علی (ع) خیلی غریب بود .چون همدم و هم صحبتی نداشت .کسی را نداشت که درد دل های او را بفهمد ،لذا سرش را درون چاه میبرد و درد دلهایش را به چاه میگفت .اکنون از شما میپرسم الان امام شما صحبتها و درد دلهایش را با چه کسی در میان میگذارد ؟ امام زمان شما سر در درون کدام چاه میبرد ؟!پرونده اعمال شیعیان را که میخواند چه حالی پیدا میکند ؟اگر امیرالمومنین (ع) بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو داشت ، الان امام زمان شما هزار و چند سال است که خار در چشم و استخوان در گلو داردوصبر میکند . مردم ! شما را به خدا امامتان را دریابید . امام شما خار در چشم دارد شما دیگر خار نباشید . او استخوان در گلو دارد شما دیگر بار نباشید یار باشید . مردم !امام زمان شما غریب است . بیایید و غریب نوازی کنید...
تمام اولیا محو جمالت ملائک ریزه خواران نوالت
تمام عاشقانت زینت تو ولی تنها منم وزرو وبالت
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
افرادی که مثل کمیل ،مقداد،اباذر ...وقت و بی وقت ،به خانه امیرالمومنین (ع) میرفتند و چیزی میپرسیدند یا حاجتی را مطرح میکردند...درون مسجد، نخلستانها ،کوچه های کوفه، حضرت را ملاقات میکردند و آرامش میافتند . دیگر به دیدن هر روزه مولایشان عادت کرده بودند و تحمل فراق و دوری حضرت برای آنها خیلی سخت و دشوار بود اما دیگر این روزها حضرت نه دیگر در مسجد است نه در خانه،نه در کوچه های کوفه است نه در نخلستانهای اطراف کوفه،چه کنند؟چگونه تحمل کنند ؟ هر جا میرفتند حضرت را نمیدیدند . خیلی برایشان سخت بود . شاید هیچ وقت تصور نمیکردند ،روزی برسد که هر چه بگردند اثری از مولایشان نیابند . ای کاش در کربلا هم وضعیت همین طور میشد !کاش میگشتند و امام را نمی یافتند؛ اما چه بگویم که کاروان را از کنار نعشهای پاره پاره حرکت دادند. یک وقت دیدند عمه سادات کنار نعش برادر جدش را صدا میزند . با زبان حال میگوید :یا رسول الله تو که طاقت شنیدن گریه امام حسین (ع) را نداشتی کجایی ببینی که با نعش حسینت چه کرده اند ....زینب (ع) با قلبی مجروح بالای بدن برادر نشست و با لحنی خاص از روی تعجب پرسید :آیا تو حسین منی ؟آیا تو پسر مادر منی؟
یافت آن گل را ولی پرپر شده پاره پاره پیکری بی سر شده
گفت آیا یوسف زهرا تویی آن که من گم کرده ام آیا تویی
ماند از یوسف اگر پیراهنی از تو نی پیراهن و نی هم تنی
گرچه سر تا پای تو بوسیدنی است لیک یک جای از برای بوسه نیست
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
علی (ع) خیلی غریب بود .چون همدم و هم صحبتی نداشت .کسی را نداشت که درد دل های او را بفهمد ،لذا سرش را درون چاه میبرد و درد دلهایش را به چاه میگفت .اکنون از شما میپرسم الان امام شما صحبتها و درد دلهایش را با چه کسی در میان میگذارد ؟ امام زمان شما سر در درون کدام چاه میبرد ؟!پرونده اعمال شیعیان را که میخواند چه حالی پیدا میکند ؟اگر امیرالمومنین (ع) بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو داشت ، الان امام زمان شما هزار و چند سال است که خار در چشم و استخوان در گلو داردوصبر میکند . مردم ! شما را به خدا امامتان را دریابید . امام شما خار در چشم دارد شما دیگر خار نباشید . او استخوان در گلو دارد شما دیگر بار نباشید یار باشید . مردم !امام زمان شما غریب است . بیایید و غریب نوازی کنید...
تمام اولیا محو جمالت
ملائک ریزه خواران نوالت
تمام عاشقانت زینت تو
ولی تنها منم وزرو وبالت
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امیر المومنین (ع) بیست و پنج سال ،خار در چشم و استخوان در گلو داشت .میدانی این حرف یعنی چه ؟کسی که خار در چشم دارد یکسره چشمانش نمناک و اشک آلود است . علی هم اینچنین بود ؛چرا که هر وقت چشمانش را باز میکرد میدید چگونه این مردم با دخت پیامبر رفتار کردند چگونه به همسرش تازیانه زدند؛ غلاف شمشیر زدند سیلی زدند ..خار در چشم داشت اما این که استخوان در گلو داشت یعنی چه؟ کسی که استخوان در گلو دارد نمی تواند حرف بزند . امیرالمومنین (ع) هم نمی توانست حرف بزند؛شکایت ها در دل داشت اما مامور به صبر و سکوت بود . حرفهایش را فقط با چاه میزد. با چاه درد دل میکرد : ای چاه ! این مردم قدر فاطمه را نشناختند. ای چاه !این مردم لیاقت فاطمه را نداشتند ای چاه ! این مردم مرا هم بی فاطمه کردند...
