كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين میرباقری
تاريخ پخش: 17/03/93
بسم الله الرحمن الرحیم
و صل الله علی محمدٍ و آله الطاهرین
آقای شریعتی: سلام میگویم به همهی بينندههاي خوبمان، خانمها و آقايان خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز ما. حاج آقای میرباقری سلام علیکم و رحمة الله.
حاج آقای میرباقری: علیکم السلام و رحمة الله، من هم خدمت حضرتعالي و همکاران عزيزتان و بینندگان ارجمند عرض سلام و ادب و احترام دارم.
آقای شریعتی: بحث ما تفسير سوره مباركه كافرون است. در جلسه گذشته آن صفبندي كه بايد در سوره كافرون تبيين ميشد، اتفاق افتاد. خيلي هم از مباحث استقبال شد. امروز ادامه اين بحث را شاهد خواهيد بود.
حاج آقای میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی سيدنا محمدٍ و آله الطاهرین. [دعای فرج]
ترجمهي بسم الله را كه تقديم كرديم، با بسم الله سوره كافرون وارد فضاي سوره شديم. عرض كرديم در اين سوره چند نكته مورد توافق مفسرين هست. يكي اينكه در اين سوره اين صفبندي كه حضرت ميكنند، بعد از تبيين حق از باطل هست. اينطور نيست كه از ابتدا اين صفبندي با كفار انجام گرفته باشد. حضرت ابتدا مواضع خودشان را روشن كردند. آنچه بايد از معارف بگويند، فرمودند. و معبود و دين خودشان را عرضه كردند و با دين كفار مقايسه شده است. بنا شد كه كفار بيايند با حضرت بر سر دين يك مصالحه و معاملهاي كنند. از اينجا حضرت موضعگيري ميكنند. والا موضعگيري از قبل نبوده است.
نكته دومي كه مسلم است اين است كه در اين صفبندي كه حضرت فرمودند، همه كفار از ابتدا مخاطب آيه نيستند. يعني مفسرين متفقند كه مقصود از «قُلْ يَأَيهَُّا الْكَفِرُونَ» آحاد كفار و تك تك كفار نيستند. منتهي بايد ببينيم اين مخاطبان سوره چه كساني هستند. اين نكته دوم است. عرض كرديم كه مخاطب سوره نميشود عصري معنا شود. بگوييد: سوره نازل به كفار زمان حضرت و كفار قريش دوران نبي اكرم در مكه است. و ديگر از آنها تعدي نميكند. اين صفبندي با آنها است. بلكه اگر صفبندي با كفار قريش هم باشد، به تعبيري كه در روايت عرض كرديم، «قرآن يجري مجرا الشمس و القمر» حضرت فرمودند: اگر يك آيهاي راجع به قومي نازل شد، آن قوم از دنيا رفتند، دوران آيه هم به سر بيايد، ديگر همه قرآن به پايان ميرسد، ديگر نميتواند كتاب هدايت باشد. ولو قرآن هر روز طلوع جديد دارد، ولي همان قرآن است. مثل خورشيد كه هر روز طلوع جديد دارد، ناظر به حوادث پياپي زندگي انسانهاست. اين يك نكته در باب اينكه قرآن مخاطبش فقط كفار زمان حضرت نيستند.
يك نكته دقيقتر هم هست و آن اينكه مخاطب اصلي حضرت پرچمداران كفر هستند. يعني همينطور كه خود حضرت پرچمدار توحيد است، و حتي همه انبياي اولوالعزم سرلشگرهاي حضرت در اين جبهه هستند، همه در جبهه حضرت قرار ميگيرند، مخاطب حضرت هم پرچمداران كفر هستند كه كفر تاريخي را هدايت ميكنند. يعني آنها پرچمدار هدايت تاريخي هستند. بنابراين اصلاً معني ندارد ديگر آيه عصري معنا شود. صفبندي در آن مقياس است.
يك نكته لطيف ديگر هم عرض كنم كه اين نكته در جاي خودش بايد بحث شود. من هم اين را به عنوان يك امر قطعي نميگويم. به عنوان يك قاعدهاي كه شايد بشود عزيزان و سروران به خصوص اهل تحقيق دنبال كنند اين است كه شايد يك قاعده روشي هم در تفسير قرآن باشد. در قرآن خيلي اوقات مخاطب آحاد مؤمنين، يا تكتك كفار هم عرض هم نيستند كه تك تك را كنار هم بنشاند. دانه دانه و جدا جدا به آنها خطاب كند. بلكه خطاب به مجموعهي كفار و مجموعهي مؤمنين هست و اين خطاب هم محور اصلياش پرچمداران ايمان و كفر هستند. يعني آن جاهايي كه ميفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا» اينطور نيست كه هم عرض اميرالمؤمنين را مخاطب قرار ميدهد. خطاب به همه است. حضرت امير مخاطب اصلي است، به تبع حضرت ما مخاطب هستيم. اين روايت را فريقين نقل كردند كه در آياتي كه با «يا ايها الذين آمنوا» شروع ميشود، مخاطب اصلي اميرالمؤمنين است. حضرت امير و سيد آنها هستند. يعني اگر خطاب به همه هم هست، ذيل حضرت است. مثل اينكه دستوري را به فرمانده لشگر ميدهند كه براي همه لشگر است. ولي او مخاطب اصلي است. تكليف دسته بندي ميشود. تكليفي كه در همين خطاب متوجه فرمانده لشگر است، بيش از تكليفي است كه متوجه آحاد است. مخاطب اصلي اوست، آحاد بايد كار خودشان را كنند ولي او مأمور هماهنگي اين لشگر، هماهنگي روحيشان، اخلاقيشان، فكريشان، سازماندهي عمليات است. بنابراين درست است همه مخاطب هستند و در جاي خودشان بايد وظيفه خودشان را انجام بدهند، ولي فرمانده مسؤول كل هماهنگي همه آنها است. لذا مخاطب است. اينكه در سوره هود خداوند متعال به پيامبر گرامي(ص) ميفرمايد: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» (هود/112) خطاب به حضرت است. شما طبق مأموريت خود استقامت كنيد، آنهايي هم كه با شما به خداي متعال رو آوردند، بايد استقامت كنند، و استقامتشان را از حضرت ميخواهند. حضرت بايد هماهنگي كنند، سرپرستي كنند كه اين استقامت واقع شود. در عين اينكه خود آنها هم مخاطب هستند. به تبع خطابي كه به حضرت ميشود، كه بايد آنها را در جبهه حق و استقامت به آنها بدهد، آنها هم مكلف به استقامت است.
