متن روضه ها و گریزهای شهادت امیرالمومنین(ع) سری سوم سال1393
امیرالمؤمنین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده بود . رنگ صورتش به قدری زرد شده
که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است ، قابل تشخیص نیست . بچه های امیرالمؤمنین (ع)
دورش نشسته اند ، امیرالمؤمنین (ع) وصیت ها و سفارش ها را کرد .
حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته بود . هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه می کرد
و اشک می ریخت ، این صحنه را به ذهن بسپار ، کمی بیا جلوتر ، یک وقتی دیدند
حضرت عباس (ع) سوار بر اسب ، تیر در چشم ، دستان بریده، خم شده است ،
می خواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون بیاورد . نامردی با شدت ،
عمود آهنین را به فرق حضرت عباس (ع) فرود آورد . فرق او را مثل فرق پدرش علی (ع) شکافت ،
شبیه پدرش امیرالمؤمنین (ع) شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
محمد بن حنفیه ، فرزند گرامی امیرالمومنین علیه السلام می گوید : به خدا سوگند !
می دیدم که تابوت آن حضرت ، از کنار هر دیوار ، عمارت و درختی که می گذشت ،
آنها خم می شدند و در مقابل جنازه ایشان خشوع می کردند ؛ و تابوت آن حضرت ،
از کوفه خارج می شد و مستقیم به سوی نجف و محل قبر ایشان می رفت .
کوفه ، از شدت گریه ، یک پارچه ، ضجه و فریاد شده بود و مردم به دنبال جنازه امیرالمومنین علیه السلام
بودند ، تا آنجا که زنهای کوفه نیز سر برهنه و در حالیکه بر سر و صورت خود می زدند ،
آن حضرت را تشییع می کردند .
امام حسن علیه السلام ، مردم را از گریه ، ناله و فریاد بازمی داشتند و دستور میدادند
آنها مراجعت کرده و همه به منازل خود بازگردند .
امام حسین علیه السلام می فرمودند :
(( لا حول و لاو قوه الا بالله العلی العظیم ، انا لله و انا الیه راجعون . ))
و می فرمودند : (( ای پدر ! پشت ما را شکستی . گویا گریه را برای تو آموخته ام .
در مصیبت تو به خدا شکایت می کنم . ))
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام حسن عسگری علیه السلام در ذیل آیه ی ( وبالوالدین احساناً )
می فرماید: بهتر از والدین نسبی شما و سزاوار تر ایشان به شکر و تشکر شما،
محمد (ص) و علی (ع) هستند.
پیامبر (ص) فرمود: « انا و علی ابوا هذه الأمه »
شما را به خدا ببینید در کربلا با پدر حقیقی خود چه کردند؟ نه تنها احترام نگذاشتند،
بلکه او را از آب ممنوع کردند و لب تشنه شهید کردند و بر بدن قطعه قطعه اش اسب دواندند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ام کلثوم رفتار پدر را که می دید خیلی مضطرب شده بود. خدایا! این چه حالتی است
که امشب امیر المؤمنین (ع)دارد؟ از رفتار و گفتار امیرالمؤمنین (ع) یک چیزهایی فهمیده بود،
ولی مطمئن نبود، باور نمی کرد. اما جانم به قربان عمه سادات حضرت زینب (س).
وقتی با اباعبدالله (ع) خداحافظی کرد دیگر از برادر قطع امید کرده بود.
دیگر امید برگشت برادر را نداشت. خودش پیراهن کهنه را که به جای کفن بود
برای امام حسین (ع) آورد. این طور با برادر وداع کرد.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در شهادت امیرالمؤمنین (ع) قاتل فقط یک ضربه زد و فرار کرد. به علاوه از پشت و مخفیانه بود.
ولی شهادت امام حسین (ع) در ملأعام بود. لشکریان و تماشاچیان همگی
از مسلمین و نمازگزاران بودند و همه ریختن خون پسر رسول الله (ص) را افتخار می دانستند.