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم باغم بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دارو ندارم را گرفتند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
افرادی که مثل کمیل ،مقداد،اباذر ...وقت و بی وقت ،به خانه امیرالمومنین (ع) میرفتند و چیزی میپرسیدند یا حاجتی را مطرح میکردند...درون مسجد، نخلستانها ،کوچه های کوفه، حضرت را ملاقات میکردند و آرامش میافتند . دیگر به دیدن هر روزه مولایشان عادت کرده بودند و تحمل فراق و دوری حضرت برای آنها خیلی سخت و دشوار بود اما دیگر این روزها حضرت نه دیگر در مسجد است نه در خانه،نه در کوچه های کوفه است نه در نخلستانهای اطراف کوفه،چه کنند؟چگونه تحمل کنند ؟ هر جا میرفتند حضرت را نمیدیدند . خیلی برایشان سخت بود . شاید هیچ وقت تصور نمیکردند ،روزی برسد که هر چه بگردند اثری از مولایشان نیابند . ای کاش در کربلا هم وضعیت همین طور میشد !کاش میگشتند و امام را نمی یافتند؛ اما چه بگویم که کاروان را از کنار نعشهای پاره پاره حرکت دادند. یک وقت دیدند عمه سادات کنار نعش برادر جدش را صدا میزند . با زبان حال میگوید :یا رسول الله تو که طاقت شنیدن گریه امام حسین (ع) را نداشتی کجایی ببینی که با نعش حسینت چه کرده اند ....زینب (ع) با قلبی مجروح بالای بدن برادر نشست و با لحنی خاص از روی تعجب پرسید :آیا تو حسین منی ؟آیا تو پسر مادر منی؟
یافت آن گل را ولی پرپر شده
پاره پاره پیکری بی سر شده
گفت آیا یوسف زهرا تویی
آن که من گم کرده ام آیا تویی
ماند از یوسف اگر پیراهنی
از تو نی پیراهن و نی هم تنی
گرچه سر تا پای تو بوسیدنی است
لیک یک جای از برای بوسه نیست
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام حسن و امام حسین (ع) جنازه امیرالمومنین (ع) را هم مانند جنازه مادرشان شبانه دفن کردند وتا صد سال بعدقبر علی (ع) همچنان مخفی باقی ماند ؛ چون حتی پیکر علی(ع) از شر کینه های بدری و خیبری دشمنان در امان نبود ؛ لذا مجبور شدند بدن راشبانه و مخفیانه دفن کنند تا از شر دشمنان در امان باشند . ای کاش وضع کربلا هم طوری بود که امام زین العابدین میتوانست پیکر مطهر پدرش را مخفی کند تا دیگر پا مال سم اسبان نشود و سر مطهرش را از شهری به شهر دیگر نمیبردند و توهین نمیکردند ! ای کاش میتوانست بدن پدرش را مثل همه مردم دفن کند تا دیگر سر مطهرش درون تنور خولی قرار نمیگرفت و خاک و خاکستر تنور با خونهای پاک صورتش مخلوط نمیشد !جگر مادرش را نمیخراشید و تکه تکه نمیکرد ! ای کاش میتوانست بدن پدرش را دفن کند تا دیگر نازدانه ابا عبدالله سر پدرش را به دامن نمیگرفت و مات و مبهوت نمیشد و از دنیا نمیرفت !ای کاش میتوانست بدن پدرش را دفن کند تا دیگر زینب (س) سر نازنین برادرش را درون طشت طلا ،زیر ضربات چوب خیزران نمیدید ! ای کاش !....
آه از آن دمکه یزیدبن معاویه زکین
چوب میزد به لب اطهر و جان پرور او
آه از آن دم که دواندند در آن دشت بلا
اسب از کینه به روی بدن اطهر او
تن او را که در آغوش نبی جایش بود
شد به صحرای بلا خاک سیه بستر او
برسر نعش وی از ضربت سیلی نیلی
گشت رخسار سکینه که بود دختر او
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
وقتی کسی عزیزی را از دست میدهد ،اقوام و خویشان وهمسایگان ،همه جمع میشوند و تسلیت میگویند تا بازماندگان جای خالی عزیز را کمتر احساس کنند ؛و معمولا این طور است که که جمعیت شرکت کننده در عزا تسلی دهنده ،و باعث آرامش باز مانده گان هستند ؛ولی این مطلب در مورد فرزندان امیرالمومنین (ع) صادق نبود . جمعیت میآمدند و تسلیت میگفتند ؛ولی این تسلیتها به جای اینکه تسلی دهنده ی دل فرزندان او باشد داغ دل بچه ها ی علی (ع) را زیادتر میکردچون فرزندان امیرالمونین (ع) دیده بودند که این مردم چگونه با پدرشان رفتار کردند. چگونه حرف زدند و چگونه سکوت کردند . چطور به امیرالمومنین سلام نمیکردند و جواب سلام او را نمیدادند. چطور مادرشان را با سیلی و تازیانه و غلاف شمشیر ...