جبهه كفار هم همينطور است. خيلي از اوقات خطابي كه به كفار ميشود، خطاب به پرچمداران است. آنهايي كه ذيل اين پرچم ميايستند و تبعيت ميكنند، و تولي به سردمداران كفر و اولياي طاغوت پيدا ميكنند، آنها به تبع مخاطب ميشوند. تهديد به جهنم ميشوند. صفبندي ميشود. امثال خطابهايي كه در قرآن است، اينطور نيست كه مثلاً فرعون و يك كافر معمولي هم عرض مخاطب باشند. اين اصل روشي است كه كليد خيلي از خطابات قرآني است. خطابهايي كه خداوند متعال خيلي با شدت خطاب ميكند، «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (همزه/1) بعد آن مجازات شديد را براي همز و لمز بيان ميكند. آنهايي كه ديگران را مورد سرزنش قرار ميدهند. عيبجويي ميكنند. ابتدا اگر بخواهد به اين همز و لمزهاي عادي منصرف شود، معنا كردن سوره دشوار است. يك روايتي آنجا است كه فرمود: «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ قَالَ الَّذِينَ هَمَزُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ وَ لَمَزُوهُمْ» (بحارالانوار/ج24/ص309) آنهايي كه نسبت به نبي اكرم و اهلبيتشان همز و لمز دارند. يعني سرزنش ميكنند آنها را نسبت به دينشان، نسبت به جبههي حق انوقت اين همز و لمز معني دارد كه آنطور تهديد شود. البته يك جبهه هستند. جبهه كفار همه دستگاه انبياء را تخطئه ميكنند. ارزشهاي انبيا را ضد ارزش ميدانند. عيبجويي به دستگاه انبياء ميكنند. اولاً عيبجويي در اين مقياس است. نسبت به نبي اكرم و جبهه حضرت حق است. ثانياً يك دستگاه هم مقابل حضرت قرار دارد و آنها مخاطب هستند. نميگويم كه شامل آن همز و لمزها و عيبجوييهاي كوچك نميشود، ولي در اين نگاه بايد ديده شود. بنابراين در اينجا هم مخاطبين يك طرف كه نبي اكرم است، مخاطبين آن كساني هستند كه در صف حضرت هستند. البته ادامه آنها تا كفاري كه قبول ميكنند با فرض روشن شدن صف حق و باطل در صف باطل ميايستند، آنها هم به تبع مخاطب ميشوند. بنابراين اين خطاب يك خطاب تاريخي است. اين يك نكته بود كه عرض كرديم.
اين خطاب محورش وجود مقدس نبي اكرم (ص) هستند كه ولي كل هستند. شفيع كل هستند. همهي عبادت با ايشان واقع ميشود. «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه» (كافي/ج1/ص145) معرفت الله با ايشان واقع ميشود. بنابراين ايشان وقتي صفبندي ميكنند، كل جبههي حق پشت سر ايشان در اين صف قرار ميگيرند «قُلْ يَأَيهَُّا الْكَفِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» لذا به ما هم ميگويند: وقتي سوره را ميخوانيد، اول خطاب به حضرت است. «قُلْ يَأَيهَُّا الْكَفِرُونَ» ميگويند: وقتي شما هم گفتيد: «قُلْ يَأَيهَُّا الْكَفِرُونَ» شما هم به تبع حضرت بگوييد: «يا ايها الكافرون». سوره را كه ميخوانيد، تكرار كنيد. «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» اين خطاب حضرت است. من هرگز معبودهاي شما را عبادت نميكنم. شما هم بگوييد: «ربي الله وحده لا شريك له». من همفقط خدا را عبادت ميكنم. باز وقتي حضرت صفبندي ميكنند، «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ» (كافرون/6) شما ميگوييد: «ربي الله و ديني الاسلام» شما هم خودتان را پشت سر حضرت قرار ميدهيد. در جلسه گذشته ميدان درگيري را توضيح داديم كه درگيري بين حضرت، يعني اين صفبندي بين حضرت و جبهه مقابلشان هست. موضوع صفبندي را هم عرض كرديم. معبود و دين است! يعني معبود حضرت حق نبي اكرم و ديني كه به نبي اكرم عطا شده و با آن دين خدا را بندگي ميكنند و ديني كه نبي اكرم براي هدايت امتشان آوردند. صف بندي در اين است. نه در معبود خودشان و نه در بندگي خداي متعال و نه در ديني كه براي امتشان آوردند كه همان دين توحيد است. «ان الدين عند الله الاسلام» تسليم بودن به خداي متعال و ولايت حق است، در اين دين هم هيچ تنازلي نيست. پس موضوع صفبندي هم اين است. اينطور نيست كه حضرت سر دنيا صفبندي كنند.
