برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت ابراهیم(علیهالسلام)- بخش پایانی
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 21- 05- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
هنوز در ایام اربعین کلیمی و چهل روزی هستیم که میقات موسی کلیم الله بوده است و برای اهل سلوک مژدهها و نویدها و اعمالی را در پی دارد. ما که محروم هستیم اما همین یادآوری را برای کسانی که اهل ذکر هستند و یک توجه کفایت میکند که حرکت کنند را برای خودمان غنیمت میشماریم. انشاءالله خدای متعال اعمال آنها را برای همه ما قرار بدهد و به ما هم توفیق اعمال اولیای خودش و اهل سلوک را عطا بفرماید. در خدمت ابراهیم خلیل الرحمان بودیم و آغاز کلاممان را با ابراهیم آغاز کردیم و این جلسه آخری که در خدمت ابراهیم خلیل الرحمان به لحاظ ظاهر هستیم ولی دل ما با محبت حضرت عجین شده است،«سَلامٌ عَلى إِبْراهِيم» (صافات/109) به ابراهیم خلیل سلام میدهیم. بحثهای زیادی را در این جلسات متعدد گفتیم. از آدم(س) و شیث و ادریس و نوح و هود و صالح (ع) گفتیم و در طولانیتریم بحث در خدمت حضرت ابراهیم بودیم و جلسات ما خیلی متعدد شد. طبق آنچه در قرآن کریم هست سعی کردیم مطابق قرآن این بحثها را قرار بدهیم. بیشترین فضایل و خصایل را در رابطه با حضرت ابراهیم مطرح کردیم. آخرین بحثهایی که باقی مانده است، ابراهیم خلیل حدود 170 تا 200 سال عمر مبارکشان بود. همینطور نسبت به حضرت اسحاق و حضرت اسماعیل هم عرض کردیم که حضرت اسحاق حدود 180 سال عمر کردند که نزدیک صد سال بعد از ابراهیم(ع) نبوت حضرت بوده است. بنا بر نقلی که در 120 سالگی حضرت، اسحاق به دنیا آمده باشند، اگر ابراهیم خلیل 200 سال عمر کرده باشند، هشتاد سال از عمرشان را در محضر پدر بودند و صد سال هم نبوت خود حضرت اسحاق بوده است. حضرت اسماعیل(س) بین120 تا 137 سال ذکر کردند که جلسه قبل هم عرض کردیم که باز هم حضرت اسماعیل پس از ابراهیم خلیل الرحمان از دنیا رفته است.
تمام آیاتی که در رابطه با حضرت اسحاق(س) و حضرت اسماعیل(س) آمده است، عجیب است که همه در کنار پدر یا انبیای دیگر ذکر شده است. این بزرگواران به تنهایی ذکر نشدند. غیر از یک جا که در مورد حضرت اسماعیل است و اسماعیل صادق الوعد ذکر شده و آنجا خدای متعال تعریف کرده است. اما بقیه موارد که دوازده مورد در قرآن کریم در مورد حضرت اسماعیل، نام مبارک ایشان در قرآن آمده است و هفده مورد دربارهی حضرت اسحاق در قرآن ذکر شده است برای مواردی اینها همراه با ابراهیم خلیل است یا انبیای دیگر که مرتبط بوده است. این خود یک کد و کلیدی است که در شعاع خورشید نبوت و رسالت اولوالعزمی ابراهیم خلیل جلوهی دیگری در کار نباشد. حتی اگر اسماعیل ذبیح است و اسحاق(س) است. اگر اینها هم هستند، حتی با وجود اینها، با وجود عمر اینها و دو نسل بزرگی که از اینها نشأت میگیرد، در کنار ابراهیم خلیل الرحمان اینها ماهی هستند که جلوهگر همان خورشید هستند. یعنی آن خورشید سلطه و احاطهاش را خدا هم رعایت کرده است. حتی وقتی که جریان ساختن بیت الله را خدا ذکر میکند «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ» (بقره/127) یعنی خدای متعال ابراهیم را جدا میآورد و بعد از اینکه قواعد بیت که مفعول است و ساختن خانه را میآورد، بعد میگوید: «و اسماعیلُ» اسماعیل