96-10-09-حجت الاسلام والمسلمين عابدینی– سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف علیهالسلام
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف علیهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 09- 10- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای خوبمان، آغازین روز هفتهی خوبی را برای همه شما آرزو میکنم و از خداوند متعال میخواهم بهترینها در این ایام برای همه ما رقم بخورد. سالروز حماسه بزرگ نه دی را گرامی میداریم که یادآور عظمت و اقتدار مردم شریف و ملت بزرگ ایران است. انشاءالله سالهای سال در سایهی عنایات حضرت ولیعصر جمهوری اسلامی پیش برود و بهترینها برای مردم عزیز رقم بخورد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم خدمت حضرت عالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز. بنده هم سالروز نه دی که یکی از ایام اللهی است که مردم وقتی دشمنی دشمنان را دیدند، یکپارچه قد علم کردند و توطئهها را خنثی کردند و نشان دادند که بیدار هستند و در موقع لزوم به پا میخیزند. انشاءالله خدای سبحان ما را نسبت به عمق دشمنی دشمنان، مطلع کند تا به سطحهای ظاهری نگاه نکنیم که خیلی وقتها نگاه به سطح ظاهری، انسان عظمت دشمنی را احساس نمیکند و لذا به میدان نمیآید. اما وقتی عمق آشکار میشود آن زمان همه پا به میدان میگذارند و میدانند که دفاع از مملکتی که مورد تأیید امام زمان(عج) است، یک وظیفه و تکلیف هست، چنانچه در نظام انبیای الهی اگر بودیم این بویی از همان انبیای الهی را دارد. لذا باهمان شدت و قداست باید باشد. اما مشکلات زیاد، مسائلی که باید حل شود اینها سر جایش محفوظ است اما دفاع از اصل نظامی که بنیانگذاری آن بر خون شهداء بوده، بر اخلاص مخلصینی مثل امام بوده که در این راه پایهگذاری کردند، سر جایش محفوظ است. دشمن هم این را میخواهد از بین ببرد. لذا دنبال این است که مشکلات افزوده شود تا مردم نسبت به اصل نظام نا امید شوند و الا این رفتن شخص و آمدن شخص دیگر منظورش نیست. برای او این و آن فرقی نمیکند. میخواهد اصل نظام نباشد. لذا مردم هوشیاری را دیدند که در کنار آن چیزهایی که در ظاهر بود، عمق دشمنی را فهمیدند، لذا به موقع قیام کردند و با راهپیمایی عظیم و بیداریشان توطئه را خنثی کردند و آثارش تا امروز باقی است.
شریعتی: مردم حماسهساز نهم دی بودند. به صحنه آمدند و ثابت کردند که هستند و اساس انقلاب اسلامی را که دست آورد خون شهداست و ثمرهی سالها مجاهدت و ایثار، انشاءالله مسئولین قدر این مردم را بدانند و هوای آنها را داشته باشند. نکات بسیار لطیفی را از قصهی حضرت یوسف(ع) شنیدیم و قدم به قدم جلو میرویم. بحث امروز شما را میشنویم.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
در محضر نبی گرامی و صاحب جمال و صدیق الهی، یوسف نبی بودیم و خدمت حضرت یوسف سلام میکنیم و با سلام به حضرت وارد ادامه قصه میشویم تا با قصه حضرت همراه شویم و استفاده کنیم از سیرهی تربیتی که قرآن در رابطه با یوسف نبی و یوسف صدیق برای ما فرمودند. گفتیم: وقتی آیه نازل شد و راه توبه را برای مردم باز گذاشت، شیطان همه سر کردههای خودش را صدا زد و دنبال راه بود که چطور در مقابل این آیه قد علم کند و اشاره به این نکته که شیطان در برابر هر راهکار هدایتی، تجمع نیرو میکند و متخصصین مخصوصی را بر آن کار میگمارد تا بتوانند آن راه را سد کنند و همان راه را تبدیل کنند به یک راه معصیت. یعنی راه هدایت را به راه معصیت تبدیل کنند. نه فقط در مقابل راه هدایت یک راه معصیت درست کنند بلکه خود راه هدایت را به راه معصیت تبدیل کنند. همانجایی که در روایت شریف وعده الهی را طبق آیه بیان میکند، کسانی که به گناه و فساد و ظلم مبتلاشدند، خدای سبحان میگوید: وقتی اینها برگردند، استغفار کنند و یاد خدا را بکنند، خدا سبحان آنها را میآمرزد. اینجا شیطان میگوید: پس با این آیه چه کنیم؟ که اگر ما زحمت کشیدیم و اینها را مبتلا کردیم، بعد اینها دوباره منقلب شدند و برگشتند به سوی خدا، زحمتهای ما هدر میرود تا جایی که وسواس خناس گفت: همین را به ضد خودش تبدیل میکنیم. حالا که راه توبه باز است، پس امکان گناه هست، چون آمرزش بعد از گناه هست. بیایید گناه را مرتکب شوید و بعد توبه میکنید و از این نجات پیدا میکنید. خود توبه را سبب گناه و معصیت قرار بدهیم. اگر کسی با این نگاه وارد این مسأله شود یعنی آمده با خدا مکر کرده است. توبه برای کسی بود که مبتلا به معصیت شد، بعد از معصیت راه برای برگشت باز است. اما اگر توبه سبب شد که به معصیت کشیده شود، این مکر با خداست. اگر با امید به رحمت جرأت بر گناه بیاوریم، مکر با خداست. کسی که مکر با خدا بکند نجات پیدا نمیکند. چون وقتی به گناه مبتلا شد، مرتبهی ایمانش در حدی بود که با اینکه این مرتبه از ایمان را داشت به گناه مبتلا شد. کسی که مکر با خدا میکند، مرتبهی ایمانش ساقط میشود. این دیگر موفق به توبه نمیشود. دیگر نمیتواند نجات پیدا کند. با این نگاه اگر ما رحمت حق را به نقمت تبدیل کردیم، با این نگاه آمدیم آن چیزی که خدا سبحان یک ریسمان نجات قرار داده است را ریسمان ضلالت قرار دادیم. همین کاری که وسواس خناس قرار داد. بعد که خواستند توبه کنند هی تأخیر میاندازیم، میگوییم: حالا فرصت هست تا یادشان برود. کم کم یادشان برود و لذا در جریان برادران یوسف که گفتند: ما یوسف را بکشیم یا او را به زمین دوری تبعید کنیم، «وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» ما بعدش توبه میکنیم و این نگاه شاید از آن گناه عظیمتر است. لذا بعضی در صدد آمدند بگویند: «وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» بعد قوم صالحی میشویم شاید منظور اینها این بود که وقتی یوسف از جلوی چشم پدر رفت، توجه پدر به ما میشود و صلاح ما یعنی همین، یعنی در دنیا با این نگاه بهرهمند تر میشویم. در عین حال ظواهر نشان میدهد که اینها شیطان برایشان این را فریبنده کرد و تزئین کرد که با این تزئین دو گناه را مرتکب شوند. یک گناه قتل یوسف و یک گناه هم توبه را وسیله گناه قرار دادن.
البته شاید در تحلیلی که میشود کرد، چون اینها ده نفر بودند و میخواستند این کار را انجام بدهند. به نظر میآید با مقدمه سازی که ابتدا کرده بودند، چون اینها یک شور اولی داشتند و مدتی با هم گفتگو میکردند که چه کار کنند با هم توافق کنند سر این مسأله که بودن یوسف نزد پدر باعث شده پدر رویش از ما برگردانده شود و به سمت ما نباشد، وقتی بر این توافق کردند، شور دوم یعنی مرحله دوم شد. چه کنیم یوسف را از این کار جدا کنیم؟ در مرتبه دوم به این نکته رسیدند لذا قدم به قدم اینها جلو آمدند. یعنی اینها همه در یک تیپ نبودند، همه در یک درجه از معصیت نبودند. لذا طول کشید تا آنهایی که طرحشان این بود که بحث قتل یا تبعید را مطرح کنند، از ابتدا آمدند سر یک مسأله توافق کردند که این توافق اولیه با اینکه به نظر سادهتر میآید. چون همه سر این مسأله با هم متفق شدند که پدر تا یوسف و برادرش هستند، محبوبتر نزد پدر هستند. به ما توجه کمتری میشود. در این توافق اولیه، اینها جزء کارهای شیطان است و دقیق است. وقتی انسان میخواهد به معصیت کشیده شود، یکباره نمیگوید: معصیت! اول این گفتگو را مطرح میکند، در هر واقعهای تأکید میشود که پدر به اینها بیشتر توجه میکند. با توجه به اینکه اینها همه ازدواج کرده بودند ولی یوسف و برادرش در خانه بودند. قطعاً طبیعی است که توجه به دو فرزندی که در خانه هستند بیشتر باشد. یعقوب غیر عادلانه برخورد نکرد. یعقوب در محبتش، نگاه پدرانهاش کاملاً یکسان بوده است. اما در عین حال تفاوتهایی که در بین افراد وجود دارد، دل را به سمت آن تفاوت مایل میکند اما در ظاهر یعقوب کاملاً مراعات میکرد. لذا هوای اینها را داشت اما اینها با نگاه حسادت آمیز نگاه میکردند. لذا چشم انسان، خیال انسان و وهم انسان است. اگر انسان نسبت به چیزی بد بین شد، همه رفتار عادی را بد میبیند. این یکی از خطراتی است که بین روابط ما شکل میگیرد. اگر به کسی بد بین شدیم، خوبیهایش را هم بد میبینیم. بالعکس، اگر کسی را خوب قبول کردیم، بدیهایش را هم خوب میبینیم. اینها به جایی رسیده بودند که به بدبینی رسیده بودند و این بدبینی باعث شده بود که خوبیهایی هم که با اینها داشت را نبینند. لذا هرچه میدیدند آن رفتاری بود که یعقوب با یوسف و برادرش داشت.
