كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين میرباقری
تاريخ پخش: 06/02/93
بسم الله الرحمن الرحیم
و صل الله علی محمدٍ و آله الطاهرین
خبر دارم كه در فرداي فرداها، بهار بهتريني هست
دري را ميگشايي، پشت آن درهاي ديگر هم
خبر دارم گشوده ميشود، آن آخرين در هم
بهاري پشت آن در لحظهها را ميشمارد باز
من از ديروزهاي رفته دانستم
كه در امروز ما تقدير فردا آفريني هست
خبر دارم بهار بهتريني هست
«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»
آقای شریعتی: سلام میگویم به همهی بينندههاي خوبمان، خانم و آقايان. آرزو ميكنم در هر كجا كه هستيد تنتان سالم و قلبتان سليم و با غ ايمانتان آباد باشد. حاج آقای میرباقری سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای میرباقری: علیکم السلام و رحمة الله، من هم خدمت حضرتعالي و همکاران عزيزتان و بینندگان ارجمند عرض سلام و ادب و احترام دارم و براي همه هم آرزوي توفيق دارم.
آقای شریعتی: بحث ما در روزهاي شنبه با حاج آقاي ميرباقري تفسير سورههاي جزء سي قرآن كريم هست. قرار بود به سوره ي كافرون بپردازيم. با تأمل پيش ميرويم. و در تفسير «بسم الله الرحمن الرحيم» كمي درنگ كرديم. امروز هم حاج آقا از تفسير بسم الله الرحمن الرحيم براي ما خواهند گفت، ضمن اينكه در جلسات گذشته هم يك شبههاي هم براي دوستان پيش آمده بود، آنجايي كه شما اشاره كرديد وقتي حضرت ابراهيم خليل از حضرت جبرئيل هم كمك نخواست، ما چگونه از اهلبيت(ع) كمك بخواهيم؟ آيا اين شرك است يا نه؟ خدمت شما هستيم.
حاج آقای میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی سيدنا محمدٍ و آله الطاهرین. [دعای فرج]
به طور اختصار در جلسات گذشته اشاره كرديم كه در احاديث ائمه(ع)، بسم الله الرحمن الرحيم اينگونه معنا شده است. «استعينوا في اموري كلها بالله» در همه امور خودم از امور كوچك و بزرگ، از امورمادي و معنوي، بدون استثناء از الله تبارك و تعالي استعانت ميجويم. اللهي كه همه مخلوقات مضطر به او هستند. منتهي در حجاب هستند. وقتي حجابها برداشته شد و اسباب از كار افتادند، آنوقت حضور او را درك ميكنند و فقط از او استعانت ميجويند. بعضي مخلوقات هستند وقتي حجابها برميگردد دوباره مشرك ميشوند. بعضي وقتي دوباره اين حجابها برگشت، باز در وراء حجاب حضور حضرت حق را ميبينند و در وراء همه اسباب اراده حضرت حق را مشاهده ميكنند و ديگر دائم در وادي توحيد ميمانند. نكتهي استعانت جستن ما از خداي متعال اين است كه ما مضطر آفريده شديم و هركاري انجام بدهيم، براي رفع نياز ما است، بنابراين تكيهگاه ميخواهيم. تكيهگاههاي ديگر همه شكننده و آفل هستند. حتي مستقرترين عناصر طبيعت را كه به نظر ما خيلي استقامت دارد و نماد استقامت كوهها هستند، خداي متعال وقتي ميخواهد از آنها ياد كند، ميفرمايد: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب» (نمل/88) خيال ميكني كوهها مستقر هستند، در حالي كه «وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب» مثل ابر در حال حركت و عبور هستند كه حالا بعضي از اين استفاده حركت جوهري، حركت در متن اشيا را كردند، در هر صورت اين تعبير قرآن است. شايد خيلي لطيفتر از آن بحثهاي فلسفي است. «وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب» هيچ تكيهگاه خوبي نيست، حتي كوهها كه ديگر نماد استقرار هستند، قرآن ميفرمايد: مثل ابر در حال رفتن هستند. پاره ابري كه در آسمان در حركت است، يك ابر سياهي هم زير آن حركت ميكند. آدم هيچگاه زير سايهي اين ابر اتراق نميكند. چون دارد ميرود و نميشود به اين تكيه كرد. پس بنابراين همه عالم، براي ما كه مضطر هستيم، تكيهگاه خوبي نيستند. جز الله تبارك و تعالي كه او غني محض است و «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» (حديد/4) غني محض استو هركجا ما باشيم در همه عوالم ما اول او هست كه ما هستيم. نه اينكه ما هستيم، پس او هست. نه! او هست كه ما هستيم! بنابراين اين يك نكته استعانت جويي از ماست كه ما ناچار به استعانت جويي هستيم.
نكتهي ديگري كه در باب استعانت عرض شد، اين بود كه استعانت همراه با عبوديت است. يعني هركسي از ديگري استعانت جست و كمك خواست، دارد او را بندگي ميكند. نميشود آدم از كسي استعانت بجويد و عبوديت نداشته باشد. و برعكس اگر انسان عبد خداي متعال شد، فقط از او استعانت ميجويد. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» (قاتحه/5) اگر انسان از بقيه رها شد و در مقام بندگي فقط دلدادهي او شد، فقط خشوع و خضوع در مقابل او كرد، طبيعتاً بقيه از چشم او ميافتند و در مقام استعانت هم فقط از حضرت حق كمك ميخواهد. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم» (بحارالانوار/ج64/ص315) تعبير اميرالمؤمنين(ع) در مورد متقين است. ميفرمايد: خداوند متعال در قلوب آنها عظمتي يافته و طبيعتاً همه آنها از چشم اين موحدين افتادند. بنابراين نميشود استعانت جست. از چشم ميافتند.
