شهادت امام علی علیه السلام
امیرالمؤمنین قصد مسجد کرده بود. حالت عجیبی داشت. صحبت های عجیبی می کرد. ام کلثوم نگران و مضطرب شده بود. حرف دلش این بود: ای کاش امروز پدرم به مسجد نرود! حس می کنم اتفاقی می خواهد بیفتد...
موقعی که می خواست از در خانه بیرون برود، قلاب در به کمر علی گیر کرد. گویا در خاانه هم می گوید: علی جان! امروز به مسجد نرو! مرغابی ها دور حضرت را گرفته بودند. گویا آن ها هم می گفتند: علی جان! امروز به مسجد نرو!
اگر امشب حضرت فاطمه هم می بود، او هم می فرمود: علی جان نرو! مولا جان فقط امروز را در خانه بمان و نماز بخوان! چرا؟ چون یک بار دیگر هم عده ای گریبان علی را محکم گرفته بودند و از خانه بیرون می کشیدند؛ در حالی که پیراهنش را در جلو گردنش جمع کرده بودند، او را کشان کشان به سوی مسجد می بردند.آن جا هم حضرت زهرا مانع شد. دست به کمربند امی المؤمنین انداخت. علی را رها کنید. نمی گذارم علی را ببرید...؛ امام یه وقت دیدند، تازیانه قنفذ بالا رفت و بر دستان حضرت فرود آمد.
"فماتت حین ماتت و ان فی عضدها مثل الدملج من ضربته"
وقتی که فاطمه بر اثر آن ضربت(پس از مدتی) از دنیا رفت، آثار شدید آن تازیانه(مانند بازوبند و دست بند) در بازوی زهرا نمایان بود.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع:
ابن واضح احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج2، ص212.
بحارالانوار،ج42، ص278.
شیخ مفید، ارشاد، ج1، ص17.
احمدبن محمدبن عبدر بن مالکی، العقد الفرید، ج2، ص298.
محمد محمدی اشتهاردی، رنجها و فریادهای حضرت فاطمه سلام الله علیها، ص138.