كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين فرحزاد
تاريخ پخش: 19/12/92
بسم الله الرحمن الرحيم
و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين
آقاي شريعتي: سلام ميگويم به همهي بينندههاي خوبمان، خانمها و آقايان. آرزو ميکنم در هر کجا که هستيد انشاء الله خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و زندگيتان پر نشاط باشد و باغ ايمانتان آباد. خيلي خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز ما. آرزو ميکنم در اين لحظات و دقايق که خدمت شما هستيم، لحاظات مفيدي باشد براي همهي ما انشاء الله در محضر حاج آقاي فرحزاد عزيز. آقا سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي فرحزاد: سلام عليكم و رحمة الله، خدمت شما و همهي زحمت کشان و بينندگان خوب و عزيز و مهربان عرض سلام داريم. اميدواريم که همهي بينندگان و همهي مردم ما قدردان و شکرگزار همهي نعمتها، خصوصاً همين نعمت موجود سمت خدا که گاهي آدم در خود آن نعمت قدر نعمت را نميداند. گفت: تو قدر آب چه داني که در کنار فراتي!
جا دارد من واقعاً تشکر کنم از موفقترين برنامهي مذهبي که در رسانه الحمدلله با زحمات فوقالعادهي تهيهکنندهي محترم آن که ارادت خالصانه همهي کارشناسها به ايشان دارند و مجري خوب و عزيز که ما هر هفته پيامک داريم و از شما تشکر ميکنند، و بينندگاني که ما را به سر شوق ميآورند.
بلبل از فيض گل آموخت سخن، ور نه نبود *** اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
واقعاً لطف و محبت بينندهها است که ما را به شوق ميآورد. من همينجا بينهايت تشکر ميکنم از خداي متعال، و همهي عزيزان، مسؤولين رسانه که در تأييد و کمک به اين برنامه زحمت ميکشند. و بالخصوص تهيهي کننده که رشتهي پيوند همهي کارشناسان است و کارشناسان همه با هم همدل و يکي هستند و کمک هم هستند. الحمدلله که اين برنامهي زيبا شکل گرفته و اميدواريم مورد نظر اهلبيت قرار بگيرد، و آنها هم قطعاً دعا خواهند کرد.
آقاي شريعتي: انشاء الله. خيلي ممنون و متشکرم. خيلي خوشحال هستيم كه خدمت شما هستيم. دوستان خوبمان قرار شد در روزهاي دوشنبه در محضر حاج آقاي فرحزاد ياد بگيريم که چه کنيم زندگي ما سرشار از خير و برکت باشد، به بحث شکر رسيديم. مطالب بسيار خوبي را حاج آقاي فرحزاد اشاره کردند و وعده داده بودند، انشاءالله راههاي شکرگزاري از خداوند متعال را هم به ما خواهند گفت. من مناجات خمسه عشر را نگاه ميکردم، مناجات شاکريناش بسيار مناجات خوبي است با فرازهاي بسيار عالي و بلند. آنجا حضرت امام سجاد(ع) عرض ميکنند که خدايا من چگونه ميتوانم نواي «لک الحمد» سر بدهم که اين نوا و اين تشکر هم خود محتاج يک شکرگزاري ديگري است. چگونه ميتوانم سجده کنم در حالي که پيشاني و خاکم از توست. لذا آن بيت معروف يادم افتاد، «کز دست و زبان که برآيد، کز عهدهي شکرش به در آيد» حالا باز هم در حد وسع و توانمان راههاي شکرگزاري را ياد بگيريم که انشاءالله زندگي ما پر خير و برکت شود.
حاج آقاي فرحزاد: بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. يکي از روايات زيبايي که من خيلي موقع در ذهنم بوده براي بينندههاي عزيز بخوانم واقعاً رمز مهمي که ما بايد به آن برسيم و هدف خلقت هم همان است، رابطهي عاشقانه بين ما و خداي متعال است و کسي تا به اين گنج دست پيدا نکند، به حقيقت هستي دست پيدا نکرده است. يک شخصيت بزرگي که خوب خاطرهي خيلي مهمي دارد که ايشان در جواني يک کسي تلنگري به او ميزند و باعث ميشود او نجف برود و از محضر اميرالمؤمنين(ع) استفاده کند و از علماي برجسته ميشود. به قم برميگردد و ايشان ميگويد: هرچه هست در عشق و محبت است و حتي وصيت کردند که روي سنگ قبرش هم اين شعر زيباي حافظ را بنويسند.
عاشق شو، ورنه روزي کار جهان سرآيد *** ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستي
سيد بزرگواري بوده، من بارها سر قبر ايشان رفتم و اين شعر هم در سنگ قبرش نوشتند. تا انسان به عشق نرسد، حالا عشق خدا و عشق بندگان خدا، يعني اگر بين زن و شوهر عشق باشد بنده هزار تا امضا ميکنم تمام مشکلات حل است. کمبودها،غربتها، حرف ديگران، دخالت ديگران، اگر اينها عاشق هم باشند. ولي اگر همهي امکانات را بدهي ولي به همديگر عشق ندارند، دوست ندارند، اين بنياد ازدواجشان محکم نيست. بين برادر و خواهر، همسايه، دوست، رفيق، هرکجا، اگر اين مادهاي است که من در کتاب محبت و رحمت مفصل گفتم. يعني اين يک گنجي است که از اين محبت همهي خارها گل ميشود، همهي سرکهها مل ميشود، همهي جداييها به وصل تبديل ميشود و مهمترينش در رابطه با خداست. يعني اگر ما عبادتمان، بندگيمان به عشق برسد، و رابطه عاشقانه باشد. خدا ما را دوست بدارد و ما هم از اين طرف به محبت خدا پاسخ بدهيم. اين کليد واژه و سرچشمهي حل تمام معضلات عالم است. و بحث امروز ما و بحث شکر يکي از کليد واژهها و راهحلهايي است که ما را به عشق و محبت ميرساند. آن حديثي که عرض کردم مدتها بود ميخواستم بخوانم، حالا به اين مناسبت پيش آمد.