هم در این ساختن بود. لذا در رفتار ما هم، ما در نظام وجودیمان همین را باید یاد بگیریم که وقتی نام مبارک حضرت رسول(ص) را ذکر میکنیم در کنار نام اهلبیت(ع) با اینکه اینها نور واحد هستند، ولی خود حضرات به ما یاد دادند و برای ما تبیین کردند که نام بزرگ رسول گرامی را پر شعاع و نورانی قرار بدهیم. اینها را تحت آن شعاع ببینیم. این یک نگاه است که جذبه وجودی پیغمبر اکرم را پررنگ نشان بدهیم. اگر این کار را بکنیم حضرات معصومین هم پررنگ هستند. اما اگر این ادب را یاد نگرفتیم، خود همین هم ضربه میزند. لذا اینها ادبی است که دارند به ما یاد میدهند. با اینکه وجود بزرگوار حضرات معصومین در کنار پیغمبر اکرم یک نور واحد هستند. اما ترتب وجودشان نبی گرامی اسلام، رسول است و حضرات تابع هستند، امام هستند، مبین همان دین رسول هستند و از خودشان چیز دیگری ندارند غیر از اینکه تبیین میکنند قرآنی که آن حضرت آورده است، لذا عترت حضرت میشوند. اهلبیت حضرت میشوند. لذا صلوات بر حضرت با صلوات با اینها همراه است که اصل و فرع میشود. این نگاه اگر در وجود ما شکل بگیرد، گاهی ممکن است بعضی از مؤمنین احساس درستی به آنها دست ندهد. تعالیم دین این را به ما یاد میدهد. هیچ منافاتی هم با نورانیت واحده اینها ندارد. حواسمان باشد فکر نکنیم اگر این کار را کردیم، این نورانیت واحده مقام باطنی آنهاست و یک حقیقت واحده هستند. اما در مقام ظاهری همه اینها تابع پیغمبر اکرم هستند. اگر ما نکنیم خلاف آن ادبی است که به ما یاد دادند.
گفتیم که درخشندگی حضرت ابراهیم در طول تاریخ منحصر به فرد است و زمان خودش را قویتر شامل میشود. حضرت اسماعیل در قرآن کریم بیشتر از جهت ذکر کارها مطرح شده است ولی حضرت اسحاق با اینکه اسمش در قرآن هفده بار آمده است اما همیشه به همان صورت اسحاق نبی به عنوان یکی از فرزندان ابراهیم خلیل که به او بشارت داده شده بوده یا در کنار یعقوب به عنوان فرزند فرزند ذکر شده یا در کنار انبیاء به عنوان آباء انبیای دیگر همینگونه ذکر شده است. اما حضرت اسماعیل، چند کار در قرآن از جمله جریان ذبح و جریان بنای بیت الله هم ذکر شده که ذکر بیشتری از این جهت در قرآن نسبت به حضرت اسماعیل وارد شده است.
حضرت ابراهیم(ع) رفت وآمد داشتند، هرچند که این رفت و آمدها بسیار نبوده اما یکبار که حضرت اسماعیل تازه ازدواج کرده بود، هاجر(س) در همین میان از دنیا رفت. ابراهیم خلیل هنوز به اینها سر نزده بوده و هنوز خبر دار نشده بود. چون تاریخ ازدواج اسماعیل را مختلف ذکر کردند، بعضی میگویند: قبل از وفات مادر بوده است، بعضی میگویند: نزدیک وفات مادر بوده است. شاید اگر ابراهیم خلیل هر سال به این خانواده در ایام حج سر میزد، ازدواج اسماعیل و وفات هاجر محقق شده است. ابراهیم خلیل آمده اسماعیل را ببیند، صبح از فلسطین و شام حرکت میکرد و وقتی به حجاز میرسید نزدیک ظهر بود. چون با طی الارض میآمد. قبل از ظهر میرسید و تا عصر بوده و شب برمیگشت. هر بار که میآمد در مدتی که ساره(س) زنده بود، چون ساره قبل از ابراهیم خلیل از دنیا میرود. 127 سال عمر مبارک ساره(س) بود. ابراهیم خلیل اگر حدود 170 تا 200 سال باشد، حدود 70 سال بعد از ساره(س) حضرت ابراهیم زنده بود. با اینکه هاجر(س) هم بعداً از دنیا رفته بود اما رفت و آمد بیشتری داشت. شاید بنای بیت در آن دوره محقق شود.