اینها درجاتشان مختلف بود و سر اولین مرتبه با هم توافق کردند، ولی شیطان سر یک مسأله کلی که انسان را به توافق رساند، آنوقت بعدیها راحتتر میشود. حالا اینها یک گروه شدند. یک جمعی شدند که اینها با هم یک تصمیمی گرفتند و به یک نتیجهای رسیدند. وقتی به این نتیجه رسیدند، شدت و ضعف مسأله را مجبور میشوند از هم پشتیبانی کنند. به جایی میرسد که اگر نکنند خبر به پدر میرسد که اینها پشت پرده با هم جمع شدند و با هم توطئه کردند. از ترس اینکه این خبر به پدر نرسد، مجبور هستند با همدیگر کوتاه بیایند. دارد وقتی در لحظه آخر میخواستند یوسف را در چاه بیاندازند، بعضی از برادران به خصوص یکی خیلی منقلب شد. خواست از یوسف دفاع کند، گفتند: عیب ندارد از او دفاع کنی. اما او دیگر فهمیده میخواهیم با او چه کنیم. اگر نزد پدر بازگردد همه را برای او خواهد گفت و نمیتوانیم جوابگو باشیم. دید چاره ندارد. یعنی وقتی انسان در کار بدی قرار گرفت، همین باعث میشود انسان تحت فشار قرار بگیرد و تا آخر برود و با بقیه همراه شود. لذا باید از ابتدا جلوی وهم ورود و شرکت در یک جمع خلاف را گرفت. انسان فکر نکند این مرتبه سخت نیست. وقتی بیایی شریک جرم میشوی. وقتی شریک جرم شدی، آشکار شدن این برای تو جرم میشود و رسوایی است. بخاطر اینکه رسوایی پیش نیاید تا آخر با اینها همراه میشوی. اینها در طریق عادی زندگیهای ما هست. مبتلا به اینها هستیم. لذا این هم یکی از مسائلی بود که شور دوم یکباره پیشنهاد به این مرتبه میشود. وقتی این مسأله را قبول کردند دارد همینطور که با هم گفتگو میکردند و دنبال راه بودند، در بعضی روایات دارد شیطان بر اینها به عنوان یک شخص پیرمردی که دارد در بیابان عبور میکند، در آمد و به اینها گفت: چه خبر است؟ چه شده است؟ گفتند: ما در این مسأله ماندیم که چه کنیم؟ گفت: راهش این است که او را بکشید یا او را در بیابانی رها کنید که بمیرد. چون میدانست که اینها دو دسته هستند، یک عده به مرگ یوسف راضی هستند. یک عده نمیخواهند دستشان به خون یوسف آلوده باشد، اما اگر یوسف بمیرد بدشان نمیآید. لذا اول گفت: خودتان او را بکشید. اگر به این مرتبه راضی نمیشوید در بیابان او را رها کنید. با این کار شما او را نکشتید و در بیابان رها کردید و حیوانات وحشی هستند و دیگر عذاب وجدان ندارید. اینجا وقتی پیشنهاد دوم مطرح شد،یک عده از اینها این پیشنهاد را قبول کردند و جمع نزدیک به پذیرش بود تا اینها شخصی از اینها مطرح کرد نه کشتن مستقیم و نه رها کردن در بیابانی که منجر به موت شود. ما او را در چاههای اطراف بیاندازیم که کاروانها میآیند و میروند و یکی او را نجات میدهد. از اینجا دور میشود. با دور شدن او از اینجا «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» محقق است.
اینها از طرفی موافقت نمیکردند. عدهای میترسیدند اما دیدند اختلاف صورت میگیرد، آنهایی که تندتر بودند، توافق کردند. منتهی قصدشان این بود که بعداً با سنگی که درون چاه میاندازند یوسف را ته چاه بکشند اما این کار را نکردند. فقط او را در چاه انداختند. منتهی نحوه انداختن او در چاه نکات تربیتی عجیبی دارد که اگر انسان بخواهد باز کند میبیند چقدر نکته دارد. در این مرتبه که قرار شد او را در چاه بیاندازند، وقتی میخواستند او را وارد چاه کنند، روایت دارد که یوسف در آخرین لحظه که دست و پا میزد او را پایین نیاندازند، یک خندهای کرد. یکی از برادرها از او سؤال کرد: در این لحظه این خنده برای چه بود؟ گفت: در فکرم از بچگی بود که با این همه برادران حامی که دارم چه کسی میتواند به من گزندی برساند؟ امروز خدا به من نشان داد که با همین مقدار نگاه دیدم هیچکس دیگر نمیخواهد به من صدمه بزند و صدمه را از همینها میخواهم بخورم. یعنی دیگر نیازی نیست بیگانه به من آسیب بزند. جایی که نزدیکترین است و انسان فکر نمیکند، ضربه از همانجا میخورد.
