حجت الاسلام والمسلمین میر باقری
تاریخ: 6/7/92
موضوع: رشته های حب وبغض برمبنای ولایت حقه وآثار درروابط حقوق بین مومنین
سوال: در مورد ارتباط ما با امام و رابطه ما با مومنین حول امام بحث می کردیم. قرار شد که بحث را ادامه دهیم.
پاسخ: در جلسه گذشته به طور اختصار اشاره کردیم که رابطه ی اصلی مومنین باید با ولی شان باشد و رابطه ی شان باید حول آن رابطه شکل بگیرد. این رابطه یک سابقه ای تاریخی در عوالم گذشته دارد و از اینجا شروع نمی شود. مومنین در عوالم گذشته در سرشت و فطرت و نورشان با امام شان رابطه داشته اند و بین خودشان هم این رابطه بوده است. المومن اخ المومن من امه و ابیه مومنین با یکدیگر برادر وخواهر پدر و مادری هستند. این رابطهÂÂ حقیقی است و در هر جغرافیایی هم که باشند مانع این ارتباط باطنی و حقیقی نیست.
حالا دو نکته را می خواهیم حول این مسئله توضیح بدهیم نکته اول اینکه انسانها قبل از عالم دنیا دو دسته شدند: دسته ای که بار توحید و نبوت و ولایت را برداشتند و این عهدها را پذیرفتند و جزو جبهه مومنین شدند. دسته ی دیگر بار نبوت و توحید و ولایت را زمین گذاشتند و جبهه ی مقابل شدند. اینها طبیعتا در طینت و سرشت هم دو دسته می شوند و از همان عالم از هم جدا می شوند. وقتی ما به این عالم می آییم، باید روابط مان حول حجت و ولی خدا و امام شکل بگیرد. اولین زیربنای روابط اجتماعی که به منزله شالوده آن جامعه است و هر جامعه ای که می خواهد درست شود به این شالوده نیاز دارد، «حب فی الله و بغض فی الله» است. روایت متعددی در این زمینه است.
داریم که پیامبر از اصحاب شان سوال کردند: کدامیک از رشته ها ما را محکمتر به ایمان پیوند می دهد و موجب می شود که ما متصل به ایمان شویم به تعبیر دیگر چگونه می شود وارد وادی ولایت الله که همان وادی ایمان است شد؟ عده ای جواب دادند و عده ای هم گفتند خود شما بفرمایید که خدا و رسولش آگاه ترند، که قاعدتا این دسته دوم برنده تر هستند. بعضی گفتند: حج، بعضی گفتند: زکات و بعضی گفتند: نماز. پیامبر فرمود: همه اینها فضیلت دارد ولی اینها محکم ترین رشته ای که ما را به حقیقت ایمان و حقیقت توحید و ولایت گره می زند نیست. بعد خود پیامبر فرمود:مهمترین رشته ای که ما را به ایمان پیوند می زند و پاره نمی شود و مطمئن تر و محکم تر است «الحب فی الله و الغبض فی الله»(1) محبت ورزیدن و بغض داشتن در راه خداست، که در بعضی روایات این مکرر آمده است. سوال کردند که حب و بغض هم جزو ایمان است؟ یعنی حب و بغض هم ایمان را شکل می دهد و اگر نسبت به عده ای حب داشت و نسبت به عده ای بغض، این مومن می شود و اگر بالعکس بود کافر خواهد بود؟ حضرت فرمود: ایمان تماماً حب و بغض است.
در ادامه این آیه را خواندند: «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ»(حجرات/7) خدا در قلب شما ایمان را زینت داده و محبوب شما قرار داده است و کفر و فسوق و عصیان را مکروه شما قرارداده است. قلب مومن طوری است که متمایل به اولیاء خداست. در این آیه کلمه ایمان به امیرالمومنین تفسیر شده است. بنابراین محبت اولیای خدا و حب فی الله یعنیانسان باید محبت و دشمنی اش در راه خدا باشد. و کسی را دوست بدارد که خدا دوست می دارد. و کسی را دشمن بدارد که خدا دشمن می دارد. و بعد حضرت فرمودند: «التولی لاولیاء الله»تولی نسبت به اولیاء خدا و تبری من اعداء الله تبری جستن از دشمنان خدا، این محکم ترین رشته ای است که انسان را به وادی ولایت الهی وارد می کند و وارد محیط ولایت الله می کند.