خوب حالا اگر نميشود از غير استعانت جست، ما هم مضطر هستيم، تكيهگاه ميخواهيم، بايد استعانت بجوييم. چرا از الله تبارك و تعالي استعانت بجوييم. چرا از الله تبارك و تعالي استعانت بجوييم؟ فرمود: «الْمُغِيثُ إِذَا اسْتُغِيثَ وَ الْمُجِيبُ إِذَا دُعِي» (بحارالانوار/ج3/ص41) اين خداي متعال، هر نالهاي بلند شود، هر دستي به سمت او دراز شود، خالي برنميگردد. هر دعوتي باشد، اجابتي باشد، «يَا مَنْ لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْكَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِيد» (بحارالانوار/ج83/ص58) در دعاي ماه رجب ميخوانيم. هر سؤالي كه ميشود يك جواب آماده در محضر خداي متعال هست. يك گوش شنوايي گذاشته، هيچ نالهاي نيست كه به گوش شنوايي نرسد. اين سمع الهي است. بنابراين ما بايد از خداي متعال كمك بخواهيم چون مضطر هستيم. از او بايد كمك بخواهيم، چون او «الْمُغِيثُ إِذَا اسْتُغِيثَ وَ الْمُجِيبُ إِذَا دُعِي» است. از ما بقي نبايد كمك بخواهيم چون ما بقي تكيهگاه خوبي نيستند و نميتوانند براي ما كاري انجام بدهند. نه ميشنوند، نه داعي بر اجابت ما دارند.
ديگر اينكه ما از خداوند متعال ميخواهيم، چون او رحمان و رحيم است. اين دو جلوه رحمت الهي كه رحمت عام و خاص خداست، هر فيضي به انسان ميرسد، يا از رحمانيت است، يا رحيميت است. لذا چون خداوند متعال رحمان و رحيم است، ميشود از او استعانت جست. و الا اگر رحمان و رحيم نبود، وجهي نداشت كه ما به او تكيه كنيم. البته اين دو اسم ذيل الله هستند. الله اسم جامع است و رحمان و رحيم هم در آن است. وقتي انسان يا الله ميگويد، گويا تمام اسماء خدا را خوانده است. ولي تأكيد اين دو اسم بعد از «بسم الله الرحمن الرحيم»، آن هم رحمت عام كه همه را اجابت ميكند، بعد رحمت خاص كه نعمت خاص براي خوبان هست، آنهايي كه در مسير بندگي حركت ميكنند، بنابراين هرچه استعانت ميخواهيد، بايد از او بخواهيد. اگر علم، قدرت، معنويت، ثروت ميخواهيد، از او بخواهيد. اينطور نباشد كه جايي به غير تكيه كنيد. او هم رحمان است و هم رحيم است.
لذا گفتيم كه در امور معنوي هم آدم بايد از خدا استعانت بجويد. اينطور نيست كه فقط وقتي خواستيم روي زمين راه برويم، «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييم. به سفتي و استواري زمين تكيه نكند. وقتي ميخواهد در وادي توحيد حركت كند بايد «بسم الله الرحمن الرحيم» بگويد. ديگر كسي جز حضرت حق نيست كه ما را در اين وادي سير بدهد و از حجابها عبور بدهد و ظلمتها را كنار بزند و خرق حجاب نور كند و ما را به سرچشمهي توحيد برساند. «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْك» (بحارالانوار/ج95/ص82) به همين دليل هم هست كه ما در امور باطني هم اينطور شروع ميكنيم. وقتي ميخواهيد زيارت برويد، ميگويند: از خانهي خودتان كه حركت ميكنيد، بسم الله بگوييد. يعني با چه تكيهگاهي پا در اين وادي ميگذارم. با «بسم الله الرحمن الرحيم» قدم بگذاري. اين وادي، خيلي عجيب است. در همهي امور اينگونه است.
در روايات دارد كه اگر كسي وضو ميگيرد، موقع آغاز وضو بسم الله نگويد، شيطان از اينجا تا آخر نماز او شريك ميشود. اگر رد پاي شيطان را از همان مقدمات نماز نزديد، تا آخر نماز شما شرك الشيطان ميشود. لذا اشاره كرديم كه بسم الله به معني اذن دخول به قرآن است. يعني انسان ميخواهد وارد محيط قرآن شود. وقتي قرآن را تلاوت ميكند، ميخواهد وارد وادي قرآن شود. از نور قرآن بهرهمند شود. از هدايت قرآن بهرهمند شود. چطور انسان ميتواند وارد اين وادي شود؟ با «بسم الله» ميشود وارد اين وادي شد. لذا هر سورهاي يك سفرهاي است. ارزاق باطني و ظاهري در اين نازل شده، كسي بخواهد سر اين سفره بنشيند، بايد با بسم الله وارد قرآن شود. ورود به قرآن نميكند تا بهرهاي از قرآن ببرد يا نبرد. اين نكتهاي بود كه تا اينجا بيان شد.