دو روايت داريم هم از حضرت داود(ع) است و هم حضرت موسي(ع). که خداي مهربان به اين دو پيغمبر بزرگوار فرمودند: «أَحِبَّنِي وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي» (مجموعه ورام/ج2/ص176) اي داود! اي موسي! مرا دوست بداريد، و يک کاري کنيد مردم هم مرا دوست بدارند. خيلي جالب است که خدايي که غني مطلق است البته بوي نياز در اين نيست، ولي چون خير و صلاح بندگان در او است، خدا ميگويد: که بيايد مرا دوست بدارد. و الا هيچکس خدا را دوست ندارد، بدون اينکه يک سر سوزني به خدا کم و زياد نميشود.
آقاي شريعتي: ولي سعادت در محبت به خداي متعال است.
حاج آقاي فرحزاد: خوب خدا فرمود: مرا دوست بداريد، و کاري کنيد مردم هم مرا دوست بدارند. «وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي» هردوي اين دو بزرگوار به خدا عرض کردند: بار پروردگارا ما دوستت داريم. ما عاشق تو هستيم. اما اين عشق و محبت را چطور در دل مردم بپاشيم؟ بذر محبت را بپاشيم. مردم را چه کار کنيم؟ خداي متعال راه حل قرار داد. فرمود: «اذكر لهم نعمائي عليهم و بلائي عندهم» (مجموعه ورام/ج2/ص176) يعني به بندگان من توجه بدهيد، ذکر را يادآوري کنيد که من چقدر نعمت به شما دادم. چقدر به خاطر اينها هزينه کردم. چقدر لطف کردم. چقدر عنايت کردم. اگر بنشينند درست فکر کنند که همهي خيرات و برکات براي من است و من به آنها دادم، از چه خطراتي ما را رد کردند، چه برکاتي روي سر اينها ريختند. اگر يادآوري نعمتهاي من و اطلاعاتي که من براي آنها هزينه کردم قطعاً بدانيد عشق و محبت مرا خواهند پيدا کرد. يعني رابطهي عاشقانه وقتي برقرار ميشود که آدم وجدان بکند. يعني نعمتهاي خدا و لطف و عنايت خدا را درک کند. اين کلامي که هفتهي قبل تکرار کرديم، «درک النعمة شکر النعمة، درک المنعم، شکر المنعم» امام صادق(ع) فرمود: «من عرف بقلبه، فقد ادي شکرا» اگر کسي با قلبش نعمتي را شناخت، يعني شکرش را بهجا آورده است.
اينکه پيغمبر خدا گاهي از مرکب پياده ميشد، سجده ميکرد، حالا ميگوييم که يکي از راههاي شکرگزاري سجده است که در باب نماز هم وعده داديم، خيلي از بينندهها منتظر بودند، پيامک دادند، سجده و نماز شکر را مفصل خواهيم گفت. ببينيد چه چيزي است که پيغمبري که سوار مرکب است در مسير عبور و مرور دارد ميرود، يکباره از مرکب پياده ميشود، بياختيار به سجده ميافتد، يعني آن موقع مييابد که خدا به او چه کرده است؟ چه داده است؟ و به تک تک ما خيلي چيزها داده است. اين لطيفهاي که در اين آيهي مبارک است که خيلي معاني بلندي را بزرگان ما از اين آيه درآوردند، خداي مهربان بعد از اينکه نعمت آسمان و زمين و ابر و باد و خورشيد و شب و روز و اينها را بيان ميکند، در سورهي مبارکهي ابراهيم(ع)، بعد از بيان نعمتها که همه هستي را خدا براي ما خلق کرده است. يک حديث زيبايي است شايد يکبار ديگر خوانده باشم.
استاد بزرگواري داشتيم فرمودند: اگر کسي براي اين حديث جان بدهد، جاي دارد. که خداي بزرگ غني مطلق، زيبايي مطلق ميفرمايد: «يابن آدم خلقت الاشياء لاجلک و خلقتک لاجلي» اي فرزند آدم من همهي عالم را به خاطر تو خلق کردم. آسمان، زمين، خورشيد، ماه، ستارهها، گياهان، نباتات، حيوانها، جمادات، همهي اينها گل سر سبد مقصد تو هستي. تو نمايندهي من هستي. تو خليفهي من هستي. تو انيس من هستي. تو مونس من هستي. آنها را فداي تو ميکنم. يعني کهکشانها به خاطر تو ميگردند. گفت:
ظاهر اين اختران قوام ما *** باطن ما گشته قوام سماء
بله، اين موجودات عالم ظاهر ما را درست کردند، ولي باطن ما قوام موجودات است. ولي جملهي دوم که فرمود: اگر کسي جان بدهد، جا دارد. اي فرزند آدم! تمام موجودات را براي تو خلق کردم، ولي «خلقتک لاجلي» تو را براي خودم. چرا جاي ديگر ميروي؟ از آن مني کجا روي! چرا جاي ديگر ميروي؟ چرا عاشق کس ديگر ميشوي؟ تو را براي خودم خلق کردم، آن آيهاي که در سورهي حضرت ابراهيم(ع) ميخواستم اشاره کنم، خدا ميفرمايد: «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» (ابراهيم/34) خداي مهربان بعد از اينکه نعمتها را شرح داده ميفرمايد: اي انسان! من از آنچه مورد نياز تو است و لازم بوده به تو مرحمت کردم. «وَ آتاكُمْ» نه اينکه بعداً ميدهم. دادم! فقط بايد توجه کني، دريابي، يک مقدار پردههاي جهل و غفلت را کنار بزني، ببيني خدا به ما چه داده و چه نداده است. دادههايش هم لطف است. ندادههايش هم لطف است. امام سجاد(ع) يک بيان لطيفي دارند در صحيفهي سجاديه ميفرمايند: خدايا شکر مرا به ندادهها بيشتر قرار بده تا به دادهها!