می زدند و می کشتند و قطعه قطعه می کردند. و خود را پیروز می دانستند. ابن ملجم فرار کرد،
ولی آنان همانند قهرمانان که برای معرفی و شناخته شدن بالای سکوی قهرمانی می روند،
سر بریده امام حسین (ع) را بر بالای نیزه کردند و آنرا نشان جمعیت دادند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
حضرت علی (ع) شب تا سحر کوچه پس کوچه های شهر کوفه را قدم می زد و کیسه ی نان و خرما
و خوردنی را به دوش حمل می کرد، و سفره های خالی یتیمان را پر می کرد.
این طور امیرالؤمنین (ع) لطف و محبت به این مردمان کوفه می کرد.
اما این مردم با یتیمان اباعبدالله چه کردند؟ کاروان اسرای اهل بیت (ع) شب هنگام
پشت دروازه ی کوفه رسیدند. دستور رسید کاروان اهل بیت و لشکریان عمر سعد، شب را
بیرون کوفه بمانند، تا فردا، روز وارد شهر شوند و همه ی مردم اسرار را بتوانند ببینند.
در آن شب انواع غذاهای گوناگون را از درون شهر برای لشکریان عمر سعد آوردند
اما بچه های امیر المؤمنین (ع) همه با شکم گرسنه، سر بر سنگ های بیابان گذاشتند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای
شهادت مولا امیرالمومنین علی (ع)
به ادامه مطلب مراجعه نمایید
حالا یک نگاهی کنیم به خانه امیرالمومنین علی (ع)
آقا رسول الله (ص) فرمود: (إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْن کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی) من دو امانت دارم بین شما، یکی قرآن است و یکی عترت.
یا رسول الله! به مردم امانت سپردی، من از زبان این دوستانت می گویم: یا رسول الله! یک نگاهی به کوفه، یک نگاهی به خانه علی ابن ابی طالب (ع) کن، ببین این امانت بزرگت، این امانت الهی، این رهبر انسانیت، این نجات بخش بشر را وقت سحر چنان ضربتی به سر مبارکش زدند که خون محراب را فرا گرفته بود.
در شهر غلغله و ولوله شد، یک وقت فریاد زدند: (لَهُدِّمَتْ وَالله أرکانُ الْهُدی) یعنی: به خدا قسم پایه های هدایت، ویران شد. به خدا قسم ارکان سعادت تیره و تار شد، ستارگان تیره شدند.
صدا زدند مردم: (قُتِلَ عَلِیٍ الْمُرْتَضی قَتَلَهُ أَشْقَی اَلأَشْقِیاء) امام علی مرتضی (ع) کشته شد.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
حالا یک نگاهی به خانه امیر المومنین (ع) کنید. دیگر امروز و فردا، تا علی (ع) به خاک سپرده شود ایام عزاست، ایام مصیبت است. دیشب همه احیاء رفته اید آقایان گفته اند: کمی خوابید بعد بیدارشد وصفش غیر عادی است . نزدیک سپیده صبح وضو گرفت، خواست حرکت کند و به مسجد برود، می گویند چند تا مرغابی ها آمدند با منقار، دامن حضرت علی (ع) را گرفتند، یعنی آقا نرو! مثل این که آنها هم در عالم حیوانی خود، احساس خطر می کردند.
خلاصه آقا علی ابن ابی طالب رفت. سپیده زد، رفت بالای مأذنه و آخرین اذان را سحرگاه امروز گفت (الله اکبر) . صدای علی (ع) در فضای کوفه طنین انداخت. اذان را گفت و پایین آمد. دیگر نگویم چه شد؛ همین قدر به شما بگویم: شهر بهم خورد و اوضاع غیر عادی شد. یک وقت ام کلثوم فریادی شنید: (تَهَدَّمَتْ أرْکانُ الْهُدی وَ انْطَسَمَتْ أعلامُ التُّقی) می فرماید: به خدا قسم پایه های دین ویران شد، به خدا ستاره تیره شد. بعد صدا زد (قُتلَ علیٍ المرتضی) علی ابن ابی طالب را کشتند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سپس به حسین علیه السلام رو کردند و فرمودند :
(( این امت ، تو را شهید خواهد کرد ؛ پس تقوای الهی را پیشه کن و بر بلای او صبر نما . ))
آنگاه ساعتی از هوش رفتند .