اين نكته را عرض كردم كه اميرالمؤمنين(ع) مطلبي را در خطبه قاصعه دارند. وقتي دوران ايشان رسيد، بعد از 25 سال درب خانه حضرت ريختند. حضرت خلافت را قبول كردند. البته نه اينكه آنها عطا كنند. «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ ص» (كافي/ج1/ص198) امامت خلافت الله و خلافت الرسول است. اين دست ما نيست كه واگذار كنيم يا بگيريم. مثل مناسب اجتماعي اعتباري نيست كه ما ميآييم دور هم جمع ميشويم و يك كسي را رئيس ميكنيم. حضرت وقتي سرپرستي اجتماعي را در مدارش قرار گرفتند، يك نكتهاي را آنجا فرمودند. فرمودند: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» (شرح نهجالبلاغه/ج1/ص202) اگر نبود كه خداي متعال از عالمان تعهد گرفته است كه بر پرخوري يك عده و گرسنگي ديگران بيتفاوت نباشند، «لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا» ريسمان خلافت را بر گردنش ميانداختند، «وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا» پايان او را با جام اولش سيراب ميكردند. «لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» ميديديد كه همه دنياي شما در نظر من اين را مييافتيد كه از آب بيني بز كم ارزشتر است. آن حكومتي كه حضرت تلقي كردند، تقريباً بعد از فتح ايران و روم است. آن وسعت و گستردگي را كه يك طرفش تا قلب اروپا ميآيد و يك طرف هم تا آفريقا و كشورهاي آسيايي، ميفهمند ميديديد همه اين حكومت در نزد من از آب بيني بز كمارزشتر است. مگر يك حقي را اقامه كنند. بنابراين دعواي حضرت سر دنيا نيست.
روايت عجيبي است كه فرمود: «لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً» بنده طعم ايمان را نچشيده است، «حتي لَا يُبَالِيَ مَنْ أَكَلَ الدُّنْيَا» (بحارالانوار/ج70/ص49) اهميت ندهد چه كساني دنيا را ميخورند. اين معنايش اين نيست كه نسبت به حق و باطل بيتفاوت باشد. منزوي باشد، معنايش اين است موضوع درگيرياش دنيا قرار نگيرد. اينقدر كوچك نباشد كه سر حطام دنيا درگير شود. پس موضوع درگيري چيست؟ موضوع درگيري سر دين است. سر معبود است. سر توحيد و كفر است.
يك مثالي بزنم. اين درگيري كه الآن بين جبهه كفر و اسلام در جهان است، به حسب ظاهر ممكن است آنها بخواهند اينطور تبيين كنند كه بر سر دنيا ميجنگند. ولي حقيقت اين نيست. درگيري بر سر دنيا نيست. اين برخوردي كه كفار خودشان گاهي به برخورد تمدنها تعبير ميكنند، يك متفكر آمريكايي نظريهاي داد كه نظريهاش مبنا قرار گرفت و از سال 2000 به اين طرف درگيري همهجانبه و نظامي با دنياي اسلام را رقم زدند، يك حرفي در نظريهاش دارد و ميگويد: 21 تمدن داريم. كه اين 21 تمدن، سه تمدن اصلي هستند كه ميمانند و محور ميشوند. يكي تمدن اسلام به محوريت ايران است. يكي تمدن كنفسيوس به محوريت چين است. يكي هم تمدن مدرن غرب به محوريت آمريكا است. موضوع درگيري چيست؟ موضوع درگيري سر منابع زير زميني است؟ سر امكانات مادي است؟ موضوع درگيري به تعبير خودشان ايدئولوژي است. يعني وقتي بوش به دنياي اسلام حمله كرد، شصت نفر از متفكرين براي توجيه اين درگيري نامه نوشتند. كه اين درگيري يك درگيري كاملاً اخلاقي است. آنجا تأكيد دارند كه اگر شما در اين درگيري از سلاحهاي غير متعارف هم استفاده كنيد، كار اخلاقي كرديد. چرا؟ چون ميگويند: درگيري بر سر حاكميت ايدئولوژي آمريكايي در جهان است. تصريح ميكنند و تنها اين ايدئولوژي است كه سعادت بشر را تأمين ميكند. پس ببينيد درگيري بر سر مكتب توسعه است. آيا ما مكتب توسعه غربي را براي برنامهريزي آينده جهان ميپذيريم يا نه؟ يا بايد يك معنا و مكتب ديگري بر روند پيشرفت جامعه جهاني حاكم شود. بحث مقابله با تعالي و پيشرفت نيست. پس درگيري حضرت سر دنيا نيست كه حالا ظاهرش درگيري مذهبي باشد، باطنش درگيري بر سر قدرت و جاه باشد. فراعنهاي كه با ائمه درگير بودند، مهمترين كاري كه ميكردند همين بوده است كه ائمه را در حد خودشان تنازل بدهند. بگويند: دعواي اينها هم سر دنيا است.
