شهادت امام کاظم علیه السلام
امام رضا علیه السلام بر بالین پدر
إن سیدنا موسى ع دعا بالمسیب و ذلك قبل وفاته بثلاثة أیام و كان موكلا به فقال له یا مسیب قال لبیك یا مولای قال إنی ظاعن فی هذه اللیلة إلى المدینة مدینة جدی رسول الله ص لأعهد إلى علی ابنی ما عهده إلی أبی و أجعله وصیی و خلیفتی و آمره أمری قال المسیب فقلت یا مولای كیف تأمرنی أن أفتح لك الأبواب و أقفالها و الحرس معی على الأبواب فقال یا مسیب ضعف یقینك بالله عز و جل و فینا قلت لا یا سیدی قال فمه قلت یا سیدی ادع الله أن یثبتنی فقال اللهم ثبته ثم قال إنی أدعو الله عز و جل باسمه العظیم الذی دعا آصف حتى جاء بسریر بلقیس و وضعه بین یدی سلیمان قبل ارتداد طرفه إلیه حتى یجمع بینی و بین ابنی علی بالمدینة قال المسیب فسمعته ع یدعو ففقدته عن مصلاه فلم أزل قائما على قدمی حتى رأیته قد عاد إلى مكانه و أعاد الحدید إلى رجلیه فخررت لله ساجدا لوجهی شكرا على ما أنعم به علی من معرفته فقال لی ارفع رأسك یا مسیب و اعلم أنی راحل إلى الله عز و جل فی ثالث هذا الیوم قال فبكیت فقال لی لا تبك یا مسیب فإن علیا ابنی هو امامك و مولاك بعدی فاستمسك بولایته فإنك لن تضل ما لزمته فقلت الحمد لله قال ثم إن سیدی ع دعانی فی لیلة الیوم الثالث فقال لی إنی على ما عرفتك من الرحیل إلى الله عز و جل فإذا دعوت بشربة من ماء فشربتها و رأیتنی قد انتفخت و ارتفع بطنی و اصفر لونی و احمر و اخضر و تلون ألوانا فخبر الطاغیة بوفاتی فإذا رأیت بی هذا الحدث فإیاك أن تظهر علیه أحدا و لا على من عندی إلا بعد وفاتی قال المسیب بن زهیر فلم أزل أرقب وعده حتى دعا ع بالشربة فشربها ثم دعانی فقال لی یا مسیب إن هذا الرجس السندی بن شاهك سیزعم أنه یتولى غسلی و دفنی هیهات هیهات أن یكون ذلك أبدا فإذا حملت إلى المقبرة المعروفة بمقابر قریش فألحدونی بها و لا ترفعوا قبری فوق أربع أصابع مفرجات و لا تأخذوا من تربتی شیئا لتتبركوا به فإن كل تربة لنا محرمة إلا تربة جدی الحسین بن علی ع فإن الله تعالى جعلها شفاء لشیعتنا و أولیائنا قال ثم رأیت شخصا أشبه الأشخاص به جالسا إلى جانبه و كان عهدی بسیدی الرضا ع و هو غلام فأردت سؤاله فصاح بی سیدی موسى ع فقال أ لیس قد نهیتك یا مسیب فلم أزل صابرا حتى مضى و غاب الشخص ثم أنهیت الخبر إلى الرشید فوافى السندی بن شاهك فو الله لقد رأیتهم بعینی و هم یظنون أنهم یغسلونه فلا تصل أیدیهم إلیه و یظنون أنهم یحنطونه و یكفنونه و أراهم لا یصنعون به شیئا و رأیت ذلك الشخص یتولى غسله و تحنیطه و تكفینه و هو یظهر المعاونة لهم و هم لا یعرفونه فلما فرغ من أمره قال لی ذلك الشخص یا مسیب مهما شككت فیه فلا تشكن فی فإنی إمامك و مولاك و حجة الله علیك بعد أبی ع یا مسیب مثلی مثل یوسف الصدیق ع و مثلهم مثل إخوته حین دخلوا علیه فعرفهم و هم له منكرون ثم حمل ع حتى دفن فی مقابر قریش و لم یرفع قبره أكثر مما أمر به ثم رفعوا قبره بعد ذلك و بنوا علیه.