این نگاهی که برای یوسف حتی قطع تعلق از برادرها بود، یعنی یک کمالی برای یوسف هست که از همان بچگی بداند به هیچ چیزی غیر از خدا نباید تکیه کرد. نه اینکه در مقابل خدا میخواست به اینها تکیه کند. به عنوان اینکه اینها اسبابی است که خدا سبحان قرار داده که این برادران قوی کمک کار او باشند. این منافاتی با توحید افعالی ندارد ولی همینقدر هم خدا از یوسف نپسندیده است. لذا نه معصیتی باشد و نه ترک اولی باشد ولی همین مقدار هم برای اولیای الهی جایز نیست و باید جدا شوند. چنانچهی عُلقهی یعقوب به یوسف، همین را هم خدای سبحان برای مراتبی که اولیائش را برای خودش میخواهد، یوسف را از یعقوب دور کرد با اینکه به دست عدهای شد که آنها گناه و معصیت کردند، اما در عین گناه و معصیت حقایق دیگری هم پیش آمده، یک کمالات دیگری هم پیش آمده است.
جلسه گذشته عرض کردم که وقتی کسی حسادت میکند یا در معرض نعمت قرار میگیرد چهار رابطه است. بعضی از دوستان گفته بودند: این چهار رابطه خوب بیان نشد. انسان وقتی با نعمت برخورد میکند یا نسبت به نعمت حسادت میکند، میبیند خودش ندارد، من ندارم دیگران هم نداشته باشند. حسادت میکند یا اگر دیگران هم دارند در صدد از بین بردنش برمیآیند. این حسادت است که خودش ندارد، دیگران هم نداشته باشند. بغض است به آن نعمت پیدا میکند. یکی بخل دارد یعنی دارد و به دیگری نمیدهد. امساک میکند و نمیگذارد. میگوید: من دارم برای خودم است. مثل کاری که قارون داشت که وقتی ثروتمند شد، گفت: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) من با علم خودم بدست آوردم. سومی این است که انسان غبطه میخورد میبیند دیگری دارد، میگوید: کاش من هم داشتم. کاش برای من هم پیش بیاید. نعمت را میبیند و ناراحت نیست او نعمت دارد. اما خودش آرزو میکند که به آن مرتبه برسد مرتبه آخر ایثار است. انسان نعمت دارد، نعمتی که دارد از همین نعمتی که به آن احتیاج دارد، همین را در راه دیگران مصرف میکند و دیگران را اولای از خودش میبیند و به آنها میرساند. این چقدر متفاوت است. حسادت، بخل، غبطه و ایثار چهار مرحله برخورد با نعمت است. برادران یوسف حسد ورزیدند. وقتی دیدند یوسف یک کمالاتی دارد که این کمالات را اینها نمیتوانستند پیدا کنند، چون نمیتوانستند پیدا کنند در مقابل با این کمالات برخاستند که او را هم از یوسف بگیرند. چون دیدند کمال هم از بین بردنی نیست، خود یوسف را با کمال خواستند از بین ببرند. تا اینجا کشیده میشود که دست به حتی اقدام به اینکه خون او را بریزند، فکر به این میکنند.
یکی از نکتهها این است که انسان وقتی کنار هم قرار میگیرد، در امر بدی که کنار هم قرار میگیرد، خود این افراد هی به هم دل میدهند. هی با همدیگر گفتگو میکنند قبح مسأله در گفتگو بیشتر میریزد. در جانب خیر هم همینطور است که کار سادهتر میشود وقتی جمعی کنار هم هستند ولی در جانب شر هم یک کسی میگوید: «أقتلوهُ» یک کسی میگوید: «أَوِ اطْرَحُوهُ» یعنی دائماً گفتگوها باعث میشود که جرأت پیدا کنند. درجه قبح ریخته میشود و جرأت هم پیدا میشود. قرآن به نحوی مطرح میکند که هرکس یک پیشنهادی داد و سعی میکرد در پیشنهادش بغضش را بیشتر آشکار کند. همینها نشان میدهد اگر یک جمع و گروهی تشکیل شوند و این گروه رأس و راهنمایی که الهی نباشد، درونشان نباشد این به فساد اگر کشیده شوند چیزی جلودارشان نیست. چون هی به هم دل میدهند. هی بغضشان را دوره میکنند. وقتی بغض دوره میشود شدت بغض میشود. بعد نقشه میکشند و شدت نقشه را میکشند. حواسمان باشد کار جمعی خیلی مفید است و کار فردی در مقابل کار جمعی چیزی نیست. اما حواسمان باشد در مقابل کار جمعی طوری عمل کنیم که حتماً یک راهنما باشد، یک رجل الهی و یک آدم الهی باشد که انسان را در وقتی که کج میرود، راهنمایی کند. اگر اینها با آدم صالحی مشورت میکردند به این مبتلا نمیشدند. تذکری که به آنها میداد تا بحث قتل پیش نمیرفتند. اما همین که برادرها کنار هم یک گروه شدند و این گروه هی به هم دل دادند، به انحراف کشیده شدند و تا قتل یک پیامبر را نقشه کشیدند.