مأمون در پيشنهاد به ولايت عهدي به امام رضا(ع)، اصرارش عمده مطلبش همين بود. ميخواست بگويد: آقا اين مقاماتي كه ميگويند و زيارت جامعه در شأن اينها ميخوانند، و ائمه را اينطور موجودهاي قدسي ميدانند، اينطور نيست. آنها هم يك موجودات خاكي زميني مثل ما هستند، مثل ما فكر ميكنند. انگيزههايشان در حد ما زميني است فقط يك پوشش ديني به اينها ميدهند. يك چيز بيشتر نيست. يعني ميخواست بگويد: عمق دعوا همين است. عمق نگاه ائمه (ع) هم همين بود. بيشتر از اين نيست. منتهي تا به حال ميداني براي آن پيدا نكردند. من يك جمله بگويم، امام رضا(ع) طوري عمل كردند در اين ميدان بعد از 1200 سال، ما وقتي زيارت حضرت ميرويم همه قاتلين حضرت را لعن ميكنيم و در شأن حضرت هم يك زيارت جامعه كبيره ميخوانيم، بعد هم ميگوييم: «موالي علي احصي ثنائكم». يعني چقدر موفق بوده در اينكه شأن حضرت را تنازل بدهد و در اين درگيري حضرت را در ميدان خودش بياورد. ميخواسته حضرت را زميني كند. پرچمداران كفر ميخواستند حضرت را در زمين خودشان بياورند. بگويند: بياييد در زمين ما بازي كنيد. قصه همين دنياست. يك روز ما خداي شما را ميپرستيم. دعوا سر همين چيزهاست. سر همين ارزشهاي پايين است. حضرت اين صف را در توحيد و معبود بردند و اين صف را بستند. اين صف يك صف تغيير يافتني نيست. وقتي حضرت در آن مقياس اين صف را ميبندند، ما نميتوانيم اين صف بندي را تغيير بدهيم. امكان تصرف در آن مقياس از قدرت ما خارج است. اين صف بندي هست و هيچ تنازلي هم در اين نيست. اين از مسلماتي است كه مفسرين در اين سوره بر آن تأكيد دارند. اين «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ» كه حضرت ميفرمايند: من ديني دارم و شما هم دينتان براي خودتان باشد، معناي اين تنازل حضرت نيست كه حالا دين شما براي خودتان محترم، دين من هم براي خودم محترم است. اصلاً اينطور نيست. اينكه هر عقيدهاي محترم است نيست. اصلاً اين تفكر كه هر عقيدهاي محترم است، معنايش اين است كه هيچ عقيدهاي محترم نيست. پايگاه احترام جاي ديگري است. يعني توحيد و كفر هردو محترم هستند. چرا؟ چون ان كسي كه اعتقاد به توحيد و كفر دارد، او محترم است. هر عقيدهاي محترم است، غلط است. هر عقيدهاي قطعاً محترم نيست. بنابراين همه مفسرين قبول دارند كه اين «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ» معنايش اين نيست كه حضرت بگويند: دين شما براي خودتان محترم است، دين من هم براي خودم محترم است. اين حرفها نيست. بحث اين است كه من تنازل نميكنم. دين شما براي خودتان، من هيچ احتياجي ندارم كه شما بياييد دين مرا قبول كنيد به قيمت اينكه من در دين شما تنازل كنم. حضرت ميخواهند بگويند: من تنازل نميكنم دين شما را قبول كنم. نه اينكه دين شما محترم است. دعوتي كه كرديد، دعوت قابل قبولي نيست.
اگر ما صفبندي را در اين ميدان ديديم كه حضرت دارند صفبندي ميكنند، در جلسه گذشته گفتم كسي كه به ميدان آمده است، پرچمدار توحيد است. و اگر حضرت كمترين تنازلي در اين ميدان ميكردند، حق و باطل براي هميشه به هم آميخته ميشد. ديگر هيچ موحدي نميتوانست موحد باشد. چون پرچمدار است. اين است كه خداي متعال، «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» (انعام/124) ميداند رسالتش را در كجا قرار دهد. آنجا يك شخصي را قرار ميدهد كه خورشيد هم كف يك دست و ماه را كف دست ديگرش بگذارند، ذرهاي رغبت پيدا نميكند كه حالا كوتاه بيايد. نه تهديدها، نه تطميعها، افقش، افق بالاتري است. يك چنين آدمي را پرچمدار قرار ميدهد. يك تعبيري در باب اميرالمؤمنين (ع) در نهجالبلاغه است كه در زيارت غديريه هم آمده است. يك زماني برادر ايشان در نامهاي به ايشان گوشزد ميكنند، اينطور كه شما ميرويد، ديگر كسي پشت سر شما نميماند. همه متفرق ميشوند. آنجا حضرت يك تعبير نوراني دارند. «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» (بحارالانوار/ج97/ص361) همه مردم دور من جمع شوند، چيز بر عزت و اقتدار و نفوذ ناپذيري من اضافه نميشود. من با آنها به عزت نميرسم. تفرقشان هم ذرهاي وحشت در من ايجاد نميكند. در اين راه «وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً» همه مردم مرا رها كنند بلكه واگذار به دشمن كنند، ذرهاي حالت تضرع در من پيدا نميشود.