يك سؤالي مطرح است كه بعضي از بينندگان اين سؤال را مطرح كرده بودند كه ما چطور از ائمه كمك ميگيريم؟ اين كار كار درستي است يا غلط است؟
اين روزها به خصوص ديديد كه تكفيريها روي اين مسأله خيلي تأكيد ميكنند، كه دوستان اهلبيت و شيعيان مشرك هستند. آنها جز خودشان، هيچ فرق اسلامي را مسلمان نميدانند. از نوع خوارج هستند، همه مسلمانها كافر هستند و آنها موحد هستند. ولي به خصوص نسبت به طرفداران اهلبيت ميگويند: اينها ياعلي ميگويند. يا حسين ميگويند، بنابراين اينها مشرك هستند. استعانت از غير ميجويند. اين يك جواب كلي دارد، آن هم اين است كه ما در نظامي آفريده شديم كه نظام مخلوقات است. خداي متعال در همين نظام مخلوقات ما را اداره ميكند. ما از خورشيد و ماه استفاده ميكنيم. از زمين استفاده ميكنيم. سؤال ميكنند كدام كسي است كه ميگويد: استعانت از اهلبيت حرام است و وقتي تشنه ميشوند در اين عالم آب نميخورد؟ وقتي گرسنه ميشود، غذا نميخورد. وقتي خسته ميشود، نميخوابد. وقتي خسته ميشود، به ديوار تكيه نميدهد. خوب اگر شرك است، همه اينها شرك است. وقتي سردش ميشود، در گرماي آفتاب نمينشيند. اينها استعانت جستن است. استعانت هم عين عبوديت شد. پس همه ما بت پرست هستيم. پس انبياء هم بت پرست هستند! چون انبياء هم در اين عالم زندگي ميكردند، با همين نظام هم زندگي ميكردند. ازدواج ميكردند، دوست ميگرفتند. غذا ميخوردند و ميخوابيدند. «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواق» (فرقان/7) در بين مردم راه ميرفتند. آنهايي كه معلم توحيد بودند، ابراهيم خليل الله كه بت شكن است، وقتي در آتش نمرود بودند، جبرئيل ميآيد و ميگويد: كمك ميخواهي؟ ميفرمايد: نه از تو كمك نميخواهم. ابراهيم خليل هم طعام ميخوردند، ميخوابيدند و همسر انتخاب ميكردند. پس حضرت ابراهيم آب نخورند. چون استعانت از آب شرك است.
پس ما در نظامي آفريده شديم كه خداي متعال ما را وابسته به اصحاب قرار داده است. اين را توضيح ميدهم، ما فقط وابسته به خدا هستيم. توحيد همين است كه آدم بين اين دو خلط نكند. ما در نظامي هستيم كه خيلي تعلق داريم. اصلاً آفريده شدن در نظام تعلقات گاهي مقدمه رسيدن به توحيد است. اين روايت در علل الشرايط مرحوم صدوق است. كسي از وجود مقدس موسي بن جعفر(ع) سؤال كرد كه آقا مگر شما نميگوييد روح ما قبل از تعلق به اين بدن و آمدن در عالم دنيا در عالم ارواح بوده است؟ اين يك بحثي در روايات ما است، كه ارواح ما قبل از اجساد آفريده شده و بعد تعلق گرفته است، بحث پر دامنهاي هم هست و در جاي خودش هم بايد بحث شود. به حضرت عرض كرد: چرا خداي متعال ما را به اين عالم، با اين همه گرفتاري و فقر و احتياجات آورد كه دوباره به آن عالم برگرداند؟ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (تين/4 و5) چه لزومي داشت كه ما در اين عالم با اين همه گرفتاري بياييم؟ در اين دنيا ما هزاران گرفتاري و وابستگي داريم، كه وقتي در عالم بالا ميرويم، اين سنخ تعلقات ديگر برداشته ميشود. فقر ما به خداي متعال برداشته نميشود. اما يك وادي ديگري است. نظام ملكوت غير از عالم ملك است. بهشت غير از عالم دنيا است، لذا ديگر كسي در آن عالم كار نميكند. همه نعمتهاي بهشتي در اختيار هستند، تقاضا كني خودشان عرضه ميكنند. يك نظام ديگري است.
حضرت فرمودند: شما را در اين عالم آورد كه گرفتاريهاي خودتان را ببينيد و شما را وابسته كرد. توهم غنا نكنيد. چون ما اگر خودمان، خودمان را ديديم، ديگر تمام عالم را خواهيم ديد. كسي كه خودش را ميبيند چرا بزرگتر از خودش را نبيند. چرا ماه و خورشيد و زمين و ملائكه را نبيند؟ و اگر همه را ديد، خدا را ببيند. انوقت حاضر و غايب برعكس ميكند. ميگويد: من هستم. اين خانه است. اين زمين است، خدا كجاست؟! ما اينطور هستيم، دنبال خدا ميگرديم. به جاي اينكه دنبال خودمان بگرديم، در پرتو نور خدا، خودمان را ببينيم، خودمان حجاب ظلماني ميشويم، خودمان را ميبينيم، چون اگر آدم به طرف خدا رفت، فاصلهاش نزديك است. مشكل ما پشت به خورشيد كردن است. ما به جاي اينكه رو به حضرت حق كنيم و به او نظر كنيم، به خودمان نظر ميكنيم. وقتي به خودت نظر كردي، خودت را ميبيني. خودت را كه ديدي، كمكم همه عالم را ميبيني، خدا را نميبيني. عالم حجاب آدم ميشود. اصل حجاب از اينجاست. حضرت فرمود: شما را در اين عالم آوردم گرفتار كردم كه خودتان را نبينيد، اضطرارهاي خودتان را ببينيد. البته ديدن اضطرارها هم ميتواند به شرك ختم شود، ميتواند به عجب ختم شود. من ميفهمم مضطر هستم به اسباب تكيه ميكنم، مشرك ميشوم. به اسبابي چنگ مي زنم كه كاري از اينها برنميآيد. ميبينم مضطر هستم به خودم تكيه ميكنم. مُعجب به خودم ميشوم. ميشود آدم از اضطرار هم به اشتباه بيفتد. ولي مقدمه رسيدن به توحيد است. آدمي كه احساس استغناء ميكند، حتماً طغيان ميكند. «كلاََّ إِنَّ الْانسَانَ لَيَطْغَى، أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنىَ» (علق/6 و7) بنابراين آمدن در اين عالم كه خداي متعال با يك نظام اسبابي عالم مخلوقات را آفريده است، و ما از اين اسباب استفاده ميكنيم. اين هيچ تنافي با توحيد ندارد. يعني آدم وقتي سردش شد، برود زير نور خورشيد بنشيند. وقتي تشنه ميشود، آب بخورد. وقتي خسته ميشود، بخوابد. وقتي احساس تنهايي ميكند، دوست بگيرد. اينها شرك نيست. فقط فرقش اين است كه با «بسم الله» اين كار را بكند، يا بدون بسم الله! همين يك كلمه نكته است. پس استعانت جستن از خداي متعال به معني اين نيست كه خداي متعال به شما اجازه ميدهد كه از اسباب رها شويد.
