كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين میرباقری
تاريخ پخش: 23/01/93
بسم الله الرحمن الرحیم
و صل الله علی محمدٍ و آله الطاهرین
آقای شریعتی: سلام میگویم به همهی بينندههاي خوبمان. خانم و آقايان. در هر كجا كه هستيد مثل هميشه بهترينها را براي شما آرزو ميكنم و اميدوارم تن و روح و جسمتان بهاري بهاري باشد، به حق بهار و آل بهار. حاج آقای میرباقری سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای میرباقری: علیکم السلام و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همکاران ارجمندتان و بینندگان ارجمند عرض سلام و ادب و احترام دارم.
آقای شریعتی: بحث ما با حاج آقاي ميرباقري در جلسات قبل از سال نو، بحث تفسير قرآن كريم بود. سورهها و آيات جزء سي قرآن كريم و قرار شد از لسان مبارك ايشان نكات ناب و لطيف اين سورهها را بشنويم. قرار شد از سورهي كافرون سروع كنند. در بسم الله الرحمن الرحيم با تأمل مانديم و امروز ادامهي آن مباحث را ميشنويم.
حاج آقای میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی سيدنا محمدٍ و آله الطاهرین. [دعای فرج] انشاءالله خداي متعال همهي ما را نوراني كند به نور اهلبيت و قرآن به بركت صلوات بر محمد و آل محمد.
دربارهي بسم الله الرحمن الرحيم كه اعظم آيات قرآن است، براساس روايات اهلبيت و اشاره كرديم كه به اسم اعظم الهي از سياهي چشم به سفيدي چشم نزديكتر است. يعني اگر كسي به حقيقت اين آيه راه پيدا كرد در متن اسم اعظم الهي قرار ميگيرد. فضايل زيادي براي اين آيهي مباركه ذكر شده بود و معانياش يك مقدار بحث كرديم، اجمالش اين بود كه در روايات اينطور معنا كردند، البته متعدد معنا شد كه بسم الله را معنا ميكند كه با هم منافاتي هم ندارد.
در بعضي روايات كه در معاني الاخبار مرحوم صدوق نقل شده است، فرمودند: «أسم على نفسي بسمة من سمات الله عز و جل و هي العبودية» (عيون الاخبار/ج1/ص260) يعني علامت بندگي حضرت حق را در وجود خودم ميگذارم. بسم الله يعني «أسم على نفسي بسمة من سمات الله عز و جل و هي العبودية» سمهي عبادت و بندگي و علامت بندگي را بر وجود خودم و همهي وجودم را محقق به حقيقت بندگي ميكنم.
اينكه گفتم با هم منافات ندارد، معناي اين تعبير اين است كه همهي وجود خودم را به مقام بندگي ميرسانم و حقيقت بندگي را در خودم محقق ميكنم كه حقيقت بندگي علامتي از علائم الهي بر وجود انسان است. اگر كسي حقي بخواهد الهي شود بايد محقق به حقيقت عبادت و بندگي شود و اين چيزي جز همان استعانت مطلق از خداي متعال نيست. «اياك نعبد و اياك نستعين» استعانت مطلق به عبوديت مطلق همراه هستند، و از هم تفكيك نميشوند. لذا مانعي ندارد بگوييم: بسم الله يعني خودم را علامتگذاري ميكنم به علامت بندگي كه علامت الهي شدن انسان است و اين همان استعانت از خداوند متعال است. يا اينكه در همهي امور، در ظاهر و باطن، در همهي عوالم وجودي خودم از حضرت حق استعانت ميكنم و دستم به سوي حضرت حق دراز است و هميشه در مقام اضطرار به حضرت حق هستم.
معناي دوم كه در روايت توحيد صدوق بود را عرض كرديم «أستعين على أموري كلها بالله» (توحيد/ص230) در همهي امور هم استعانت از حضرت حق ميكنند، ما مضطر به حضرت حق هستيم، خداي متعال ما را به گونهاي آفريده است كه نميتوانيم مضطر به او نباشيم، نه ما و نه همهي عوالم. همهي عوالم مضطر به حضرت حق هستند و اصلاً معناي الوهيت همين است. مقام الوهيت، مقامي است كه همهي مخلوقات مضطر به او هستند و او غني است. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» (فاطر/15) مقام الوهيت حضرت حق مقام غنا است «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (فاطر/15) و مقام بندگي ما مقام افتقار مطلق است. دست ما هم نيست، كائنات بخواهند يا نخواهند، بندهي خداوند متعال هستند و او اله است. «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ» (زخرف/84) الوهيت يك مقام قراردادي نيست يا مقامي نيست كه در اختيار ما باشد و كسي را اله قرار بدهيم. بلكه مقامي است كه در آن مقام همهي اسماءالحسني الهي ذيل اين مقام الوهيت هستند و اسماء الهي باطن عالم را اداره ميكنند.
همهي مخلوقات بخواهند يا نخواهند مضطر به اين اسماء الهي هستند، حياتشان، قوام به حيات او دارد. علمشان قوام به علم او دارد. عزتشان قوام به عزت او دارد. قدرتشان، بقايشان، دوامشان، بنابراين اله آن موجودي است كه همهي اسماء الحسني را دارد، و ما هم وابسته و فقير به اسماء الحسني هستيم و او ما را اداره ميكند. ممكن است انسان از اين مطلب غفلت كند و اگر غفلت كرد، غبار شرك بر وجود انسان مينشيند، و به هر اندازهاي كه غفلت از اين امر بكند، حتي در يك جرعهي آب نوشيدن، به همان اندازه غبار شرك در وجود انسان مينشيند و اين غبار بايد برداشته شود تا انسان به مقام توحيد برگردد.
مقام بسم الله مقام توحيد ناب و توحيد خالص است كه انسان در همهي عالم جز استعانت از حضرت حق نميجويد و همهي وسايل را وسايط ميبيند و براي آنها اصالتي قائل نيست و استعانتش فقط از خداي متعال است. اين مقام بسم الله است. كسي كه در مقام بسم الله نيست، وسايط را ميبيند و غير خداي متعال را نميبيند. حالا تا اينجا را يك مقداري بحث كرديم.