نکته دیگر این است که فکر خطرناک انسان را به کار خطرناک میکشاند. یعنی وقتی فکر خطرناک کردی همین که اول فکر کردند که پدر ما یوسف را بیشتر از ما دوست دارد، وقتی این محقق شد، خود این به نتیجه و کار خطرناک میکشاند. وقتی «إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» رسیدی به اینکه پدر در یک گمراهی است، پس مجوز میشود برای تو که هر اقدامی را خواستی بکنی. حواسمان باشد جلوی فکر خطرناک را از ابتدا بگیریم. نگوییم در حد فکر است. من عملی نکردم. نسبت به گناه همینطور است. انسان گاهی فکر گناه را میکند. انسان گاهی گفتگو در رابطه با گناه میکند. قصدش گناه نیست. وقتی اینطور شد، گفتگوی در رابطه با گناه و فکر گناه کم کم به گناه میکشاند. لذا باید از آنجا جلوی این کار را گرفت. این نکته مهمی بود.
بحث دیگری که در اینجا داریم، پیشنهاد سومی که مطرح کردند، در قرآن خیلی زیبا مطرح شده است. وقتی دو پیشنهاد اولی میآید که «اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ» پیشنهاد سوم آن زمان مطرح نشد. یعنی اینها آمدند در مورد قتل یا در مورد تبعید در یک جای دور خطرناک، «أَوِ اطْرَحُوهُ» یعنی او را بیاندازید جایی که قدرت نجات نباشد. طرح کردن یعنی انداختن جایی که بچه بوده است، نوجوان بوده است، قدرت دفاع از هر چیزی را نداشته است، گرسنگی و تشنگی، قدرت رفع این را نداشته که بتواند با سعی زیادی برطرف کند. لذا «أَوِ اطْرَحُوهُ» نوعی قتل بوده منتهی به دست اینها نه، به دست طبیعت کشته میشده است. این دو وقتی مطرح میشود پیشنهاد سوم وقتی مطرح میشود که اینها توافق کردند بر یکی از اینها، یعنی نفر دیگری یک باره وقتی میبیند قدرت نجات ندارد، معلوم میشود شخص سوم نسبت به آنها معتدل تر بوده است اما در عین حال فرصت یا جرأت ابراز نداشته است که مخالفت جدی بکند. اگر در حقیقت «إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» (یوسف/10) اهل این کار هستید و حتماً میخواهید این کار را بکنید، همین کار را بکنید که «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» محقق شود. از جلوی چشم پدر دور شود. چون ما بر این اتفاق کردیم که نزد پدر اینها محبوبتر هستند. پس کاری کنیم که «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» بخواهیم از جلوی چشم پدر دورش کنیم. اگر بخواهیم او را از جلوی چشم پدر دور کنیم فقط با کشتن نیست. فقط به اینکه در بیابان بیاندازیم نیست، میشود در چاهی بیاندازیم سر راه کاروانیان که بردارند و ببرند. پیشنهاد سوم چه وقت مطرح شد؟ وقتی دید این قدرت یا جرأت ندارد. بعضی میگویند: جرأت نداشت و بعضی میگویند:قدرت نداشت. گذاشت ببیند آیا پیشنهاد ضعیفتری تصویب میشود که اگر تصویب شد یک مرتبه پایینتر بیاورد. این میخواست یک مرتبه این را تخفیف بدهد کهی یوسف زنده بماند. نمیخواست یوسف بماند که نزد پدر باشد اما تا این مرتبه هم راضی نبوده است. از این نتیجه گرفته میشود که اگر در جمعی انسان قرار گرفت و دید این جمع اتفاق کردند بر یک امر غلطی و میخواهند حتماً انجام بدهند و در آن جمع رأی آنچنان اثر گذار نیست که بتواند جلوی جمع را بگیرد، چه کار کند؟ آیا دیگر ساکت شود و چیزی نگوید؟ میگوید: آیا میتوانست این را یک درجه تخفیف بدهد و یک مقدار این گناه را پایینتر بیاورد؟ شخصی که در جمع گناهکاران هست و اینها تصمیم جدی گرفتند به کار گناه عظیمی، آیا این شخص میتواند کاری کند یک درجه پایین بیاید. یک پیشنهادی بدهد که کسانی که متزلزل هستند این پیشنهاد را بپسندند، آنهایی که مصمم بودند بر قتل مجبور شوند کوتاه بیایند و یک درجه خفیفتر انجام شود. میگوید این هم یک نهی از منکر است. در همین مرتبه که باب نهی از منکر در این مرتبه بسته نیست که بیاید کاری کند که در این جمع با اینها همراه بوده اما یک مرتبه کمتر گناه محقق شود. یعنی این را کمتر نگاه میکنیم که اگر اینجا همه میخواهند این کار را انجام بدهند،«إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» پس من دیگر تسلیم میشوم و همراه اینها سکوت میکنم. میگوید: نه، تو میتوانی اینجا اینقدر نقش داشته باشی. بعد میگویند: شاید نجات برادرها با همین پیشنهاد محقق شد و الا اگر دست اینها به خون یوسف آلوده میشد، قطعاً نجات پیدا نمیکردند. اگر یک زمان انسان نسبت مسألهای کینه کرد اما خودش را کنترل کرد یا با پیشنهاد دیگران این مرتبه از کینه را در یک رتبهی پایینتری اعمال کرد، در اوج کینه، مرتبهی نهایی کینه را اعمال کرد، یک رتبه پایین آمد با اینکه دلش میخواست در آن رتبه کینه را اعمال کند، خودش را برای آن مرتبه آماده کرده بود یک رتبه پایینتر آمد، همین آمدن یک رتبه پایینتر از کینهای که در دل داشته به انجام رساند، نه اینکه نمیتوانست. به هر دلیلی یک مرتبه کوتاه آمد، میگوید: این میتواند سبب نجات شود. خیلی مسأله دقیق است. یعنی خدای سبحان همین مرتبه را هم میپسندد که یک مرتبه انسان از آن اوج کینهاش، یک رتبه پایینتر بیاید. میپسندد به این معنا که این شخص که در آن مرتبه قرار داشت، یک رتبه خودش را کنترل کرده است. همین نشان میدهد در وجود این هنوز یک مرتبه از انصاف هست. یک سوسویی از انصاف هست، از انصاف خیلی دور شده اما هنوز خاموش نشده است.
در نظام اسلامی الآن خیلیها آسیب دیدند و مشکل دارند، ممکن است ناراحت باشند و باید خودمان را جای آنها بگذاریم. وقتی مصاحبهی آقای روح الامینی را در تلویزیون دیدم، با اینکه آسیب جدی دیده بوده در آن دوره و بچهاش بوده و با این وضعیت به هر دلیلی بود این بچه مجرمانه از دنیا رفت، آقا هم فرمودند باید پیگیری شود، بعد میگوید: من نگاه کردم این سیبی که به من رسیده اگر بخواهم حرف بزنم و بخواهم بغضم را آشکار کنم، این خوشحالی دشمن را به دنبال دارد. وقتی این را نگاه کردم سکوت کردم. وقتی این را نگاه کردم حتی مقابل آنها حرف زدم، این نشان میدهد که میشود انسان آسیب ببیند و ناراحت باشد اما سعی کند ناراحتیاش را به حدی اعمال کند، شکایت کرده، پیگیری کرده، رسیدگی شود، مجرم پیدا شود، اما شیطان میخواهد کینه انسان به اوج برسد و کاری کند که برگشت پذیر نباشد. لذا اینها چون یک رتبه در اعمال کینهشان پایین آمدند، چه منافعی بر عالم مترتب شد. اولاً جریان قحطی که در مصر پیش آمد، نجات دهنده مردم مصر و اطراف همه یوسف بود که اگر این یوسف آن خواب را آنگونه تعبیر نکرده بود، هفت سال قحطی کفایت میکرد که همه مردم از بین بروند. وجود یوسف باعث شد که همه مردم زنده بمانند. از برکت حیات یوسف بود که اگر این پیشنهاد «اقتلوهُ» پیش میآمد و کشته میشد یا «أَوِ اطْرَحُوه» محقق میشد تمام این برکات بعدی به حساب کسانی که این کار را کرده بودند نوشته میشد. تمام برکاتی که از قبل یوسف بعد از این محقق شد که مصر ایمان آوردند، بعد مردم زنده ماندند و حیات پیدا کردند. تمام برکات ظاهری همه از برکات حیات یوسف بود. اگر اینها منجر به قتل یوسف میشد همه از بین رفته بود. یک نفر پیشنهاد داد و نتیجه این شد که یوسف کشته نشود. دور شود از چشم پدر کنار برود. این معصیت محقق شده اما معصیت در این مرتبه نه معصیت همراه با قتل یوسف، لذا آن برکات باقی ماند. چون آن برکات باقی ماند امکان نجات اینها هم باقی ماند. چقدر این مسأله در قرآن ظریف است. این دو پیشنهاد را میآورد و با اینکه آن نظر هم همراهی با کار مجرمان بوده است، این شخص هم با مجرمان همراهی کرده، اما توانست همین مقدار جرم را خفیفتر کند. از برکت خفیفتر شدن جرم، همه این برکات باعث شد اینها نجات پیدا کنند. باعث شد اینها در انتهای عمر استغفار پدر و استغفار یوسف شامل حالشان شود.