پس انسان ها همین جا دو دسته می شوند: یک دسته آنهایی هستند که محبت خدا و اولیاء و دشمنی با دشمنان خدا را دارند، و یک عده هم بعکس هستند. این دو رشته با همدیگر است. نمی شود انسان فقط خدا و اولیائش را دوست بدارد، بلکه باید خدا و اولیائش را دوست بدارد و دشمنانش را هم دشمن بدارد. این همان چیزی است که مرز جوامع را شکل می دهد. یعنی این حب یک امر قراردادی و اعتباری نیست . جامعه ی مومنین همین گونه شکل می گیرد. تبری از دشمنان خدا، صف بندی ها را درست می کند و توالی نسبت به اولیای خدا و حب فی الله، جبهه داخلی مومنین را شکل می دهد.
خدا رحمت کند امام(ره) را که در بیان بلند و نورانی که به گورباچف داشتند فرمودند: (نقل به معنا می کنم) که باید کمونیسم را در موزه های تاریخ جستجو کرد و این یک امر تاریخی شده است، و به گورباچف این گونه نوشته بودند که دلیل شکست شما مبارزه بی دلیل با خداست و غرب سرمایه داری هم به همین دلیل شکست خواهد خورد.
چون غرب فرهنگی به ویژه بعد از رنسانس، دین و خدا را با صدای بلند به خصوص در عرصه حیات اجتماعی نفی می کند. و این امری نیست که آنرا پنهان بکنند. کسانی که بنایشان مبارزه با خدا و رسول است و در منطقه جنگ بر علیه اسلام راه انداخته اند، نمی شود آنها را دوست داشت. تبری نسبت به آنها رکن اصلی ایمان است. اگر انسان به آنها محبت ورزید این محبت به جهنم است. محبت ما نسبت به آنها ما را به صف آنها می برد وتبری است که صف ما را از آنها جدا می کند.
اراده ها حول دو ولی شکل می گیرد: یکی ولی باطل و یکی ولی حق است.اراده هایی که حول ولی حق شکل می گیرند اراده های نورانی هستند و انگیزه ی دور هم شدن آنها هم بندگی خداست. و اولین چیزی هم که آنها را به هم گره می زند محبت است یعنی «الحب فی الله». حب رشته پیوند است و قرارداد نیست. مادری که فرزندش را دوست دارد واقعا به او مرتبط است و واقعا حامی اوست.ÂÂ دسته دیگر حول محبت دنیا دور هم جمع می شوند و غرض آنها هم بیشتر از دنیا نیست یعنی می خواهند دنیای شان آباد باشد. آبادی هم به معنای کامجویی و تمطع از دنیاست نه به معنای عمران آبادی که انبیاء می گویند. می خواهند بیشتر متمتع باشند و مبتهج به ماده باشند و سرخوش به ماده باشند.
این دو دستگاه در مقابل یکدیگر هستند. زیرساختی که این دوگروه را ازهم جدا می کند چیست؟ آیا مرز جغرافیایی است؟ مثلا بگوییم این جا ایران است و آنجا عراق بخصوص مرزهای جغرافیای که بعد از جنگ جهانی دوم دولت های برنده کشیدند و با اغراض سیاسی هم شکل گرفته است و بدنبال تغییر آن هستند. آیا اینها انسانها را جدا می کند؟ یا اینکه ممکن است که یکی این طرف دنیا باشد و دیگری آن طرف دنیا باشد و حقیقتا به هم مرتبط باشند و عضو یک جامعه باشند و دو نفر در کنار هم زندگی بکنند ولی عضو یک جامعه نباشند؟ مومن آل فرعون در کاخ فرعون بود ولی عضو جامعه حضرت موسی بود و بالعکس همسر نوح در خانه نوح بود ولی عضو جامعه ی کفار بود. اولین قدمی که مرزها را جدا می کند تولی و تبری است واین از اعتقادات هم کمی قویتر است یعنی حب و بغض یا میل و نفرت انسان است که مرزها را از هم جدا می کند و اینها زیر بنای جامعه است. مومنین با هم همدلی و یک نفرتی دارند که حول ولی شان است. یعنی او را دوست می دارند و حول او همدیگر را دوست دارند و این رشته از این دنیا شروع نمی شود؛ بلکه از قبل از این دنیا شروع می شود، که حدیثش را مفصل گفتیم «المومن اخ المومن من ابیه و امه».