يک پزشکي هفتهي قبل پيامک داده بود، ما مرضهايي در افراد ميبينيم که اگر بنشينيم شب و روز شکر کنيم که خدا به ما خيلي از چيزها را نداده است، آفتها را نداده است، مريضيها را نداده است، فلان کارها را نداده، نداده! دنيايي که ما را از همه چيز غافل کند، نداده است. رياست باطل نداده است. ندادهها يک طرف، دادهها يک طرف! ما را غرق کرده است. خداي مهربان ميفرمايد: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ» دو جاي قرآن تکرار شده است. در سورهي نحل هم آمده است. خدا ميگويد: من اينقدر روي سر شما چيز ريختم، که بخواهيد بشماريد از شمارش نعمتها عاجز هستيد چه برسد به اينکه بخواهيد شکر آن را بر جاي آوريد؟ ولي خدا گلايه دارد، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» حيف اين انساني که خدا اين همه به او چيز داده است، هم خيلي ستم و ظلم ميکند و هم خيلي ناسپاس است. ببينيد واقعاًاز اين گلايهي خداوند بر آدم عرق شرم مينشيند.
آقاي شريعتي: مشابه همان گلايه «قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور».
حاج آقاي فرحزاد: حالا آنجا لطيفتر است، ولي اينجا واقعاً «لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» خيلي ستمگر است. يعني ما به دادههاي خدا نگاه نميکنيم، بعد يک ذره پول ما کم شود، ماديات ما ساييده ميشود. يک ذره ابتلايي که همين هم درونش نعمت است، بعد گلايه و شکايت را باز ميکنيم که چرا و چرا؟
يک داستان لطيفي دو، سه روز قبل يک بزرگواري خدمتشان بوديم، نقل کردند. براي من خيلي زيبا و جالب بود. يک عالم بسيار زيبا و برجستهاي در اصفهان بوده مرحوم ميرزا محمد بيد آبادي. ما بعد از وادي السلام واقعاً شايد قبرستاني مثل تخت فولاد اصفهان نداريم. يعني اگر عزيزان بار سفر ببندند، و بروند هم انبياء آنجا دفن هستند، هم عرفا و علماي بزرگ آنجا دفن هستند. هم شهداي والا مقام آنجا دفن هستند. که اين را بياغراق عرض ميکنم، بعد از وادي السلام، که اين همه عالم و شخصيت در آن دفن شده باشند و اهل دل و معنا مثل تخت فولاد نداريم و چقدر کتاب نوشتند. شرح حال بزرگاني که در تخت فولاد دفن هستند. يکي از آن شخصيتهاي برجسته مرحوم ميرزا محمد بيد آبادي بزرگ است که الآن آنجا مقبرهاش زيارتگاه است و ميروند حتي شبهاي جمعه آنجا مراسم است، برنامه ميگذارند. عالم بسيار برجسته و اهل دل و اهل معنا بوده است. ايشان يک موقعي مهمانهاي محترمي ميآيند دعوت ميشوند که منزل ايشان بيايند، يا خودشان پيشنهاد ميدهند ديدن ايشان بيايند. ايشان هم دوست داشته که از آنها پذيرايي کند. با اينکه عالم برجسته بوده، ما خيلي از علما را داشتيم، که در فقر زندگي ميکردند. خيلي از انبياء، هفتاد پيغمبر، در فقر زندگي ميکردند. پيغمبر ما يک روز داشت، يک روز نداشت. جبرئيل آمد، ميکائيل که مأمور رزق است، آمد. گفت: يا رسول الله اين در خزانهي آسمان و زمين، ميخواهي اشاره کنم ريگهاي بيابان براي شما طلا شود؟ ولي فرمودند: من دوست دارم يک روز داشته باشم، خدا را شکر کنم. يک روز هم نداشته باشم صبر کنم. اين بهتر است! يعني اين بالا و پايين رفتن، خدا صلاح او است.
خيلي از انبياء فقر داشتند. يک فقري است که باعث ميشويم آن خوب نيست. ولي فقري که امتحان است. فقري که مورد صلاح ما است، اين را بايد خدا را شکر کنيم. مشيت خداست، ما تلاشمان را کرديم. يا داشتيم، به ديگران داديم. مثل انبياء، مثل حضرت امير(ع). ولي تحمل ميکردند، خدا را شکر ميکردند.
ايشان يک مقدار وضع مادياش در فشار بوده است. حالا مهمان هم قرار است بيايد. مهمانهاي محترمي هم بودند. ايشان به خدمتگزارش ميفرمايد: مهمانان عزيزي در راه هستند. برو از قصاب يک مقداري گوشت نسيه بگير. از نانوا يک مقدار نان بگير. از بقال ميوه بگير، خدمتگزارش ميگويد: آقاجان! من از بس اين چند وقت نسيه از بقال و از قصاب و نانوا گرفتم، ديگر رويم نميشود. من ديگر پيمانهام پر شده است. يک روز، دو روز، يک ماه، هرچه هم شما اعتبار داري، ولي من ديگر نميتوانم! ديگر خادم هم خجالت ميکشد که برود نسيه کند. ايشان يک تأملي ميکند و ميگويد: برويد در صندوقچه بگرديد، دور و اطراف اتاق را بگرديد، شايد يک ظرفي باشد که بشود فروخت. امروز مثلاً از اين راه تأمين کنيم. ميگردند و در پستوي خانه يک باديه بوده، يک ظرف قيمتي بوده، از آبا و اجداد ايشان رسيده بوده، يعني عتيقه بوده. ميگويد: خوب ما اين را لازم نداريم. اين گوشه افتاده است، ببريد بفروشيد. ميبرند ميفروشند. هم شايد قرضها ادا ميشود و هم سور و سات مفصلي! ميروند ميفروشند و پول کلاني و پول حسابي و قرضها را ادا ميکنند و مهماني مفصل برگزار ميشود.