حضرت ابراهیم برای دیدن حضرت اسماعیل و هاجر میآیند، بعد میبینند که هاجر از دنیا رفته و اسماعیل هم قبل از وفات مادر شاید ازدواج کرده بود. اسماعیل در مکه نبود و برای شکار از مکه خارج شده بود. حضرت ابراهیم مدتی که آنجا بود طولی نمیکشید. با همسر اسماعیل گفتگو میکند و او هم از زمانه و زندگی و سختی آن گله و شکایت میکند، ابراهیم(ع) میفرماید: وقتی همسرت آمد بگو: آستانه در را عوض کن! چون میخواهد نسلی از او محقق شود که سرنوشت ساز باشد. لذا وقتی اسماعیل میآید بوی پدر را احساس میکند. میپرسد: کسی آمده بود؟ میگوید: پیرمردی اینجا آمد و از اسب هم پیاده نشد و رفت. همسر اسماعیل گفت: پیرمرد فرمود: چهارچوب در را عوض کن. اسماعیل میفهمد خلق و خوی این خانمی که گرفته است مطابق با پیش بینی که باید از او نسلی محقق شود نیست. لذا این خانم را طلاق میدهد و ازدواج دیگری میکند. سال بعد که حضرت ابراهیم آمد، باز حضرت اسماعیل نبود. خانم دیگری که بود پذیرایی کرد و جملات و رفتارش خیلی خوب بود. صبر و صبوری و رضایت خودش را از زندگی ابراز کرد. طبق نقلهایی که در مورد مقام ابراهیم است، در مورد جای پای حضرت ابراهیم یک نقل این است که پای حضرت ابراهیم را روی آن سنگ گذاشتند و سر حضرت را شستند، جای دو پای حضرت آنجا ماند. دارد که وقتی خواستند برگردند به او گفتند این را تثبیت کن. وقتی اسماعیل را میشنود خیلی خوشحال میشود و آن نسل از این خانم محقق میشود تا به نبی ختمی میرسد.
دارد که اسماعیل(س) فرزندان پسر زیادی داشت، شاید تا دوازده فرزند پسر برای حضرت اسماعیل ذکر کردند. به حضرت اسحاق هم خدا دو فرزند پسر دو قلو به او داد. یکی حضرت عیس و یکی یعقوب است. عیس داماد اسماعیل میشود. یعقوب هم داماد دایی خود، خانمی که ده فرزند بنی اسرائیل از او به دنیا میآید، یعقوب اسرائیل الامه است. بعد هم آن خانم از دنیا میرود. خواهر آن خانم، یعنی راحیل را میگیرد که یوسف و بنیامین از او دنیا میآیند.
حضرت هاجر و حضرت اسماعیل در حجر اسماعیل که الآن معروف است، دفن شدند. یعنی اسماعیل مادرش را آنجا دفن کرد و بعد هم خودش از دنیا رفت، همانجا دفن شد. بعد انبیای زیادی پس از آنها در آن موطن، در آن جایگاه دفن هستند. حجر اسماعیل جایگاه انبیای زیادی است. لذا جایگاه مقدسی در کنار مقام ابراهیم و بیت الله است که همه آنجا صاحب حریم هستند. این هم علاوه بر آن حرمت ویژهای ایجاد کرده است. ساره(س) و حضرت اسحاق در آن مکانی که بودند در همانجا دفن هستند که الآن به عنوان شهر ابراهیم خلیل مشهور است. حضرت ساره در آنجا دفن شد و حضرت اسحاق هم همانجا دفن شدند. من قبل از اینکه وارد جریان وفات حضرت ابراهیم شوم، دو نکته را بگویم. یک نکته این است که چند آیه در قرآن کریم همه در مورد جریان بحث اسلام حضرت ابراهیم آمده است. مثلاً دارد «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» (بقره/131) یک آیات دیگری دارد «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (انعام/79) یا «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً» (بقره/ 128) «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِين» (صافات/103) آنجایی که اسماعیل را برای قربانی کردن خواباند، هردو تسلیم شدند. ابراهیم و اسماعیل!