وقتی به هوش آمدند ، فرمودند : (( اکنون رسول خدا و عمویم حمزه و برادرم جفعر و اصحاب رسول خدا ، به نزد من آمده اند و می فرمایند : زود به نزد ما بیا که ما مشتاق تو هستیم . ))
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امیرالمؤمنین (ع) زخمی و مجروح در بستر افتاده بود . رنگ صورتش به قدری زرد شده که دیگر با رنگ زرد دستمالی که به سر بسته است ، قابل تشخیص نیست . بچه های امیرالمؤمنین (ع) دورش نشسته اند ، امیرالمؤمنین (ع) وصیت ها و سفارش ها را کرد . حضرت عباس (ع) دو زانو نشسته بود . هی این فرق شکافته ی بابا را نگاه می کرد و اشک می ریخت ، این صحنه را به ذهن بسپار ، کمی بیا جلوتر ، یک وقتی دیدند حضرت عباس (ع) سوار بر اسب ، تیر در چشم ، دستان بریده، خم شده است ، می خواهد تیر را با کمک زانوانش از چشم بیرون بیاورد . نامردی با شدت ، عمود آهنین را به فرق حضرت عباس (ع) فرود آورد . فرق او را مثل فرق پدرش علی (ع) شکافت ، شبیه پدرش امیرالمؤمنین (ع) شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
الوداع ای زینب غم پرورم
الوداع ای دختر بی مادرم
زینبا هنگام وصل یار شد
بر عزیزان آخرین دیدار شد
زینبا عمرم به پایان آمده
وعده ی دیدار جانان آمده
گر شدی امروز ای خونین جگر
از جفای ابن ملجم بی پدر
از یتیمی آنقدر افغان مکن
خانه صبر مرا ویران مکن
صبر کن ای زینب زار حزین
گریه ها در پیش داری بعد از این
گریه خواهی نمود ای بینوا
روز عاشورا بدشت کربلا
گریه خواهنی نمود ای قهرمان
از فراق روی عباس جوان
گریه خواهی کرد چون ابر بهار
روی نعش اکبر نسرین عذار
گریه را بگذار ای نور دو عین
از برای جسم عریان حسین
نمی دانم اینجا به زینب خیلی سخت گذشت یا آن لحظه ای که آمد در گودی قتلگاه ، شمشیر شکسته ها را کنار زد ، نیزه شکسته ها را کنار زد ، صدا زد : عزیز دلم می خواهم صورتت را بوسم امّا سر در بدن نداری ، امّا یک جایی را می بوسم که پیغمبر نبوسید ، علی نبوسید ، فاطمه نبوسید ، یک وقت دیدیند لبها را گذاشته بر آن لبهای بریده ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
محمد بن حنفیه ، فرزند گرامی امیرالمومنین علیه السلام می گوید : به خدا سوگند ! می دیدم که تابوت آن حضرت ، از کنار هر دیوار ، عمارت و درختی که می گذشت ، آنها خم می شدند و در مقابل جنازه ایشان خشوع می کردند ؛ و تابوت آن حضرت ، از کوفه خارج می شد و مستقیم به سوی نجف و محل قبر ایشان می رفت .
کوفه ، از شدت گریه ، یک پارچه ، ضجه و فریاد شده بود و مردم به دنبال جنازه امیرالمومنین علیه السلام بودند ، تا آنجا که زنهای کوفه نیز سر برهنه و در حالیکه بر سر و صورت خود می زدند ، آن حضرت را تشییع می کردند .