این پیشنهاد سوم در قرآن با یک تأمل و تأخیر بیان میشود. این دو به این مسأله رسیدند و در پیشنهاد سوم وقتی مطرح شد، دید دیگر چاره نیست، اینها میخواهند بکشند و بر این تصمیم جدی گرفتند. حالا آمده وسط طوری مطرح میکند که قابل پذیرش باشد. میگوید: شما میخواهید پدر به شما نگاه کند، یوسف را طرد میکنیم. اما ملازم با این نیست که یوسف حتماً کشته شود. راهی پیدا میکنیم که یوسف زنده باشد. لذا در چاهی نداختند که خصوصیاتی دارد. تعبیر این است «يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَة» در چاهی بیاندازیم که کاروانیان او را پیدا کنند. معلوم میشود نه طوری بیاندازیم که بمیرد. یعنی حتی انداختن در چاه طوری نباشد که بمیرد. طوری باشد که کاروانیان بتوانند نجاتش بدهند. این چاه موجب نجات یوسف شد و برکات بعدی که همراه داشت.
شریعتی: دوستانی که تمایل دارند بدانند کدام آیات را مرور میکنیم، صفحه 236 قرآن کریم آیات نورانی سوره یوسف هست که بهترین شیوه و بهترین اسلوب قصه که با بیان شیوای حاج آقای عابدینی شنیدیم. امروز صفحه 184 قرآن کریم، آیات 53 تا 61 سوره مبارکه انفال را با هم تلاوت خواهیم کرد.
«ذلِكَ بِأَنَ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «53» كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ «54» إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «55» الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ «56» فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «57» وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ «58» وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ «59» وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ «60» وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «61»
ترجمه: آن (كيفر) بدين سبب است كه خداوند، نعمتى را كه به قومى عطا كرده، تغيير نمىدهد، مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند، و همانا خداوند، بسيار شنوا و داناست. (اى پيامبر! روحيّهى مردمِ زمان تو،) همچون خوى و روش فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنان بودند، آيات پروردگارشان را تكذيب كردند، پس ما نيز به سزاى گناهانشان، هلاكشان ساختيم و فرعونيان را غرق كرديم، و همگى (فرعونيان و كفّار قريش) ستمگر بودند. قطعاً بدترين جنبندگان نزد خداوند، آنانند كه كافر شدند، پس آنان ايمان نمىآورند. (بدترين جنبندگان نزد خداوند،) آنانند كه از ايشان پيمان گرفتهاى، سپس پيمان خود را در هر بار مىشكنند و (در وفادارى وحفظ پيمان،) اهل تقوا و پروا نيستند. پس (اى پيامبر!) هرگاه در جنگ به آنان دستيافتى، (با برخوردهاى قاطع) افراد پشت جبههى آنان را به وحشت افكنده و متفرّق ساز، باشد كه پند گيرند (و دست از توطئه بردارند). و اگر خوف آن داشتى كه گروهى (در پيمان) خيانت كنند، تو نيز عهدشان را به سوى آنان بيانداز (و آن را لغو كن، يا به آنان اعلام كن كه همانند خودشان عملخواهى كرد.) همانا خداوند خائنان را دوست ندارد. وآنان كه كفرورزيدهاند گمان نكنند كه پيش افتادهاند (واز قلمرو ما بيرون رفتهاند،) زيرا آنها نمىتوانند (ما را) ناتوان كنند. و براى (آمادگى مقابله با) دشمنان، هرچه مىتوانيد از نيرو و از اسبان سوارى فراهم كنيد تا دشمن خدا و دشمن خودتان و نيز (دشمنانى) غير از اينان را كه شما آنان را نمىشناسيد، ولى خداوند آنها را مىشناسد، به وسيله آن بترسانيد، و در راه خدا (و تقويت بنيهى دفاعى اسلام) هرچه انفاق كنيد، پاداش كامل آن به شما مىرسد و به شما ستم نخواهد شد. و اگر (دشمنان) به صلح تمايل داشتند، (تو نيز) تمايل نشان بده و بر خداوند توكّل كن، همانا او شنوا و داناست.