بعد از اينکه اين مهماني تمام ميشود، خادم ميآيد ميگويد: آقا، فهميدي که ما باديه را فروختيم؟ ايشان زير گريه ميزند. ميگويد: آقا چرا گريه ميکني؟ آيت الله بيد آبادي ميفرمايد: گريهي من از اين است که من گاهي در ذهنم گلايه و شکايتي از خدا ميآيد که مثلاً چرا سر وقت رزق مرا نميرساني؟ الآن مهمان در راه است، الآن هم مثلاً دست ما خالي است. اين باديهاي که شما برديد فروختيد، شصت سال است در خانهي من است. از پدر من ارث رسيده است. شصت سال هم در خانهي پدرم بوده است، بابا بزرگ من هم شصت سال در خانهاش بوده است، يعني 180 سال! رزق اين چند روز ما را خدا 180 سال قبل فرستاده و گوشهي خانه ما گذاشتهايم و توجه نداريم. و اين واقعاً گريه دارد. «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوه» يعني واقعش اين است که اگر ما توجه کنيم به دادههاي خدا بايد اشک شوقمان دربيايد. گفت: اين واقعاً براي 180 سال قبل است. و ما همينطور دست به دست ميگشته و استفاده هم نميکرديم. به عنوان اينکه مثلاً يادگاري است، نيازي نبوده، در انبار افتاده بوده است. گنجهايي که در درون ما است، در برون ما است، واقعاً اگر به نعمتها توجه کنيم، فکر نکنيم عبادت فقط نماز و روزه و اينها بلا شک عبادت است، اميرالمؤمنين(ع) يک بيان نوراني دارند که ميفرمايد: «التَّفَكُّرُ فِي آلَاءِ اللَّهِ نِعْمَ الْعِبَادَةُ» (مستدرک/ج11/ص185) يعني تفکر در نعمتهاي خدا عبادت است. يعني واقعاً بياييم از سر انصاف تفکر کنيم.
خدا به ما چه داده است، آيا باز هم از خدا طلبکار هستيم و چه نداده است؟ که ما بياييم آنجا را به خدا گلايه کنيم. حتي در ندادهها هم هزارها داده است. يک جمله يک بزرگي دارد، «يا من عطاه عطا، و منعه عطا» يعني عطايش عطا است، منعش هم بيشتر عطا است. ما بايد اينها را بشکافيم و باز کنيم. من همينجا عرض ميکنم يک جملهي تهديد آميزي در کلمات قصار مولا اميرالمؤمنين(ع) است که ميفرمايد: کسي که در بلاهاي کوچک صبوري نکند، ناشکري کند، ممکن است خدا او را به بلاهاي بزرگتري گرفتار کند. يعني ممکن است ما از فقر هي گلايه و شکايت کنيم، خداي نکرده گير يک مرض لاعلاج بيفتيم، که بگوييم: خدايا من غلط کردم! همان فقر برايم بهتر است. سعدي يک داستان خوبي دارد ميگويد: کسي جوراب نداشت، کفش نداشت، هي ناله ميزد، نوحه ميزد اين چه وضعي است؟! خدايا نداشتي چرا خلق کردي؟ يک روز آمد رد شود ديد يک نفر دو پا ندارد. سجده افتاد و گفت: خدايا من غلط کردم! دخيل تو هستم! اگر من کفش ندارم، يا جوراب ندارم، يا شب عيد چهار تا چيز ندارم، اما هزارها چيز ديگر دارم. به اين دادهها هم نگاه کنم.
والله قسم ميخورم ما خيلي ناشکر هستيم. نميخواهم بگويم مشکلات نيست، مشکلات هست، گراني هست، هزينههاي سنگين هست. سوء مديريت هست. تحريمها هست. اينها واقعاً بيانصافي است که کسي بگويد: نيست. مردم در فشار هستند، بلاشک! اما ميخواهم عرض کنم با خدا گلايه نداشته باشيم، با خدا قهر نکنيم. با اهل بيت قهر نکنيم، آنچه را که داريم هم شکرگزار و قدردان باشيم، «لَأَزيدَنَّكُم» (ابراهيم/7) آيا دادههايي که خدا داده، اين ليوان آبي که خدا داده و من تشنه هستم، آيا اين را خوردم، درست مصرف کردم که من براي بقيهاش نوحه ميزنم؟ اين که پيش روي من است قدرش را بدانم. اين واقعاً خطري است که حضرت امير ميفرمايد: «مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِكِبَارِهَا» (شرحنهجالبلاغه/ج20/ص98) در کلمات قصار اواخر نهجالبلاغه است. ميفرمايد اگر ابتلائات کوچک را کسي بزرگ جلوه بدهد، خدا يک موقع در کاسهي او ميگذارد. يک بلاي بزرگي به او ميدهد که آن بلاي کوچک را فراموش کند.
آقاي شريعتي: اصلاً خيلي وقتها حاج آقا ما اتفاقي که نيافتاده همينطور گلايه ميکنيم و شاکي هستيم.
حاج آقاي فرحزاد: همينطور است. واقعاً مردم سوريه ميگويند: خدايا فقط امنيت به ما بده، ما هيچي نميخواهيم. يک کسي که سرطاني است، خدا انشاءالله به حق پيغمبر تمام مريضان سرطاني را شفا بدهد. يک کسي که معلول است. ميگويد: خدايا من حاضر هستم همهي هستيام را بدهم، اين مرض لاعلاج من خوب شود. ولي خدا اين را به من نداده است. يعني خدا هزارها نعمت به ما داده است. خوب چرا ناشکري ميکنيم؟ چرا قدردان نيستيم؟
آقاي شريعتي: يعني در واقع هر لحظه يک سپري در برابر ما است، که اين بلاها به ما اصابت نکند و ما نميبينيم.
حاج آقاي فرحزاد: ما حديث داريم دو فرشته طرف راست و چپ ما هستند. محافظ ما هستند. هروقت که اجل طرف برسد، با يک کمترين ويروس، با يک افتادن از بين ميرود. اگر خدا به اين فرشتهها بگويد: کنار برويد، ما بعدش رفتن است. خدا دائم ما را حفظ کرده است.
يک جملهي آقاي دولابي دارند، شما فرموديد در اين کتاب دارند که فرمودند: يکي از ناشکريهاي ما اين است که مثلاً يکجا پيشآمدي، تصادفي ميشود و بلا رفع ميشود. ميگوييم: خدايا شکرت! خدا امروز به من خيلي رحم کرد! اين کفران نعمت نيست؟ يعني خدا الآن و در اين ساعت به تو رحم کرد؟ ده سال، بيست سال خدا به تو رحم نکرده است؟ اگر يک لحظه جلوي اين رگ اکسيژن و خون را بگيرد، سکتهي قلبي يا مغزي ميشود. خدا هر لحظه، لحظه يعني فقط اين لحظه نيست که رحم کرده است. همه وقت و همهجا رحم کرده است.