پس نکته ای که باید نسبت به آن دقت بشود، برائت نسبت به دشمنان خدا است که حداقل تبری از باطل است. در روایات داریم که نهی از منکر سه مرتبه دارد: اولین مرتبه اش قلبی است بعد لسانی و بعد عملی. یعنی انسان باید با قلب خودش منکر را دشمن بدارد و از منکر بدش بیاید، حتی اگر قدرت نداشته باشد که از آن منکر جلوگیری بکند. گاهی ما فقط منکرات کوچک را می بینیم. در آن روایت ابوحنیفه از امام صادق(ع) سوال کرد که معروف چیست؟ حضرت فرمودند: «هو المعروف فی السماء و الارض امیرالمومنین»(2) سوال کرد پس این افعال چیست؟ فرمودند: این افعال خوب اند اما معروف حقیقی امیرالمومنین است. منکر هم همین طور است، محور منکر دشمنان خدا هستند و همه ی منکرها حول آنها شکل می گیرد. فرمود: «عدونا اصل کل شر»(3) ریشه ی همه بدی ها دشمنان نبی اکرم و اهل بیت هستند. و از طرف دیگر فرمودند: «ان ذکر الخیر کنتم اوّله و اصله»
پس قدم اول نهی از منکر این است که انسان در قلبش از کسانی که اقامه منکر می کنند تبری داشته باشد. آنهایی که با خدا و اولیاء خدا دشمنی می کنند و بنای آنها بر این است که بساط دینداری را جمع کنند و نگذارند دین داری در عالم منتشر شود. گاهی منکر را اشاعه می کنند اما گاهی به این هم بسنده نمی کنند و منکر را اقامه می کنند. مثلا فردی شرب خمر می کند، فردی میکده می زند و فردی دیگر فرهنگ میگساری را بسط می دهد بطوری که میگساری از ارکان زندگی می شود و قبح آن ریخته می شود. یعنی منکر می شود معروف. بدترین مرتبه ی منکر این است که معروف بشود.
در آن حدیثی که از نبی اکرم نقل شده که به سلمان خصوصیات آخرالزمان را می فرمایند آخرین مرحله اش اینست که منکر تبدیل به معروف می شود و معروف هم تبدیل به منکر می شود. یعنی درک از حسن و قبح عوض می شود. ولایت باطل و اولیای طاغوت زیباشناسی انسان را تغییر می دهد. خیلی از کارهایی که در اینجا منکر است و واقعا هم زشت است در اروپا اگر از آن نهی کنید نهی از معروف حساب می شود و شما را مجرم می دانند. قانونا هم شما را مجازات می کنند و اخلاقاً هم شما را مرتکب یک فعل ضد اخلاقی می دانند. پس رکن مهم اینست که اگر در جهان، جریانی اقامه باطل کند یعنی بخواهد فرهنگ جهان را تغییر بدهد و به نفع ارزش های مادی، ارزش های الهی را تحقیر می کند؛ ما باید نسبت به این جریان و اتباعشان تبری داشته باشیم.
سوال: آیا برای رسیدن به این مرحله که حب و بغض ما برای خدا باشد مقدماتی وجود دارد؟
برای داشتن «حب فی الله» مقدماتی لازم است که یکی از آنها از عالم قبل شروع شده است یعنی آنجا مومنین با هم پیوندی برقرار کرده اند. فرض کنید محبتی را در بین یک خانواده ی کوچکÂÂ می بینید. این یک رشته ی حقیقی است که در طول زمان شکل گرفته است و ریشه اش این است که فرزند یک پدر و مادر و برادر حقیقی هم هستند. ما در این عالم باید مراقب باشیم که صفوف رعایت شود و نباید صف مومنین با کفار قاطی شود. حداقلش این است که صف بندی ها در دلمان روشن باشد. اگر می توانیم با آنها مقابله کنیم، مقابله کنیم و اگر نمی توانیم این تبری و بغض فی الله نمی گذارد سوء آنها به ما تسری پیدا کند. مرز و سد این دریای شور و شیرین با ایمان و حب و بغض شکل می گیرد. یعنی جغرافیای این دسته بندی، جغرافیای انگیزه است؛ نه جغرافیای طبیعی و نژادی. ممکن است یکی سیاه پوست و یکی سفیدپوست و یکی کرد و یکی فارس باشد، اما همه باهم برادرند. در روایات آمده و فریقین هم نقل کرده اند که امیرالمومنین فرمودند: ما در راه خدا نزدیک ترین انسانها را از دم تیغ گذرانده ایم. یعنی این رشته ها را قطع کرده اند که یک رشته ی دیگری حاکم بشود .