امام حسن علیه السلام ، مردم را از گریه ، ناله و فریاد بازمی داشتند و دستور میدادند آنها مراجعت کرده و همه به منازل خود بازگردند .
امام حسین علیه السلام می فرمودند :
(( لا حول و لاو قوه الا بالله العلی العظیم ، انا لله و انا الیه راجعون . ))
و می فرمودند : (( ای پدر ! پشت ما را شکستی . گویا گریه را برای تو آموخته ام . در مصیبت تو به خدا شکایت می کنم . ))
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سپس ساعتی از هوش رفتند و در این حال ، امام حسن علیه السلام به شدت گریه می کردند و پیوسته صورت پدر و میان دو چشم ، و محل سجده ایشان را می بوسیدند ، در حالی که قطرات اشک از دیدگانشان سرازیر بود بر چهره امیرالمومنین علیه السلام می ریخت .
امام علیه السلام ، چشم گشودند و دیدند امام حسن علیه السلام گریان است ؛ پس فرمودند :
(( ای فرزندم ! ای حسن ! این گریه برای چیست ؟ ای فرزندم ! از امروز دیگر برای پدرت ، ترس و اندوهی نیست . ))
اکنون جد تو محمد مصطفی و خدیجه و فاطمه و حوریان بهشت ، گرد پدر تو آمده اند و به انتظار او می باشند ؛ پس راحت و شادمان باش و از گریه دست بردار ؛ که ( به خاطر گریه تو ) فریاد ملائکه ، به سوی آسمان بلند است .
ای فرزند ! آیا برای پدر خود غمگین و اندوهناکی و می گریی ؟ در حالی که خود تو نیز بعد از من ، مظلومانه با زهر ستم کشته خواهی شد ؛ و برادرت نیز مظلومانه و از روی ستم با شمشیر کشته خواهد شد ؛ و هر دوی شما ، به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد . ))
امام حسن علیه السلام عرض کردند : ای پدر ! آیا نمی گویید چه کسی این جنایت را با تو کرد و این عمل را مرتکب شد ؟
فرمودند : (( فرزند یهودیه ، عبدالرحمن بن ملجم مرادی به من ضربت زد . ))
امام حسن علیه السلام عرض کردند : ای پدر ! او از کدام طرف رفت ؟
آن حضرت فرمودند : (( هیچ کس به دنبال او نرود ؛ به زودی از این در وارد خواهد شد ؛ و با دست مبارک خود به باب کنده اشاره نمودند . ))
زهر شمشیر ابن ملجم ، پیوسته در سر و بدن آن حضرت جاری بود و موجب بیهوشی ایشان می شد و مردم می گریستند و خاک مسجد را بر سر خود می ریختند و به باب کنده نگاه می کردند و منتظر ورود ابن ملجم بودند .
تمام مسجد ، پر شده بود از مردمی که پیوسته گریه می کردند و محزون و غمگین بودند و انتظار می کشیدند .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
پس از آنکه آن دو امام مبین ، از غسل دادن آن حضرت فارغ شدند ، امام حسن علیه السلام خواهران خود ، زینب و ام کلثوم علیها السلام را صدا زدند و فرمودند :
ای خواهر ! حنوط جدم رسول خدا را بیاور .
زینب علیها السلام ، به دنبال اجرای فرمان برادر رفت و سهم حنوط امیر المومنین علیه السلام را آورد ؛ و وقتی حنوط را گشودند ، خانه و تمام کوفه و خیابانهای آن ، از بوی آن معطر شد و بوی خوش به خود گرفت .
در روایتی آمده است که امام حسن علیه السلام فرمودند : ( بعد از وفات علی علیه السلام ) بالای سر ایشان ، ظرفی از جنس طلا یافتیم که در آن چند تکه معطر از کافور بهشت ، و سدری از سدر بهشت بود .