امام علیه السّلام مسیّب را خواست سه روز قبل از وفاتش بود مسیب نگهبان آن آقا بود به او فرمود: مسیب! من امشب عازم مدینه هستم همان مدینه جدم پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله تا وصیت لازم و آنچه پدرم با من قرار گذاشته من با پسرم على عهد ببندم و او را جانشین و وصى خود قرار دهم و دستورات لازم را به او بدهم مسیب گفت: عرض كردم: چطور می فرمائید من قفل درها را باز كنم با این كه نگهبانان پشت درب ها كشیك می دهند. فرمود: مسیب یقین تو در باره خدا و ما ضعیف است. عرض كردم نه آقاى من. فرمود: پس چرا چنین حرفى را می زنى. گفتم:
آقا از خدا بخواه مرا در راه ایمان ثابت بدارد فرمود: خدایا او را ثابت قدم بدار.
آنگاه فرمود: من خدا را با همان اسم اعظمى كه عاصف خواند و تخت بلقیس را قبل از چشم بهم زدن در مقابل سلیمان گذاشت می خوانم تا خداوند وسیله دیدار فرزندم على را در مدینه برایم فراهم كند مسیب گفت: صداى دعا خواندن آن جناب را شنیدم ناگاه متوجه شدم در محل نماز خود نیست همان جا ایستادم تا دو مرتبه برگشت و با دست خود آهن ها را بپاى خویش بست من بشكرانه نعمت معرفت امام بسجده افتادم.
فرمود: سر بردار مسیب، بدان كه سه روز دیگر من از دنیا خواهم رفت اشكم جارى شد فرمود: گریه نكن پسرم على مولاى تو و امام بعد از من است چنگ بزن به دامن او تا وقتى كه دست به دامن او داشته باشى گمراه نخواهى شد گفتم: الحمد للَّه.
مسیب گفت: در شب روز سوم مولایم مرا خواست فرمود: همان طورى كه برایت توضیح دادم فردا من از دنیا می روم وقتى از تو آب خواستم و نوشیدم دیدى ورم كردم و شكمم بالا آمد و رنگم زرد و سرخ و سبز مى شود و پیوسته رنگ به رنگ می شوم به این ستمگر اطلاع بده كه من از دنیا رفته ام وقتى این جریان ها را دیدى مبادا به كسى اطلاع دهى تا بعد از فوتم.
مسیب بن زهیر گفت: پیوسته مواظب آن جناب بودم تا این كه آب خواست و آشامید بعد مرا خواست فرمود این مرد ناپاك پلید سندى بن شاهك خیال می كند او مرا غسل می دهد و دفن مى كند هرگز چنین كارى از او ساخته نیست. وقتى مرا به قبرستان قریش بردید در لحد بگذارید و قبرم را بلندتر از چهار انگشت باز نكنید مبادا از تربت قبر من براى تبرك بردارید تربت و خاك قبر همه ما براى چنین كارى حرام است مگر تربت جدم حسین علیه السّلام كه تربت او را خداوند شفا براى شیعیان و دوستان ما قرار داده. بعد من شخصى را دیدم بیشتر شباهت به موسى بن جعفر(ع) است كنار موسى بن جعفر علیه السّلام نشسته بود وقتى من مولایم على بن موسى الرضا را دیده بودم هنوز پسر بچه اى بود خواستم صدا بزنم كیستى. مولایم موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود:
مگر نگفتم چیزى نگوئى. بالاخره صبر كردم امام علیه السّلام از دنیا رفت و آن شخص از نظرم ناپدید شد من به هارون الرشید اطلاع دادم سندى بن شاهك آمد. به خدا قسم با چشم خود دیدم آنها خیال كردند موسى بن جعفر(ع) را غسل می دهند ولى دستشان باو نمی رسید گمان مى كردند آنها سدر و كافور می زنند و كفن مى كنند. من با چشم می دیدم كه هیچ كارى از آنها ساخته نبود. همان شخص را دیدم غسل و كفن مى كند ظاهراًچنان وانمود می كند كه به آنها كمك می نماید آنها او را نمی شناختند.
پس از اینكه فارغ شد همان شخص به من گفت: در چه شك مى كنى در این شك نداشته باشى كه من امام و مولاى تو هستم و حجت خدایم بعد از پدرم، مسیب كار من شبیه یوسف پیغمبر و برادران اوست كه برادرها پیش یوسف آمدند ولى او را نشناختند یوسف آنها را شناخت.
جنازه امام را بردند و در قبرستان قریش دفن كردند. قبرش را بلندتر از مقدارى كه فرموده بود نكردند بعد قبر را بلند نمودند و مقبره برایش ساختند.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: عیون أخبار الرضا(ع) ج 1 ص 103.