بعضي مواقع تعابير بسار سنگين است. فرمود: وقتي شما براي تخلي ميرويد، يك ملكي مأمور است سر شما را پايين بياورد، ببينيد. مُعجب نشويد. من همين هستم! همين آدمي كه مدعي «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (نازعات/24) چرا خداي متعال اينقدر آدم را گرفتار كرده است؟ اين گرفتاريها براي اين نيست كه نعوذ بالله خداي متعال خواسته ما را تحقير كند. خداي متعال خواسته ما را تجليل كند. بفهميم كه ما فقير هستيم، اضطرارها را بفهميم و به خودش روي آوريم.وقتي به سرچشمه روي آورديم، عزيز ميشويم. اگر به بتها تكيه كردي، حقير ميشوي.
آقاي شريعتي: چرا بعضي مواقع راه را اشتباه ميرويم و قر را نميبينيم. خدا را نميبينيم؟
حاج آقاي ميرباقري: توجه به خود است. انسان هروقت به خودش توجه ميكند، ديگر نميتواند خدا را ببيند. وقتي از خودش فارغ ميشود، به نفس توجه نميكند، آنوقت ميتواند خداي متعال را ببيند. به تعبير ديگر ما كارمان به اين استكبار و سجده است. همانقدر كه به نفس روي ميآوريم، استكبار ميكنيم، حجابهاي ظلماني ما شروع ميشود. اگر از اين وادي بيرون رفتيد، وارد وادي توحيد شديد، اينجا ديگر وادي ايمن است.دست شيطان و نفس آنجا كارگر نيست، ديگر سير شما در وادي نور است. ما با اختيار خودمان اين كار را ميكنيم. اينطور نيست كه بياختيار ما را در يك فضاي غفلت انداختند. همه عالم، عالم توحيد است. فرمود: در سورهي يوسف ديديد. سورهي يوسف سورهاي است كه از اول تا آخر، درس توحيد است. خداي متعال نشان ميدهد كه دوست و دشمن ميخواستند طفل خردسالي را خوار كنند، آن كسي كه دشمني ميكرد، حسادت ميورزيد، ميخواست به يك نحوي او را از سر راه بردارد، آن كسي كه دوستي ميكرد، ميخواست طمع نفس خودش را از او تأمين كند، ميخواست او را زمينگير و جهنمي كند. همه ميخواستند او را ذليل كنند، خدا ميخواست او را عزيز كند. به اوج عزت رسيد. اين درس توحيد است. وقتي خداي متعال در داستان يوسف ميفرمايد: «وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» (يوسف/21) فرمود: همه ميگويند: يوسف تصادفاً در خانهي عزيز مصر رفت. قرآن ميفرمايد: نه تصادفي نبود. ما مكنت داديم. «اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (يوسف/21) خداي متعال بر كار خودش مسلط است، در و تخته را با هم جفت ميكند ولي مردم نميدانند. توجه نميكنند، در اين سوره درس اين است. آنهايي هم كه احساس عزت ميكردند، همه مجبور شدند در مقابل يوسف سجده كنند. بعد خداي متعال ميفرمايد: پيغمبر ما، «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ» (يوسف/103) اكثر مردم هرچه هم تلاش كني، اينها ايمان نميآورند. در آيات بعد ميفرمايد: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثرَُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ» (يوسف/106) آنهايي هم كه ايمان ميآورند، به اخلاص نميرسند. يك اقلي از اقل هستند كه خُلَّص ميشوند. چرا؟ ما برايشان كم گذاشتيم؟ ميفرمايد: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» (يوسف/105) آيات ما در آسمان و زمين هست. هميشه هم بر اين آيات مرور ميكنند. ولي اعراض از آيات ميكنند. كسي كه در بيابان راه را گم كرده است، يك رد پاي گوسفند هزار اميد در دل او زنده ميكند. يك مشت زغال سوخته ميبيند، خوشحال ميشود. ولي آدمي كه مشغول بازي است، گلههاي گوسفند هم از بغل او رد ميشوند هيچ احساسي پيدا نميكند. «يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» ما آياتي گذاشتيم كه راه را نشانشان بدهيم، اينها رويشان را از آيات برميگردانند و مشغول به كار ديگري هستند. «عَنْها مُعْرِضُونَ» وقتي ميگويند: «اعرض عنه» اين هست، ولي رويتان را به هدف ديگري دوختيد، از او غافل ميشويد. «اعرض عنه» همين است. پس بنابراين اينكه ما اين آيات را نميبينيم گرفتاري خودمان است. خداي متعال دائماً هشدار ميدهد. يعني چراغهاي خطر را دائماً روشن ميكند، ما خودمان را به غفلت ميزنيم.