پس آن چیزی که ما را به وادی ایمان پیوند می دهد و از آنجا ما وارد وادی ایمان می شویم و رشته مان پیوند می خورد (که بعد می تواند رفتارمان و فکرمان و روابطمانÂÂ مومنانه باشد و روبنایی که بر آن ساخته می شود و تمدن و خانواده و صنوف وÂÂ جامعه و دولتی که شکل می گیرد همه اینها مبتنی بر دین و ایمان باشد)؛ اینست که اگر اساس روابط براساس حب و بغض فی الله باشد موالات با اولیای خدا و تبری از دشمنان خدا باشد، این جامعه، جامعه ایمانی است. و گرنه اگر ما با کسانی پیوند بخوریم که دشمن خدا هستند، جامعه جامعه ی ایمانی نمی شود.
اگر این ارتباط و صف بندی شکل گرفت، آثار عملی حب و بغض آشکار می شود. پس تبری فقط در قلب نمی ماند، بلکه صف بندی درست می شود و گاهی به قتال کشیده می شود و به هیچ وجه نمی شود جلوی این قتال ها را گرفت. مگر اینکه همه جامعه جهانی همدل بشوند. جنگ اول و دوم جهانی را که ما راه نینداختیم و انبیاء و دین در آن نقشی نداشته اند و عمده خود قدرت های بعد از رنسانس باهم درگیر شدند و ده ها میلیون نفر کشته شدند. پس اینها تعطیل شدنی نیست، مگر اینکه به جایی برسیم که همه ی دنیا حول یک مکتب زندگی کنند.
پس تبری و تولی باید شکل بگیرند و باید تبدیل به یک موضع گیری منظم شوند. در نتیجه در داخل جامعه مومنین، محبت نسبت به خدا و اولیای خدا به محبت بین مومنین تبدیل می شود. یعنی هر کجا مومنی هست یک رشته ای از ولایت الله آنجاست. اینکه اگر کسی مومن را زیارت بکند، خدا را زیارت کرده است؛ یعنی چی؟ اگر یک رشته ای از ولایت خدا در مومن نباشد، زیارت او زیارت خدا نیست و خوشحال کردن مومن، خوشحال کردن خدا نیست. در کتاب اصول کافی از پیامبر داریم که اگر کسی مومنی را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است و هر کس که مرا خوشحال کند، خدا را خوشحال کرده است. در روایت دیگر فرمود: خیال نکنید اگر شما سُروری در مومن بوجود بیاورید تنها مومن را خوشحال کرده اید، والله من را هم خوشحال کرده اید. این، رشته حضور نبی اکرم در مومن را نشان می دهد یعنی وقتی مومن نبی اکرم را دوست می دارد حقیقتا پیوندی است که گره می دهد.
در روایت داریم که فردی وارد مسجد شد و از پیامبر سوال کرد: «متی تقوم القیامه؟» که چه زمانی قیامت برپا می شود؟ پیامبر نمازشان را خواندند، فرمودند: کی سوال کرد؟ گفت: من بودم فرمودند: برای قیامت چه چیزی آماده کردی؟ فرد گفت: اعمال من در حد واجبات است و خیلی نماز و روزه ندارم. ولی شما را دوست دارم فرمودند: «المرء مع من احب»(4) اینÂÂ معیت، معیت قرار دادی نیست و محبت رشته ی همراهی است. هرکس ولی اش را دوست دارد ولی اش در آنجا حاضر است.ÂÂ کسانی که ولی باطل را دوست دارند حقیقتاً شعاع ظلمانی در وجودشان ساری می شود «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (بقره/257) و کسانی هم که خدا را دوست دارند حقیقتاٌ رحمت الهی در وجودشان جاری می شود. کسانی که نبی اکرم را دوست دارند شعاع وجود حضرت در وجودشان هست و با هم حقیقتا مرتبط هستند و داد و ستدی باهم دارند. این می شود مرحله دوم شکل گیری جامعه ی مومینن.