و روایت شده است که وقتی حسن و حسین علیها السلام وارد دهلیز خانه شدند ، در آنجا آب و حنوط و کفنی را که امیرالمومنین علیه السلام فرموده بودند یافتند . آن دو بزرگوار ، در دهلیز خانه ، کفنی یافتند که در آن حنوطی بود که می درخشید و روشنایی و نور آن بیش از روشنایی روز بود .
پس از آن که امام حسن علیه السلام ، آن حضرت را حنوط نمودند ،
ایشان را در پنج جامه کفن کردند همان گونه که خود آن حضرت فرموده بودند و بر روی تابوتی گذاشتند و آنگاه نماز عشا را به جا آوردند .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اصبغ بن نُباته ( از یاران خاص علی علیه السلام ) میگوید: پس از ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام ، مردم از هر سو آمده بودند و در کنار خانة آن حضرت اجتماع نموده، و در انتظار کشتن ابن ملجم بودند، امام حسن علیه السلام از خانه بیرون آمد و گفت: ای گروه مردم پدرم وصیت فرمود: که کار ابن ملجم را تا پس از وفات او تأخیر بیندازیم، اگر از دنیا رفت، اختیارش با ما است، و گرنه خودش دربارة او تصمیم میگیرد، به خانههای خود باز گردید، خدا شما را بیامرزد ( پدرم ممنوع الملاقات است و حال مزاجی او اقتضای ملاقات با شما را ندارد).
مردم بازگشتند و من ماندم، امام حسن علیه السلام فرمود: ای اَصْبَغ ! مگر سخنی را که از پدرم نقل کردم نشنیدی ؟
گفتم: آری شنیدم، ولی من دوست دارم امام علی علیه السلام را ملاقات کنم و از او حدیثی بشنوم، برای من اجازة ورود بگیر.
امام حسن علیه السلام به خانه بازگشت، سپس بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو، من وارد شدم، کنار بستر امیر مؤمنان علیه السلام آمدم دیدم دستمال ( زرد رنگی ) به سر بسته، ولی زردی رنگش از زردی دستمال بیشتر است، و آنحضرت بر اثر شدت ناراحتی و ضعف و اثر زهر از این زانو به آن زانو میشد، در عین حال حدیثی برای من بیان فرمود ...
بعضی نقل کردهاند: گفته شد شیر برای امام علی علیه السلام خوب است، بینوایان که همواره مورد لطف آنحضرت بودند، ظرفها را پر از شیر کرده برای آنحضرت آورده بودند.
جالب اینکه: امام حسن علیه السلام ظرف شیری نزدیک آورد و به پدر شیر داد، آنحضرت کمی از آن خورد، و فرمود: بقیه آن را برای اسیرتان ( ابن مجلم ) ببرید، و به حسن علیه السلام فرمود: به آن حقّی که بر گردن تو دارم، در لباس و غذا ، آنچه میپوشید و میخورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید.
در عبارت دیگر آمده: امام حسن علیه السلام سر مبارک پدر را به دامن گرفت و گریه کرد، قطرات اشکش روی صورت امام علی علیه السلام ریخته میشد، امام علی علیه السلام پسرش را دلداری داد و امر به صبر کرد، امام حسن علیه السلام عرض کرد پدر جان چه کسی تو را ضربت زد؟ فرمود: پسر زن یهودی عبدالرحمان بن ملجم ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
روایت شده: هنگامی که امام حسن و امام حسین علیهما السلام از دفن پدر باز میگشت نزدیک دروازة شهر کوفه کنار ویرانهای، بینوای بیمار و نابینائی را دیدند که خشتی زیر سر نهاده و ناله میکند از او پرسیدند: کیستی و چرا این گونه گریه و ناله میکنی؟
او گفت: غریبی بینوا و نابینا هستم، نه مونسی دارم و نه غمخواری، یکسال است که من در این شهر هستم ، هر روز مردی مهربان، و غمخواری دلسوز نزد من میآمد و احوال مرا میپرسید و غذا به من میرسانید و مونس مهربانی بود، ولی اکنون سه روز است او نزد من نیامده است و از حال من جویا نشده است.