كسي از عزرائيل عهدي گرفت، كه اگر خواستيد بياييد، ما را خبر كنيد. يكباره آمد. گفت: يكباره آمدي؟ گفت: نه! من يكباره هم نيامدم. دندانهايت را گرفتم، نور چشمت كم شد. اينها همه كار من بود. من هشدارها را دادم. پس عالم سراسر آيات هستند. ما اعراض ميكنيم. غفلتها از خودمان است. اينطور نيست كه خداي متعال محيط غفلت درست كرده است. همه عالم محيط ذكر است. با اختيار در محيط غفلت ميرويم. محيط غفلت، محيط ولايت شيطان است. «في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رجالً» (نور/36) كسي در اين خانههاي اهل بيايد، جزء رجال ميشود.آنوقت هيچ چيزي را از خدا غافل نميكند. بيرون اين خانه هم اصلاً رجال نيستند، اشباه رجال هستند. حضرت ميفرمود: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال» (كافي/ج5/ص4) ميفرمود: شما شبيه آدم هستيد. آدم اگر بيرون اين خانهها بود، اينطور ميشود. آدمنما ميشود. اين مسألهي اول است. پس خداي متعال ما را در اين عالم آفريده، درگير اسباب كرده، اين به معناي اين نيست كه كسي از اين اسباب استفاده كرد، اين مشرك ميشود. نكته اينجاست كه اگر با «بسم الله» وارد ميشود، يعني حضور حضرت حق را ميبيند، استعانت از او ميجويد، منتهي خداي متعال فرمود: آب بخور وقتي تشنه شدي. من كه نميتوانم آب نخور.
در يك روايتي موساي كليم غير از اين اسباب شفا ميخواست. فرمود تو ميخواهي حكمت مرا باطل كني؟ حكمت من اين بوده كه از طريق همين وسايل شما را درمان كند. تا در اين عالم هستيد، بيدار شديد بايد دارو بخوريد. بگوييد:آقا اين شرك است. من از اين گياه نميخورم. چرا چاره نيست؟ چون اسباب بر ما حاكم است و خدا بر ما حاكم است. اگر كسي گفت: من اسير اسباب هستم، چه كنم؟ اين مشرك ميشود. اگر گفت: من خدا دارم، اله من اينطور تدبير كرده است، يعني تدبير الهي و وسايط فيض الهي را ميبيند يا نميبيند. اگر وسايط فيض نديد، خودش را مضطر به اسباب ديد، اين مشرك است. معنايش اين است از شرك راه نجات ندارد. ميگويد: خدا به ما ميگويد: موحد باشيد، ولي ما را مضطر به شرك كرده است. خدايي كه ما را دعوت به توحيد ميكند، ما را مضطر به شرك كرده است. يا ما مضطر به خودش هستيم. و اين اسباب اضطرار به حضرت حق هستند. منتهي ما زود ميخواهيم از اين اسباب عبور كنيم، زمان ميبرد. يا وارد عالم ملكوت شوي، اسباب عالم ملك برداشته ميشود. از عالم ملكوت بالاتر رفتي، رسيدي به آنجايي كه هيچ حجابي بين بنده و خدا نبود، مستقيم از حضرت حق ميگيري كه اين براي چهارده معصوم است. به آنجا رسيدند و بقيه هم نميتوانند برسند. حجاب بقيه هم نبي اكرم ميشود. از دست نبي اكرم گرفتن شرك است. از دست يك كارگر نان بگيري، شرك نيست. بروي نانوايي نان بخري، شرك است؟ چرا نان ميخريد، شما كه ميگوييد: اينها همه مشرك هستند؟ چرا آب ميخوريد وقتي ميگوييد: همه مشرك هستند. از دست اينها گرفتن، شرك نيست. به نبي اكرم بگويي: عطا كن، مشرك هستي؟ از دست نبي اكرم بگيري، مشرك هستي، از دست يك كارگر بگيري، مشرك نيستي.
آقاي شريعتي: پس تكليف آن استعانت چه ميشود؟ شايد ما اينجا خيلي به نانوا تكيه نميكنيم، كه از دستش نان بگيريم؟
حاج آقاي ميرباقري: اتفاقاً همينهايي كه ميگويند، تكيه ميكنند. اگر يك روز نانواييها در شهر تعطيل شود، وحشت ميكنند. اتفاقاً همينهايي كه ميگويند: مشرك نباشيد، همينها تكيه ميكنند. اگر تكيه نميكردند، در وراء حجاب حضرت حق را ميديدند، دست نبي اكرم هم ميديدند. يعني اگر از اين حجب عبور كرده بودند، بالاتر آن كه حضرت امير است، ميديدند. چون در اين حجب هستند، بالاتر را نميبينند. نه اينكه خيال كنيد اينها موحد هستند، اينها مشركترين آدمها هستند. اگر مشرك نبودند، حضور حضرت حق را ميديدند، «يد الله» را هم ميديدند. ميفرمايد: پيغمبر وقتي شما بيعت ميكردي، دست خدا بالاي سر اينها بود. خوب اين دست، دست خود پيغمبر است. «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال/17) اين دست خدا نيست؟ از اين دست گرفتن شرك است، از دست همسر و دوست و رفيق و كارگر و خورشيد و ماه گرفتن، شرك نيست؟ كدام يك از اينها زير نور ماه نميروند؟ كدام يك از اينها از آب نميخورند؟ فقط گرفتاريشان اين است كه اسباب دم دستي را ميبينند، اسماء الله الحسني را نميبينند.