قدم اول آن «التولی لاولیاء الله و التبری من اعداء الله» و جدا شدن صف ها است و حقیقتا دو تا زیرساخت و دوتاتمدن بر روی آن ساخته می شود. آنهایی که محبتشان به ولات جور است، واقعا جامعه ای با هدف و روابط دیگری درست می کنند و این طرف هم جامعه ی دیگری با هدف و روابط دیگری شکل می گیرد. لایه دوم این است که حالا رابطه بین خود انسان ها و پیوند های روحی واخلاقی آنها، باید بر محور محبت شکل بگیرد. در روایات ابواب زیادی وجود دارد که نشان می دهد، چطور می شود در وجود انسان و روابط او، حقیقت محبت خدا و اولیائش را بسط داد، که من فقط عناوین باب ها را ذکر می کنم که ببینید چقدر روی این عناوین تاکید شده است.
«اخوة المومنین بعضهم ببعض» اینکه حقیقتا مومنین با هم برادر هستند. «التراحم و التعاطف» اینکه مومنین باید نسبت به یگدیگر محبت و پیوند و عطف داشته باشند، «زیارت الاخوان» اینکه باید به زیارت همدیگر بروند که هر کدام از این ها مضامین فراوانی در ذیلش آمده است حتی آداب جزئیش مثل المصافحه، المعانقه؛ در روایت است که وقتی دو مومن به یکدیگر دست می دهند، دست شان که به هم می رسد، دست خدا بین این دو دست قرار می گیرد (این باید معنا شود و پیداست که خداوند دست مادی که ندارد) و کسی که بیشتر برادرش را دوست دارد، خدا رویش را به او می کند و به او بیشتر توجه دارد و گناهان شان مثل برگ می ریزد. چون گناه پیوند با دستگاه شیطان است. انسان وقتی معصیت می کند، انگار دارد یک ارتباطی را با دستگاه باطل برقرار می کند که عیب این ارتباط این است که این پیوند، از قوای انسان می گذرد و به قلبش می رسد. انسان اگر گناه را دوست داشت، حب معصیت و حب اولیاء طاغوت و حب دستگاه باطل است. رابطه دوتا مومن در همین حد برقرار می شود و وقتی با هم پیوند برقرار می کنند، آن ارتباط ها قطع می شود و گناهانش فرو می ریزد و آن پیوندهای ظلمانی مرتفع می شود.
«ادخال السرور علی المومنین» اگر کسی در مومنی سروری وارد کند، برکات و آثارش چیست؟ «قضاء حاجه المومن» اگر کسی حاجت یک مومنی را برآورده کند، داریم که این کار از چندین حج و عمره برای منِ پیامبر، دوست داشتنی تر است. «السعی فی حاجه المومن» یک موقعی یک مومنی گرفتاری دارد و شما می توانید آن را رفع کنید اما یک موقعی تلاش خود را برای رفع این مشکل می کنید که خود این تلاش حتی اگر به نتیجه هم نرسد، برکات فراوانی دارد که ناشی از همان رابطه است. «تفریج کرب المومنین» غصه ای از دل مومنین بردارید، «اطعام المومنین»، مومنی را بپوشاند، در تعظیم کردن و تکریم کردن مومن، خدمت به مومن، خیرخواهی و اصلاح بین مومنین و احیاء مومنین و امثال این ها.
این روابطی که باید با هم داشته باشیم، در لایه بعد شکل می گیرد. وقتی جوامع ایمانی شد، مومنین یک حقوقی دارند که حول این حقوق، روابطی با هم برقرار می کنند، به دیدار هم می روند و به یکدیگر خدمت می کنند و غصه از دل هم برمی دارند و همدیگر را اکرام می کنند و سعی در قضای حاجت می کنند.