يك تعبيري در زيارت غديريهي امام هادي(ع) است، همين بيان حضرت را توضيح ميدهد. چون «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» شما وقتي با تكيه به خدا به عزت رسيدي، عزت الهي در شما هست. چون عزت براي خداست. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (نساء/139) يك جايي هم ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين» (منافقون/8) اين دو عزت در عرض عزت خدا نيست. يعني عزت خدا در آنها محقق ميشود. آنها تحت سايهي عزت خدا قرار ميگيرند، و عزيز و نفوذ ناپذير ميشوند. اگر كسي در آن مقام نبود، خيلي زود تهديد و تطميعها در او اثر ميگذارد. خداوند متعال اين شخصيت را تحت سايه عزت خودش قرار داده و بعد هم اين صف بندي مطلقي كه حضرت ميكنند، هيچ تنازلي نميكنند. واقعاً اگر كمترين انحراف يك ترك اولي آنجا ميشد، همه حق و باطل با هم قاطي ميشدند. اين حضرت است كه مرز حق و باطل را تا آخر نگه داشته است. يعني اقامه حق با ايشان است. اينكه در تعابير هست، «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ» (بحارالانوار/ج10/ص432) حق بر محور حضرت ميچرخد، اين در واقع نبي اكرم است چون يك جان و يك حقيقت هستند. حضرت مدار حق هستند. حق را نگه داشتند. بقيه اگر در مدار حق حركت ميكنند، بخاطر استقامت و استوار بودن حضرت در مدار حق است. اگر در اين ميدان وارد شديم و چنين صفي را پذيرفتيم كه هست، يك مسأله جدي كه مطرح ميشود اين است كه اين صف بندي دامنهاش كجاست. عرض كرديم همه عرصههاي حيات را ميگيرد. اگر معبود انسان و دين انسان جدا شد، ديگر حوزهاي نميماند كه حوزهي معبود و حوزه دين انسان نباشد. اين نگاه كه ما بياييم براي دين و پرستش خداي متعال يك حوزهي حداقلي درست كنيم، بگوييم: اينجا با هم اختلاف داريم، از اينجا دايره كه بيرون آمديم، ديگر اختلاف نيست و مصالحه است. اين بيمعنا است. اگر معبود دو تا شد، همه مسير زندگي دو تا ميشود. اگر دين دو تا شد، همه آئين حيات انسان تغيير پيدا ميكند. يكي حيات دنيايي ميشود و يكي حيات طيبه ميشود. يكي دنبال كامجويي از دنيا ميرود، يكي دنبال تقرب و قرب و لذت ميرود. همه چيز به هم ميخورد. زندگي دنيايي است اما اين زندگي دو سامان پيدا ميكند. ديگر هيچ نقطه اشتراكي پيدا نميشود. وقتي اختلاف بر سر معبود و دين شد، اين اختلاف حداكثري است.
حالا اينجا يك سؤال پيش ميآيد. پس بنابراين منطقة الفراغ چيست؟ آيا در حوزهي اديان ما يك منطقهي فراغتي نداريم كه مردم آنجا آزاد هستند و حلال و حرام نميكنند و منطقهي حلالها است. منطقهاي است كه به تعبير بعضي دين در آنجاها سخني ندارد. اگر اين صف بندي كه حضرت ميكنند، يك صف بندي تمام هست، هيچ حوزهاي را خالي نميگذارد، پس اين منطقه كجاست، ببينيد اولاً در حوزه سرپرستي و ولايت ما هيچ منطقة الفراغي نداريم. يعني جايي نيست كه نبي اكرم بگويند: من آنجا اعمال ولايت نميكنم. كما اينكه كفار هم همينطور هستند. هركجا حضرت بگويند: من اعمال ولايت نميكنم، آنها اعمال ولايت ميكنند. الآن كفار مدعي مديريت جامعه جهاني در مقياس توسعه پايدار هستند. جامعه جهاني را در نظر واحد به دهكده جهاني تبديل ميكنند. كه يك ايدئولوژي، يك حاكم، يك حكومت است. رسماً آمريكا رهبري جهان را ادعا ميكند. در اين رهبري حوزه فراغ را هم ميگذارد؟ اصلاً حوزه فراغ نميگذارد. براي اين شصت، هفتاد سال عمر انسان از قبل تولد تا پايانش كه از آن به مرگ به اتاق ايزوله، برنامه دارند. اينكه در چه شرايطي نطفه منعقد شود، و چطور به دنيا بيايد، وضع شغلي پدر و مادرش چه باشد، مرخصيشان چه ميشود، بعد چطور در مهد كودك برود، در تمام اين حوزهها ورود كردند. تا در خانه سالمندان برود و بعد هم در اتاق ايزوله برود. «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا» (جاثيه/24) حرف كفار همين بوده است. «وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر» براي اين شصت سال برنامه را پر كردند. پس در محيط ولايت منطقة الفراغي نيست. هركجا نبي اكرم بگويد: من اينجا دخالت نميكنم، ابليس ميگويد: من دخالت ميكنم. و همين را ميخواهد. هيچ حوزهاي نيست كه آنها قانع باشند. پس درگيري سر سرپرستي، درگيري شامل است. اصلاً منطقة الفراغي ندارد.
وقتي وارد حوزه محيط ولايت نبي اكرم شديد، يك منطقة الفراغي است. اينهايي كه در اين حوزه ميآيند يك حوزه ترخيص دارند. هرچه درجات شما رشد ميكند، اين حوزه دامنهاش محدودتر ميشود. به جايي ميرسيد كه ديگر آدم ترك مستحبات هم نبايد بكند. به خاطر يك ترك مستحب حبوط ميكند. به خاطر يك مكروه بيرونش ميكنند. گاهي به جايي ميرسد كه به خاطر يك ترك اولي حبوط ميكند. پس بنابراين منطقة الفراغ هم تابع درجه ايمان ما است. اين ايمانها درجاتي دارد، وقتي به مرتبه كمال ايمان رسيدي، ديگر آنجا منطقة الفراغي حتي در تولي هم نيست. شما بايد مطلقاً تحت سرپرستي قرار بگيريد، حتي يك نفس كشيدن شما. اينجاست كه وقتي سلمان با حضرت امير با حضرت امير از يك راه ميرود، يك رد پا بيشتر نميماند. اين فق رد پاي سلمان نيست، قلبش هم با حضرت امير در عالم يك رد پا دارد. فكرش هم يك رد پا دارد. آنوقت وارد عوالم حضرت ميشود، در آن عوالم سير ميكند. و الا اين اتفاق نخواهد افتاد. پس منطقة الفراغ به معني يك حوزه وسيعي است كه اصلاً دين دخالتي ندارد. نظري ندارد. معنياش اين است كه يك حوزه وسيعي است كه خداپرستي آنجا لازم نيست. آزاد هستيد، ميخواهيد خدا را بپرستيد، ميخواهيد بت بپرستيد. وارد محيط توحيد كه ميشويد، آنجا باز مراتب دارد. يك بخشي را گذاشتند اين مداراي با ما در مسير توحيد است. به يك جايي كه ميرسد يك ترك اولي آنجا كني، حبوط ميكني.
