شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
تشییع جسم مطهر امام موسی کاظم علیه السلام
مسيّب مي گويد: يک وقت ديدم آقا دارد ناله مي کند. خيلي حالش منقلب است. گفتم آقا جان چه شده امشب خيلي ناراحتي؟ صدا زد مسيب! به خدا دلم براي رضايم تنگ شده مي خواهم برم مدينه پسرم را ببينم مي خواهم بروم مدينه رضايم را ببينم.
يک جمله در زيارتنامه دارد که دل سنگ را نرم مي کند و آن اين است؛
السلام علي المعذَّبِ في قَعِرِ السُّجونِ و ظُلَمِ المطاميررِه ذي الساقِ المَرضُوضِ بحِلَقِ القُيُود
يک ظلمتي است که(مطموره) است مطموره گودال نمناک را مي گويند، زمين بغداد را چون نزديک شط بزرگي است دو متر حفر کني به اب مي رسي. آقا در يک جايي زنداني است که هم تاريک است و هم کرطوب وهم غل و زنجير به پايش است.فلذا خيلي معذب بود به قدري آزرده شده بود که مي فرمود خدايا مردم از من سير شده اند؛ مرا از اين مردم بگير. در آن زندان نمناک از غم هجران مي ناليد:
چاه زندان قتلگاه يوسف زهرا شده چشم يعقوب زمان در ماتمش دريا شده
بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان در عزايش غرق ماتم خانه دل ها شده
اي طرفداران قرآن و شريعت بنگريد موسي جعفر شهيد مکتب تقوا شده
او نه تنها تازيانه خورده از دست ستم صورتش نيلي چون رخ زهرا شده
ناله جانسوز معصومه از دل برخواسته در مدينه دختري اينک بي بابا شده
سليمان ابن ابي جعفر ديد جنازه اي را غريبانه به سوي مقابر قريش مي برند ، تعجب کرد و به اطرافيانش گفت، اگر اين جنازه از قريش است چرا تشييع کننده ندارد و اگر از قريش نيست چرا به سوي مقابر قريش مي برند.
اطرافيان گفتند: آن جنازه موسي بن جعفر است، گفت برويد و جنازه را از آنان بگيريد، جنازه را آوردند غسل و کفنش کردند. سليمان گفت: موسي بن جعفر کسي را ندارد پيروان و شيعيانش را جمع کنيد براي او گريه کنند، سپس تشييع جنازه باشکوهي صورت گرفت و امام در کاظمين به خاک سپرده شد. يا موسي بن جعفر براي شما کفن گرانبهايي تهيه شد اما جد غريبت پيراهن کهنه اي را از خواهر طلب کرد که کسي بدان رغبت نکند ولي زماني برادرش ار ديد رو کرد طرف مدينه يا جَداه هَذا حُسَينٌ مَسلوبٌ عَمامَةَ وَالرِّداء اين حسين توست که عمامه و لباسش به غارت رفته است.
يا موسي بن جعفر پيروانت دور جنازه شما جمع شده و برايت اشک ماتم ريختند، اما کربلا نگذاشتند دختر سه ساله حسين را براي پدر اشک بريزد و او را با تازيانه از جنازه چاک چاک پدر جدا کردند و به اسارت بردن.
نبريدم که در اين دشت مرا کاري است گرچه گل نيست ولي صفحه گلزاري هست
ساربانان نزينيد اينهمه آواز رحيل آخر اين قافله را قافله سالاري هست
اي پدر هيچ نمي پرسي کاندر چمنت بال و پر سوخته و مرغ گرفتاري هست
دشمنان خيره و من بي کس و بي يار و غريب هر طرف مي نگرم کافر و خونخواري هست
--------------------------------------------------------------------------------
منابع:
1- روضه های کافی, ص108.
2- مقتل فلسفی, ص95.