تمام این آیاتی که متعدد هم هست، اسلام یعنی تبعیت، مراتبی دارد. اولین بحثی که برای حضرت ابراهیم(س) مطرح است آنجا هست که مثلاً حضرت وقتی در آیه شریف «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» جزء اوایل مراتب اسلام حضرت است. اسلام که میگویید، انقیاد خیلی مراتب دارد. لذا ابراهیم خلیل تا آخر عمرش تقاضای اسلام میکند. همانجایی که بعد از ذبح است و بعد از جریان قربانی آمده، دارند بنای بیت میکنند. آنجا هم دعا میکنند که «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» ما را مسلم قرار بده. لذا دارد «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ» خدا به او گفت: اسلام بیاور. یعنی خدا از ابراهیم میخواهد تسلیم شو. معلوم میشود این انقیاد غیر از انقیادی است که این نبی بزرگوار تا به حال داشته است. او هم در جواب میفرماید: «قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» چرا قید «لرب العالمین» را آورد؟ «أسلَمتُ» یعنی در این اسلام و انقیادی که اینجا دارم، میبینم که همه عالم تسلیم تو هستند. آن ربی که رب العالمین است و همه عالم را تسلیم خودش کرده است. من «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» یعنی این یک مرتبه از اسلام است که انقیاد خودش را با همه عالم یکجا میبیند. میبیند که همه عالم تسلیم هستند و خودش هم تسلیم است. گفته: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» من هم مثل بقیه هستم. اظهار میکند که میبیند عالمین تسلیم هستند، این رؤیت اینکه عالمین تسلیم هستند، خودش یک رؤیت عظیمی است که همه عالم در اختیار اوست. انسان باید به اینجا برسد. عالم را تسلیم ببیند، اگر عالم را تسلیم دید، چه میشود؟ دنبالش هیچ اعتمادی بر هیچ چیز عالم نمیکند. چون همه عالم تسلیم دیگری است. این یک مقام عظیم است در نظام وجودی ابراهیم خلیل که «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» من تسلیم هستم. «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ» معلوم نیست کدام اسلام را میخواهد. با این جواب معلوم میشود کدام اسلام را میخواهد. نه اسلام عادی، آن اسلامی که همه هستی را با وجود خودش همه را تسلیم وجود حق میبیند. این تسلیم وجود حق هم خودش یک مرتبه از معنای دقیق است و مراتبی دارد. تسلیم بودن یعنی آنها هیچ چیزی از خودشان ندارند. آنجا فقط او حاکم است.
شریعتی: این اسلام در واقع یک شعاعی از اسلامی است که نبی مکرم اسلام آوردند.
حاج آقای عابدینی: دیگر آنجا اسلام اعظم میشود که توحید اعظم است، این یک ظهوری از آن است که ابراهیم خلیل هم به این مرتبه رسید که «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين». گاهی ما از اینها به سادگی عبور میکنیم. هر مرتبه از تسلیم مرتبهای از اصطفاء و برگزیده شدن را دارد. لذا ابراهیم هیچ جا در مرتبه تسلیم راضی به مرتبه نمیشد. الآن که در آخرین مراتب است و دارند بنای بیت را میکنند، در همان حال که بنای بیت الله را میکنند، میگوید: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» خدایا ما را مسلم قرار بده. بعضی از نقلها این است که این «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» اجابت شد. یعنی خدا اینها در این مرتبه از تسلیم تقاضایشان را اجابت کرد، اجابتش«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِين» بود. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ» حالا که بنای بیت را کردند، میخواهند مناسک را انجام بدهند. یکی از مناسک ذبح اسماعیل بود. «وَ أَرِنا مَناسِكَنا» (بقره/128) نه اینکه بگو چه کار کنیم. ما را ببر و آن کاری که لازم است را انجام بده. این مرتبه اسلام است. پسر با این تسلیم و پدر با این،«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِين» آنجایی که هردو تسلیم شدند. این اجابت دعاست. این مرتبه دیگری از بحث اسلام است. یعنی خدا تصدیق کرد. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ» آنجا خواست و پپای همه مسائلش هم ایستاد. هر مرتبه تسلیم آنجا اجابتش«أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» بود. بتواند به این موطن برسد که همه عالم را تسلیم ببیند.