يك خصوصيتي در همين روايت توحيد صدوق آمده كه نكتهي قابل توجهي است و آن اينكه ما چرا از او استعانت بجوييم. مقام بسم الله مقام انقطاع از غير است. انسان تا انقطاع از اسباب پيدا نكرده است، توجهاش به اسباب است در مقام بسم الله نيست. و هر مخلوقي وقتي منقطع شد و اسباب در نگاه او از كار افتادند، در آن مقام به مقام بسم الله الرحمن الرحيم، ميرسد و اضطرار خودش را به حضرت حق ميبيند، مثل غريق و از او استعانت ميجويد. منتهي عدهاي همهي حالاتشان، حالات غريق است، دائماً متكي به حضرت حق هستند و گروهي نه، استعانتشان، استعانت وهلهاي است. وقتي دوباره حجاب اسباب ميافتد، به وادي شرك برميگردند. حالا تعبير اين است كه ما چرا از خداي متعال بخواهيم. چرا همهي اسباب از كار افتادند؟ چه خصوصيتي در حضرت حق هست كه ميشود در كار بزرگ و كوچك، در كار ظاهري و باطني، در امور مادي و معنوي، ميشود از او استعانت جست و بايد استعانت جست. يك تعبيري در روايت هست، فرمود: «أستعين على أموري كلها بالله الذي لا تحق العبادة إلا له» الله آن كسي است كه صاحب مقام عبوديت است و لذا عبادت كه ملازم استعانت است، بندگي و خضوع و استعانت و استمداد جز شايستهي او نيست، بقيه همه فقير هستند. همه دستشان خالي است، چرا از او بخواهيم؟ نكتهاي كه در اين روايت هست كه تعبير لطيفي است اين است. «المغيث إذا استغيث و المجيب إذا دعي» (توحيد/ص230) دو خصوصيت را براي حضرت حق بيان كرده است. يكي اين است كه وقتي استغاثه بشود، اغاثه ميكند. وقتي از او خواسته شود، اجابت ميكند. اين از خصوصياتي است كه مكرر در آيات قرآن آمده است و خداي متعال تأكيد ميكند كه اين بتهايي كه شما از آن كمك ميخواهيد، كه اين دعا به معني دعاي اصطلاحي كه نيست، خواندن و كمك خواستن است. اينهايي كه شما از آنها دعوت ميكنيد و از آنها ميخواهيد، اينها نميشنوند، اگر هم بشنوند، اجابت نميكنند.
در سورهي مباركهي فاطر يك آيهي بسيار لطيفي است. آيهي 13 و 14 سورهي فاطر است. اوصاف حضرت حق را بيان ميكند. «يُولِجُ الَّيْلَ فىِ النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فىِ الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يجَْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى» خداوند ماه و خورشيد را بر شما مسخر كرده است. كه همه تحت فرمان حق براساس مسيري كه او مقرر كرده است، عالم در حركت است، شب و روز تحت فرمان اوست، ميفرمايد: «ذَالِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ» الله كه پروردگار شماست، ربوبيت شما دست اوست، «لَهُ الْمُلْكُ» ملك همهي عالم در اختيار اوست و او مالك است. بعد ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ» آنهايي را كه ميخوانيد و از آنها كمك ميخواهيد، «مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ» (فاطر/13) مالك هيچ قطميري در اين عالم نيستند. «قطمير» آن پوستي است كه روي هستهي خرما است. خود هستهي خرما قيمتي ندارد، پوست روي هستهي خرما است. مالك او هم نيستند و در اختيار آنها هم نيست. بنابراين يكي از خصوصيات «اله» اين است كه بايد مالك باشد. ملك عالم در اختيار او باشد. اگر ملك عالم در اختيار او نيست، آدم چه از او تقاضا ميكند، بعد ميفرمايد: «إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُواْ دُعَاءَكمُ» اگر صدايشان بزنيد، دعوت شما را نميشنوند. «وَ لَوْ سمَِعُواْ مَا اسْتَجَابُواْ لَكمُ» اگر ميشنيدند هم اجايت نميكنند. چرا؟ چون نه مالك هستند، نه قادر هستند. نه مغيث هستند، نه مجيب هستند، نه رحمان و رحيم هستند. هيچ چيز ندارند، چون اجابت يك نكتهاي ميخواهد. انسان تا مشاهدهي فضل حضرت حق را نكند و مشاهدهي مغيث بودن رحمت او را نكند، نميتواند از او بخواهد. انسان بايد در مقامي باشد كه حضور او و اجابت و رحمت او را ببيند. تا نبيند، نميتواند استعانت كند. ميفرمايد: اينهايي كه شما صدا ميزنيد، اينها نه مالك هستند، نه مجيب هستند و نه سميع. نه ميشنوند و نه اجابت ميكنند. هركدام نكتهاي ميخواهد. مالكيت چيزي است، استماع دعاي انسان روز ديگري است. اجابت هم چيز ديگري است. فرمود: وقتي ميخواهيد خدا را عبادت كنيد، «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» (بحارالانوار/ج4/ص29) طوري خدا را عبادت كن، گويا خدا را ميبيني و در محضر حضرت حق هستي و ميشود ديد منتهي نه با مشاهدهي ظاهري.
از اميرالمؤمنين(ع) سؤال شد كه پروردگارت را ديدهاي؟ فرمود: من ربي را كه نبينم، عبادت نميكنم. «لا تراه العيون بمشاهدة العيان» (شرح نهجالبلاغه/ج10/ص66) هيچوقت چشمها با ديدن حسي خدا را مشاهده نميكند. «وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان» (شرح نهجالبلاغه/ج10/ص64) حقيقت ايمان يك طريقي براي رؤيت رب است. حالا آن طريق ديگر غير از طريق حسي نيست و خداوند متعال هم ديگر تشويق به مخلوقات نبايد كرد. فرمود: طوري خدا را عبادت كن « كَأَنَّكَ تَرَاهُ». ميگويد: «فَإِنْ كُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك» (بحارالانوار/ج5/ص223) اگر تو او را نميبيني لااقل توجه داشته باش كه او حاضر است و تو را ميبيند. اگر تو در غيبت هستي، اينقدر پيشرفته باش و بدان خدا تو را ميبيند. و الا خدايي كه من او را نميبينم، او هم مرا نميبيند چه عبادتي واقع ميشود؟ عبادت غايب براي غايب اصلاً واقع نميشود.
در دعا هم همينطور است. اگر انسان حضور حضرت حق و اجابتش، اغاثهي او و رحمت او را نبيند، اصلاً استعانت از او بي معنا است.
