1)
جوانان عزیز داستان حر الگویی برای شماست. برادران و خواهران، داستان حر می گوید: اسلام بن بست ندارد. داستان حر می گوید: هر کجا هستی امکان بازگشت هست. سیر صعودی در همه جا برای انسان ممکن است. اسلام بن بست و نهایتی ندارد که در آن یأس و نا امید باشد.
اباعبدالله توبه اش را پذیرفت. اجازه گرفت به طرف میدان رفت. خودش را معرفی کرد، صدا زد: آی مردم کوفه، امیدوارم ابرهای رحمت خدا از شما برداشته شود، من که حسین را دعوت نکردم اما شما دعوت کردید حال این گونه مبارزه می کنید؟!
السّلام علیک یا رحمةالله الواسعة و یا باب نجاة الامة، سفینة النجاة و قرة عین النبّی المصطفی، یا مظلوم یا اباعبدالله.
مهر تو را به عالم امکان نمی دهم این گنج، پر بهاست من ارزان نمی دهم
ای خاک کربلای تو مهر نماز من این مهر را به ملک سلیمان نمی دهم
خوشا جانی که جانانش حسین است خوشا آنی که مولایش حسین است
خوشا به حال آن نوکری که اربابش اباعبدالله است! خوشا به حال آن غلامی که مولایش حسین است! اربابی که حسین باشد نوکری اش افتخار دارد. حر به کجا رسید؟! یک وقت چشمانش را باز کرد، دید سرش روی دامان حسین است. حسین دارد خون از چشمانش پاک می کند. خون از صورتش پاک می کند. حر، تو به چه مقامی رسیدی؟! تو چه توفیقی پیدا کردی؟! بارک الله! مرثیه برایت خوانده شد. روی دامن حسین جان دادی.(2) اما دل ها بسوزد برای آن آقایی که خودش سرش را روی خاک کربلا گذاشت و جان داد!
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- منتهی الآمال، ص484.
2- در کربلا چه گذشت، ص232؛ سوگنامه آل محمد، ص256تا251؛ مقتل آیت الله شوشتری،ص113تا116.
منبع: روضه های استاد رفیعی، ص162.