خودم دیدم به پشت در که مادر از نفس افتاد
خودم دیدم که شش ماهه ز ضرب آن لگدافتاد
خودم دیدم به چشم خود هجوم خیل اعدا را
خودم دیدم به پشت در فغان و ناله ی مادر
خودم دیدم به پشت در فغان و آه و زاری بود
خودم دیدم که زهرا مادرم در بیقراری بود
خودم دیدم در آن کوچه به حق خالق یکتا
که دشمن میزند سیلی به روی مادرم زهرا
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
فرمود:حسن جان برو ببین هرکی جلو در خونه هست،مردمی که جمع شدن،همه بگو برن،کسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،کسی نمونه،تشریف آوردن داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،کسی اینجا جمع نشه همتون برین خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام کردند کسی نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی که مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببین اگه کسی هست،دنبال یکی داره میگرده امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلکه اونی که میخواد پیدا کنه،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یکنفر سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میکنه،آقا امام مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین رو،فرمود همه برن،کسی نمونه،سرش رو بلند کرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو من نمی تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی رم،اینجا هستم آقا،امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض کردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه من کجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه کسم توی این خونه است،آقا تو اون حالت نقاهت و جراحت یه لبخندی به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبیب معاینه اش رو داره انجام میده،از قول بی بی زینب بگم:
چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود
خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام کردم
اما دل پدر نگران دل حبیب بود
بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میکنه
قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار
هی میگه یا الله بابامو از تو می خوام،نیمه های دل امشب بود،چشمای بی رمقش رو باز کرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بیرون برن،فقط بچه های فاطمه بمونن،همه از اتاق بیرون رفتن،چشمای بی رمق رو باز کرد،یه وقت ببینه عباسم دستاشو رو سینه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج میشه،زبان یارا نمی ده،دیگه نیرویی تو جان امیرالمؤمنین علیه السلام نیست،با دست اشاره کرد،تو کجا می ری،عزیز دلم،پسرم،بیا بنشین کنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت باباجان،فرمودید:بچه های فاطمه،من مادرم ام البنین ِ،کنیز زهراست،من خودم غلام بچه های فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من این جور نکن،پسرم وصیت دارم باهات،دست حسین رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آی مردم،امام صادق علیه السلام فرموده:هر شب ماه رمضون شب زیارتی ابی عبدالله است،این شب ها هرچی می تونی برا حسین گریه کن،معولاً کوچیکتر و دست بزرگتر میسپارند،اما اینجا برعکس شد،فرمود:عباس جان حسینم رو دست تو سپردم،نکنه حسینم رو تنها بگذاری،تیر خلاص رو بزنم،این دست دیگه از دست حسین جدا نشد،تا کجا،کنار علقمه،لشکر دیدن حسین پیاده شد،یه چیزی رو از رو زمین برداشت،هی میبوسه،هی به چشماش میکشه،راوی میگه گفتم:حسین ورق قرآن پیدا کرده،جلو رفتم،دیدم دست قلم شده ی عباس،حسین..........
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
باز با یه کم نون و نمک مثل همیشه سر کرد
به یاد قصه ی فدک دوباره دیده تر کرد
ستاره بارونه چشاش به یاد ماه نیلی
به یاد گوش و گوشواره به یاد ضرب سیلی
دل تنگ زهرایم،تنهای تنهایم
یکی نبود تو اون کوچه کمک کنه به زهرا
به یاد قصه ی فدک آتیش گرفته مولا
قباله رو گرفته بود،دست امام حسن علیه السلام رو گرفته ،داره می ره خونه،امام حسن افتخار می کنه،مادرم با منطق کوبنده اش رسواشون کرد،آفرین مادر،حق خودت رو گرفتی،بارک الله مادر،غوغا کردی،حماسه آفریدی،یه دفعه از روبرو اون نانجیب داره می آد،فاطمه کجا بودی،مسجد،حقم رو گرفتم،یا الله،امام زمان(عج)ببخشید،سادات معذرت می خوام،می خواید جمع کنم هیچ چیز نگم،به فاطمة الهی العفو
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هر شب خونه ی یکی از بچه هاش می رفت،امشب اومد خونه ی دخترش،میگه بابام از غروب، بی قرار بود؛هی می رفت تو صحن حیاط،آسمون رو نگاه میکرد،نمازش رو خوند،سفره براش پهن کردن،بابام پیر شده،دیگه گفتم نان جو نذارم،یه مقدار شیر براش گذاشتم،بابامه باید پذیرایی کنم،مقداری نمک هم گذاشتم،دیدم بابام سر سفره،داره گریه میکنه،دعا خوند بعد یه نگاهی به صورت من کرد،زینب جان تا حالا کی دیدی،بابات سر سفره ای بنشینه،دو تا غذا باشه یا به زبان دیگه دو خورشت،گفتم:چشم بابا فقط گریه نکن،اینقدر رفتی تو حیاط رفتی اومدی،گفتی: انا لله و انا الیه راجعون، بابا منو داغونم کردی،دست بردم نمک رو بردارم،یه وقت دستم رو آروم گرفت،گفت:جان بابا اون شیر رو بردار،امشب یه حرف داریم با آقامون،آقا جان شیری که دختر آورد نخوردی،ولی شیری که چند شب دیگه،بچه های یتیم می آرن،می خوری،باشه، دل شکستن هنر نمی باشد،دیدم چند لقمه با نمک غذا رو خورد،سفره رو جمع کن،چشم بابا،مگه میخوابه،کسی که میخواد بره زهرا رو ببینه،مگه میخوابه،کسی که میخواد ملاقات خدا بره،مگه میخوابه،بذارید یه ذره از زبون زینب بگم:
از چه مهمان محاسن پیر من بابای من هرکجا که حرف هجران است با من می زنی یا مگو چیزی و یا گیسو پریشان می کنم بعد عمری آمدی و حرف رفتن می زنی بعد عمری من فقط یکبار بر تو رو زدم کم بگو ،دست از سرم بردار زینب جان برو تو با دخترت این جوری حرف نمی زدی،چی شده بابا؟ هی میگی دست از سرم بردار می روی ، باشد برو در خانه ی من هم نمان خب به جای رفتن مسجد به نخلستان برو بابا مسجد نرو،برو نخلستان،مگه نمی خوای مناجات کنی. حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر شک ندارم راه مسجد رفتنت را می گرفت یه بار این طوری کرده دیگه،مگه ندید داشت می بردنش،گفت:فضه کاری نداشته باش،تو بچه رو جمع کن من رفتم. چادرش را بر کمر می بست و بین کوچه ها پا برهنه می دوید و دامنت را می گرفت مادر کجایی بیایی یه بار دیگه،دست به کمر بندش ببری حیف جای مادرم خالی است ورنه ای پدر گیسویش را بر زمین می ریخت پیش پای تو ناله از دل می کشید و باز مثل پشت در استخوانش را سپر می کرد امشب جای تو وای....... مادرم زهراست من هم دختر این مادرم گر دهی اذنم فدایت دست و پهلو می کنم حرمت گیسوی من مانند موی او بود کوفه را من زیر و رو با نام گیسو می کنم نذر کردی گوئیا رویت ببینم لاله گون رحم کن کن بر دخترت امشب بیا مسجد نرو هست در یادم هنوز آن صورت سرخ وکبود ای قتیل مادر زینب بیا مسجد نرو ای غریب کوچه ها ،ای حیدر بی فاطمه مادرم زهرا برای تو همیشه کوه بود در بین کوچه،بین چهل نفر آن روز هم مادرم از پا نمی افتاد اگر قنفذ نبود
الهی العفو......