آقاي شريعتي: اين بحث دامنهداري است و در واقع احساس ميكنم خيليها به اين بحث مبتلا هستند، مشابه آن چيزي كه شما داريد مي گوييد، همان «ادعوني استجب لكم» است. بخوانيد مرا اجابت ميكنم. شايد تلقي ما از اجابت چيز ديگري است كه احساس ميكنيم اين اجابت محقق نميشود؟
حاج آقاي ميرباقري: يك قسمش اين است كه تلقي ما از اجابت صحيح نيست. يك قسمش اين است كه تلقي ما از دعا صحيح نيست. يا دعا واقع نميشود، يا از اجابت غفلت ميشود. چون خداي متعال گاهي ميفرمايد: اجابت ميكنم منتهي در يك شكلي بهتر از آن چيزي كه شما توقع داشتيد. اگر چشمتان باز شود، اجابت را ميبينيد، منتهي در يك صورت ديگري است، خيلي زيباتر و لطيفتر است. خيلي وقتها هم براي اين است كه دعا واقع نميشود. ما توهم دعا ميكنيم. كسي كه صدا ميزند ولي نه خدا را حاضر ميبيند، نه سمعي، نه رحمتي، نه فضلي، هيچ مشاهدهاي نميكند، چطور ميتواند دعا كند. اينكه در آغاز دعا ميگويند: با اسماء الحسني حضرت حق دعا كنيد، يك نكتهاش همين است كه انسان تا توجه به اسماء الحسني پيدا نكند اصلاً دعايي در انسان واقع نميشود. حالا دعا فرع بر اين است كه انسان سمعي، اجابتي، چيزي ببيند و الا دعاي كسي كه سميع نيست و نميشنوند، چه دعايي است؟ پس يكي از نكاتي كه در استعانت جستن است اين است كه آدم حتماً بايد از كسي استعانت بجويد كه او مغيث است. مغيث بودن هم باز با لفظ نيست. اسمش را مغيث، يا مجيب، يا سميع بگذاريم. واقع سميع در عالم نيست. واقعاً اجابتي در عالم نيست.
از اين تعابير باز هم در قرآن زياد است. خداي متعال در سورهي مباركه حج ميفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» (حج/73) يك مثلي براي شما زده ميشود، خوب گوش بدهيد. استماع كنيد. «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» اينهايي كه غير خدا ميخوانيد، ميخواهيد نفعي به شما برسانند. اينها يك «ذباب» يك پشه را هم نميتوانند خلق كنند. چه ميخواهيد براي شما ايجاد كنند؟ «وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اگر پشه چيزي از آنها بربايد، نميتوانند از او پس بگيرند. يعني نه ميتوانند خطري را از خودشان دفع كنند، نه ميتوانند رحمتي را جلب كنند و چيزي را ايجاد كنند. بنابراين شما از آنها چه ميخواهيد؟ ميخواهيد از شما دفع خطر كنند. ميخواهيد منفعتي براي شما تحصيل كنند. اين تعبير قرآن است. اين از تعابيري است كه مكرر در قرآن آمده است. از آغاز قرآن تا پايان قرآن فراوان روي اين امر تكيه شده است، كه اينهايي كه صدا ميزنيد، كاري از آنها ساخته نيست. نبوده، نيست و نخواهد بود. فقط ممكن است بگويد: آقا ما كه ميبينيم وقتي صدا ميزنيم، دستمان اجابت ميكند. گوشمان وقتي از آن كمك ميخواهيم اجابت ميكند. خورشيد و ماه اجابت ميكنند. رفيق اجابت ميكند. حقيقت اين است كه او مجيب است. اينها كاري با ما ندارند. لذا آنجايي كه «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» (بقره/166) آن اسباب الهي منقطع ميشود، قطع ميشود، اينجا ديگر آنها اجابت نميكنند. در عالم اين اسباب قطع ميشود. حضرت حق آنجا يك سبب سازي ديگري ميكند. اين اسباب از كار ميافتند. هرچه صدا ميزني، احدي اجابت نميكند. «يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ» (عبس/34) همانهايي كه اينجا اجابت ميكردند، آنجا اجابت نميكنند. نه اينكه يك كس ديگري است. همينها اجابت نميكنند. پس اينها مجيب نيستند. آن كسي كه اجابت ميكرده، كس ديگري بوده است و آن رشته را قطع كرده است. وقتي قطع شد ديگر اجابت نميشود. پس يك نكته در استعانت حضرت حق اين است كه حضرت حق مجيب است. سميع است، مالك است و بقيهي اسماءالحسني كه همه در اله مندرج است. اله اسم اعطم الهي است.
دو صفت ديگر دنبال اين آمده است كه خداي متعال علاوه بر اين كه الله است، رحمان و رحيم هم است. رحمان و رحيم هم شايد ذيل الله تعريف شود. اين دو صفت خاص خداي متعال است. يا دو اسم حضرت حق كه رحمان و رحيم است، آمده «استعينوا في اموري كلها بالله» الله كه رحمان و رحيم است.