يك روايت ديگر است كه باطن اين روايت را معنا كرده است. فرمود: ايراهيم خليل، خليل شد، دست احدي را رد نكرد، از هيچ دستي هم جز خداي متعال نگرفت. فرمود: ابراهيم خليل، خليل شد. چون زياد صلوات بر پيامبر گرامي و اهلبيتش ميفرستاد. ما خيال ميكنيم اين يك امر ساده است. صلوات خضوع است. يعني دائم الخضوع بود. همان دستي كه از هيچ دستي نميگرفت، از دست پيغمبر ميگرفت. معناي اين همين است. وقتي دائم صلوات ميفرستاد، يعني او را واسطهي فيض ميديد. از دست او ميگرفت و از شفاعت او طلب ميكرد. و الا صلوات يعني چه؟ پس ببينيد همان كسي كه از دست جبرئيل نميگيرد، دائم تكريم ميكند. اين دست، دست خداست. دستي كه به جايي رسيده، نميگوييم: خداي متعال در بندهاش حلول ميكند، ولي بالاخره بنده به جايي ميرسد كه فريقين اين روايت را نقل كردند. «حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِه وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَه» (بحارالانوار/ج67/ص22) دستش، دست خدا ميشود. گوشش، گوش الهي ميشود. نه اينكه خداي متعال حلول ميكند. ولي ارادهي الهي در همه قواي اين جاري است. اين محل مشيعت است. ميشود از اين دست نگيري. نگرفتن از اين دست، نگرفتن از خداست. منتهي از خورشيد هم نميشود استمداد نكرد. خورشيد در منظومه شمسي است. از اين منظومه بيرون رفتي، خداي متعال اين سبب را برداشته است. ديگر به آن نيازي نداري. رفتي وارد عالم برزخ شدي، كاري با اين خورشيد نداري. ولي نبي اكرم آن شمسي است كه همه كائنات به نورش محتاج هستند. بالاترين درجه بهشت هم بروي، به آن محتاج هستي. آنوقت ميشود از او استمداد نجويي؟ فقط فرقش همين است كه كسي در مقام بسم الله است، اين اسماء را هم وسايط فيض حضرت حق ميبيند. واقعاً ميبيند.
آقاي شريعتي: با توجه به مباحث گذشته ما الآن دو بحث مطرح شد. مقدمه اول خيلي خوب بود، اينكه چگونه به اسباب و وسايل نگاه ميكنيم. آيا اهلبيت(ع) و نبي اكرم(ص) تجلي اسماء خداوند هستند يا نه، اين نگاهي كه شما الآن اشاره كرديد، باز هم دو منظر دارد.يا هردو يكي است؟
حاج آقاي ميرباقري: ائمه(ع) اصلاً اسماء الله هستند. اسماء الهي هستند كه خداي متعل آنها را آفريده براي اينكه رابطهي مخلوقات با خودش برقرار شود. رابطهي مخلوق با خالق جز از طريق اسماء برقرار نميشود. اين نكته دوم است. پس نكته اول جواب عام است. آقا همينطور كه آب خوردن ميتواند شرك باشد، ميتواند عين توحيد باشد. كسي كه تشنه ميشود، يا الله ميگويد، وقتي ميخورد، الحمدلله ميگويد. اين موحد است. با خوردن به خدا نزديك ميشود. گفتم كه خوردن و نخوردن ما را از خدا دور نميكند. يعني اين را طريق ارادهي الهي بدانيد. تخلف او، تخلف از ارادهي خداست.كسي در اين عالم بگويد: خدايا من ميخواهم آب نخورم، سيراب شوم. ممكن است خداي متعال بگويد: از عطش بمير، من اين كار را نميكنم. مگر از اين عالم عبور كرده باشي. در يك مقام بالاتري باشي. ممكن است به كسي يك جزعه از عالم بهشت بنوشانند، ديگر گرسنه نشود. در روايت هست كه اُم ايمن بعد از وجود مقدس حضرت زهرا(س) نتوانست در مدينه بماند، به مكه رفت. در راه گرفتار عطش شد، در حال فوت بود. عرضه داشت: خدايا آيا كسي كه خادمه حضرت زهرا بوده، ميخواهي در تشنگي بميرد؟ دلوي آمد، خورد و تا هفت سال نه گرسنه و نه تشنه شد. ممكن است يك چنين چيزي به كسي بخورانند، ديگر در اين عالم نه گرسنه شود و نه تشنه شود. او را در يك عالم ديگري ميبرند. ولي تا در اين عالم هستي، اين اسباب است. بگويي: نميخواهم، ممكن است بگويند: بمير، اشكالي ندارد.