خداي متعال گاهي انبيا كه يك ترك اولي ميكردند، حرام و مكروه هم نبوده، ما نميدانيم چه بوده است. يك ترك اولي ميكردند، «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» (انبياء/87) حضرت يونس را در شكم ماهي ميكنند، ميگويند: اگر تسبيح نميكردي، تا قيام قيامت در شكم ماهي تو را نگه ميداشتيم. چون تو پيغمبر هستي. پس اين منطقة الفراغ به اين معنا كه يك جا خدا بگويد: پيغمبر ميتواني از ولايت من خارج شوي، در اين محيط از دايره ولايت من بيرون نرو. اصلاً نداريم! ميگويد: مطلقاً از توحيد نبايد خارج شوي. يعني حتي شرك خفي و اخفا هم بيمعنا است. حتي اين آيه را مكرر آوردند. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» (كهف/110) اگر در آن مقام ميخواهيد موحد باشيد، كه به لقاء رب برسيد، «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» فرمود: اين همان شرك خفي است. شرك مغفور است كه تشخيص آن از تشخيص مورچه بر سنگ سياه دشوارتر است. «إِنَّ الشِّرْكَ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْل» (وسايلالشيعه/ج5/ص99) تشخيص آن از رد پاي مورچه هم سختتر است. آن شرك هم مانع لقاء الله است، نبايد داشته باشيد. ولو اينكه شما را ازذ جرگه اسلام بيرون نميبرد. شرك مغفور است. خدا ميبخشد. بهشت هم ميرويد و ممكن است درجات بهشت را هم طي كنيد. اما آن مقام اخلاصي كه بايد به آن برسيد، لقاءالله داشته باشيد، با يك شرك خفي هم نميسازد. بنابراين خروج از ولايت نبي اكرم و اهلبيت به اندازه يك ذره هم انسان را از وادي توحيد و ايمن بيرون ميبرد. از مقام لقاء و قرب محروم ميكند.
آقاي شريعتي: قرار روزانهي ما تلاوت آيات 171 تا 175 از صفحهي 105 سورهي نساء است. برميگرديم به بركت محمد و آل محمد.
«يَأَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُواْ فىِ دِينِكُمْ وَ لَا تَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسىَ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَئهَا إِلىَ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَا تَقُولُواْ ثَلَثَةٌ انتَهُواْ خَيرًْا لَّكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَاهٌ وَاحِدٌ سُبْحَنَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا(171) لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَ لَا الْمَلَئكَةُ المُْقَرَّبُونَ وَ مَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبرِْ فَسَيَحْشرُُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا(172) فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَ اسْتَكْبرَُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَ لَا يجَِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لَا نَصِيرًا(173) يَأَيهَُّا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا(174) فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فىِ رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يهَْدِيهِمْ إِلَيْهِ صرَِاطًا مُّسْتَقِيمًا(175)»
ترجمه آيات:
«اى اهل كتاب، در دين خويش غلوّ مكنيد و درباره خدا جز سخن حق مگوييد. هر آينه عيسى پسر مريم پيامبر خدا و كلمه او بود كه به مريمش افكند و روحى از او بود. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه است. از اين انديشهها بازايستيد كه خير شما در آن خواهد بود. جز اين نيست كه اللَّه خدايى است يكتا. منزه است از اينكه صاحب فرزندى باشد. از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين است، و خدا كارسازى را كافى است. (171) مسيح ابايى نداشت كه يكى از بندگان خدا باشد و ملائكه مقرب نيز ابايى ندارند. هر كه از پرستش خداوند سرباز زند و سركشى كند، بداند كه خدا همه را در نزد خود محشور خواهد ساخت. (172) اما آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاى نيك كردهاند اجرشان را به تمامى خواهد داد، و از فضل خويش بر آن خواهد افزود. اما كسانى را كه ابا و سركشى كردهاند به عذابى دردآور معذب خواهد داشت و براى خود جز خدا هيچ دوست و ياورى نخواهند يافت. (173) اى مردم، از جانب پروردگارتان بر شما حجتى آمد و براى شما نورى آشكار نازل كردهايم. (174) اما آنان را كه به خدا ايمان آوردهاند و به او توسل جستهاند به آستان فضل و رحمت خويش درآورد و به راهى راست هدايت كند. (175)»
آقاي شريعتي: من ميخواهم يك خواهش و يك درخواستي از دوستان بكنم. بياييد براي شفاي همه مريضان دعا كنيم. انشاءالله خداوند به همه مريضها لباس عافيت بپوشاند، مخصوصاً حضرت آيت الله مهدوي كني، در بيمارستان بستري هستند. از همه بينندگان خوبمان خواهش ميكنم كه براي شفاي عاجل ايشان يك حمد و شفا بخوانند و انشاءالله خداوند به ايشان عافيت بدهد كه انصافاً از شخصيتهاي ارزشمند هستند. انشاءالله خداوند هرچه سريعتر حضرت آيت الله مهدوي كني را به ما برگرداند. در آستانهي نيمه شعبان هستيم. اين روزها فضاي جامعه ما منور و معطر به عطر حضرت مهدي(عج) است. در پيامكها خيلي از دوستان درخواست داشتند كه از اعمال اين روزها برايشان بگوييد.