رحمان و رحيم را مفصل لغويون و بزرگان و ادبا و مفسرين بحث كردند، من فقط اين جملهاي كه در روايات مكرر آمده خدمت شما تقديم ميكنم كه جملهي قابل توجهي است. اين روايت در توحيد صدوق است. فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِعِبَادِهِ أَيُّهَا الْفُقَرَاءُ إِلَى رَحْمَتِي» (وسايلالشيعه/ج7/ص169) همهي شما فقير به رحمت حق هستيد، در دعاي ابوحمزه خوانديد، «و برحمتك تعلقي» ما همه متعلق به رحمت هستيم. همهي شئون ما تعلق به رحمت حق دارد. آميخته به رحمت حق هستيم. «أَيُّهَا الْفُقَرَاءُ إِلَى رَحْمَتِي قَدْ أَلْزَمْتُكُمُ الْحَاجَةَ إِلَيَّ فِي كُلِّ حَالٍ» بخواهيد يا نخواهيد فقر به من ملازم شماست. من اين را ملازم شما قرار دادم. اصلاً حالت غنا در عبد پيدا نميشود. اين را ملازم شما قرار دادم. كوچك باشيد، بزرگ باشيد، خيال نكنيد وقتي طفل هستيد، فقير هستيد، جوان رشيد كه شديد، ديگر غني ميشويد. همانطور كه آن موقع هم فقير بوديد، الآن هم فقير هستيد. توهم غنا است. «وَ ذِلَّةَ الْعُبُودِيَّةِ فِي كُلِّ وَقْت» هميشه ذلت عبوديت ملازم شماست. ما در ذل عبوديت هستيم. البته در ذل عبوديت، اگر كسي او را درك كند، عين عز تقرب حضرت حق است. همهي عزت از آن اوست، «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا» (يونس/65) اگر كسي به ذل عبوديت رسيد و در مقابل حضرت حق احساس عبوديت محض كرد، اين ذلت عبوديت را چشيد، عزت بندگي را هم بدست ميآورد. و الا الي الابد ذليل غير خواهد بود. انسان اگر در مقام عبوديت حضرت حق قرار گرفت، همهي كائنات بجنبند، او نميجنبد. طوفانها هم مؤمن را به حركت درنميآورد. چون عبد است، چون ذليل حضرت حق است، به عزت عبوديت رسيده است. لذا همهي عالم، كائنات او را نميتوانند حركت بدهند. وقتي در قيامت آن زلزلهي عظيم ميشود كه همه مضطرب ميشوند، «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» (نمل/89) در امنيت محض است. چرا؟ چون نكتهاش اين است كه در عزّ عبوديت حضرت حق است. عزت جز در مقام عزّ عبوديت نيست. عبوديت هم بندگي محض و خاكساري محض است. گردن فرازي عبوديت نيست. يعني خود را نديدن، حضرت حق را ديدن، هروقت حضرت خود را نديدي، آنوقت عزت حضرت حق در انسان جاري ميشود. انوار عزت جاري ميشود. «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين» (منافقون/8) با اينكه در آيهي ديگر ميفرمايد: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعا» عزت الهي است كه در رسول و مؤمنين جاري ميشود. عزيز ميشود، همهي كائنات حركت كنند، او حركت نميكند.
در زيارت غديريهي حضرت علي(ع) از امام هادي (ع) است. زيارات مهم ما از امام هادي است، مثل جامعة كبيره، جامعة اميرالمؤمنين، زيارت غديريه، زيارت معروفيهي امام رضا(ع) كه بعيد نيست از امام هادي(ع) باشد. آنجا تعبير اين است. «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً» (بحارالانوار/ج97/ص361) شما فرمودي همهي مردم دور من جمع شوند، بر عزت من اضافه نميشود. از دور من پراكنده شوند، من هيچگاه احساس تنهايي نميكنم. و از تفرق آنها احساس وحشت در من پيدا نميشود. همهي مردم مرا با دشمن تنها بگذارند، احساس ذلت نميكنم. احساس تضرع نميكنم. چرا؟ حضرت اين بيان اميرالمؤمنين را كه خودشان در بيان خودشان فرمودند، توضيح ميدهند. «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت» (بحارالانوار/ج97/ص361) كسي كه با اعتصام به خدا به عزت ميرسد، ديگر توجهي به آمد و شد كائنات ندارد. اصلاً اينقدر عزيز است كه كائنات بيايند و بروند احساس نميكند. اين تشبيه، تشبيه خيلي زشتي است. پشه به كوه بگويد: خودت را بگير، من ميخواهم بپرم. مگر تو وقتي نشستي اتفاقي افتاد؟ اميرالمؤمنين تكيه به حضرت حق دارند. آمد و شد ما در آنجا نه چيزي را كم ميكند، نه زياد ميشود. در باب حضرت حق يك تعبيري است. فرمود: وقتي خداي متعال همهي عوالم را آفريد، هيچ چيز بر ملكش اضافه نشد. همهي عوالم را آفريد، چيزي بر ملك خدا اضافه نشد. كسي كه صاحب ملك الهي است، همهي كائنات بيايند و بروند، چيزي بر او كم و زياد نميشود. «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت»
حضرت فرمودند: من ذلت و عبوديت را در همهي اوقات ملازم شما قرار دادم. بنابراين شما ذليل من هستيد. محتاج من هستيد. منتهي ممكن است اشتباه كنيد و سراغ بتها برويد. من شما را محتاج بتها نيافريدم. اين را مكرر خوانديم در ابوحمزه است كه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ فَأَكْرَمَنِي» (بحارالانوار/ج95/ص82) من شما را خوار نكردم به ديگران واگذار كنم. «وَ لَمْ يَكِلْنِي إِلَى النَّاسِ فَيُهِينُونِي» من شما را فقيير خودم آفريدم. از دايرهي فقر من و عبوديت نميتوانيد بيرون برويد ولي فقير غير هم نيستيد. ذليل اغيار نشويد. هزار اله براي خودتان نگيريد. در مقابل همه تواضع نكنيد. سر در هر دامني نگذاريد. اين دامنها، دامنهايي نيستند كه شما را اجابت كنند. اين گوشها نميشنوند. اين دستها كاري با شما ندارند.
«فَإِلَيَّ فَافْزَعُوا فِي كُلِّ أَمْرٍ تَأْخُذُونَ فِيهِ وَ تَرْجُونَ تَمَامَهُ وَ بُلُوغَ غَايَتِه» (وسايلالشيعه/ج7/ص169) در هر كاري كه شروع ميكنيد، كه اميدوار هستيد به نتيجه برسد، ميخواهيد يك جرعه آبي بنوشيد كه ميخواهيد از شما رفع عطش شود. آدم آب ميخورد كه ما كاري را شروع نميكنيم. هر كاري كه ما شروع ميكنيم فقير هستيم. محتاج آن نتيجهاش هستيم. درس ميخوانيم، محتاج نتيجهاش هستيم. دوست ميگيريم، محتاج آيت هستيم. يك هدفي را ميبينيم، اسبابي را براي رسيدن به آن هدف انتخاب ميكنيم. لقمهاي برميداريم ميخواهيم سير شويم. نگاهي ميكنيم ميخواهيم يك فقري از خودمان رفع كنيم. فرمود: در هر امري كه شروع ميكنيد و اميدوار هستيد به آن نتيجهاي كه ميخواهيد برسد و اصلاً براي آن نتيجه كار را شروع ميكنيد. شما فقير به آن نتيجه هستيد. بينياز از آن نتيجه نيستيد. اگر ميخواهيد به آن نتيجه برسيد، «فَإِلَيَّ فَافْزَعُوا».