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیروز می گفتیم آقا چند روز مهمان ماست، حالا می گیم چند ساعت امشب در بستر می افته،
سخنانش چو در آویزه گوش مسجد کوفه هنو زش مد هوش
چه شبی بود امشب، آیت خدا امیر المو منین ،نباء عظیم، دخترش می گه دیدم حال مخصوصی داره ،به آسمان نگاه می کنه، شیر و نمک گذاشتم فرمود: یکی را ببر، عمری با خون دل گذرانده، برا مردم و دین زحمت کشیده ،مزدش اینه، ضربت بزنن تو فرق نازنینش ،وقتی می رفت بیرون،مرغابی ها جلویش را گرفتند، خواستند کنار شان بزنند، فرمود رهایشان کنید،بعد از این وا علیا بلند خواهد شد.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیدند حال آقا (ع) دارد بد تر می شود. یک طبیب آوردند. دستمال زردی در جای شکافتگی به سر آقا بسته بودند. از بس رنگ صورت اقا زرد شده بود اصلا معلوم نبود که به سر آقا دستمال بسته اند. طبیب تا به آقا نگاه کرد خیلی منقلب شد گفت: یک ریه گوسفند برای من بیاورید. یک ریه تازه آوردند. این طبیب با یک حساب دقیق طبی یک رگ از داخل این ریه بیرون کشید. دستمال سر را باز کردو این رگ را داخل شکافتگی سر گذاشت و دوباره دستمال را به سر آقا بست. گفت: آقا زاده ها! سه،چهار دقیقه صبر کنید،نتیجه را می گویم. شما می دانید دیگر این بچه ها در چنین وقتی حالشان چطور است. خانمها و دخترها پشت در ایستاده اند تا ببینند که طبیب چه می گوید. بچه ها دلشان منقلب است. منتظرندکه ببینند طبیب چه می گوید. سه، چهار دقیقه گذشت. یک وقت دیدند طبیب دستمال را باز کرد و رگ را از وسط شکافتگی سر در آورد. مقابل خورشید گرفت و یک نگاهی به آن کرد. رو کرد به امام علی (ع) صدا زد: آقا جان! وصیت خود را بکن که ضربه دشمن خدا کار خود را کرده، زهر به مغز اثر کرده است. فقط من یک چیز می توانم بگویم و آن این که اگر بابایتان اگر آب خواست به جای آب به او شیر بدهید. اگر غذا می خواهد باز به او شیر بدهید. زهر جگرش را آتش می زند. هیچ چیز مثل شیر خنکش نمی کند. آقایان! چند دقیقه بیشتر نگذشت که در شهر کوفه پخش شد که برای آقا شیر خوب است. یک وقت دیدند از اطراف و اکناف،مردم دارند قدح قدح شیر می اورند.زنی چهارتا بچه یتیم دارد. این زن یک شتر دارد. شیر شترش را می دوشد و می فروشد و با این کار خرج زندگی اش را در می آورد. امام حسن (ع) دید این زن هم قدح شیر آورده است. صدا زد: مادر! تو چرا شیر آوردی؟ گفت: آقا! من نمی خواستم بیاورم. می خواستم شیر را بدوشم و بفروشم اما خدا می داند یک وقت دیدم بچه هایم آمدند و گفتند: مادر! ما امروز نهار نمی خواهیم. آقا علی (ع) برایش شیر خوب است. امشب شب یتیمی شیعه است. امشب هر کس شیعه باشد یتیم شده است. آی علی!آیا امشب می خواهی جواب ما را ندهی؟ تمام بچه هایش را دورش جمع کرد و با همه وداع نمود. حاضرید یا نه؟ یک وقت دیدند علی(ع) پایش را طرف قبله دراز کرد. وای علی کشته شد! ما طرفدار علی هستیم ما برای علی(ع) می میریم. وای علی کشته شد ! شیر خدا کشته شد!... الهی به آبروی امیر المومنین(ع)ما را از علی جدا نکن
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آی زن و مرد امشب علی (ع) برای افطار به خانه دخترش آمد. امّ کلثوم مقداری نمک و یک ظرف شیر آماده کرده تا بابایش بخورد. امیرالمومنین(ع) تا نشست سر سفره صدا زد: دخترجان! کی دیدی بابایت سر سفره دو جور خورشت داشته باشد. بی بی ظرف شیر را برداشت علی(ع) با نان و نمک افطار کرد. آه! امشب علی(ع) گاهی قران می خواند، گاهی مناجات می کند، گاهی می اید درصحن حیاط به ستاره ها نگاه می کند و می گوید: « انّا لله و انّا الیه راجعون » یک وقت امّ کلثوم صدا زد: بابا! چرا امشب که خانه من آمدی این قدر ناراحتم می کنی؟ دختر،بابا دوست است. وای! نزدیک اذان صبح شد.علی(ع) وضو گرفت، عبایش را پوشید، عصایش را در دستش گرفت. همین که خواست از خانه بیرون بیاید دید این مرغابی ها آمدند دامنش را گرفتند. امّ کلثوم بیشتر ناراحت شد، صدا زد: بابا! خانه من زیاد می آمدی،اما هیچ گاه این مرغها چنین نمی کردند. بابا! مگر امشب خبری است؟