بعد «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (صافات/84) این به سوی خدا حرکت کرد، قلب سلیم چیست؟ قلب سلیم قلبی است که هیچ غیری در آن راه ندارد. اینها همه با هم قطعاتی است که وجود ابراهیم را مرتبه به مرتبه بالا میبرد تا اینکه از خدای متعال تقاضا میکند که از نسل او ذریهی مسلمه قرار بدهد. اجابت این ذریهی مسلمه هم نبی گرامی اسلام میشود. «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّهً مُسْلِمَهً» چون تقاضای این در آخرین مرتبه وجودیاش بود. اسلام آخری که در خودش بود را برای ذریهاش هم میخواهد، این محقق میشود و اجابت میشود. یعنی پیغمبر اکرم از این مرتبه آغاز میکند و به مراتب بالاتر هم میرسد. اجابت ادعای ابراهیم در وجود نبی گرامی اسلام است.
شریعتی: همان چشم انداز و افق نگاهی که از حضرت ابراهیم برای ما ترسیم کردند، در تمام عمرش و در سراسر عمرش ادامه داشت و به ثمر هم رسید.
حاج آقای عابدینی: یکی از نکات دیگری که خیلی مهم است این است که بحث وفات حضرت ابراهیم است. جریان وفات حضرت ابراهیم یکی از بحثهای عالی است که در روایات وارد شده است. اگر بخواهیم بعضی از روایات را ذکر کنیم، در کتاب شریف بحارالانوار هست که ابراهیم خلیل بعد از اینکه فرزنددار شد و این فرزندان بزرگ میشدند، ساره از او میخواهد که شما مستجاب الدعوه هستی، از خدا بخواه که به شما عمر طولانی بدهد. خدای متعال آنجا به حضرت ابراهیم گفت: بخواه، این تقاضا مانعی ندارد. حتی ساره پیشنهاد داد از خدا بخواه که مرگت را در اختیار خودت قرار بدهد. هر موقع خواستی بروی. دارد خدای متعال فرمود: بخواه، مانعی ندارد. خدا اجابت کرد و این اجابت شد که مرگ در اختیار ابراهیم باشد. خدای متعال با اولیائش و با همه ما با افعالش صحبت میکند. یعنی افعال الهی و حوادث گفتگوی خدا با ما هست، منتهی اولیای الهی این گفتگو را مییابند، ما گاهی توجه نمیکنیم و از این آیات میگذریم. با اینکه حادثه پیش آمده است، خدا با ما در این حادثه گفتگو کرده است، اما ما حواسمان نیست که این گفتگو است و این را یک حادثه میبینیم و از آن عبور میکنیم. تعبیر داریم که «قولهُ فعله» خدا گفتارش همان فعلش است. ما ساده رد میشویم و انبیاء تأمل میکردند و این گفتگو را متوجه میشدند و جواب میدادند و نتیجه میگرفتند.