«فَإِنِّي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أُعْطِيَكُمْ لَمْ يَقْدِرْ غَيْرِي عَلَى مَنْعِكُمْ» (بحارالانوار/ج89/ص232) اگر من بخواهم به شما بدهم، ديگري نميتواند جلوي مرا بگيرد. «وَ إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَمْنَعَكُمْ لَمْ يَقْدِرْ غَيْرِي عَلَى إِعْطَائِكُم» اگر هم ميخواهم منع كنم ديگري نميتواند به شما چيزي بدهد. «فَأَنَا أَحَقُّ مَنْ سُئِلَ وَ أَوْلَى مَنْ تُضُرِّعَ إِلَيْه» آن كسي كه شايسته است، به سوي او تضرع كنيد، و از او بخواهيد من هستم. بقيه اصلاً شايستگي ندارند. پس بنابراين «فَقُولُوا عِنْدَ افْتِتَاحِ كُلِّ أَمْرٍ صَغِيرٍ أَوْ عَظِيم» (بحارالانوار/ج89/ص232) و كسي اين را فهميد كه ما در مقابل حضرت حق، فقير و ذليل و مضطر هستيم و در مقابل غير مطلقاً اينگونه نيستيم. ديگري نه ميتواند كاري كند و نه با ما هم كار دارد. پس در افتتاح هر امري «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييد. كار نداشته باشيد اين كار كوچك است يا بزرگ است. چون در كارهاي كوچك هم ديگري به داد شما نميرسد. يك جرعه آب مينوشيد، ميخواهيد خداي متعال از شما رفع عطش كند. اينطور نيست كارهاي كوچك را ديگري انجام دهد. از ديگران كارهاي كوچك هم ساخته نيست. «ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْميرٍ» (فاطر/13) يك پوسته و هسته خرما هم در اختيار اينها نيست. «لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابا» (حج/73) يك پشه هم نميتوانند خلق كنند. پس خيال نكنيد ديگران ميتوانند كارهاي كوچك را انجام دهند و در كارهاي بزرگ سراغ حضرت حق برويم. در افتتاح هر كار كوچك و بزرگي بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَيْ أَسْتَعِينُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ» (بحارالانوار/ج89/ص232) در اين امري كه شروع كردم، دنبال رسيدن به هدفي هستم، استعانت ميجويم از كسي كه «لَا تَحِقُّ الْعِبَادَةُ لِغَيْرِه» ديگري شايستهي عبادت نيست. استعانت، عبادت است. «لَا تَحِقُّ الْعِبَادَةُ لِغَيْرِه» يعني «لا تحق الاستعانه» وقتي آدم از ديگري ميخواهد، در واقع در او عبادت و تضرع ميكند. خضوع ميكند. بندگان من، من شما را فقير خودم آفريدم. لذا عبد من هستيد. فرمود: «قَدْ أَلْزَمْتُكُمُ الْحَاجَةَ إِلَي فِي كُلِّ حَالٍ وَ ذِلَّةَ الْعُبُودِيَّة» (وسايلالشيعه/ج7/ص169) حاجت و عبوديت ملازم هستند. آدم اگر غني بود، عبد نبود. و چون فقير غير نيستيد، عبد غير هم نيستيد. بيخود عبادت غير نكنيد. حاجت در خانهي غير بردن عبادت است. كما اينكه در خانهي خدا بردن، «مُخُّ الْعِبَادَة» است. فرمود: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ» (وسايلالشيعه/ج7/ص28) كما اينكه ترك دعا و ترك التجاء به حضرت حق استكبار علي الله است. خودت را ميبيني، و الا اگر فقرت را ببيني، چرا نخواهي؟ پس اينها ملازم هستند. فرمود: شما را ملازم با حاجت قرار دادم، و ذلت و عبوديت را در هر حال ملازم شما قرار دادم. حاجت و عبوديت يكي است. پس بنابراين «استعينوا» استعانت جستن، رفع فقر كردن با عبادت كردن يكي است. «أَسْتَعِينُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ بِاللَّهِ الَّذِي لَا تَحِقُّ الْعِبَادَةُ لِغَيْرِه» آن كسي كه غير است شايستهي عبادت نيست و اگر حاجتت را بردي، عبادت كردي. شرك ميشود. شرك در دعا، شرك در بندگي است. بنده فقط بايد دستش به طرف خدا دراز شود.
آدم خيال ميكند اگر به زمين تكيه كرد، مشرك نميشود. اگر از آب كمك گرفت، مشرك نميشود. اينها كه نميتوانند براي ما كار كنند. در ريز و درشت از او كمك بخواهيد و از او كمك بگيريد. فرمود: «أَسْتَعِينُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ بِاللَّهِ الَّذِي لَا تَحِقُّ الْعِبَادَةُ لِغَيْرِه» او كيست؟ الله! الله كسي است كه صاحب مقام الوهيت است. اين طرف فقر و ذلت عبوديت است، آن طرف غنا و عزّ الوهيت است. ديگران عزّ الوهيت ندارند. توهم نكنيد. مثل خود شما ذليل خدا هستند. فقير الي الله هستند. آنها هم دست حاجتشان به سوي خدا دراز است. آنوقت اين الله «الْمُغِيثِ إِذَا اسْتُغِيثوَ الْمُجِيب» اينطور نيست وقتي او را صدا بزني، بيتفاوت باشد. استعانت بجويي، كمك تو نكند. استغاثه كني، او مغيث تو نباشد و اغاثه نكند. دو صفت اين است. «الرَّحْمَنِ الَّذِي يَرْحَمُ بِبَسْطِ الرِّزْقِ عَلَيْنَا الرَّحِيم» (بحارالانوار/ج89/ص232) رحمان يعني رزقش را بر همهي مخلوقات منتشر كرده است. «بَلْ كَيْفَ يَضِيقُ عَلَى المدنيين [الْمُذْنِبِينَ] مَا وَصَفْتَهُ مِنْ رَحْمَتِك» در دعاي ابوحمزه است. اين رحمت عام خداي متعال، گناهكار را در حال گناه هم گرفته است. و الا اگر نبود نميتوانست گناه كند. اين به معناي اين نيست كه خداي متعال راضي به گناه است. در روايت كتاب توحيد است. فرمود: چه بسا امري كه خداي متعال اذن ميدهد ولي راضي نيست. ولي اذن داده است. اگر اذن نداده بود، انسان نميتوانست گناه كند. آن رحمت عام است.