گفتند: آیا نام او را میدانی؟
گفت: نه
گفتند: آیا از او نپرسیدی که نامش چیست؟
گفت: پرسیدم، ولی فرمود: تو را به نام من چکار، من برای خدا از تو سرپرستی میکنم.
گفتند: ای بینوا! رنگ و شکل او چگونه بود؟
گفت: من نابینایم، نمیدانم رنگ و شکل او چگونه بود.
گفتند: آیه هیچ نشانی از گفتار و کردار او داری؟
گفت: پیوسته زبان او به ذکر خدا مشغول بود، وقتی که او تسبیح و تهلیل میگفت، زمین و زمان و در و دیوار با او هم صدا و همنوا میشدند، وقتی که کنار من مینشست میفرمود:
مسکینٌ جالَسَ مِسکیناً ، غَریبٌ جالس غَریباً
« درماندهای با درماندهای نشسته، و غریبی همنشین غریبی شده است».
حسن و حسین علیهما السلام ( و محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روی هم نگریستند و گفتند: « ای بینوا! این نشانهها که بر شمردی، نشانههای بابای ما امیر مؤمنان علی علیه السلام است».
بینوا گفت: پس او چه شده که در این سه روز نزد ما نیامده؟
گفتند: ای غریب بینوا، شخص بدبختی ضربتی بر آنحضرت زد، و او به دارباقی شتافت و ما هم اکنون از کنار قبر او میآئیم.
بینوا وقتی که از جریان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند شد، خود را بر زمین میزد و خاک زمین را بر روی خود میپاشید، و میگفت: مرا چه لیاقت که امیر مؤمنان علیه السلام از من سرپرستی کند؟ چرا او را کشتند؟ حسن و حسین علیهما السلام هر چه او را دلداری میدادند آرام نمیگرفت.
نمیدانم چه کار افتاد ما را که آن دلدار ما را زار بگذاشت
در این ویرانه این پیر حزین را غریب و عاجز و بی یار بگذاشت
آن پیر بینوا به دامن حسن و حسین علیهما السلام چسبید و گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالیقدرتان، مرا کنار قبر او ببرید.
امام حسن علیه السلام دست راست او را، و امام حسین دست چپ او را گرفت و او را کنار مرقد مطهر امام علی علیه السلام آوردند، او خود را به روی قبر افکند و زاری بسیار کرد و گفت: « خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جان مرا بستان».
دعای او به استجابت رسید و هماندم در همانجا جان سپرد.
ذرهای بود به خورشید رسید قطرهای بود به دریا پیوست
امام حسن و امام حسین علیهما السلام از این حادثه جانسوز، بسیار گریستند، و خود شخصاً جنازة آن بینوای سوخته دل را غسل داده و کفن کرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالی همان روضه پاک، به خاک سپردند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سراسر کوفه غرق در عزا بود، مردم از هر سو گروه گروه میآمدند و به امام حسن و امام حسین علیهما السلام و سایر برادران و بستگان تسلیت میگفتند، مردم به مسجد کوفه آمدند، امام حسن علیه السلام برای مردم سخنرانی کرد، بعد از حمد و ثنا فرمود: ای مردم! در این شب مردی از دنیا رفت که پیشینیان بر او سبقت نگرفتند و آیندگان به او نرسند، او پرچمدار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، که جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپش بودند، از میدان برنمیگشت جز اینکه خداوند فتح و پیروزی را نصیب او میساخت، سوگند به خدا او از درهم و دینار دنیا جز هفتصد درهم باقی نگذاشت، آن هم از سهمیه خودش بود و میخواست با آن خدمتگزاری برای خانوادهاش خریداری کند، به خدا او در شبی وفات کرد که یوشع بن نون وصیّ موسی علیه السلام وفات کرد، همان شبی که عیسی علیه السلام به آسمان رفت و همان شبی که قرآن فرود آمد.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام حسن عسگری علیه السلام در ذیل آیه ی ( وبالوالدین احساناً ) می فرماید: بهتر از والدین نسبی شما و سزاوار تر ایشان به شکر و تشکر شما، محمد (ص) و علی (ع) هستند.