آنوقت چطور كسي ميتواند بگويد:خدايا من از دست پيغمبر نميخواهم بگيرم، ميخواهم از خودت غير مستقيم بگيرم. اين مخالفت با خداست. چطور كسي بگويد: خدايا من نور خورشيد را نميخواهم، خلاف حكمت الهي عمل ميكند. اگر آن خورشيد اعظم را گفت، خدايا من با او كاري ندارم، ميخواهم مستقيم بيايم. ابليس همين را گفت، حبوط كرد. شش هزار سال عبادت و نمازش از بين رفت. اين نكته اول است كه نگاه ما به اسباب دو صورت است. اگر با اسباب كار ميكنيد، در مقام بسم الله هستيد، كسي كه در مقام بسم الله است، در عين اينكه با اسباب كار ميكند، با حضرت حق همراه است. كسي كه وارد آن بيتي شد كه نور الهي در آن است، در خانههاي اهلبيت بود، آنجا بازارش هم عبادت است. به بازار ميرود، كار ميكند، خريد ميكند، نميشود در دنيا اين كارها را نكني.
يك نكته را اينجا اضافه كنم. اسبابي كه در عالم هستند، دو دسته شدند. يك دسته اسبابي هستند كه از دست نبي اكرم به ما ميدهند، مثل عالم ملائكه! يك دسته از دست شياطين و اولياي طاغوت است. لذا اسباب حرام و حلال پيدا كرده است. ظلماني و نوراني پيدا كرده است. اگر كسي از اسباب حرام خورد، ديگر نميتواند در مقام بسم الله باشد. نميشود كسي با بسم الله الرحمن الرحيم، شرب خمر كند. اگر در مقام بسم الله است بايد ترك شرب خمر كند. خيال نكنيد آنجا هم در عرض دستگاه خداست. يعني دستگاه شيطان كه در عرض دستگاه خدا نيست. اما دستگاه استكبار است، دستگاه طغيان است. خداي متعال هم او را امداد ميكند، وقتي عالم، عالم اختيار شد، اينطور نيست كه اختياري كه معصيت ميكند، امداد نشود. خداي متعال در قرآن ميفرمايد: «وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْر» (زمر/7) ميفرمايد: خداي متعال از همه بندگانش غني است. اگر خدا را بپرستند، يا نپرستند، براي او تفاوتي نميكند. ولي «وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْر» براي بندگانش كفر را نميپسندند. در روايات دارد كه خيلي وقتها خداي متعال چيزي را راضي نيست، ولي اراده ميكند. اين از اركان بحثهاي توحيدي است. مثل اينكه به بنده اختيار داده، ميخواهد گناه كند، اگر خداي متعال به او اذن ندهد كه نميتواند گناه كند. ولي راضي به گناه نيست. خداي متعال به اينكه ما در دستگاه شيطان برويم، راضي نيست. ولي اگر رفتيد، آنجا هم به شما كمك ميكند. ولي ديگر نميتوانيد در مقام بسم الله باشيد. كسي كه در مقام استعانت است، بايد در وادي حركت كند كه وادي توحيد است، وادي بندگي است. وادي معصيت نيست. پس بنابراين ببينيد از اسباب استفاده كردن، براي كسي كه در مقام بسم الله است، عين توحيد است. بلكه استفاده نكردنش استكبار علي الله است. معنياش اين است كه خدايا من طور ديگري ميخواهم. خداي متعال اينطور سفره پهن كرده است. مگر مهمان نيستي؟ خداي متعال فعلاً سفرهاش اينطور است. شما بالاتر برو، يك سفره بالاتر براي شما پهن ميكنند. تا در اين مهمان خانه هستي، راضي باش. اين مقام رضا است. ما نميتوانيم در كار خداي متعال دخالت كنيم. خدايا چرا ما را گرفتار اين خورشيد كردي كه غروب و طلوع ميكند؟ اين عالم همين است، به شما ربطي ندارد! كار خودت را بكن. عالم بالاتر برو، براي تو يك سفرهي بهتري پهن ميكنيم.
اينكه به يك عالمي برسيم كه همه عوالم محو شوند، بدون حجاب باشد، براي نبي اكرم و اهلبيت است. ولي بقيه حجاب است. حجاب است نه به اين معني كه نميگذارد شما موحد شويد. كمال توحيدتان در درك آن مقام است كه قبلاً توضيح دادم. پس بنابراين اگر در اين عالم استعانت به روش صحيحي بود، شرك نيست. لذا همه اينها كه ديگران را متهم به شرك ميكنند، اگر اينطور باشد، خودشان مشركترين آدمهاي عالم هستند. پس بنابراين وقتي از خورشيد گرفتن شرك نيست، از دست اولياي خدا گرفتن به طريق اولي شرك است. منتهي اگر ميخواهيد از خدا بگيريد، در وادي اولياي طاغوت نبايد برويد. آن دستگاه هم امداد ميشود، اما آن وادي كفر است. آنجا جاي بسم الله و مقام بسم الله نيست. دو سفره است، يكي سفره نبي اكرم است، يكي سفره شيطان است. اگر كسي وارد وادي ولايت نبي اكرم شد، سر سفره نبي اكرم نشست، سراسر نور است. «لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه» (نور/37) لذا در بهشت چون ديگر بساط اين دستگاه باطل جمع ميشود، در جهنم محاسبه ميشود، همه نعمت و توحيد است. همه بهشت نوراني است. هيچ نعمتي از نعم بهشتي، غفلت نميآورند. عين توحيد هستند. در عين اينكه آدم در بهشت هست و اسباب هم هست، در بهشت هم اسباب برچيده نميشود. فقط براي چهارده معصوم اسباب برچيده شده است. آنها هم وقتي در عالم دنيا تشرف پيدا ميكنند، به لوازم اين عالم دنيا در عين حال ملتزم هستند. ولي در آن مقامي كه هستند، هيچ حجاب ديگري نيست. آنجا بلا اسباب است. «فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى، وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ» (فجر/29 و30) آنجا جنت حور و قصور و اينها نيست. يك وادي ديگري است. ما هركجا برويم، ذيل اميرالمؤمنين تعريف ميشويم. بالاتر مهر كردن هم موجب حبوط از بهشت ميشود.