«الرَّحْمَنِ الَّذِي يَرْحَمُ بِبَسْطِ الرِّزْقِ عَلَيْنَا الرَّحِيم» رحيم يعني چه؟ در روايت داريم «رَحِيمٌ بِالْمُؤْمِنِين» (بحارالانوار/ج4/ص194) فقط به يك دسته رحيم است. يك رحمت و لطف و محبت خاص است. مثل رزق ايمان، توكل، يقين، رضا و معرفت، آن طعامهايي كه يك لقمهاش با كل كائنات قابل عوض كردن نيست. يك جرعه از جام الهي و شراب الهي كه مطهر انسان است، با همه شرابهاي دنيايي كه ديگران ميخورند، با همه نوشيدنيهاي دنيا قابل مقايسه نيست. آن رحمتهاي خاص است. قرآن سفرهي خداست. رحمت رحيميه است. همهي مؤمنين سر اين سفره مي نشينند و از اين سفره طعام الهي را برميدارند. ولايت نبي اكرم(س) و اهلبيتاش رحمت رحيميهي خداست.
«الرَّحِيمِ بِنَا فِي أَدْيَانِنَا وَ دُنْيَانَا وَ آخِرَتِنَا» نسبت به مؤمنين هم در امر دينشان، دين رحمت خاصهي خداست. در دين و دنيا و در آخرت آنها، رحمت خاص به آنها دارد. حتي امر توحيد را كه امري بسيار عظيم است، «خَفَّفَ عَلَيْنَا الدِّين» طريق رسيدن به توحيد و ولايت را براي ما سبك قرار داده است. «وَ جَعَلَهُ سَهْلًا خَفِيفاً وَ هُوَ يَرْحَمُنَا» اين رحمت خاصهي خدا چيست؟ «وَ هُوَ يَرْحَمُنَا بِتَمَيُّزِنَا عَنْ أَعْدَائِه» بهشت محيط تميز اعداء از خوبان دين، از بدها است. بنابراين رحمت رحيميهي خداست.در دعاي كميل است كه خدايا اگر مرا با دشمنان دينت يكجا قرار بدهي، اين را چگونه تحمل كنم؟ خداي متعال صف مؤمنين را از كفار جدا كرده است. هم در دنيا حسابشان جدا است و هم در آخرت. در همين دنيا هم مؤمنين در محيط رحمت رحيميه هستند. در عين اينكه در محيط رحمت عام هستند، حسابشان جداست. محيطشان، محيط جدايي است. اين اجمالي از بسم الله الرحمن الرحيم بود.
اين دو نكته را اشاره كنم كه بركات اين امر كه انسان در مقام بسم الله قرار بگيرد، چيست؟ آدم اگر در مقام بسم الله قرار گرفت، چه خاصيتي برايش پيدا ميشود؟ يكي از خصوصياتي كه در مقام بسم الله قرار كرفتن هست، اين است كه انسان به مقام خُلَّت خداي متعال ميرسد. مقام خُلَّت و محبت ناشي از اين است كه انسان فقرش به خداي متعال باشد و از غير كمك نخواهد. از اين دست كه از حضرت حق ميگيرد، از آن دست هم در راه خدا بدهد. كسي كه از غير حق نميگيرد و به غير خدا نميدهد، اين انسان به مقام خُلَّت ميرسد. ما هميشه در مقام داد و ستد هستيم. ميگيريم و پس ميدهيم. بخواهيم يا نخواهيم، جوانيمان را ميگيريم، يك جايي خرج ميكنيم. آبرويمان را ميگيريم و يك جايي خرج ميكنيم. ثروت را ميگيريم و خرج ميكنيم. جمال را ميگيريم و خرج ميكنيم. آن كسي كه همه چيز را از دست خدا ميگيرد و به دست خدا برميگرداند، مقام خُلَّت پيدا ميكند. اين روايت را مكرر شنيدهايد. جزء روايت فوقالعاده است. فرمود: ابراهيم(ع) خليل خدا شد، يعني گداخته در محبت شد. برافروخته در محبت شد و همه زواياي وجودش با محبت خدا پر شده است. اين خليل و رحمان است. چون از غير خداي متعال نخواست، حتي وقتي در منجنيق او را در آتش نمرود انداختند، بين زمين و آسمان ملك باد آمد. ملك باران به امر الهي آمد، بالاتر جبرئيل آمد و گفت: كمك نميخواهي؟ فرمود: از شما نه! آدم اگر از دستهاي ديگر گرفت، تعلق به ديگران پيدا ميكند. من كه از سر سفرهي دنيا ميخورم و از دامن دنيا برميدارم و از سينهي دنيا مينوشم، چرا متعلق به دنيا نشوم؟ چرا وابسته نشوم؟ چرا اگر اسباب با من همراه شد، نترسم؟
پس بنابراين يكي اينكه از غير خدا نخواستن، يعني اگر انسان در مقام بسم الله بود فقط از خدا ميخواهد. مقام بسم الله مقام اين است كه انسان فقير است، ذليل است، سائل است. سائل غير خدا نباشد. پس نكتهي اول اين است كه اگر از دست خدا نگرفتيم، در مقام بسم الله بوديم، محبت خدا در دل ما ميآيد. لذا در روايات ديديد، يكي از راههاي رسيدن به محبت خدا اين است كه نعمتهاي خدا را ياد كنيم. اگر انسان توجه كرد كه هرچه دور و بر ما است، از اوست. او است كه اجابت ميكند. او است كه ميبخشد، رحمت خداست. رحمت اوست. رحمتهاي خداوند متعال هم رحماني و هم رحيمي است. اينطور نباشد كه آدم وقتي مثلاً علم ميخواهد، ديگر سراغ خدا نرود. فقط آب و نان را از خدا بگيرد. توحيد را از خداي متعال نگيرد. آن هم رحمت رحيميه است. همه چيز را او ميدهد. فقر ما فقط به نان و آب كه نيست. فقر به توحيد و به مقام ولايت داريم. جزء اولياي خدا باشيم. ذيل ولايت اهلبيت قرار بگيريم. اينها همه رحمت رحيميهي خداست. هرچه ميخواهيد، علم الهي ميخواهيد، علم قرآني ميخواهيد، ميخواهيد به باطن قرآن راه پيدا كنيد. دريچههاي غيب به روي شما باز شود، ملكوت را مشاهده كنيد، همهي اينها با بسم الله واقع ميشود. كسي كه در مقام بسم الله است، همهي اينها ميتواند راه پيدا كند. پس اين نكتهي اول است. هرچه ميخواهيد از خدا بخواهيد فرق هم نميكند رحمت رحمانيه يا رحمت رحيميه باشد. دوم اينكه هرچه خدا به شما ميدهد، بلافاصله از اين طرف يك تكليفي است، يك حاجتي به طرف شما ميفرستد. اين حاجتها دستهايي است كه خدا ميفرستد. اگر شما اين دستهايي كه خدا ميفرستد باز تصادف ديديد، به مقام محبت نميرسد. اين دستها هم تصادف نيست. اينها هم دستهايي است كه خدا ميفرستد. اگر اين دستها را كه خدا به سوي شما ميفرستد رد نكرديد و اجابت كرديد، به اين دستها داديد، سخاوت داشتيد، دو چيز اتفاق ميافتد. وقتي سخاوت در راه خدا ميكنيد، همان هم كه خدا به شما داده، از خدا گرفتيد، به خودش دل نميبندد. اين را در راه خدا ميدهيد، يك محبت بالاتري از حضرت حق است. يك لطفي به شما ميكند. محبت خودش را جايگزين اين نعمت ميكند. انسان وقتي پول را از خدا ميگيرد، مشرك نميشود، محبت خدا در دلش ميآيد. به اين پول دل نميبندد. اين را در راه خدا خرج ميكند، خدا محبت خودش را جايگزين اين پول ميكند.
