شهادت امام علی علیه السلام
افرادی مثل کمیل، مقداد، اباذر...وقت و بی وقت، به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام می رفتند و چیزی می پرسند یا حاجتی را مطرح می کردند... درون مسجد، نخلستان ها، کوچه های کوفه، حضرت را ملاقات می کردند و آرامش می یافتند.
دیگر به دیدن هر روزه ی مولایشان عادت کرده بودند و تحمل فراق و دوری حضرت برای آن ها خیلی سخت و دشوار بود؛ اما دیگر این روزها حضرت نه در مسجد است و نه در خانه. نه در کوچه های کوفه است و نه در نخلستان های اطراف کوفه، چه کنند؟! چگونه تحمل کنند؟ هر جا می رفتند حضرت را نمی دیدند. خیلی برایشان سخت بود. شاید هیچ وقت تصور نمی کردند، روزی برسد که هر چه بگردند اثری از مولایشان نیابند.
ای کاش در کربلا هم وضعیت همین طور می شد! کاش می گشتند و امام را نمی یافتند؛ اما چه بگویم که کاروان را از کنار نعش های پاره پاره ی شهدا حرکت دادند. یک وقت دیدند عمه سادات عمه سادات کنار نعش برادر، جدش را صدا می زند. با زبان حال می گوید: یا رسول الله! تو که طاقت شنیدن گریه امام حسین را نداشتی ، کجایی ببینی با نعش حسینت چه کردند...
زینب با قلبی مجروح بالای بدن خونین برادر نشست و با لحنی خاص از روی تعجب پرسید: آیا تو حسین منی؟ تو پسر مادر منی؟
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: محمدباقر ملبوبی، الوقایع والحوادث،ج1،ص117.