علی! علی! علی!... آقا آمد طرف مسجد، رفت بالای مناره یک اذان دلربایی گفت: تمام مردم مردم کوفه صدایش را شنیدند. آی خدا! دیگر نمی گویم چه شد آماده اید یا نه ؟ آی زن و مرد! یک وقت دیدند زینب(س) دارد می دود، یا الله! یا الله! آمد صدا زد حسن جان! بلند شو. حسین جان بلند شو. گفتند: خواهر! مگر چه خبر است؟ صدا زد: برادرها! بلند شوید ببینید این منادی چه می گوید؟ صدا زد: برادرها! منادی دارد می گوید: مردم! علی را کشتند. وای علی کشته شد! وای علی کشته شد! شب ضربت خوردن علی(ع) است. آی علی! این شیعه هایت هنوز نمرده اند. اینها زنده اند. علاقه ات در روح ما خوابیده است. حجة بن الحسن! عمامه ام را هم بر می دارم. من نوحه خوانم، من واعظ نیستم، من روضه خوانم، من واعظ نیستم، من سینه زن علی (ع) هستم،واعظ نیستم. وای علی کشته شد! شیر خدا کشته شد! « اللهم انا نسئلک و ندعوک باسم العظیم الا عظم الا عزالاجل الااکرم بحق الزهرا و أبیها و بعلها و بنیها، سیما مولانا و سیدنا حجة بن الحسن العسکری. چهل مرتبه: یا الله! به آبروی امام عصر(عج) ما را بیامرز! پدر و مادرمان را بیامرز!
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اول مظلوم عالم مثل امشب ضربت به سر مبار کش فرود آمد، خدایا مثل امشب منزل دختر بود، سفره افطار قدری شیر و نان و نمک، فرمود: کی دیدی دو رقم بخورم، شیر را ببر، می گویند حال عجیبی داره، یتیمان دیدند آقا امشب نیا مد نخلستان .
شب ز اسرا ر علی آگاه است دل شب محرم سر الله است
سخنا نش چو در آویزه گوش مسجد کوفه هنو زش مد هوش
یک دفعه دیدند صدای جبریل بلند شد ،به خدا ارکان هدایت شکست، صدا پر شد در آسمان علی را کشتند، اینا اسم خدا هستند، می فرمود خو دشان اسم خدا هستند ، به خون افتاده، مرد پلید را گر فتند، آوردن نگا هی کرد فرمود: بد امامی بودم برای تو، گفت: حسن جان این قاتل منه، ولی با او رفتار خوبی کنید.
می گیم خدا به امیر المومنین علیه السلام ببخش، شب توبه است، غلط کردم بی ادبی داشتم، این قدر مهر بونه خدا ،می فر ماید حق ندارید نا امید شوید.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عزاداران ، امروز روز سوم شهادت امیرالمؤمنین است ، جان عالم به فدایت یا علی ، قربان مظلومیتت بروم یا مولا ، برویم کوفه به بچه های علی تسلیت بگوییم . معمولاً رسمه روز سوم عزا بچه هایش می روند کنار قبر ، دسته گل می برند کنار قبر پدر گریه می کنند ، اما شیعیان علی قبر علی مخفی است بچه های علی نتوانستند بروند کنار قبر بابا ، اما وقتی شب بیست ویکم داشتند بابا را دفن می کردند یاد آن شبی افتادند که بابا مادرشان فاطمه را دفن می کرد . آن شب بابا چقدر غریب بود کسی نبود کمکش کند بدن فاطمه را تو قبر بگذارد .
یک مرتبه دید دو دست مثل دستهای رسول خدا نمایان شد . این همان دستی که شب عروسی زهرا در دست علی گذاشت فرمود : یا علی هذِهِ وَدیعَةُ رَسولِهِ 1.
علی امانت به من بده . همه بگوییم یا زهرا ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
شبهای آخر عمرش ، هر شب مهمان یکی از عزیزانش بود ، یک شب خانه ی امام حسن ، یک شب خانه ابی عبدالله ، شب نوزدهم مهمان ام کلثوم بود . اما می دید بابا بیرون میاد به آسمان نگاه می کند و انا لله و انا الیه راجعون می گوید .
تا صبح نخوابید علی مرتضی ، وارد مسجد شد آخرین اذان گفت ، در محراب عبادت قرار گرفت ، شروع کرد به نماز خواندن همینکه سر از سجده بر داشت آن ملعون کاری کرد صدای جبرئیل بین آسمان و زمین بلند شد :
تَهَدَّمَت وَالله اَرکانُ الهُدی وانطَمَسَت اَعلامُ التَّقی اَنفَصَمَتِ العُروَةُ الوُثقی ریال قُتِلَ ابنُ عَمِّ المُصطَفی ، قُتِلَ عَلِّّی المُرتَضی ، قُتِلَه اَشقَی الاَشقِیاء 1
تا صدای ناله ی جبرئیل را حسنین شنیدند ، سراسیمه به طرف محراب عبادت آمدند .
