توسل به امام علی علیه السلام
“در روایات داریم که وقتی آن حادثه عظیم در صبح روز نوزدهم ماه مبارک رمضان واقع شد، علی(علیهالسلام) فرمودند: «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَه»؛ قسم به پروردگار کعبه که به هدفم رسیدم؛ از این نشئه عبور کردم و به نشئه آخرت رسیدم. حضرت بعد از آن ضربه نمیتوانستند خود را نگه دارند و دائماً به راست و چپ متمایل میشدند. امام حسن(علیهالسلام) نماز را ادامه دادند و علی(علیهالسلام) بقیّه نماز را نشسته خواندند و سپس حضرت را به صحن مسجد آوردند.
امام حسن(علیهالسلام) سر پدر را به دامن گرفته و شروع به گریه کردند و سپس رو به پدر فرمودند پدر! کمر من را شکستی. علی(علیهالسلام) گفت فرزندم گریه نکن؛ این را بدان که پدرت از این به بعد دیگر غم و غصّهای ندارد. سپس فرمودند جدّت پیغمبر اکرم، جدّهات خدیجه، مادرت فاطمه، حوریان بهشتی، همه در انتظار من هستند.
میگویند سر مبارک حضرت را بسته بودند، ولی از اطراف پارچه خون بر روی صورت حضرت جاری بود؛ رنگ صورت به سپیدی مایل شد. امام حسن(علیهالسلام) گریه میکرد. علی(علیهالسلام) بیهوش شد؛ اشکهای امام حسن(علیهالسلام) روی چهره علی(علیهالسلام) ریخت؛ حضرت چشمش را باز کرد، دید امام حسن(علیهالسلام) گریه میکند. گفت فرزندم گریه مکن؛ از گریههای تو ملائکه آسمان به گریه در میآیند. بعد، علی(علیهالسلام) شروع کرد به دعا کردن: «إلَهِی أسألُکَ مُرَافَقَةَ الأنبِیَاءِ وَ الأوصِیَاءِ وَ أعلَی دَرَجَاتِ جَنَّةِ المَأوَی». این دعای علی(علیهالسلام) در مسجد کوفه بود؛ امّا صدای منادی به خانه علی(علیهالسلام) که رسید، دختر علی شروع کرد صدا زدن: «وَا أبَتَاهُ وَا أمِیرَالمُؤمِنینَاه»…”