پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم
زمانی که قریش دید، یاران رسول خدا (ص) به حبشه مهاجرت کرده اند و امنیت و آرامش یافته اند و اسلام در بین قبایل مختلف گسترش پیدا کرده است گرد هم جمع شدند و بر ضد بنی هاشم پیمان نامه ای را نوشتند.قرار شد به آنها دختر ندهند و از آنها دختر نگیرند .هیچ کالایی به آنها نفروشند و هیچ کالایی را هم از آنها نخرند.زمانی که تصمیم آنها قطعی شد،آن را در صحیفه ای نوشتند و به نشان تاکید بر عمل ،آن را در کعبه نصب کردند.نویسنده این نامه "منصوربن عکرمه "بود .رسول خدا (ص) نویسنده این نامه را نفرین کردو بر اثر نفرین پیامبر بعضی از انگشتان منصور فلج شد.یا رسول الله!اینجا نویسنده این نامه را نفرین کردی ،انگشتانش فلج شد . ای کاش میبودی و آن پاره کننده نامه فدک را هم نفرین میکردی !آن هنگامی که فاطمه (ع) با سندی که ابوبکر برای او نوشته بود ،بیرون آمد. گفت :نامه را به من بده .فاطمه (ع)از دادن آن نامه خودداری کرد . عمر با ضرب لگد و سیلی ،در حالی که به محسنش حامله بود ،نامه را گرفت و پاره کرد و به نقلی آب دهان به روی نامه انداخت. آری ای کاش رسول خدا میبود و او را نفرین میکرد
کاش میبود در آن کوچه ، نبی تا که مگر
راه بر قاتل دختر ،پی کیفر گیرد
کاش میبود که از خادمه دختر خویش
خبری از سبب سوختن در گیرد
کاش میبود آنشب جسد فاطمه را
گاه بر دوش علی ،گاه پیمبر گیرد
کاش میبود در آن شام غریبان که به دست
اشک غربت مگر از چهره حیدر گیرد
کاش میبود که طفلان یتیم اورا
بدهد تسلیت و بوسد و در بر گیرد
کاش میبود در نیمه شب ها که حسین
خیزد از خواب و بهانه ، پی مادر گیرد
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: كتاب گریزهای مداحی، محمد هادی میهن دوست.