من بعضی از این روایات را عرض می کنم. از معلی بن خنیس است که از امام صادق (ع) سوال کرد که مسلمان چه حقی بر مسلمان دیگر دارد؟ مسلم یعنی کسی که تسلیم خدا و رسول و اولیائش است. اگر دو مسلم تسلیم شدند، چه حقی بر هم پیدا می کنند؟ و این حق برای اسلامشان است و این حق مسلمین است یعنی آنهایی که در مقام اسلام هستند و تسلیم خدا و رسول و اولیایش هستند. امام فرمود: هفت حق است که واجب است و هیچ کدام از این حقوق نیست مگر اینکه بر مومن واجب است فرمودند: «ان ضیّع منها شیئا خرج من ولایت الله و طاعته»(5) اگر این حقوق را ضایع کند از ولایت خدا خارج می شود یعنی آن رشته ای که بین مومنین است شعاع آن رشته، خدا و ولی خداست و اگر آن رشته قطع شود، از ولایت الله خارج می شود. البته شاید معنایش این نباشد که از ولایت کلی خدا خارج می شود، بلکه از آن رشته ولایتی که بین این دو مومن بود، خارج می شود. «و لم یکن الله فیه من نصیب» و دیگر از این رشته ارتباط با خدا محروم می شود.
بعد به حضرت گفتند که این حقوق را بفرماییدحضرت فرمود: چون تو را دوست دارم این حقوق را نمی گویم زیرا نمی توانی آنها را ادا کنی. (انسان گاهی نمی داند و وقتی فهمید کار دشوار تر می شود) به حضرت گفت: لا قوه الا بالله از خدا استمداد می جوییم انشاءالله خدا کمک می کند. ما که نمی توانیم و تکلیف هم سخت است اما لا قوه الا بالله حضرت فرمود: «ایسر حق منها ان تحبّ له ما تحبّ لنفسک» هرچه برای خودت دوست داری برای او هم دوست داشته باش. چطور وقتی مادر حقیقتا فرزندش را دوست دارد، هر چه برای خودش دوست دارد، برای فرزند هم دوست دارد؛ و هرچه را برای خودش دوست ندارد، برای او هم دوست ندارد. وقتی این رشته دورتر می شود کار برعکس می شود، یعنی از فردی کم می کند که به خودش اضافه کند. این نشان می دهد که رشته محبت قطع شده است.
فردی به امام صادق(ع) گفت که ما از شیعیان شما هستیم. امام سوال کرد: که اگر راست می گویید و دوست ما هستید وقتی از مال تان برای مومنین خرج می کنید بیشتر خوشحال می شوید یا وقتی برای خودتان خرج می کنید؟ فرد گفت: اگر مال را برای خودم خرج کنم بیشتر خوشحال می شوم. امام فرمود: ما این طور نیستیم. ما از امکاناتی که برای مومنین خرج می کنیم، بیشتر لذت می بریم تا اینکه برای خودمان خرج کنیم. این خاصیت محبت و رحمت است. مادر گاهی غذا را از خودش می زند تا به فرزندش دهد و واقعا هم از اینکه فرزندش غذا بخورد بیشتر لذت می برد تا خودش غذا بخورد. به خصوص مادر در دوره ای که طفلش شیرخوار است، وقتی شیر به فرزندش می دهد غالبا لذتی که از این تغذیه فرزندش می برد، بیشتر از لذتی است که از تغذیه خودش می برد و این بخاطر رشته رحمت و محبت است.
اگر این رشته بین مومنین برقرار شود، فرمود خاصیتش این است که هرچه برای خودت دوست داری، برای او هم دوست داشته باش و هرچه را نسبت به خودت مکروه می دانی، برای او هم نپسند. این حق یک کتاب است و همه چیز از جمله خوراک پوشاک و نحوه حرف زدن نسبت با دیگران در آن است مثلا اگر دوست دارید که از شما تعریف کنند شما هم از او تعریف کنید و یا اگر دوست دارید چشم پوشی کنند شما هم چشم پوشی کنید و ...
حق بعدی این است که از سخط او پرهیز کنید و او را ناراحت نکنید و از آنچه مورد رضای اوست پیروی کنید و دنبال رضای او باشید یعنی ببینید او چه چیز را دوست دارد، بعد او را راضی کنید. این خاصیت محبت است اگر انسان کسی را دوست داشت، دنبال این است که او چه چیزی را دوست دارد. دیدید آنهایی که به خصوص تازه ازدواج می کنند، وقتی می خواهد یک هدیه ای برای همسرش بخرد اول می گردد که چیزی را بخرد که او دوست می دارد و بعد هم کاملا تزیین می کند به گونه ای که او دوست بدارد و سعی می کند یک جوری رضای او را به دست آورد. این خاصیت محبت است.حق دوم اینکه امر او را اطاعت کنید.