نكتهي ديگر اينكه غير از اينكه آدم دستها را رد نميكند، اين به محبت ميرسد، غير از اين انسان وقتي مجراي رحمت شد، رحمت الهي از آدم عبور كرد، محبت خدا در وجود انسان جاري ميشود. يكپارچه محبت نسبت به بندگان خدا ميشود. اينكه نبي اكرم «بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ»، «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّم» (توبه/128) نه مؤمنين، كافر هم جهنم برود، حضرت رنج ميبرند. اين براي مسير رحمت خداي متعال است كه رحمة للعالمين است.
پس اگر آدم اينطور شد، مقام خُلَّت پيدا ميكند. از دست خدا بگيرد و به دست خدا بدهد. وقتي ما به دست خدا ميدهيم، ديدهايد ميگويند: صدقه كه ميدهيد، دستتان را ببوسيد چون به دست خدا ميرسد. اين دروغ نيست. گرچه دست خداي متعال اينطور نيست كه به صورت جسماني برسد. ولي حضرت حق در عين اينكه عالي است، داني است. «دان في علوه»(مصباح الكفعمي/ص353) لذا در عين اينكه در مقام عالي است، به ما نزديك است. وقتي به هر دستي ميدهي، اگر براي خدا دادي، دستي بود كه خدا سراغ تو فرستاده، در واقع به دست خدا دادن است. بله دستي را كه شيطان به سراغ تو ميفرستد، اگر دادي، به دست خدا نميرسد. لذا به پيامبر گرامي ميفرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» (توبه/103) وقتي به دست تو ميدهم، پاك ميشوم. تو محتاج نيستي، ولي آنها تطهير ميشوند. ديدهايد دست آدم نجس ميشود، به آب ميزند، آب نجس نميشود، دريا نجس نميشود، دست آدم پاك ميشود. فرمود: اينها آلوده به شرك هستند. تعلق دارند، وقتي به دست تو ميدهند، دستشان به دست تو ميخورد، همين كه به دست تو ميدهند، خودشان پاك ميشوند. تو بگير، گرفتن تو اينها را پاك ميكند. اگر تو نگيري، اينها آلوده ميمانند. «وَ تُزَكِّيهِمْ» اينها رشد ميكنند. ميدانيد انفاق في سبيل الله رشد ميآورد. خدا ميفرمايد: كسي كه در راه خدا ميدهد مثل دانهاي است كه در سرزمين حاصلخيز كاشته ميشود، خودش شكوفا ميشود، يك خوشه، هفت خوشه ميشود. «في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء» (بقره/261) هفتصد دانه ميشود. «مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّة» خودشان مثل دانه هستند.
اگر در سرزمين حاصلخيز انداختي اينطور ميشود، در كوير انداختي چطور؟ همين يك دانه هم ميپوسد. سرزمين حاصلخيز وادي ولايت نبي اكرم است. به دست حضرت دادي، بذر وچود خودت را در سرزمين حاصلخيز انداختي. پس ببينيد اول خاصيت اينكه انسان مواظب باشد از غير خدا نخواهد، به غير خدا ندهد، با خداي متعال سر و كار داشته باشد، «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك» (وسايل الشيعه/ج14/ص395) در مقام بسم الله بودن يعني اينكه مقام محبت الهي در انسان پيدا ميشود.
دوم مقام امنيت است. ناامنيهاي ما براي شرك است. ما وقتي به غير خدا تكيه ميكنيم، مستحق ناامني و اضطراب هستيم، چرا؟ چون اين تكيهگاه عامل اضطراب ما است. اين تكيهگاه، تكيهگاه نيست. كسي كه در بهار به زيبايي بهار تكيه ميكند، اين حتماً بايد غصهي پاييز را بخورد. به خصوص آدمي كه فرا باش است و چهار فصل را با هم ميبيند، در بهار غصهي پاييز را ميخورد و ميداند اين بهار قابل اعتماد نيست. يكبار اين را عرض كردم. نه اينكه پاييز كه رسيد، غصه سراغ انسان ميآيد، اينها تكيهگاه نيستند، وقتي به تكيهگاهي تكيه ميكني كه نميتواند آدم را نگه دارد، آدم مضطرب ميشود. اگر تكيه ما به غير خدا بود، نا امن ميشويم. مضطرب ميشويم.
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل *** كجا دانند حال ما، سبك بالان ساحلها
من يك مقدار اين را توضيح بدهم. ميدانيد اين گرداب حائل و شب تاريك و بيم موج چيست؟ مكرر آيه را خواندم. «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي» (نور/40) وادي شرك، وادي ظلماني است. وادي اولياي طاغوت است. وادي جهنم است، وادي حيرت است، وادي وحشت است. وادي امنيت نيست. «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي يَغشاهُ» اين تعبير قرآن است. اين درياي عميق مواج است، طوفاني است. سوناميهاي شديدي در اين دريا است. كشتي هم باشد خوردت ميكند. شهر هم باشي زير آب تو را غرق ميكند. چطور آدم ميتواند امن باشد،
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل *** كجا دانند حال ما سبك بالان ساحلها
تو از اين وادي ظلمات عبور نكردي، به وادي نور نرسيدي، «بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع» (نور/36) به مقام بسم الله نرسيدي، به وادي نور نرسيدي، وادي اضطراب است. وادي ايمن، وادي توحيد و ولايت است. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» (نمل/89) فرمود: حسنه، توحيد و ولايت اهلبيت است. اميرالمؤمنين علي(ع) در كافي فرمودند: «مَعْرِفَةُ الْوَلَايَةِ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْت» (كافي/ج1/ص185) تا به وادي توحيد نرسيدي، «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي» (بحارالانوار/ج49/ص126) ولايت علي بن ابي طالب حصني! تا به آنجا نرسيدي، وادي ايمن نيست. بسم الله مقام توحيد و ولايت است. مقام توحيدش را اشاره كردم، مقام ولايتش را هم انشاءالله بيان ميكنيم.