اين جملهي اميرالمؤمنين(ع) را بينندگان عزيز جدي بگيرند. اگر کفران نعمت، ناشکري نعمت کنيم، خدا در کاسهِ طرف ميگذارد. يکوقت ميزند. ناشکري نکنيد. همين مقداري که شوهر ما خوبيهايي دارد. خانم ما خوبيهايي دارد. بچههاي ما خوبيهايي دارند، همسايههاي ما، نظام ما، دين ما، مکتب ما، هرچه که حسنها را ببينيم، خوبيها را ببينيم. يکوقت نگوييم که هزار رحمت به آن قبلي...
يک داستان خيلي خوبي را آقاي دولابي(ره) مثال ميزدند. ميفرمودند: يک کسي سوار کشتي شد. حکيم عاقل و فرزانهاي بود. خوب سابق مسافرت با کشتي بوده، دريا متلاطم شد. طوفاني شد. يک اربابي با غلامش در کشتي بود. اين غلام کشتي سوار نشده بود. طوفان نديده بود. مثلاً اينکه کشتي متلاطم شود و اين طرف و آن طرف شود نديده بود. وحشت او را گرفت. ترس و لرز عجيبي او را گرفت. الآن ميميرم! الآن همه غرق ميشويم. مثل بعضيها که هواپيما يا کشتي سوار ميشوند. هرطور با او حرف ميزدند آرام نميشد. بابا جون از اين چيزها در کشتي هست، ناخدا و همه اينها را ديدند، مسافرها ديدند، تو نديدي! از اين چيزها هست و در دريا طبيعي است. ولي اين مثل اينکه يک مقدار هواپيما تکان ميخورد، طرف دارد از ترس ميميرد. البته نميشود ملامت کرد ولي بايد واقعاً برايشان جا انداخت که قدر عافيت را بدانند. هرطور با او حرف ميزدند اين آرام نميشد. آن عاقل و حکيم و فرزانه که در کشتي بود به ارباب اين و به ناخدا گفت: ميخواهي من آرامش کنم. گفت: خدا خيرتان بدهد. ما هر دري زديم، آرام نميشود. گفت: من الآن آرامش ميکنم. يک طنابي به دست و پاي او بستند، گفت: اين را بلند کنيد در دريا بياندازيد. گفتند: آقا اين ميميرد. گفت: نه هوايش را داشته باشيد. در دريا بياندازيد. اين که در کشتي داشت ميلرزيد و ميمرد، در دريا انداختند. آقا چند جرعه آب خورد و زير آب رفت، گفت: غلط کردم نفهميدم، من را نجات بدهيد. گفتند: نه حالا زود است! چند بار زير آب رفت، او را در کشتي آوردند. مثل بچه خيلي مؤدب، چه جاي خوبي، عجب جاي خوبي است! آقا تا آخر مسافرت اين دم نزد. گفت: الحمدلله! کشتي خيلي خوب است.
حتماً بايد ما را در دريا بياندازند، خداي نکرده بچهي ما گم شود. من اينها را به زبان نميآورم، براي کسي پيش نيايد. خداي نکرده مرض لاعلاج، گرفتاري، گرفتار يک ظالمي شويم که بگوييم: خدايا، صد رحمت به قبلي، همان قبلي بهتر بود. ناشکري نکنيم. کفران نعمت، اينکه «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ» (ابراهيم/7) خدا گاهي گوشمالي ميدهد، اينطور نيست که خدا هيچ وقت اين کار را نکند. گاهي گوشمالي نميدهد. پيغمبر خدا حضرت محمد(ص) بيان لطيفي دارند، ميفرمايد: «أسرع الذنوب عقوبة كفران النعم» (مجموعه ورام/ج2/ص175) بعضي گناهها را خدا زود گوشمالي ميدهد. عاق والدين!
من همينجا از بينندگان عزيز ميخواهم نسبت به پدر و مادر خيلي حرمت نگه دارند. عاق والدين را خدا زود گوشمالي ميدهد. دل شکستن، بقي و ستم، حق کشي، حق را پايمال کردن، اينها را خدا زود گوشمالي ميدهد. يکي هم فرمود چيزي را که زود گوشمالي ميدهد، کفران نعمت است. ببينيد نعمت سلامتي، نعمت امنيت، نعمت آرامش، خيلي از نعمتهاي خدا، اگر قدرش را ندانستيم، خدا يک گوشمالي ميدهد، مثل همين کسي که در آب دريا انداختند. بعد ديگر آرام شد.
حتماً بايد يک بلاي بزرگي براي ما بفرستند، بعد ما بگوييم: خدايا دخيلت هستيم، غلط کرديم. همين قبلي را راضي هستيم. «مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِكِبَارِهَا» يعني اگر کسي مصيبتهاي کوچک را هي بزرگ جلوه دهد، خدا او را به بلاي بزرگ مبتلا ميکند که قدر آن عافيت را بداند. حالا يک پشه و مگس به ما حمله کرده، ما مرتب ناشکري ميکنيم اين چه وضعي است؟ خدا چرا پشه و مگس را خلق کرده است؟ خدا يک گرگ بفرستد، يک حيوان وحشي بفرستد، ميگويي: هزار تا پشه بيايد! اينطور نباشد. ما قدر عافيت را بدانيم.
يکي از بزرگان هفتهي قبل بعد از برنامه به من زنگ زد، خيلي تشکر کرد. من بحث شکر را ميخواستم فشرده کنم. ولي هم سفارش ايشان و خيلي از بزرگان اين است که چون مورد ابتلاء مردم است. خيليها قدر همسر را نميدانند. قدر اولاد را نميدانند. قدر اسلام را نميدانند. قدر همديگر را نميدانند. واقعاً چه نعمتهايي که ما در آن غرق هستيم و توجه نداريم. واقعاً اين مصداقي که خدا گلايه کرده، «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ» (بقره/243) ما مصداقش نباشيم. اين بحث شکر ما را از اين آيه بيرون بياورد. «قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ» شويم. مردم ناشکر هستند، ناسپاس هستند. آن بزرگوار فرمود که اين بحث را ادامه بدهيد و اين نکتههايي که به مردم يادآوري کنيد. اين يادآوريها خيلي رابطهي عاشقانه بين ما و خدا ايجاد ميکند.