حسن از یک طرف می کرد زاری حسین از سوی دیگر بی قراری
بسوی خانه آوردند شه را سیه کردند از غم مِهر و مَه را
دیدند بابا در محراب ، با فرق شکافته افتاده ، خاکهای محراب را بر می دارد به زخم سرش می ریزد صدا می زند ( فزت و رب الکعبه ) به خدای کعبه رستگار شدم . زیر بغلهای بابا را گرفتند به طرف خانه روانه شدند . امیرالمؤمنین فرمود : زیر بغلهایم را رها کنید با پای خودم وارد خانه شوم ، شاید نمی خواست زینبین ( زینب و ام کلثوم ) بابا را در آن حال نظاره کنند .
بگویم یا علی حاضر نبودی زینب تو را به این حال ببیند ، راضی نبودی فرق شکافته ات را ببیند . ای کاش بودی کربلا ، اجازه نمی دادی زینب از خیمه بیرون آید . آخر زینب آمد بالای تلّ زینبیه دید یک گوشه میدان شمشیرها بالا می رود و پایین می آید ، حسینش را دارند می کشند دستهایش رو سرش گذاشت صدا زد وا محمدا ، وا علیا .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ای مسلمانان روز ماتم شد وقت شادی رفت موسم غم شد
ساقی کوثرشافع محشر کشته از تیغ ابن ملجم شد
هم حسن گریان هم حسین سوزان هر دو را خونین اشک ماتم شد
فرق حیدر شق ، شد زتیغ کین خاک بر فرق خلق عالم شد
زینب و کلثوم سینه چاک از غم زین الم زهرا دیده پر نم شد
جودی از این غم بس سرشک افشاند
چشمۀ چشمش غیرت یم شد
سفیر روم به کعبه آمده بود ( معمولاً کسانی که از خارج می آمدند مسئول پذیرایی امام حسن مجتبی بود ) وقتی که سفره ی غذا را پهن کردند یک دفعه دیدند که سفیر روم اظهار غصّه و حسرتی کرد گفت : من چیزی نمی خورم .
امام حسن فرمود : چرا نمی خوری ؟ گفت :آقا فقیری را دیده ام یاد او افتاده ام نمی توانم چیزی میل کنم مگر اینکه شما از این غذا برای او ببرید .
امام حسن فرمود : فقیر را کجا دیدی ؟ گفت من شبی به مسجد رفتم ، بعد از نماز ، دیدم مرد عربی می خواست افطار کند سفره اش را باز کرد نان جوین و کوزه ای آب جلویش بود به من تعارف کرد هر چه کردم نتوانستم غذایش را بخورم دلم برایش سوخت ، حالا اگر می شود این غذا را برایش بفرستید .
صدای گریه امام حسن بلند گردید فرمود : آن بابای مظلومم علی بود1.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امشب در و دیوار کوفه داد می زند محراب و منبر از جگر فریاد می زند
امشب علی با فرق تا ابرو شکسته می کرد یاد همسر پهلو شکسته
امشب صحبت از یزید و ملک ری بود صحبت ز قرآن خواندن بالای نی بود
امشب سخن از هر دری می گفت مولا از پاره پاره پیکری می گفت مولا
امشب اجل در کوفه فتح باب می کرد بر باب شهر علم دَقّ الباب می کرد
امشب علی بوسید چشم مست عباس دست حسین را سپردی دست عباس
با سوز دل فرمود ای نور دو عینم تا زنده ای جان تو و جان حسینم
لحظات آخر عمر مبارک امیرالمؤمنین بود همه بچه های فاطمه دور بسترش جمع بودند گاهی مولا از حال می رفت ، گاهی به هوش می آمد .
فرمود عباسم گویید بیاید کنار بسترم ، ابا الفضل آمد ، عباس را بغل کرد ، چشم های عباس بوسید سفارش حسین را به عباس کرد دستهای حسین را در دستهای عباس گذاشت ، عباسم مبادا حسین را تنها بگذاری ،پسرم هنگامی که روز عاشورا شد وارد شریعه شدی مبادا آب بیاشامی و برادرت تشنه باشد 1
آری اینجا علی سفارش حسین را به عباس کرد ،آن شبی هم که فاطمه از دنیا می رفت سفارش حسین را به علی می کرد .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
حارث همدانی از اصحاب علی (ع) است ، آمد خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام ، حضرت دید حارث خیلی پریشان است . فرمود حارث چرا پریشانی ، ناراحتی ؟
عرض کرد : آقا دیشب بفکر جان دادن افتادم ، هنگام سرازیری قبر چکنم ، برای شب اول قبر چکنم ، آقا جان فکر فشارقبر افتادم ، جواب نکیرین را چکنم ؟ ...
حضرت فرمود : حارث مگر تو شیعه (پیرو ) من نیستی ؟ عرض کرد : چرا ، فرمود : چرا غصه می خوری ، بدان و آگاه باش وقت جان دادن هنگام سرازیری قبر ، تمام عقبات تا پل صراط من ، با شیعیان هستم ،دست شیعیان را می گیرم ناراحت نباش .
یا حار هَمدان من یَمُت یرنی من مؤمن او منافق قبلاً
هر که بمیرد مرا می بیند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
معمولاً وقتی پدراز دنیا می رود فرزندانش کارهای خانه را تقسیم می کنند بچه های علی هم بعد از شهادت بابا کارها را تقسیم کردند ، امام حسن مجتبی فرمود : حسین جانم :
پاسخ مردم و اطعام یتیمان بامن تو فقط دور و بر زینب باش
آخر زینب به شما خیلی علاقه مند است مبادا او را تنها بگذاری .
