ریشه ی غضب چیست ؟
پاسخ – روایت داریم که ریشه ی اصلی غضب تکبر،غرور و تحقیر دیگران است. روایت داریم :در مقابل خدا سر و گردن را بالا نیاورید هر کس در مقابل هست حقیقی ( یعنی خداوند متعال )، نیست کامل نشود و خودش را زمین نزند، خودش را برخدا برتر دانسته است. باید عظمت و بزرگی خدا ما را بگیرد که خودمان را کنار بگذاریم و مَن خودمان را خُرد کنیم. هر چقدر ما با عظمت خدا بیشتر آشنا بشویم و آنرا درک کنیم ،هستی و وجود ما بکار می رود و تبدیل به نیستی می شود. در خطبه ی متقین داریم: وقتی ملوک وارد می شود عقل و فطرت ذلیل شده ی ما سلطنت پیدا می کند و مَن ما از بین می رود. پس یکی از راه های شکستن مَن این است که خودمان را به خدا نزدیک کنیم با ذکر دعا،عبادت و بندگی تا کبریایی خدا را ببینیم . اگر کسی خدا را بشناسد و عجز و ناتوانایی خودش را بفهمد، هیچ وقت مغرور نمی شود. هر چقدر خداوند در دل ما بزرگ جلوه کند غیر خدا کوچک جلوه می کند. مثلا ما وقتی پیش مدیرکل می روییم خیلی مواظب حرکات یا رفتارمان هستیم. اگر ما بدانیم که خدا مراقب رفتار ماست ، در تعامل با دیگران هم این حضور را درک می کنیم. بیشترین ذکری که در اذان ،اقامه و نماز تکرار می کنیم تکبیر است یعنی ما به خودمان تلقین می کنیم که خدا بزررگ است، غیر خدا و خودمان کوچک هستیم. اگر ما خدا را بر همه بزرگ دانستیم فرمان خدا را بر همه ی فرمان ها مقدم می داریم و به خواسته های شیطانی دیگران عمل نمی کنیم. تکبیر گفتن در نماز نشان دهنده ی عظمت و کبریایی خداوند است. هر کس بخواهد وارد کبریایی خدا بشود خدا او را درهم می کوبد.
یکی از شخصیت هایی که نام آن در قرآن آمده است حضرت موسی کلیم الله است .136 بار نام حضرت موسی در قرآن آمده است .داستان حضرت موسی خیلی فراز و نشیب دارد. از زمان کودکی تا رشد او و بعد داستان ایشان با حضرت شعیب و حضرت خضر و... داستان زندگی حضرت موسی خیلی سازنده است .بیشترین آیات قرآن داستان و قصه است. ما پانصد آیه در مورد احکام داریم و بقیه در مورد اخلاق و کلام معارف است . ولی بیشتر آیات، داستان است که سرنوشت ما انسانهاست. زندگی حضرت موسی خیلی پیچ و تاب داشته است. حضرت موسی خیلی متواضع بود. داریم که خداوند او را به پیامبری برگزید زیرا خیلی سجده می کرد و درمقابل عظمت خدا ،صورتش را به خاک می مالید و خیلی دلسوز و مهربان بود .وقتی حضرت موسی چوپان بود اگر گوسفندی فرار می کرد ،دنبال گوسفند می دوید، او را نوازش می کرد، با او حرف می زد و می گفت که حیف است که طعمه ی گرگ بشوی .خیر خواهی، دلسوزی و تواضع او باعث شد که به پیامبری برگزیده شود. وقتی موسی به پیامبری برگزیده شد و فرعون در دریا غرق شد تورات بر موسی نازل شد .روزی حضرت موسی در حال خواندن خطبه و سخنرانی بود(خدا به او معجزه های زیادی داده بود) که فردی گفت که آیا کسی از شما باسوادتر و دانشمندتر هم هست ؟