آقاي شريعتي: خيلي ممنون و متشكرم نكات خيلي خوبي را شنيديم. انشاءالله در مقام بسم الله الرحمن الرحيم وارد شويم و در اين مقام ماندگار شويم. صفحهي 58 مصحف شريف را تلاوت ميكنيم. آيات 62 تا 70 سورهي مباركهي آل عمران تلات ميشود. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
«إِنَّ هَاذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مَا مِنْ إِلَاهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(62) فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِالْمُفْسِدِينَ(63) قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلىَ كَلِمَةٍ سَوَاءِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكمُْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشرِْكَ بِهِ شَيًْا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ(64) يَأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فىِ إِبْرَاهِيمَ وَ مَا أُنزِلَتِ التَّوْرَئةُ وَ الْانجِيلُ إِلَّا مِن بَعْدِهِ أَ فَلَا تَعْقِلُونَ(65) هَأَنتُمْ هَؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُم بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(66) مَا كاَنَ إِبْرَاهِيمُ يهَُودِيًّا وَ لَا نَصْرَانِيًّا وَ لَاكِن كاَنَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَ مَا كاَنَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ(67) إِنَّ أَوْلىَ النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هَاذَا النَّبىُِّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ اللَّهُ وَلىُِّ الْمُؤْمِنِينَ(68) وَدَّت طَّائفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكمُْ وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ(69) يَأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ أَنتُمْ تَشْهَدُونَ(70)»
ترجمه آيات:
«از آن پس كه به آگاهى رسيدهاى، هر كس كه درباره او با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را. آن گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم. (61) همانا اين داستانى است راست و درست. جز اللَّه هيچ خدايى نيست. او خدايى پيروزمند و حكيم است. (62) اگر رويگردان شوند، خداوند مفسدان را مىشناسد. (63) بگو: اى اهل كتاب، بياييد از آن كلمهاى كه پذيرفته ما و شماست پيروى كنيم: آنكه جز خداى را نپرستيم و هيچ چيز را شريك او نسازيم و بعضى از ما بعضى ديگر را سواى خدا به پرستش نگيرد. اگر آنان رويگردان شدند بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم. (64) اى اهل كتاب، چرا درباره ابراهيم مجادله مىكنيد، در حالى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده است؟ مگر نمىانديشيد؟ (65) هان اى اهل كتاب، گرفتم كه در آنچه بدان علم داريد مجادلهتان روا باشد، چرا در آنچه بدان علم نداريد مجادله مىكنيد؟ در حالى كه خدا مىداند و شما نمىدانيد. (66) ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود. (67) نزديكترين كسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند. و خدا ياور مؤمنان است. (68) طايفهاى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را گمراه كنند و حال آنكه نمىدانند كه جز خود را گمراه نمىكنند. (69) اى اهل كتاب، با آنكه خود به آيات خدا شهادت مىدهيد، چرا انكارشان مىكنيد؟ (70)»
آقاي شريعتي: خيلي خوشحاليم كه روزهاي شنبه ما مخصوصاً منور به نور قرآن كريم است و با درنگ و تأمل پيش ميرويم و تدبر در آيات ميكنيم. حاج آقاي ميرباقري بفرماييد.
حاج آقاي ميرباقري: نكتهاي را اشاره كرديم و آن اينكه وادي توحيد وادي ايمن است و وادي ولايت اولياي طاغوت، وادي خوف «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي يَغشاهُ» است. وادي توحيد همان وادي ولايت حق هم است. لذا همينجا يك سؤالي را مطرح كنم. از غير خدا خواستن، همه فقير هستند. شرك است. پس اينكه ما متوسل به نبي اكرم و اهلبيت ميشويم چيست؟ انشاءالله همين را ذيل بسم الله توضيح خواهم داد. اسم الهي وجود مقدس نبي اكرم و اهلبيتشان است. و خداي متعال آنها را آفريده كه از طريق آنها عبادت شود. «بِنَا عُبِدَ اللَّه» (كافي/ج1/ص145) يعني حضرت از طريق اسماء اش عبادت ميشود. و الا مقام غيب الهي كه در دستورات كسي نيست. لذا اگر گفته ميشود از غير خدا استعانت غلط است، وادي شرك وادي ضلال و حيرت و خوف و ناامني است، وادي توحيد، وادي ايمن است، وادي نور است، وادي نور وادي ولايت نبي اكرم است. حضرت مثل نور هستند. وادي توحيد، وادي ولايت اهلبيت است. فرمود: اگر كسي ميخواهد به مقام «لقاء الله» برسد، اخلاص در ولايت اهلبيت من داشته باشد. اگر كسي اخلاص داشت به مقام لقاء الله و توحيد ميرسد. انشاءالله همين معنا را كه قبلاً هم اشاره كرديم با خود بسم الله توضيح ميدهيم، كه بسم الله به معني استعانت از اسم الهي است، كه اين اسم اعظم وجود مقدس نبي اكرم و اهلبيتشان هستند و اگر كسي در مقام توسل مطلق بود، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» (اعراف/180) دعا عبادت است. اين عبادت به وسيلهي اسماء الحسني بايد باشد. «فَادْعُوهُ بِها» يعني دعا، عبادت، تضرع، جز به واسطهي اسماءالحسني ممكن نيست. همهِ عبادات به واسطهي اهلبيت است. معني «بِنَا عُبِدَ اللَّه» اين است يعني آنها اسماء الهي هستند، كه بدون آنها نه خدا شناخته ميشود، نه عبادت ميشود. انشاءالله در جلسات بعد توضيح ميدهم.