پیامبر (ص) فرمود: « انا و علی ابوا هذه الأمه » شما را به خدا ببینید در کربلا با پدر حقیقی خود چه کردند؟ نه تنها احترام نگذاشتند، بلکه او را از آب ممنوع کردند و لب تشنه شهید کردند و بر بدن قطعه قطعه اش اسب دواندند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
معاویه در جنگ صفین آب را بست، امام حسین (ع) با اجازه امام به همراهی گروهی وارد کار زار شدند، تا آب را باز پس گیرند، هنگامی که خبر پیروزی امام حسین (ع) به امام علی (ع) رسید، شروع کرد گریه کردن. چرا گریه می کنید؟ فرمود: به خاطر آوردم زمانی را که در صحرای کربلا آب را بر روی او می بندند و تشنه شهیدش می کنند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ام کلثوم رفتار پدر را که می دید خیلی مضطرب شده بود. خدایا! این چه حالتی است که امشب امیر المؤمنین (ع)دارد؟ از رفتار و گفتار امیرالمؤمنین (ع) یک چیزهایی فهمیده بود، ولی مطمئن نبود، باور نمی کرد. اما جانم به قربان عمه سادات حضرت زینب (س). وقتی با اباعبدالله (ع) خداحافظی کرد دیگر از برادر قطع امید کرده بود. دیگر امید برگشت برادر را نداشت. خودش پیراهن کهنه را که به جای کفن بود برای امام حسین (ع) آورد. این طور با برادر وداع کرد.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در شهادت امیرالمؤمنین (ع) قاتل فقط یک ضربه زد و فرار کرد. به علاوه از پشت و مخفیانه بود. ولی شهادت امام حسین (ع) در ملأعام بود. لشکریان و تماشاچیان همگی از مسلمین و نمازگزاران بودند و همه ریختن خون پسر رسول الله (ص) را افتخار می دانستند. می زدند و می کشتند و قطعه قطعه می کردند. و خود را پیروز می دانستند. ابن ملجم فرار کرد، ولی آنان همانند قهرمانان که برای معرفی و شناخته شدن بالای سکوی قهرمانی می روند، سر بریده امام حسین (ع) را بر بالای نیزه کردند و آنرا نشان جمعیت دادند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام علی (ع) در فضیلت جهاد صحبت می کردند و در ضمن از لشکریان خود گلایه می نمودند: «...اکنون بشنوید: یکی از فرماندهان لشگر غارتگر معاویه، از «بنی عامر» حمله به شهر مرزی «انبار» کرده است، و نماینده و فرماندار من «حسان بن حسان بکری» را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است. به من خبر رسیده که یکی از آنان به خانه ی زن مسلمان و زن غیر مسلمانی که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده، و خلخال و دستبند، گردن بند و گشواره های آنها را از تنشان بیرون آورده است... در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند. آنها با غنیمت فراوان بر گشته اند، بدون اینکه حتی یک نفر از آنها زخمی گردد و یا قطره ای خون از آنها ریخته شود. اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار و بجا است.
یا امیرالمؤمنین! خلخال از پای یک زن ذمّی و غیر مسلمان در آوردند، فرمودید: که اگر مسلمانی از این مصیبت، جان دهد، سزاوار و بجاست. عرض می کنم یا علی جان!