شریعتی: این هفته قرار هست از علامه بزرگوار، علامه عسکری(ره) یاد کنیم. آن عالم مجاهد و کسی که در تاریخ ید طولایی داشته و آثار ماندگاری از ایشان به جای مانده است. انشاءالله مهمان سفره اهلبیت(ع) باشند.
حاج آقای عابدینی: مرحوم علامه عسکری عمرش را صرف دفاع از مکتب اهلبیت کردند و سعی کردند مسائلی که لازم است را روشنگری داشته باشند تا دفاع از اهلبیت کاملاً مستدل و کاملاً با دلیل باشد و کتابهای خوبی در این زمینه نوشتند و بعضی از مسائل تاریخی که مغفول مانده بود زحمت کشیدند و احیا کردند. انشاءالله سر سفره اهلبیت مهمان باشند.
آیه اول این صفحه که تلاوت شد، یکی از سنتهای الهی است. «ذلِكَ بِأَنَ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» از جانب خدا هرچه داده میشود نعمت است. جلسه گذشته عرض کردیم که خدا مغیر نعمت نیست مگر اینکه کسی از درون وجودش مغیر نعمت باشد. یعنی نعمت در نگاه ما و درون ما تبدیل به نقمت میشود و الا آنچه از خدا میرسد نعمت است حتی حوادث که پیش میآید نعمت است اما در درون انسانها این تبدیل به نقمت یا نعمت میشود. اگر تغییر در آن ایجاد نکردند همین نعمت میماند و همین باعث کمال میشود. همین سختیها انسان را نجات میدهد و باعث رشد میشود. اما اگر در درون این تبدیل به کینه شد، تبدیل به بغض شد، تبدیل به معصیت و ناسپاسی شد، اگر اینطور شد، همین نعمت به نقمت تبدیل میشود. اما اگر صبر شد و اگر به ایوب نبی این همه سختی را داد، همان تبدیل به نعمت شد. اگر به یوسف نبی چاه انداختن در چاه افتادن بود و زندان بود، همان تبدیل به نعمت شد. منتهی نعمت بودنش پس از آن آشکار شد. اما وقتی که میبیند این از جانب خداست، «ذلِكَ بِأَنَ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها» خدا نعمتی داده که به غیر از نعمت از خدا نشأت نمیگیرد. پس هرچه خدا میدهد نعمت است. «لَمْ يَكُ مُغَيِّراً» خدا هم تغییر دهنده نعمت نیست. پس هرچه از خدا نشأت میگیرد نعمت است و خدا هم تغییر دهنده نعمت نیست، «حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» چه نعمتهای فردی، چه نعمتهای اجتماعی، نقطه مواجه ما با این است که این را تبدیل به نعمت میکند یا تبدیل به نقمت میکند. اگر این نگاه در انسان ایجاد شود رابطه با خدا طور دیگری میشود. ممکن است تحمل این مدتی بعد آشکار شود. عمر ما فقط عمر دنیا نیست که هشتاد سال باشد، ابدیت است و این هشتاد سال باید در ظرف ابدیت دیده شود و با این نگاه خیلی از مسائل حل میشود.
شریعتی: چشماندازی از آنچه قرار است هفته آینده بشنویم ترسیم کنید و بعد دعا بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: در آیات بعدی وداع یعقوب با یوسف است. اینها از یعقوب اجازه بگیرند که یوسف را ببرند. وقتی این اجازه را با یک ترفندی که شیطان به آنها تعلیم میدهد، گرفتند که یعقوب (س) اجازه همراهی میدهد، آنوقت اینها رفتاری که جلوی یعقوب دارند با رفتاری که دور از چشمان یعقوب با یوسف دارند، با یوسف چگونه در مسیر رفتار میکنند تا سر چاه برسد و آن واقعه پیش بیاید و بعد برگشتن این مسأله. هرکدام از اینها اینقدر نکات عظیمی دارد که دلها را میسوزاند و رابطه الهی بین یعقوب و یوسف را به هیجان درمیآورد. انشاءالله در هفته آینده این بحث را خواهیم گفت و یک بحث همراه با مسائل احساسی است و باید این احساسات را در کنار تعقل برای خودمان حرکت دهنده ببینیم. قدرت احساس خیلی حرکت دهنده است.
از خدای سبحان میخواهیم جوانان ما را از همه فسادها و نقصانها و مشکلاتی که در سر راه آنهاست، خدای سبحان به برکت عزت و قدرت خودش نجات بدهد و آبرو و عزت این مملکت را روز افزون کند، به برکت خون شهدا ما را قدردان شهدا قرار بدهد و پرچم این مملکت را به دست صاحب اصلیاش برساند و مشکلات مردم روز به روز به برکت تدبیر و دلسوزی مسئولین انشاءالله حل شود.