حق سوم این است که با جان و مال و زبان و دست خودت و همه قوایت در خدمت او باشید و به او کمک کنید.حق چهارم این است که راهنما و آیینه و دیده بان او باشید یعنی عیب هایش را به خودش نشان بدهی، راه را به او نشان دهی، خیر و شرش را به او بگویی و امثال اینها. حق پنجم این است که این طور نباشد که شما سیر باشید و او گرسنه، شما سیراب باشید و او تشنه، شما پوشاک داشته باشید و او عریان باشد؛ بلکه اگر خوراک و پوشاک دارید با هم داشته باشید و اگر ندارید با هم نداشته باشید. این می شود مواسات که جزء سخت ترین کارها است و این مواسات در مال و خوراک و امثال اینهاست که یعنی انسان برادر خودش را با خودش یکی بداند.
مواسات سه مرتبه دارد:یک مرتبه آن انفاق است که انسان بخشی از مال یا آبرویش را می دهد، یک مرتبه از آن مواسات است یعنی خودش و او را یکی می داند و این نیاز ها با هم دیگر یکی و برابر می شود و او هم مثل عائله انسان می شود، یک مرتبه از آن هم ایثار است که کار ما نیست و خیلی سخت است «وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَه»(حشر/9) و آن این است که دیگران را بر خودت مقدم بداری. اگر مالی را دارید و هر دو به آن نیاز برابر دارید، نیاز او را مقدم بدارید و خرج او بکنید. مواسات این است که اگر نیاز او از نیاز شما مهم تر است او را مقدم کنید و نیاز مهم خودت را فدای نیاز اهم او کنید. همان کاری که انسان در هزینه کردن برای خودش انجام می دهد و وقتی پولش را می خواهد خرج کند بین نیازهایش اهم و مهم می کند. اما اگر این گونه شد که مهم او بر اهم خودت مقدم شد این می شود ایثار. من فکر نمی کنم که آن لقمه ای که حضرت علی و صدیقه طاهره و حسنین و فضه خادمه دادند در آن سه شب و بعد سوره «هل اتی»(انسان) نازل شد کسی از خودشان بیشتر گرسنه این یک لقمه نان بود به خصوص در شب دوم وسوم به حسب ظاهر و این می شود ایثار.
حق ششم این است که اگر خادمی ندارد و شما خادم دارید، خادمتان را بفرستید که کارهای او را هم انجام بدهد. حق هفتم این است حرف او را بپذیری، دعوتش را اجابت کنی، اگر بیمار شد به عیادتش بروی، اگر از دنیا رفت او رها نکنی بلکه او را تکریم کنی حتی بعد از از دنیا رفتن بازهم او را تکریم کنی. و به تشییع اش بروی. اگر حاجتی داشت، نگذاری به زبان بیاورد و اگر حاجت او را قبل از اینکه به زبان بیاورد فهمیدی، او را اجابت کنی.ÂÂ این روابطی است که باید بین ما بر اساس ایمان شکل بگیرد. حضرت فرمود: «فاذا فعلت ذلک وصلت ولایتک بولایته و ولایته بولایتک» اگر این کارها را انجام بدهی ولایت او را به ولایت خودت و ولایت خودت را به ولایت او پیوند زده ای و با هم ترکیب شده اید.
و با ترکیب مثل نماز جماعت می شود که وقتی دو نفر باهم به نماز جماعت می ایستند، این دو نماز وقتی به هم مرتبط می شود، این طور نیست که ثوابش به اندازه دو نماز شود بلکه فرمود وقتی به ده نفر می رسد، هیچ ملکی نمی تواند ثواب آن را حساب کند. این عبادات وقتی باهم ترکیب می شوند و یک بندگی مشاع می شوند، دیگر ثوابش قابل مقایسه با نماز فرادی نیست. این هم همین گونه است، وقتی رشته محبت آن مومن به خدا و رشته محبت شما به خدا به هم پیوند خورد، انضمام این دو محبت خاصیت جدیدی پیدا می کند. حضرت می فرماید: اگر این کار را کردید و روابطتان باهم این گونه شد، آن وقت است که رشته ولایت او به رشته ولایت شما متصل شده است و بالعکس و اگر هر کدام از این حقوق را رعایت نکنید از ولایت خدا خارج می شوید.