ايشان فرمودند ببينيد نعمتهايي که ما به آن توجه نداريم. من حالا نمونههايش را عرض ميکنم. مثلاً نعمت خواب، چه نعمت بزرگي است. خوب عموم مردم راحت ميخوابند. شما ببينيد در اتوبوس ميخوابد، در مترو ميخوابد، رانندهاي که ما را ميبرد، ميگويد: من مسافر ميآورم، همهي مسافران راحت ميخوابند. صبح که ميخواهد تهران بيايد کار کند. خوب خيلي هستند با قرصهاي خيلي قوي ميخوابند. بعضيها با قرص هم جواب نميدهد. ما الآن نمونههايي داريم که تلويزيون هم نشان داده، افرادي ميگويند: من چند سال است شب تا صبح نخوابيدم. خوابم نميبرد. «وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً» (نبأ/9) خواب شما را وسيلهي آرامش شما قرار داديم. خواب چه آرامشي دارد؟ اين نعمت خواب را هيچوقت رفتيم دو رکعت نماز شکر بخوانيم، سجده شکر کنيم و بگوييم: خدايا از تو ممنونم که راحت ميخوابم و راحت بيدار ميشوم! هزارها نفر در خارج و داخل مبتلا به بدخوابي يا بيخوابي هستند. با قرصهاي قوي ديگر جواب نميدهد. ما راحت ميخوابيم.
در احوالات يک ثروتمندي نوشتند که مبتلا به مرض بيخوابي شده بود، يک روز داشت رد ميشد، ديد يک نفر در پياده رو خوابيده است. گفت: من حاضر هستم نصف ثروتم را بدهم مثل اين آقا بخوابم. اين چقدر نعمت بزرگي است. ما هيچوقت رفتيم خدا را شکر کنيم؟ به خاطر خوابي که داريم و راحت ميخوابيم. يکي از نعمتهايي که ما از آن خيلي غافل هستيم، نعمت حافظه است. نعمت ذکر است، يعني يادآوري. من الآن متوجه هستم که چه آيهاي را بخوانم و چه حديثي را بخوانم. اگر اين نعمت حافظه را خدا يک لحظه از من بگيرد، يک حرف نامربوط بزنم، سمت خدا روي هوا ميرود. يعني کارشناسش که قطعاً ميرود. يک کارشناس ديگر هم بگويد، به هم ميريزد. مجري يک حرف بيخود بزند. يک لحظه! خوب زحمتي که چندين سال براي اين سمت خدا کشيدي ممکن است با يک لحظه غفلت و نسيان از بين برود. خوب ببينيد حافظهاي که به ما ميگويد، چه بگو و چه نگو. دارد تنظيم ميکند، چه نعمت بزرگي است، بنده فرحزاد نرفتم سر بسايم روي اين خاک و بگويم: خدايا ممنون و متشکرم!
مرحوم ميرزا جواد آقاي تهراني، که شخصيت برجستهاي بود در ميان شهداي مشهد دفنش کردند. من بارها خدمت ايشان رسيدم. خيلي بزرگوار بود. خليل، متواضع، در علما من کم ديدم تواضعي که مثل ايشان باشد. هيچوقت بالاي مجلس نميرفت، هميشه ته مجلس در بين مردم مينشست. خيلي بزرگوار بودند. ايشان يک عدهاي آمده بودند ملاقات کنند. فرموده بودند: که فردا 4 بعدازظهر خدمت آنها هستيم. فردا آمدند 4 بعدازظهر، آقا نيست. يا در را باز نکرد. خلاصه اين طرف و آن طرف به خانوادهاش ميگويند، آقا را پيدا ميکنند. به آقا ميگويند: آقا شما که خلف وعده در امورتان نميکرديد، چطور؟ گفت: عجب! عجب! تا امروز من نميدانستم که حافظه چقدر مهم است. به کل از ذهنم پاک شده بود. اصلاً فراموش کردم. گفت: شايد خدا اين لطف را کرده و امروز اين فراموشي را فرستاد، ميخواهد بگويد: ميرزا جواد آقاي تهراني هفتاد سال به تو حافظه دادم، شکرش را به جاي آوردي؟ چيزهايي که بنا بود يادت نرود، يادآوري باشد، يادت مانده است؟ اين نعمت حافظه که الآن آلزايمر ميگويند، اينهايي که به فراموشي مبتلا ميشوند، خوب اسم خودش را فراموش ميکند. اسم بچهاش را فراموش ميکند. غذايي ميخواهد يادش ميرود. واقعاً همهي زندگي مختل ميشود.
در حالات يکي از علما نوشتند ايشان به همين مريضي مبتلا شده بود، از مسجد ميخواست به خانه برود، هر خانهاي که درش باز بود داخل ميرفت. بابا اين خانهي مردم است. ممکن است زن و بچه آمادگي ندارند. يکباره يک عالم وارد شود. اصلاً چه ميشود؟ من عالمي را سراغ داشتم که پنج، شش سال آخر عمرش به همين مرض مبتلا شد. زن و بچهاش او را بسته بودند، نميگذاشتند از خانه بيرون برود. چون بيرون ميرفت به خانهي مردم ميرفت. ميرفت بيرون راه را گم ميکرد. بيرون ميرفت يادش نبود که بگويد: من خانهام کجاست؟ اسم من چيست؟ خيلي نعمت بزرگي است ما از آن غافل هستيم. براي خودش، خانوادهاش و براي همه سخت است. اين خيلي نعمت بزرگي است.