زده آتش به جان من نوای تو دگر کوفه نمی باشد نه جای من نه جای تو
تمام خشت خشت خانه ما گشته ماتم خیز زیکسو گریه ی زینب ز یکسو ناله های تو
پس از روی علی ای روح غربت زینب خسته فقط مانده به عشق آنکه باشد در ولای تو
بیا تقسیم کار خانه بین هم کنیم امشب تمام کارها با من فقط زینب برای تو
بگو در سینه خود ناله هایش را نگهدارد که لازم می شود این ناله ها را کربلای تو
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد محراب پر زخون دل بوتراب شد
سیمرغ عشق از قفس آزاد گشت و باز آری قسم به کعبه علی کامیاب شد
کشتند چونکه شیر خدا به سجده گاه دیگر برای کشتن حق فتح باب شد
علی که امشب هوای وصل خدا بسر دارد ز شوق دیدار او بسوی خدا نظر دارد
چگونه چشم از ستاره های مدینه بردارد به یاد زهرا به دختر خود بگو که مهمانم
الهی امشب سحر نگردد که خون شود دلها شبی که مولا رود ز دنیا به دیدن زهرا
شب یتیمی مؤمنان شده فغان و واویلا چه بگذرد بر حسین و زینب زغم نمی دانم
همین که ضربت به فرق نازنین مولا اصابت کرد آمدند مولا را ببرند طرف منزل ، وقتی نزدیک خانه رسیدند فرمود حسن جانم ، حسین جانم من را زمین بگذارید با پایخودم وارد خانه شوم آخر دخترم زینب طاقت ندارد فرق شکافته بابا ، صورت خون گرفت ی بابا را ببیند .
اما یا علی شما یک زخم بر بدن داشتی حاضر نشدی زینب شما را با آن حال ببیند اما دلها بسوزد برای آن لحظه ای که خانم زینب آمد گودال قتلگاه ، نیزه شکسته ها را کنار زد دستی برد بدن غرق به خون حسن را در آغوش گرفت از روی تعجب صدا زد : آیا تو برادر منی ...
پیکر قرآن ناطق چاک بود ناطق قرآن به روی خاک بود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ای شب قدر که قدرمائی برتر از جمله هزاران ماهی
ای شب قدر به تو روح دعاست در تو احسان و عنایات خداست
ای شب قدر که باشی در دل در تو آیات خدا شد نازل
ای شب قدر که قدرت مخفی است قدر تو در گرو قدر علی است
ای شب قدر به قدرت سوگند به علی فاتح بدرت سوگند
به علی شاه عرب شیر خدا که بود شأن تو در او پیدا
به علی آنکه شده کشته ی کین عدل او با غم دل خانه نشین
به علی آنکه شده از جور و جفا فرق او در شب قدر گشت دو تا
قدر تو غربت چاه کوفه ناله ها در دل چاه کوفه
چاه از اشک دو چشمش دریاست آخر او شاهد داغ زهراست
یا علی قربان تو ، که نام تو شب قدر را زیبا کرده است ، اگر نام حسین تو به محرم شور می دهد نام تو به ماه رمضان شور و حالی می دهد . بگو علی جان دستم خالی است با امید آمده ام ، امشب با یتیمان چشم انتظار برای تو گریه می کنم .
امیرالمؤمنین یک روز از کوچه ای عبور می کرد دید بچه ها با هم بازی می کنند ، اما یک بچه زار زار گریه می کند ، آقا رفتند جلو ، چرا گریه می کنی ؟ چرا با این بچه ها بازی نمی کنی ؟ صدا زد : آقا این بچه ها می گویند : تو یتیمی بابا نداری . مولا بغلش کرد اشکهای چشمش را پاک کرد و فرمود که هر که پرسید بابات کیه ؟ بگو بابام علیّ، برد پیش بچه ها ، بچه ها من بابای اویم با این بازی کنید عرض کنم یا علی ، یک بچه گریه می کرد جگرت سوزاند ، کجا بودی عصر عاشورا ، وقتی خیمه ها را آتش زدند ، بچه ها با پای برهنه ، میان بیابان ، روی خار مغیلان می دویدند هی صدا می زدند : حسین ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خداحافظ ، ای قرار و شکیبم خدا حافظ ،ای امام غریبم
خداحافظ ای پدر جانم (2)
یک جای دیگر هم دختر علی خداحافظی کرد ( بگویم شهداء ، امام ، اموات فیض ببرند ) آنجایی بود که بدن برادر افتاده بود میان گودی قتلگاه ، وقتی کاروان را حرکت دادند زینب یک نگاهی به گودی قتلگاه کرد از همان بالای ناقه نگاه بع برادر کرد صدا زد :
خداحافظ ای برادر زینب بخون غلطان در برابر زینب
خداحافظ ای حسین جانم
خداحافظ ای تمام هستم خداحافظ ای برفته ز دستم
خداحافظ ای حسین جانم
خداحافظ ای امید حرم خداحافظ یار و همسفرم
خداحافظ ای حسین جانم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
الوداع ای زینب غم پرورم الوداع ای دختر بی مادرم
زینبا هنگام وصل یار شد بر عزیزان آخرین دیدار شد
زینبا عمر به پایان آمده وعده ی دیدار جانان آمده
گر شدی امروز ای خونین جگر از جفای ابن ملجم بی پدر
از یتیمی آنقدرافغان مکن خانه ی صبر مرا ویران مکن
صبر کن ای زینب زار حزین گریه ها در پیش داری بعد از این
گریه ها خواهی نمود ای بینوا روز عاشورا بدشت کربلا
گریه ها خواهی نمود ای قهرمان از فراق روی عباس جوان
گریه ها خواهی کرد چون ابر بهار روی نعش اکبر نسرین عذار
گریه را بگذار ای نور دو عین
از برای جسم عریان حسین
نمی دانم اینجا به زینب خیلی سخت گذشت یا آن لحظه ای که آمد در گودی قتلگاه ، شمشیر شکسته ها را کنار زد ، صدا زد: عزیز دلم می خواهم صورتت را ببوسم اما سردر بدن نداری ، اما یک جایی را می بوسم که پیغمبر نبوسید ، علی نبوسید ، فاطمه نبوسید ، یک وقت دیدند لبها را گذاشت بر آن رگهای بریده ....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
سپیده سر زد وگلگون شد افسوس سر و روی علی پرخون شد افسوس
زمین هر چند بی حجت نماند عدالت با علی مدفون شد افسوس
شب نوزدهم رمضان مولا مهمان دختر حالات عجیبی می بیند ، خداحافظی کرد ساعتی گذشت ندایی شنید ، مردم علی را کشتند دید فرق بابا را شکافته دید ولی در کربلا وقتی دختر نگاه کرد دید بابا سر در بدن ندارد . همه صدا بزنید یا حسین !
