زینب طاقت ندارد ببیند
در سجده آنچه خواست علی مستجاب شد محراب پر زخون دل بوتراب شد
سیمرغ عشق از قفس آزاد گشت و باز آری قسم به کعبه علی کامیاب شد
کشتند چونکه شیر خدا به سجده گاه دیگر برای کشتن حق فتح باب شد
علی که امشب هوای وصل خدا بسر دارد ز شوق دیدار او بسوی خدا نظر دارد
چگونه چشم از ستاره های مدینه بردارد به یاد زهرا به دختر خود بگو که مهمانم
الهی امشب سحر نگردد که خون شود دلها شبی که مولا رود ز دنیا به دیدن زهرا
شب یتیمی مؤمنان شده فغان و واویلا چه بگذرد بر حسین و زینب زغم نمی دانم
همین که ضربت به فرق نازنین مولا اصابت کرد آمدند مولا را ببرند طرف منزل ، وقتی نزدیک خانه رسیدند فرمود حسن جانم ، حسین جانم من را زمین بگذارید با پایخودم وارد خانه شوم آخر دخترم زینب طاقت ندارد فرق شکافته بابا ، صورت خون گرفت ی بابا را ببیند .
اما یا علی شما یک زخم بر بدن داشتی حاضر نشدی زینب شما را با آن حال ببیند اما دلها بسوزد برای آن لحظه ای که خانم زینب آمد گودال قتلگاه ، نیزه شکسته ها را کنار زد دستی برد بدن غرق به خون حسن را در آغوش گرفت از روی تعجب صدا زد : آیا تو برادر منی ...
پیکر قرآن ناطق چاک بود ناطق قرآن به روی خاک بود