آقاي شريعتي: خيلي ممنون و متشكرم. پس نكته اينجاست كه ما در همين دنيا هم كه هستيم و به اين اسباب احتياج پيدا ميكنيم، در مقام بسم الله الرحمن الرحيم باشيم. اين نكتهي اصلي و اساسي است كه وادي ايمن است. صفحهي 72 مصحف شريف، آيات 166 تا 173 سورهي مباركهي آل عمران را تلاوت ميكنيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
«وَ مَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ(166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَ قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لاَّتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئذٍ أَقْرَبُ مِنهُْمْ لِلْايمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فىِ قُلُوبهِِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بمَِا يَكْتُمُونَ(167) الَّذِينَ قَالُواْ لِاخْوَانهِِمْ وَ قَعَدُواْ لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْ قُلْ فَادْرَءُواْ عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ(168) وَ لَا تحَْسَبنََّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتَا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ(169)فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشرُِونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بهِِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ(170) يَسْتَبْشرُِونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ(171) الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابهَُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ مِنهُْمْ وَ اتَّقَوْاْ أَجْرٌ عَظِيمٌ(172) الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَ قَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ(173)»
ترجمه آيات:
«آنچه در روز برخورد آن دو گروه به شما رسيد، به اذن خدا بود، تا مؤمنان را معلوم دارد، (166) و آنان را نيز كه نفاق ورزيدند، معلوم دارد. به آنها گفته مىشد: بياييد در راه خدا كارزار كنيد يا به دفاع پردازيد. مىگفتند: اگر يقين داشتيم كه جنگى درمىگيرد، با شما مىآمديم. آنان به كفر نزديكترند تا به ايمان. به زبان چيزهايى مىگويند كه به دل اعتقاد ندارند و خدا به آنچه در دل نهفته مىدارند آگاهتر است. (167) به آنان كه از جنگ باز ايستادند و درباره برادران خود گفتند كه اگر سخن ما را شنيده بودند كشته نمىشدند، بگو: اگر راست مىگوييد مرگ را از خود برانيد. (168) كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (169) از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمانند. و براى آنها كه در پىشان هستند و هنوز به آنها نپيوستهاند خوشدلند كه بيمى بر آنها نيست و اندوهگين نمىشوند. (170) آنان را مژده نعمت و فضل خدا مىدهند و خدا پاداش مؤمنان را تباه نمىكند. (171) از ميان آن كسان كه پس از زخمخوردن باز هم فرمان خدا و رسولش را اجابت كردند، آنان كه نيكوكار باشند و از خداى بترسند مزدى بزرگ دارند. (172) كسانى كه مردم گفتندشان كه مردم براى جنگ با شما گرد آمدهاند، از آنها بترسيد، و اين سخن بر ايمانشان بيفزود و گفتند: خدا ما را بسنده است و چه نيكو ياورى است. (173)»
آقاي شريعتي: انشاءالله زندگي همه ما منور به نور اهلبيت باشد. حاج آقاي ميرباقري بفرماييد.
حاج آقاي ميرباقري: نكتهاي را عرض كردم و آن اين بود كه ممكن است آدم در سير توحيد، عالمش عوض شود. طبيعتاً قواعدش هم عوض ميشود. مثل اينكه حضرت فرمود: شما اگر حالتي كه نزد من داريد حفظ ميكرديد، «لصافحتكم الملائكة و لمشيتم على الماء» (مجموعه ورام/ج2/ص210) ملائكه با شما مصافحه ميكردند و روي آب راه ميرفتيد.
داستاني هم كه در مورد اُم ايمن عرض كردم، آن داستان هم در قرآن نمونه زياد دارد. يك موقع آدم تعجب نكند عوالم آدم عوض ميشود. قرآن ميفرمايد: وقتي حضرت زكريا آمد، ديد در محضر مريم(س) طعامي است. فرمود: از كجا آمده است؟ «أَنَّى لَكِ هذا» فرمود: «مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (آلعمران/37) از عالم بالا براي ايشان طعام آمد. ايشان مشغول عبادت بودند، طعام بهشتي ميآمد، تناول ميكردند.بنابراين چيز عجيبي نيست كه از بالا براي كسي كه خادمه حضرت زهرا بوده است، طعام عالم بالا بيايد. اين يك پاسخي براي بحث بود كه تا اينجا اشاره كرديم كه استعانت از اسباب براي كسي كه در مقام بسم الله است عين توحيد است.
نكتهي دومي كه بايد بگوييم اين است كه ائمه(ع) و اهلبيت استثناء هستند. وجود مقدس رسول الله (ص) و اهلبيت(ع) اسماء الحسني الهي هستند كه ما مأمور از آن طريق هستيم. «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» (اعراف/180) امام صادق فرمود: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» (كافي/ج1/ص143) از احدي هيچ عملي قبول نميشود، «الا بمعرفتنا» كه اين را بايد توضيح بدهيم. اين جواب دوم به اين سؤال است كه توسل به اهلبيت عين توحيد است. ما ميگوييم: انكار شما، عين كفر است نه توسل به شما!