عذر ميخواهم شايد بيادبي است اينجا بگويم. کسي بسيار شخصيت وارسته، حافظهاش را از دست داده بود، عذر ميخواهم، شايد گفتن اين بيادبي باشد، نميدانست که اينجا توالت نيست، اينجا اتاق است. يا اينجا کوچه و خيابان است. فکر ميکرد اينجا دستشويي است. فکر ميکرد حمام است. لباسهايش را درميآورد. خوب واقعاً ما اگر ميليارد سال خدا را شکر کنيم که به ما حافظه داده است. حالت يادآوري سر جايش است، سيستم به هم نميريزد. اين چه نعمت بزرگي است. نماز يادمان است. دعا يادمان است. رفقا يادمان است. فاميل يادمان است. قرآن يادمان است. اين تنظيم برنامهي ما با حافظه است، با عقل است. اينهايي که اختلال رواني پيدا ميکنند، يا مغزي يا فکري، ميدانيد اگر کسي اين هفته يا هفتههاي بعد مفصل ميگوييم که چندين عضو در بدن ما هست که ديهي کامل دارد. يعني ارزشش از نظر ظاهري حکم يک ديهي کامل را دارد. يعني 150 ميليون اگر ديهي معمولي کشتن يک انسان است، يعني اگر کسي آنها را آسيب بزند، بايد يک ديهي کامل بدهد. يکي مغز و اعصاب است. يعني اگر کسي به طرف آسيبي برساند که حافظهاش يا مغز و اعصابش بر هم بريزد. بايد 150 ميليون ديه بدهد. معادل ديهي کامل!
خدا آيت الله بهاء الديني(رض) را رحمت کند. ايشان فرمودند که يک عالمي منزل ما آمد، از ناراحتي داشت ميپوکيد. گفتم: آقا چه شده؟ گفت: من دختر جواني دارم، مبتلا به مشکل روحي و رواني شده، حالت جنون و اين زندگي ما و فکر ما را مختل کرده است. دختر 17، 18 ساله عالم، دختر عالم يکباره بيچادر بيرون ميرود. ميگويند: دختر فلاني است. چادر سرش نيست، بيحجاب يا لخت يا حرکاتي که موجه نيست. ما نه دلمان ميآيد او را بيرون بگذاريم، تيمارستان و نه ميتوانيم نگهدارياش کنيم. شب و روز و نصفه شب يکباره بيرون ميرود. مرحوم آيت الله بهاء الديني فرمودند: من خيلي متأثر شدم. فرمودند: مرحوم آيت الله صفايي در قم بودند و از علماي بسيار برجسته و بزرگ بودند. از کربلا آمده بودند، براي من يک مقدار تربت آوردند. تربت خالص که ما روايت هم داريم، بحث تربت يک بحث مفصلي است. بايد يک موقعي در اين باره صحبت کنيم. که روايت بسياري داريم «فِيهِ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاء» (کافي/ج4/ص588) اگر کسي واقعاً تربت خالص، و واقعي گيرش بيايد و به مريضي بدهند، قطعاً شفا دهنده است. يعني به اذن خدا، به لطف خدا قطعاً شفا دهنده است. گفت يک تربت خالصي آن آقاي صفايي به من داده بود، آن جملهاي که ايشان گفت من دلم ريش شد. و عجيب است ايشان فرمودند: من غفلت کردم براي خودم يک مقدار نگه دارم. همه را به ايشان دادم. ايشان هم بردند در آب حل کردند و به اين دختر دادند. دختري که مادرش مثلاً صبح تا ظهر لباس ميشست، يکباره لباسها را روي زمين ميريخت، خيلي شلوغکاري ميکرد. گفت: خوردن تربت همان، و برگشتن عقل و روح و فکر و روان به اين دختر همان. آب روي آتش، خوب خوب شد. ولي اين نعمت را بايد حتماً از کسي بگيرند، در آب بياندازند، بعد اين نعمت را درک کنيم؟ اينکه درک نعمت واقعاً شکر نعمت است. بدانيم که خدا با ما چه کرده است. چه نکرده است.
من خودم يک خاطره بگويم، بد نيست. البته اين تربت نزد من نيست ولي من خودم يک نمونه از تربت ديدم، حالا بحث تربت شد، که بت اصل اگر کسي پيدا کند واقعاً معجزه ميکند. يک موقع من در حرم حضرت معصومه(عليها السلام) پنجشنبه بود، منبر رفتم. دربارهي تربت بود شايد ايام سوم شعبان بود. صحبت کردم که در روايت داريم «فِيهِ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاء» البته مرحوم آيت الله بهجت سفارش ميکردند، در آب زمزم هم که روايت داريم شفا است براي هر دردي. و هفتاد حمد هم بخوانند. اين ديگر خيلي خوب است. گفتم تربت اين خاصيت را دارد. از منبر پايين آمدم، يک آقايي رسيد و گفت: حاج آقا من تازه از کربلا آمدم، تربت آوردم. خادمي که آنجا قبر را تعمير ميکردند، از آباء و اجداد به او رسيده بود، به ايشان داد. ايشان هم گفت: من اين تکهاش را به شما ميدهم. ما هم گرفتيم و خوشحال شديم. آمدم نماز بخوانم و زيارت، يک روحاني به من رسيد و گفت: حاج آقا من مشکل بسيار حادي دارم، اگر ميشود براي من دعا کنيد. بعضي مواقع ميبيني آدم حامل رزق براي ديگران است. گفتم: مشکلت چيست؟ گفت: مشکل من اين است که دختري دارم، لال است. يعني چند سال است بزرگ شده هم گوشش و هم زبانش کر و لال است. ناشنوا است! و اين واقعاً ما را زجر ميدهد. آدم نگاه ميکند...
يک پيامک قشنگي داشتيم. خانمي نوشته بودند: من دو بچهي لال و ناشنوا دارم. ولي به اينها گفتم که خدا را شکر کنيد بدن شما سالم است. رو به قبله ميايستند با زبانش، لبهايشان را تکان ميدهند، آدم دلش ريش ميشود. ما به همهي معلولها دعا ميکنيم، به همهي مريضها دعا ميکنيم. اين امتحان الهي است. و خدا به آنها جبران ميکند. معلولها قهر نکنند. بعضي از معلولها نوشتند شما به ما بيادبي کرديد. من چه زمان بيادبي کردم؟ من گفتم: قدر نعمتها را بدانيم. قدر بقيهي نعمتها را بدانيم. و آنها هم خدا از در ديگري هزارها رحمت و لطف به آنها ميريزد. جبران ميکند. ما هيچ قصد بيادبي واقعاً نداشتيم. ما داريم توجه به نعمتها را شرح ميدهيم. گفت من به بچههايم هميشه با اشاره ميگويم که خدا را شکر کنيد. بدنتان سالم است. جاي ديگر سالم است. چشم داريد. اين خيلي خوب است.