حاج آقاي ميرباقري: ميدانيد اين سه ماه رجب، شعبان و رمضان، جزء ماههاي خاصي است كه درهاي رحمت خدا باز است. اينكه ميگوييم: درهاي رحمت خدا باز است، يك تعبير ظاهري نيست. بلكه در باطن عالم يك اتفاقي ميافتد، كه گاهي در بيانات معصومين پرده از آن اتفاقات برداشته ميشود. چنانچه مشهودشان بوده ميفرمودند. در حديث معروف ملك داعي ماه رجب كه بزرگان نقل كردند، ديدهايد ماه رجب كه ميرسد، ملكي از آسمان هفتم ندا ميدهد و همه را صدا ميزند يعني تا آن آسمان درها باز ميشود. وقتي اين ماه تمام شد، قاعدتاً آن فضاي باطني ما ديگر نيست. به حسب ظاهر ممكن است ما احساس نكنيم. ولي اگر كسي ورود به ماه كرد، آنوقت آرام آرام ميتواند آن نسيمهاي رحمت و آن حقايق پشت صحنه را هم احساس كند و هم مشهود واقع شود. كه واقعاً اين ماه، ماه ديگري است و به گونهي ديگري است. يا شب جمعه حقيقتاً باطنش با شبهاي ديگر متفاوت است. البته ميدانيد هيچ چيزي در عالم از خود ندارد، همه نازلهي اسماءالهي و به تعبيري نبي اكرم و اهل بيتشان هستند كه تجلي ميكنند. زمانها متفاوت ميشوند. مكانها متفاوت ميشوند، در كعبه كه مهمترين مكان است و مقاماتي كه حول كعبه و اينها هستند، همه از شئون نبي اكرم هستند. مكه و منا و مقامات همه از شئون نبي اكرم برخوردار هستند. بنابراين زمانها امتياز فوقالعاده ذاتي ندارند، ولي به اندازهاي كه در آنها حقايق تنزل پيدا ميكند، متفاوت ميشوند. بنابراين ماه رجب، ماه شعبان، ماه رمضان، ماههاي متفاوتي است تا ماه شعبان كه درهاي جهنم بسته و درهاي بهشت باز است. ماه فوز بالجنه است. اينها ديگر يك قرارداد نيست. واقعاً درهاي ولايت شيطان را ميبندند. درهاي تصرف شيطان را ميبندند. درهاي نسيم رحمت توحيد باز است و ميوزد. درهاي ولايت نبي اكرم و اميرالمؤمنين باز است. ماه رجب ماه اميرالمؤمنين است. اين ماه هم ماه نبي اكرم(ص) است. رمضان هم شهر الله است. البته بعضي روايات هم رجب را شهر الله ميداند. همهي ماهها شهر الله هستند. در عرض توحيد ما چيزي نداريم. اگر شهر نبي اكرم است، در واقع شهر توحيد است. والا حضرت در عرض خداي متعال چيزي ندارند. كمااينكه شهر اميرالمؤمنين شهر نبي اكرم است. براي اين تقسيمي كه شده است، شهر اميرالمؤمنين، شهر نبي اكرم، شهر الله، يعني ما بايد از وادي ولايت وارد شويم، به وادي نبي اكرم برسيم. «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» (وسايلالشيعه/ج27/ص34)، «أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» (بحارالانوار/ج40/ص203) بنابراين رجبيون حقيقتاً آن كساني هستند كه در ماه رجب يك نسيمي از ولايت اميرالمؤمنين به آنها وزيده است. يك بابي به سوي اميرالمؤمنين باز شده و يك گشايشي به آنها شده است. اگر شده الحمدلله از رجبيون هستند. اگر نشده بعيد است از رجبيون باشند. همه آن اعمال خروجياش و مراقبتهاي ماه رجب بايد يك نسيمي از وادي ولايت اميرالمؤمنين باشد. يك نسيم حيات طيبه باشند. چون ميدانيد حيات از اين طرف ميوزد. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ» (انفال/24) «ما يحييكم» همان همه دعوت نبي اكرم حيات بخش است. ولي باطن همه دعوت نبي اكرم ولايت الله است. ولايت خودشان و ولايت اميرالمؤمنين است. لذا «ما يحييكم» به ولايت اميرالمؤمنين تفسير شده است. اگر كسي نسيم دعوت نبي اكرم به او بوزد و در ماه رجب اجابت كرده باشد، بايد درهاي ولايت به روي او باز شود، و به حيات طيبه رسيده باشد. درك او از خودش و از عالم، عوض شده باشد. در يك منزلت ديگري جهان را بفهمد. خداي متعال را بشناسد. اين خروجي ماه رجب است.