وقتی این را از خدا خواست، شکر خدا کرد. بعد گفتند: یک مهمانی بگیریم، به شکرانه این نعمتی که خدا عمر ابراهیم را در دست خود قرار داده است،ضیافت گرفتند. عدهای آمدند. از جمله کسی که آمد یک پیرمرد کوری بود که خیلی ضعف پیری بر او غلبه کرده بود و یکی دست او را گرفته بود. او هم سر سفره نشست. این کور دستش را دراز میکرد که غذا را بردارد، بعد لقمه را دست او میدادند، نمیتوانست لقمه را در دهانش بگذارد تا اینکه دستش را میگرفتند و لقمه را در دهانش میگذاشتند. ابراهیم خلیل وقتی او را دید و رفتار او را دید، گفت: او چه مشکلی دارد؟ گفتند: هیچی، عمرش زیاد شده است. اینها از عوارض پیری است. ابراهیم تازه حاجت خواسته بود و این جلسه را هم برای اجابت این حاجتش تشکیل داده بود. وقتی او را دید، ابراهیم گفت: اگر من هم پیر شوم همینطور میشوم؟ نگران شد. وقتی این حالت را دید گفت: خدایا همانطور که خودت نوشتی، اجابت کن. اگر هم آنها عمر میخواستند نه از باب اینکه لذت از عمر ببرند، از باب اینکه قرب بالاتری پیدا کنند، لذا لحظات عمر ما سازنده آینده ماست. اینطور نیست که این عمر طوری باشد که اینها بخواهند چند روز بیشتر زندگی کنند. لذا آدم میداند هرچه از اینجا ببرد کم است. درست است که اینها آنجا ثمره ندارد اینطور که اگر بخواهد به عمل ما پاداش داده شود چیزی ته این عمل نمیماند. اما به ما گفتند: بکوش! اینقدر هست که گفتند: بکوش! ما میکوشیم. او به فضلش جزا میدهد. اگر بخواهد به عمل ما باشد عمل ما ارزشی پیدا نمیکند. لذا دارد از خدا خواست که همانطور که برای من قرار دادی، اجابت کن. من دیگر بیشتر از آن نمیخواهم. همانطور که قرار دادی، من دخالتی نمیکنم. خدا با این فعل با ابراهیم خلیل گفتگو کرد.
در بعضی نقلها دارد خود این شخص، خود ملک الموت بود. به این شکل درآمده بود و با نبی اینطور گفتگو صورت گرفت. روایت هست از امام صادق(ع) فرمود: «لما اراد الله تبارک و تعالی قبض روح ابراهیم» وقتی خدای متعال قبض روح ابراهیم را اراده کرد، « اهبط الیه ملک الموت» ملک الموت برای این امر نازل شد. «فقال: السلام علیک یا ابراهیم» از انبیای بزرگ برای قبض روح اذن میگرفتند. «قال: و علیک السلام یا ملک الموت» خوش آمدی. «اداع ام ناع؟» آیا دعوت کننده هستی و آمدی مرا ببری؟ یا مصیبتی در کار هست؟ بعضی معنا کردند که رفتن حتمی است یا اختیاری است؟ «بل داع یا ابراهیم» قطعی حتمی نیست. دعوت است. «فاجت» اگر میخواهی اجابت کن. «قال ابراهیم: فهل رایت خلیلا یمیت خلیله؟» آیا دیدی که دوستی، دوستش را بکشد؟ «فرجع ملک الموت» امام صادق فرمود: «ان الملائکه لخدامنا و خدام محبینا» (عیون الاخبار الرضا/ج1/ص262) ملائکه خدام ما و خدام محبین ما هستند. یعنی انسان کامل خودش معلوم است. اما محب امام هم به جایی میرسد که در شأن او میشود. لذا دارد «فرجع ملک الموت حتی وقف بین یدی الله جل جلاله» این رفت و برگشتها به تعبیر ما هست. یعنی رفت و برگشت مکانی نیست. یعنی قبض و بسط، «فقال: الهی قد سمعت ما قال خلیلک ابراهیم» شما شنیدی این خلیل شما چه گفت. «فقال الله جل جلاله: یا ملک الموت! اذهبت الیه و قل له» برو سراغ ابراهیم و بگو: «هل رایت حبیبا یکره لقا حبیبه» آیا دوستی هست که از لقاء دوستش کراهت داشته باشد و سخت باشد؟ این را خدا میفرماید: تو حبیب من هستی. من حبیب تو هستم! «ان الحبیب یحب لقا حبیبه» حتماً هرکسی حبیب است، حبیبش را دوست دارد.