در هر صورت ايشان گفتند: بچهي من لال است. من فوري آن تربت را دادم و عجيب است که مثل آقاي بهاء الديني يادم رفت براي خودم نگه دارم. دادم و گفتم: يک نفر از کربلا آمده، اين تربت را در آب بريزيد. چند روزي گذشت. شايد بيست روز، يک ماه، يک روز يک آقا در حرم نشسته بود. گفت: حاج آقا من ممنونم، گفتم: چه رابطهاي من با شما دارم، تشکر ميکنيد؟ گفت: شما يادت نيست يک ماه قبل تربت دادي؟ گفتم: چرا يادم آمد. گفت: اين تربت را در آب ريختيم، و الحمدلله به لطف و عنايت خدا، به برکت تربت مقدس اباعبدالله خداي بزرگ، خداي شافي، شفا مرحمت کرد و زبانش باز شد. خوب حتماً بايد به کار ما گير بياندازند بعد باز شود، قدر اين زبان را بدانيم؟ زبانی که از اول باز بوده، انشاءالله شکرگزار و قدردان باشيم. توجه به نعمت بسیار مهم است، خدا به موسي کليم الله و داود(ع) فرمود: اگر ميخواهي رابطه عاشقانه شود، بندههاي من را توجه بدهيد من برايشان چه کردم؟ يک توجه ما را به سجدهي عاشقانه ميرساند. انشاءالله شاکر و معرفت دان نعمتهاي خدا باشيم.
آقاي شريعتي: انشاءالله. يکوقتي هم به مناسبتي شايد حاج آقاي فرحزاد صحبت کرديم و از مرحوم حاج آقاي دولابي ياد کرديم و گفتيم: ايشان سفارش ميکردند که در اين جلسات فاميلي که مينشينيم، نعمتهاي خدا را براي هم بشماريد. شکر کنيد. فکر ميکنم اين خودش خيلي نکتهي مهمي است.
حاج آقاي فرحزاد: ما ميگوييم: يکي از راههاي شکرگزاري «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» (ضحي/11) جلسات شکرگزاري است، ما دائم جلسه براي گريه و ندبه و اينها داريم. اين اصلاً باب شود. جلسه براي شکر گزاري. دعاي جوشن صغير همه شکرگزاري است. خدايا من در زندان نيستم. ببينيد الآن عزيزاني که شايد بيست سال بيشتر است در لبنان ربوده شدند، از بچههاي سفارت ما و در زندانهاي صهيونيستها هستند. به خانوادهي اينها چه ميگذرد؟ آيا آنها زنده هستند، کشته شدند؟ به خانوادهي امام موسي صدر چه ميگذرد؟ خوب اگر بچههاي ما که زير سر ما هستند، نبايد خدا را شکر کنيم؟ واقعاً ناشکر هستيم.
آقاي شريعتي: اتفاقات خوبي هم افتاد، بعد از اينکه جلسهي گذشته شما به اين نعمتها اشاره کرديد. اگر پيامها را ديده باشيد که قطعاً ديديد، بينندههاي خوب ما عليرغم مشکلات فراواني که دارند، همان نکات مثبت زندگيشان و نعمتهايي که خداوند متعال به آنها عنايت کرده را ديدند، و من خودم قلباً خيلي خوشحال شدم ضمن اينکه واقعاً از صميم قلب دعا ميکنيم به برکت اين آيات و روايات انشاءالله همهي مشکلات از جامعهي ما و از زندگيها رخت برببندد و انشاءالله زندگيها سرشار از خوشي باشد. ولي روحيهي اميد را شما در مردم زنده کرديد. خدا حفظتان کند. انشاءالله. صفحهي 25 مصحف شريف قرار روزانهي امروز ما است، آيات 164 تا 169 سورهي مبارکهي بقره در سمت خداي امروز تلاوت ميشود، انشاءالله همهي زندگيها منور به نور قرآن باشد و منور به نور صلوات بر محمد و آل محمد.
«إِنَّ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْكِ الَّتىِ تجَْرِى فىِ الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتهَِا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَحِ وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاََيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ(164) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا يحُِبُّونهَُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ(165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَ رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ(166) وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنهُْمْ كَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّا كَذَالِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيهِْمْ وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ(167) يَأَيُّهَا النَّاسُ كلُُواْ مِمَّا فىِ الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ(168) إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ وَ أَن تَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(169)»
ترجمه آيات:
«در آفرينش آسمانها و زمين، و در آمد و شد شب و روز، و در كشتيهايى كه در دريا مىروند و مايه سود مردمند، و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مىفرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند، و در حركت بادها، و ابرهاى مسخّر ميان زمين و آسمان براى خردمندانى كه در مىيابند نشانه هاست. (164) بعضى از مردم خدا را همتايانى اختيار مىكنند و آنها را چنان دوست مىدارند كه خدا را. ولى آنان كه ايمان آوردهاند خدا را بيشتر دوست مىدارند. و آن گاه كه اين ستم پيشگان عذاب را ببينند دريابند كه همه قدرت از آن خداست. هر آينه خدا به سختى عقوبت مىكند. (165) آن گاه كه پيشوايان، عذاب را بنگرند و از فرمانبران خويش بيزارى جويند و پيوند ميان ايشان گسسته گردد. (166) و آن پيروان گويند: كاش بار ديگر بازمىگشتيم، تا آن چنان كه از ما بيزارى جستهاند از آنها بيزارى مىجستيم. خداوند كردارهايشان را اينچنين مايه حسرتشان سازد و آنان از آتش رهايى نيابند. (167) اى مردم، از آن چيزهاى حلال و پاكيزه كه در زمين است بخوريد و پاى به جاى پاى شيطان مگذاريد كه دشمن آشكار شماست. (168) او شما را به بدى و زشتى فرمان مىدهد و مىخواهد كه درباره خدا چيزهايى بگوييد كه بدان آگاه نيستيد. (169)»