من فقط سرفصل این روایات را ذکر کردم اگر این سرفصل ها را در روایات دنبال کنیم به این می رسیم که اگر دو مومن یکی این طرف دنیا باشد و دیگری آن طرف دنیا، باید باهم چنین نسبتی داشته باشند.ÂÂ پس دیگر نمی توان مرزهای جغرافیایی که کفار گذاشته اند را به رسمیت شناخت. اگر ما کنار یک دولت کافری بودیم و آنها کنار مرزهای جغرافیایی ما بودند با اینکه کنار ما هستند اما همسایه ی ما نیستد و بالعکس اگر یک جامعه مومن آن سر دنیا باشد و مثلا یک کشور اسلامی در آمریکای لاتین باشد، اگر واقعا مومن و مسلم هستند، برادر ما هستند. این رشته تکوینا وجود دارد. باید این رشته را حفظ و بارور کرد تا صف بندی جهانی معنی دار شود. کفار می خواهند این صف بندی ها را بردارند و جایگزین آن صف بندی های دیگری را قرار دهند.
سوال: در محضر سوره مبارکه زمر آیات 48 تا 56 هستیم که صفحه 464 قرآن کریم است. توضیحی درباره این آیات بفرمایید.
پاسخ: آیه 49 سوره زمر که در این صفحه واقع شده است یک نکته لطیفی دارد، خدا می فرماید: «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرّ دَعانا» اگر سختی به انسان برسد ما را می خوانند .در روایت داریم که وقتی انسان در دشواری هایی می افتد که راه حلی در آن نیست و کسی نمی تواند این مشکل را حل کند و اسباب از کار می افتند، اعتمادش از اسباب سلب می شود و وقتی تکیه گاهایش فروریخت ، آن موقع حضور حضرت حق را احساس می کند. و واقعا آن عجز و اضطراری را که دارد می فهمد، چون ما دائم، مضطر هستیم هوا و آب و نان می خواهیم که اگر غفلت کنیم و وابسته به اسباب شویم، هزاران اله پیدا می کنیم. که من اعتقادم این است که انسان در هر ذکرلااله الاالله که می گوید باید این اله را نفی کند و تعلق اینها نسبت به خودش را در هر لا اله الا الله بردارد که این یکی از مقامات ذکر است. اگر کسی در این تعلقات بود تا وقتی که در حجاب این تعلقات است از همین ها دارد ارتزاق می کند. ولی اگر در سختی افتاد (که خداوند هم گاهی سختی را پیش می آورد) اگر اسباب از کار بیفتند «دعانا» این نکته اول که در قرآن هم مکرر آمده است. در قرآن داریم: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين»(عنکبوت/65) وقتی سوار کشتی می شوند و دریا متلاطم می شود و از همه ناامید می شوند، واقعا خدا را می خوانند. یعنی حجاب ها کنار می رود و فقر انسان آشکار می شود و بت ها و تکیه گاه ها هم می شکنند بعد آن تکیه گاه حقیقی ظاهر می شود.
خدا می فرماید: «ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَه مِنَّا»Â وقتی ما آن گرفتاری را برطرف کردیم، (خودش گرفتار شده بود اما ما نعمت به او دادیم نعمتی که یا به او هدیه می کنیم یا امانت است)، «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ» هنگامی که به او می دهیم می گوید که این نعمت به من رسیده است و دیگر نمی گوید چه کسی داده است. می گوید علم خودم دخیل بوده است تا بتوانم آن را کسب کنم. خودش را همه کاره نمی داند اما می گوید «أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ»Â به من از یک جایی رسیده است ولی اسم خدا را نمی برد بلکه به علم خودش تکیه می کند. دوباره برمی گردد و برای خودش تکیه گاه درست می کند. خدا می فرماید: «بَلْ هِيَ فِتْنَه» این فتنه ای است. این طور نیست که امکاناتی که به انسان می رسد خودش کسب کرده باشد. « بَلْ هِيَ فِتْنَه وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (زمر/49) همین یک کلمه را نمی فهمند که اگر انسان امکانات را از خودش ببیند ،آنها می شوند فتنه. ولی اگر این نعمت ها را به خدا نسبت بدهیم رشد می کنیم وگرنه گرفتار می شویم.
پی نوشت ها:
(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 126
(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج10، ص: 208
(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص: 243
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 127
(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 169