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خدایا دلم یاد مولا کند دلم یاد مولا و زهرا کند
خدایا به اشک یتیمان قسم به آه دل بی نوایان قسم
به فرق علی شاه مردان قسم به اشک یتیمان زهرا قسم
دوربستر علی جمع شدند بچه های یتیم فاطمه ، همه مصائب کنار بستر مادر جلوی چشمشان مجسّم شد طبیب آوردند برای معالجه علی ،( آی آنهایی که پدر از دست داید نمی دانم آن لحظه آخربالای سر بابا بودید یا نه )
طبیب کارش را انجام داد یک مرتبه گفت بزرگ این خانواده کیه ؟ اشاره کردند امام حسن بزرگ این خانواده است . سکوت دور بستر علی گرفته ، حرفهایی بین طبیب و امام حسن فرمودند : انا لله و انا الیه راجعون .
اینجا کنار بستر علی همه فرزندانش بودند مثل پروانه کنار بستر علی می گردیدند اما لا یوم کیومک یا ابا عبدالله ، وقتی رسیدند گودی قتلگاه دیدند شمر روی حسین عزیز فاطمه نشسته است . همه صدا بزنیم یا حسین ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مهتاب خوش بتاب به کاشانه ی علی خاموش گشته روشنی خانه علی
عالم سیاه پوش بود از عزای او تنها نگشت کوفه عزا خانه ی علی
باشد علی چو شمعی و اطراف بسترش اطفال خسته دل همه پروانه علی
ریز دزدیده اختراشک از غم پدر زینب که هست گوهر یکدانه علی
تاریخ شاهد است که مظلومی علی پیدا بود ز دفن غریبانه علی
گردیده در شگفت جهان و جهانیان از عزم جزم و همّت مردانه علی
امشب شب شهادت امیر المؤمنین است ، امشب برای غریبی علی گریه کنید ،از همین جا دلها را بریم خانه غم گرفته ی علی ، با بچه های علی هم ناله شویم ، شب قدر است .(یاد شهدا ،اموات ، عزیزانی که سالهای قبل بین شما بودند برای علی گریه می کنند و سینه می زدند )
امشب فرزندان علی بدن بابا را غسل دادند ، کفن کردند ، خدا بدن علی را شبانه کجا بردند ؟ آخر این بچه ها یک شبی هم در مدینه بدن مادر راشبانه حرکت دادند ، لذا داغ دلشان تازه شد .
امشب علی و فاطمه دیدار می کنند درک حضور احمد مختار می کنند
زهرا به زخم سینه ، علی با شکاف سر با هم حدیث غربت و ایثار می کنند
اما حسین و زینب و کلثوم و مجتبی با اشک چشم و خون دل افطار می کنند
بدن مطهر علی را بیرون آوردند ، زینب و ام کلثوم ضجه و ناله می کردند خواستند بیایند ابی عبدالله مانعشان شد فرمود : برگردید ،آرام باشید
آی دلها ی آماده ،شب زیارتی امام حسین ، ان شاء الله چنین شبی کنار قبر شش گوشه امام حسین عرض ادب کنیم .
روز عاشوراء وقتی عزیز فاطمه وداع آخر کرد می خواست به میدان برود زن و بچه دورش گرفتند فرمود : علیکُنَّ بالصبر : عزیزانم صبر کنید 1 ان البکاء اما مَکُنَّ : شما گریه ها در پیش دارید . همه صدا بزنید حسین جان .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بریم خانه امیر المومنین علیه السلام، همه منزل مولا هستند، آقایی که الا ن بیش از 24 ساعت است در بستره ،شمشیر تنها زخم نزده، شمشیر را به زهر آب داد، تا کاری شود ابن ملجم،به هر حال علی مجروح و مسموم شده، امیرالمو منین علیه السلام در بستره، طبیب گفت: شیر بدهید،جهت رفع عطش، دفاع از سم ،یه مقدار می خورد، حسن جان بیا به ابن ملجم هم بده ،با اسیر تان مدا را کنید، دربستر وضع و حال حضرت سنگین ، اما چشم باز می کرد ،حرف می زد، وقتی سالم بود دعا کرد: خدایا اگه می خواهی چیزی بگیری ،جان مرا بگیر اول، وصیت کرد، چشم باز کرد دید گریه می کنند، نگاه کرد به اشکشان عزیزان، گریه نکنید ،من مثل مسا فری بودم که منزلم دادند با کمال روحا نیت.