پس چه می گفتید، اگر می بودید، عصر عاشورا در کربلا. آن هنگامی که به سمت خیمه ها حمله ور شدند و خیمه ها را آتش زدند و هر چه را می دیدند غارت می کردند. فردی همان طور که خلخال را از پای یکی از دختران اباعبدالله (ع) باز می کرد، به حال آنها می گریست. فرمود: پس چرا خلخال مرا می ربایی؟ گفت: اگر من این کار را نکنم کس دیگری این خلخال را می رباید... غریب حسین... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
علی (ع) عصابه «دستمال» مخصوصی داشت. هرگاه به جنگ بسیار سخت و عظیمی رهسپار می شد، آن عصابه را به سر می بست. روزی امیرالمؤمنین (ع) نزد فاطمه (س) آمد و آن عصابه را طلبید. فاطمه (س) گفت: کجا می روی؟ مگر پدرم می خواهد تو را به کجا بفرستد؟ فرمود: به سوی بیابان ریگزار می فرستد. حضرت فاطمه (س) از خاطر این سفر و مهر و محبتی که به علی (ع) داشت، شروع کرد گریه کردن، در همین هنگام پیامبر (ص) به خانه ی فاطمه (س) آمد و به فاطمه (س) فرمود: چرا گریه می کنی؟ آیا می ترسی که شوهرت کشته شود؟ نه انشاءالله کشته نمی شود. اینجا حضرت زهرا (س) اطمینان به شهادت امیر المؤمنین (ع) ندارد
ولی با این حال چنین بی تابی و گریه می کند. رسول الله(ص) هم به حضرت زهرا (س) اطمینان داد که امیر المؤمنین (ع) سالم بر می گردند. اما دلها بسوزد برای عمه سادات موقعی که با امام حسین (ع) وداع می کرد. اطمینان داشت که دیدار آخر است. دیگر نمی توان برادرش را ببیند. با دستان خود پیراهن کهنه ای را به جای کفن برای برادرش آورد، تا کسی به آن پیراهن رغبت نکند و از تن برادرش بیرون نیاورند. اما وقتی عصر عاشورا وارد گودی قتلگاه شد، دید حتی همان پیراهن کهنه را هم باقی نگذاشته اند. پیراهن کهنه و صد چاک را هم ربوده اند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
حسنین (ع) از دفن پدر بر می گشتند. نابینایی را دیدند، صحبت از فردی کرد که هر شب می آمده و به او کمک می کرده است. مشخصات آن فرد را داد. گفت: وقتی کنار من می نشست می فرمود:«مسکین، جالس مسکیناً، غریب جالس غریباً» حسین (ع) فرمودند: ای مرد آن فرد، پدر ما امیرالمؤمنین(ع) بوده، دیگر منتظر او نباش... آمد کنار قبر علی (ع) دعا کرد و گریست و همان جا از دنیا رفت. این یک نابینا بود این طور گریست و جان داد. یک نابینای دیگری هم بود آمد کربلا، کنار قبر امام حسین (ع) شروع کرد گریستن و روضه خواندن. یا اباعبدالله چرا جواب حبیبت را نمی دهی؟ بعد خودش جواب داد چطور از کسی که سر در بدن ندارد انتظار جواب سلام داری؟!.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
حضرت علی (ع) شب تا سحر کوچه پس کوچه های شهر کوفه را قدم می زد و کیسه ی نان و خرما و خوردنی را به دوش حمل می کرد، و سفره های خالی یتیمان را پر می کرد. این طور امیرالؤمنین (ع) لطف و محبت به این مردمان کوفه می کرد. اما این مردم با یتیمان اباعبدالله چه کردند؟ کاروان اسرای اهل بیت (ع) شب هنگام پشت دروازه ی کوفه رسیدند. دستور رسید کاروان اهل بیت و لشکریان عمر سعد، شب را بیرون کوفه بمانند، تا فردا، روز وارد شهر شوند و همه ی مردم اسرار را بتوانند ببینند. در آن شب انواع غذاهای گوناگون را از درون شهر برای لشکریان عمر سعد آوردند اما بچه های امیر المؤمنین (ع) همه با شکم گرسنه، سر بر سنگ های بیابان گذاشتند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@