سحر خیز مدینه کی می آیی الا ای بی قرینه کی می آیی
یا ابا الحسن!
عزیزم مادرت چشم انتظار است دوای درد سینه کی می آیی
مادرا می آیم و حق تو احیا می کنم دشمنانت را یکایک خوار و رسوا می کنم
روضه ی جانسوز می خوانم کنار قبر تو چشم عشاق تو را از اشک دریا مکی کنم
امیرالمؤمنین می فرماید: شبی که پیغمبر را غسل دادم، او را در پیراهن خودش غسلش دادم، بعد از آن که پیغمبر را به خاک سپردم این پیراهن را پیش خود نگه داشتم، پیراهنی که پیامبر با آن نماز شب خوانده و عبادت کرده متبرک است. بر تن اولین شخصیت جهان خلقت بوده است.
حضرت می گوید: اما خیلی توجه داشتم که فاطمه این پیراهن را نبیند. فاطمه یکی از این روزها امیرالمؤمنین را صدا زد، علی جان! خواسته خواهشی دارم.
فاطمه جان! تو چه وقت از علی چیزی خواستی که علی توانسته باشد و نداده باشد. علامه مجلسی در جلد 43 بحارالانوار این جریان را نقل کرده است. عرضه داشت: یا اباالحسن! می شود پیراهنی که بابایم را در ان غسل دادی برایم بیاوری. تا یک بار دیگر بوی بابایم را استشمام کنم. یک بار دیگر به یاد بابام اشک بریزم. امیرالمؤمنین پیراهن را آوردند، تعبیر این است: همین که پیراهن را به زهرای مرضیه داد بی بی علیها السلام پیراهن بابا را روی چشمان و صورتش گذاشت « و غشی علیها »(1). طاقت نیاورد که بوی پیراهن بابا را استشمام کند.
یا فاطمه! پیراهن بابا را همین که دیدی بی هوش شدی، اما نبودی کربلا ببینی دختر اباعبدالله نه تنها لباس بابا، بلکه بابا را روی دست عمه دید. خودش را روی بدن انداخت: «عمّتی هذا نعش من»؟!
و سیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون.(2)
پی نوشت:
1- بحارالانوار، ج43، ص157.
شعراء، 227.
منبع: روضه های استاد رفیعی، ص82.