ما در بحثهای توفی ملک الموت نسبت به افراد، گاهی در قرآن داریم یک کسی خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمد، گاهی دارد « اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُس» (زمر/42) خدا نفوس را توفی میکند. گاهی داریم «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُم» (سجده/11) ملک الموت توفی میکند. گاهی داریم «إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» (انعام/61) یعنی اعوان و انصار ملک الموت توفی میکنند. سه بیان در آیات قرآنی است که وارد شده است. یک کسی خدمت امیرالمؤمنین آمد و سؤال کرد که این سه بیان است. گاهی خداست، گاهی ملک الموت است و گاهی رسل ملک الموت است. اینها چطور است؟ مرحوم آیت الله پهلوانی در کتاب «سرّ الاسراء» این را نقل میکند. علامه طباطبایی هم در المیزان این را اشاره کردند. مراتب توفی که اخذ روح است به مقام متوفی برمیگردد. اگر کسی در عالم دنیا با اسباب ارتباط داشته و آنها را میدیده در مقام توفی رسل را میبیند که روحش را اخذ میکند. چون بیش از این نمیدیده و وسائط میدیده است. آن کسی که وسائط را یکی میبیند، وقتی قبض روح میشود، ملک الموت متوفی اوست. متوفی یعنی کسی که روح را میگیرد. چون مرتبه شهود اوست. آن مقداری که در عالم دنیا رشد داشته در وقت قبض روح همان مرتبه را میبیند. یعنی توفی مطابق ادراک انسانی است که رشد کرده است. اگر کسی در عالم دنیا با خدا محشور بود، به حقیقت لا اله الا الله رسیده بود، متوفی او خداست. اگر اسباب میبیند، اسباب واسطه برای او نیستند. همچنان که ابراهیم خلیل وقتی او را به آتش میانداختند، گفت: من به سوی شما حاجتی ندارم. بعد گفتند: از خودش بخواه. گفت: «علمهُ بحالی کفی عن سؤالی». این نگاه در لحظه جوانی ابراهیم بود. الآن در لحظه وفات ابراهیم است. بعضی میگویند: اینجا که به ملک الموت پاسخ نداد بیان این است که کسی که قابض من است خودش دست به کار است. اینجا به ملک الموت جان نداد. همانطور که از اسرافیل و میکائیل و جبرائیل حاجت نخواست. اینجا ابراهیم خلیل میخواست خود او دست اندر کار قبض روح باشد.
لذا وقتی ابراهیم خلیل، ملک الموت را دید، گفت: من میخواهم ببینم در قبض روح افراد چگونه هستی. ابراهیم دید چقدر زیباست. گفت: اگر به غیر از این دیدار تو نبود، برای این قبض روح برای انسان کفایت میکرد. گفت: البته ابراهیم این برای مؤمنین است. برای غیر مؤمنین طور دیگری است. گفت: میخواهم ببینم! گفت: تحمل نداری. گفت: نه، به صورت دیگر هم خودت را بر من عرضه کن! وقتی در آن صورت خودش را عرضه کرد، ابراهیم از هوش رفت. دیدن ملک الموت به ادراک برمیگردد. انسان چگونه و چه حشری دارد. با چه کسی محشور است؟ مراتب توفی به ادراک برمیگردد. مراتب رؤیت ملک الموت به ادراک برمیگردد. حیف است اینجا حشر انسان با کثرات و غفلتها باشد. «مرگ هرکس ای پسر همرنگ اوست» یعنی مرگ او که انتقال از موطنی به موطن دیگر است، میخواهد از اینجا منتقل شود، این مرگ همرنگ زندگی انسان است. رابطه ابراهیم خلیل با ملک الموت اینطور بود. «هَلْ رَأَيْتَ حَبِيباً يَكْرَهُ لِقَاءَ حَبِيبِهِ إِنَّ الْحَبِيبَ يُحِبُّ لِقَاءَ حَبِيبِهِ» (أمالى صدوق،ص 196) همین قبض روح ابراهیم خلیل میشود.
ما با تمام وجودمان که این ایام در خدمت ابراهیم خلیل بودیم، باز هم سلام میدهیم بر ابراهیم که «سلام علی ابراهیم» این سلام ما انشاءالله اظهار محبت ما به آن وجود مبارک باشد تا انشاءالله شفیع ما در دنیا و آخرت باشد تا ما در سیره ابراهیم خلیل که سیره دین حنیف است موفق باشیم.