حالا اگر وارد ماه شعبان شديم، ماه شعبان ماه شفاعت نبي اكرم است كه با عبادت نبي اكرم درهاي خاصي باز ميشود.«وَ هَذَا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبَان الَّذِي حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَان» (وسايلالشيعه/ج10/ص492) يك شعبهاي از حقيقت در اين ماه نازل ميشود. خداي متعال اين ماه را به احترام نبي اكرم در پوشش مقام رضوان قرار داده است. شما بالاتر از مقام رضوان در عالم مقامي نداريد. سلوك تا مقام رضوان كه بالاترين مقامي است كه عبد ميتواند به آن برسد، در آنجا رضوان الهي و رضاي خداي متعال را از خودش و محبت خداي متعال را به خودش ميچشد، اين مقام، مقامي است كه بايد بالا برويم و به آن برسيم. سير ما بايد تا مقام رضوان باشد. اين سير در مقام رضوان هم با نبي اكرم و اهلبيت است. يعني آخرين مقام توحيدي هم اگر كسي سالك شود، به تعبير ديگر با پاي حضرت بايد اين وادي توحيد را طي كرد، تا مقام رضوان.
گاهي خداي متعال بهشت را پايين ميآورد. ماه رمضان خداي متعال قرآن را فرود آورده است. چون او فرود آورده است يك آيه قرآن ثواب ختم قرآن را دارد. وقتهاي ديگر بايد يك ختم قرآن كني تا درهاي قرآن به رويت باز شود. اينجا يك آيه كه ميخواني همان ابواب قرآن به رويت باز ميشود. چرا؟ چون قرآن سايه انداخته و آمده است. «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآن» (بقره/185) ما بايد تا مقام رضوان با نبي اكرم برويم. اين شهر، شهر نبي اكرم است، اين شهر در پوشش رضوان است. يعني به احترام نبي اكرم شعبهاي از وجود نبي اكرم، شعبهاي از مقامات نبي اكرم در عالم دنيا در ماه شعبان تنزل پيدا ميكند. اگر كسي وارد اين ماه شد، وارد مقام رضوان شده است. چون در پوشش رضوان است. در اين ماه بيايي وارد وادي رضوان شدهاي. آنوقت خود حضرت شبها بيدار بودند و روزها را روزه ميگرفتند، گمان من اين است خيلي از عبادات حضرت براي مقام شفاعتشان است. براي اينكه ما را به مقام رضوان برسانند. ما وارد شهر حضرت شويم. اينكه اميرالمؤمنين فرمود: منادي حضرت در مدينه صدا زد، ماه، ماه من است. من را با روزهي اين ماه كمك كنيد. عرض كرديم روزهي اين ماه در مقامات نبي اكرم به ايشان كمك نميكند. ميخواهد دست ما را بگيرد، اگر ما دهانمان را بستيم، امساك كرديم، آماده ميشويم دستمان را به دست حضرت بدهيم، حضرت ما را در ماه خودش ببرد. ماه حضرت ماه شعبان است. مقام رضوان كه از مقامات نبي اكرم است، يك شعبه از آن در ماه شعبان تنزل پيدا ميكند. اگر كسي وارد ماه نبي اكرم شد، وارد مقام رضوان نبي اكرم ميشود. مقام رحمت نبي اكرم، مقام رضوان كه از مقامات نبي اكرم است در اين ماه پايين ميآيد. لذا كسي وارد ماه شود، به رضوان ميرسد. قلب اين ماه شب نيمه شعبان است. كه فرمود خداي متعال نيمه شعبان را به ما داد، كما اينكه شب قدر را به نبي اكرم داد. البته شب قدر نبي اكرم براي اهل بيتش است. شب نيمه شعبان اهل بيت هم براي نبي اكرم است. چيزي در عرض نبي اكرم نيست. ولي شفاعتشان، كما اينكه نبي اكرم شفاعت كرده، شب قدر را آورده كه از هزار ماه برتر است، يك شفاعتي هم به احترام اهلبيتش شده است. گويي يكبار ديگر اين تكرار شده و آن شب نيمه شعبان است. لذا دستور احيا دارد و رويات عجيبي هم دارد. فرمود: اگر كسي اين شب را احيا كند، روزي كه قلبها ميميرد، قلب او نميميرد. ميدانيد حيات قلب از وادي توحيد است. حيات قلب ناشي از رحمت خداست. «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ» (روم/50) سرزمين وجود ما هم با آثار رحمت خدا زنده ميشود. اين شب نيمه شعبان شبي است كه رحمت الهي، باران رحمت الهي، ولايت نبي اكرم و اميرالمؤمنين كه سرچشمهي حيات است، ميبارد. اگر كسي اين شب را احيا گرفت، وارد محيط ولايت آنها ميشود به يك حيات طيبهاي ميرسد. نسيمي از حيات نبي اكرم و اميرالمؤمنين و وجود مقدس حضرت بقية الله در اين شب ميوزد كه اگر كسي اين شب را دريافت و احيا كرد به آن نسيم حيات طيبه ميرسد. آنوقت اگر به آن حيات رسيد، ديگر حياتي است كه هيچوقت موت ندارد. روزي كه همه قلبها ميميرند او زنده است. اگر ميگويند: حضرت خضر ماءالحيواني را خورده و ديگر نميميرد و دنبال آن ميگردند، آن ماء الحيوان همين وجود مقدس امام زمان است.
در شب نيمه شعبان نسيمي از ناحيه حضرت ميوزد. تلاش كنيم خودمان را به آن نسيم برسانيم. اگر كسي نيمه شعبان توانست خودش را به آن نسيم برساند، خودش را زنده كرده است. اين همان احيا است. اين بيداري مقدمه همان احيا و زنده شدن است. به حيات طيبه ميرسد. نسيم حيات طيبه ميزود، ديگر روزي كه همه ميميرند، او زنده است.