حضرت موسی سکوت کرد(یا گفت ممکن است)، به محض اینکه این خطور به ذهن حضرت آمد، خدا به جبرئیل فرمود که موسی را دریاب زیرا هلاک شد و فکر می کند که کسی دانشمندتر از او روی زمین نیست. مَن کردن ها دنیا را آتش زده است و دارد ما را هلاک می کند. پیامبر فرمود که اگر همه ی پیامبری ها دور هم جمع بشوند هیچ مشکلی با ما هم ندارند زیرا هیچ کدام مَن ندارند با اینکه افق هایشان با هم فرق می کند مثلا بیشتر پیامبران برای شهرها و روستاهای کوچک بوده اند و ما فقط پنج پیامبر اولوالعزم داریم. همه ی پیامبران در برابر خدا تسلیم بوده اند. به موسی خطاب شد که چرا نگفتی خدا از همه باسوادتر است ؟زیرا او علمش از همه بیشتر است .در روایت داریم که پرنده ای مقداری آب دریا را در منقارش برداشت و به ساحل می آورد. حضرت خضر به موسی گفت که خدا می خواهد بگوید که علم تو در مقابل علم خدا و آل محمد ،مثل آب نوک منقار در برابر دریا است. در آن موقع چهارده معصوم نبوده است ولی نور آنها وجود داشته است و در مشکلات به آن ها توسل پیدا می کردند. و خدا را به حق آنها قسم می دادند. حضرت آدم خدا را به نور این چهارده معصوم قسم داد تا خدا او را بخشید. اولین خلقت، نور پیامبر و چهارده معصوم بوده است. حضرت علی(ع) می فرماید: هر کس که می گوید من عالم هستم بدانید که او جاهل است .حضرت علی(ع) می فرماید :کسی از همه بدتر است که خودش را بهتر از همه می داند. اگر دیگران یا خدا ما راتایید می کنند ما نباید از خودمان تعریف کنیم. ما در امور معنوی باید همیشه به خدا و پیامبران نگاه کنیم تا بالا برویم. خدا به موسی گفت که به کنار دریا برو و ماهی که در کنار تو هست زنده می شود . در آنجا بنده ای است که علم زیادی دارد ،پیش او شاگردی کن. در سوره کهف داستان اصحاب کهف ،داستان موسی و خضر و داستان ذوالقرنین وجود دارد که ازآیه 60 تا 82 در مورد داستان موسی و خضر است .منشأ این داستان از زمانی شروع شد که موسی سخنرانی کرد . نکات اخلاقی و عرفانی زیادی در این داستان وجود دارد. حضرت موسی با یوشع (یوشع بعدا جانشین موسی شد)به کنار دریا رفتند و منتظر بودند که ماهی( آماده ی خوردن بود) که همراه آنها است زنده شود. موسی در کنار دریا خوابید و یوشع دید که ماهی همراه آنها تکان خورد و به داخل دریا رفت. چون حضرت موسی خواب بود،آن لحظه یوشع به او چیزی نگفت و بعد که موسی بیدار شد، یوشع فراموش کرد و همراه با موسی به راه افتادند بعد از مدتی موسی گفت که ماهی را بیاور تا بخوریم که یوشع یادش افتاد ماهی به دریا رفته است و دوباره همان راه را برگشتند و آن مکان را پیدا کردند. قرآن می فرماید: بنده ای از بندگان ما را در کنار دریا یافتند که ما علمی به او داده بودیم. این فرد حضرت خضر بود. روایت داریم که وقتی نام حضرت خضر را می برید به او سلام بگویید. این پیامبر عمر جاودانه پیدا کرده است و همراه با امام زمان(ع) است. وقتی حضرت موسی ،حضرت خضر را ملاقات می کند یوشع را مرخص می کند. حضرت موسی به حضرت خضر گفت که من از طرف خدا آمده ام که از تو علم یاد بگیرم، آیا اجازه می دهی چیزهایی که خدا به تو یاد داده است من هم از تو یاد بگیرم؟ حضرت حضر گفت که تو توان شاگردی مرا نداری، باید صبر کنی . چطور می توانی بر چیزی صبر بکنی که از آن خبر نداری؟ یعنی علم حضرت حضر مخفی و ماورایی بوده است. حضرت موسی عالم به شریعت بوده ولی حضرت خضر عالم به معنا و پشت پرده بوده است. موسی گفت: انشاءالله که من صبر دارم، انشاءالله که با تو مخالفت نمی کنم و انشاءالله که توان دارم. حضرت خضر بخاطر گفتن انشاء الله ،حضرت موسی را قبول کرد. حضرت خضر گفت: اگر می خواهی شاگرد من بشوی باید تسلیم محض بشوی و سوال نکنی. علما می گویند که شرط اول و آخر این است که ما در مقابل خدا و اهل بیت تسلیم محض باشیم و چون و چرا نکنیم. البته تمام احکام ما حکمت و حقیقتی دارند ولی خدا ما را آفریده است و ما باید روح عبودیت داشته باشیم. باید در ما روح بندگی و تسلیم باشد .اگر ما تسلیم امام زمان(عج) باشیم امام ظهور می کند ولی بسیاری به امام اعتراض می کنند. اگر ما تسلیم بشویم خدا همه ی دعاهای ما را هم مستجاب می کند. موسی قبول کرد. آنها سوار کشتی شدند . حضرت بعد از مدتی شروع به سوراخ کردن کشتی کرد. حضرت موسی فکر کرد که این کشتی برای مردم است و این کار خلاف عقل است .حضرت موسی گفت :چرا کشتی را سوراخ می کنی که مردم غرق بشوند؟ این کار بسیار ناپسند است. حضرت خضر فرمود: به تو نگفتم که تو توان همراهی با من را نداری و نمی توانی صبر کنی؟حضرت موسی: معذرت خواهی کرد و گفت که این کار را بر من سخت نگیر. حضرت خضر و موسی داشتند از کوچه ای رد می شدند و دیدند پسر بچه ای دارد، بازی می کند. حضرت خضر بچه را خواباند و سر او را برید. حضرت خضر طبق دستور خدا این کار را کرد. بعضی ها به این آیه خیلی اشکال کرده اند. حضرت موسی گفت: چرا این بچه را کشتی؟ حضرت خضر گفت: به تو نگفتم که تو توان شاگردی مرا نداری؟ حضرت موسی دوباره معذرت خواهی کرد و گفت که اگر این دفعه اعتراض کردم ،من خودم می روم. آنها به شهری رسیدند و خیلی خسته بودند. در آخر شهر یک دیوار خرابه ای بود که حضرت خضر آنرا تعمیر کرد و موسی گفت که این چه کاری است که می کنی؟ مردم این شهر به ما هیچی نداده اند و تو داری بدون مزد دیوارهای آنها را هم درست می کنی ؟ با این اعتراض بین حضرت خضر و موسی فاصله افتاد. و حضرت خضر رمز کارهایی را که کرده بود به حضرت موسی گفت.
آن کشتی را که سوراخ کردم برای فقیری بود که فرد غاصبی کشتی های سالم را می گرفت و می برد و وقتی دید که کشتی سوراخ است آن کشتی را رها کرد و به صاحبش برگشت. این بچه ای که کشتم بچه ی شروری بود و اگر زنده می ماند پدر و مادرش را هم گمراه می کرد. (عبدالله بن زبیر پدرش را هم گمراه کرد .حضرت امیر می فرماید: عبدالله جنگ جمل را به راه انداخت و هزاران نفر را به کشتن داد.) بجای این پسری که کشته شد، خداوند دختری به این پدر و مادر داد که هفتاد پیامبر از نسل آنها متولد شدند. دیواری را هم که تعمیرکردم بخاطراین بود که زیر آن گنجی بود که برای تعدادی بچه یتیم بود که اگر نمایان می شد از دست می رفت. من این دیوار را درست کردم تا این گنج محفوظ بکند. خدا اراده کرد که من این کار را بکنم. این داستان بخاطر این پیش آمد که حضرت موسی لحظه ای فکر که از همه بهتر است .بخاطر یک مَن موسی، خدا این داستان را برای او پیش آورد.
سوال – صفحه 228 قرآن کریم را توضیح بفرمایید.
پاسخ- پیامبر فرمود :چه کسانی از همه به من نزدیکتر هستند ؟ کسانی که بیش از همه صلوات بر محمد و آل محمد می فرستند.
قطعا کسانی که زیاد صلوات می فرستند پیامبر را دوست دارند و یاد می کنند و پیامبر هم آنها را یاد می کند. روایت داریم که هر که را که بیشتر دوست داری با آن محشور می شوی .تداوم بر صلوات باعث می شود که ما با پیامبر محشور بشویم .
در این صفحه داریم که حضرت هود را خیلی آزار دادند .حضرت هود فرمود که هر حیله ای دارید بکار ببرید زیرا من خدایی دارم . قرآن می فرماید :من توکل به خدایی کردم که هم پروردگار شما و هم پروردگار من است و زمام همه ی جنبندگان در دست اوست .خدا بر صراط مستقیم است و عادل است. فردی که اعتماد به خدا دارد آرامش دارد.
در روایات داریم که اگر حضرت موسی تحمل می کند تا هزار مورد پشت پرده را می دید ولی او دیگر صبر نداشت و خدا هم می خواست او را تربیت کند. انسان باید همیشه خودش را دست پایین بگیرد تا رشد بکند. نمونه هایی که خدا به موسی نشان داد برای ما هم هست که اگر پیشامدهایی اتفاق می افتد بدانیم که حکمت هایی وجود دارد که باعث آرامش ما می شود. امام عسگری(ع) می فرماید: هیچ بلایی نمی شود مگر اینکه در آن بلا خدا نعمتی را گذاشته است که بر سختی ها احاطه دارد. پسر پیامبر ابراهیم سه ساله بود که از دنیا رفت . ما باید تسلیم باشیم و راضی به رضای خداوند باشیم. اگر تسلیم باشیم ممکن است که خدا پشت پرده را به ما نشان می دهد. امام صادق(ع) می فرماید :خدا پیش نمی آورد برای ما مگر کار برتر و اصلح را . در قرآن داریم :به ما اصابت نمی کند مگر آنکه خدا برای ( بنفع )ما نوشته است . او مولا و سرپرست ماست و هر چه از طرف اوست خیر است .آقای راشد یزدی می گفتند که پیرمردی می گفت: هر چه پیش می آید خوب است و هر چه خوب است پیش می آید.
سوال – در مورد سالگرد ورود حضرت معصومه به قم توضیح بفرمایید.
پاسخ – سالگرد ورود حضرت معصومه به قم را تبریک می گوییم. حضرت معصومه در راه دیدن برادرشان امام رضا (ع)، به قم آمدند و 17 روز میهمان مردم قم بودند. یعنی تا زمان وفات شان 17 روز فاصله بود. ورود ایشان برای قم بسیار بابرکت بود. حضرت معصومه شخصیتی هستند که سه امام بزرگوار در مورد ایشان فرموده اند که زیارت او معادل بهشت است یا بهشت را واجب می کند. مرحوم بروجردی و امام خمینی خیلی به زیارت حضرت معصومه می رفتند و هنگام برگشت عقب عقب می رفتند و پشت به حرم نمی کردند. وقتی ملاصدرا در کَهَک در تبعید بود اگر مشکل علمی پیدا می کرد چهل کیلومتر را ه را می پیمود تا از محضر این بانو بهره ببرد. ایشان باب رحمت الهی فوق العاده ای است . مرحوم دولابی می فرمود که من دوست دارم که در قم زندگی کنم زیراخیر و برکتی که در قم است در جاهای دیگر نیست . من در زیارت های دیگر رفته ام ولی از زیارت قم سیر نمی شوم.