سیرهی تربیتی امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسینی قمی
تاريخ پخش: 12-11-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای حسینی: یک داستانی را میدیدم خیلی برایم جالب بود. خدا را سپاسگزاریم که توفیق پیدا کردیم مهمان سفرهی امیرالمؤمنین و نهجالبلاغه باشیم. درحالات میرزای شیرازی شاگرد شیخ انصاری(ره) میدیدم که بعد از شیخ انصاری مرجعیت به ایشان رسید و سی سال مرجعیت داشتند. سی سال مرجعیت عامه داشتند و صاحب فتوای معروف تنباکو بودند. انصافاً از نظر موقعیت علمی و معنوی ایشان فراوان مطالب گفته شده است. شاگردانش یکی آخوند خراسانی بوده، مرحوم شیخ عبدالکریم حائری بوده، اینها شاگردان این مرد بزرگ بودند. مرحوم سید محمد کاظم طباطبایی یزدی که اینها چقدر با عظمت بودند. خود این مرد بزرگوار شاگرد شیخ انصاری بود. در حالات ایشان میدیدم از بس محبوب دلها بوده روزی که از دنیا میرود 24 شعبان بود. خدا وقتی محبت کسی را در دلها قرار بدهد، اینطور است. جنازهاش را به طرف کاظمین میآورند. در راه همه تشییع میکنند. از کاظمین به بغداد میبرند. از بغداد به کربلا میروند. در تمام این مسیر جنازه را تشییع میکنند. آنوقت در 24 شعبان که از دنیا میرود، یک هفته بعد جنازه به خاک سپرده میشود. یک هفته مردم شهر به شهر دنبال جنازه ایشان بودند. بعد از یک هفته شب اول ماه رمضان، نیمه شب به خاک سپرده میشود. خودش وصیت کرده بود که دم در حرم امیرالمؤمنین دفن شود. از باب شیخ طوسی اگر وارد شوید، قبر ایشان بیرون صحن امیرالمؤمنین است. اگر کسی اطلاع دارد که یک عالم دینی در طول این 1200 سال غیبت صغری یک هفته طول کشیده که جنازهاش دفن شود، بگویند دومین نفر چه کسی بوده است. واقعاً عجیب بوده است.
من خواستم این را بگویم که این مرد با این عظمتش وقتی درس میگفت، چه کسانی شاگردانش شدند؟ آیت الله العظمی حائری مؤسس حوزه، مرحوم آخوند خراسانی، مرحوم سید کاظم طباطبایی، اینها شاگردانش بودند. قبل از شروع درس یکی از علمای بزرگ که از شاگردان زبده ایشان بوده، مرحوم آیت الله شیخ حسنعلی تهرانی، که او هم مقامات فوق العادهای داشته، اول نهجالبلاغه باز میکرده است. یک مقدار از نهجالبلاغه را میخوانده و شرح میکرده و بعد میرزای شیرازی درسش را شروع میکرده است. ایشان گاهی سه چهار ساعت درسش طول میکشید. قبل از شروع درس به امر میرزای شیرازی اول مرحوم شیخ حسنعلی تهرانی نهجالبلاغه را میگفت و توضیح میداد و بعد میرزای شیرازی درس را شروع میکرد. من تقاضا میکنم عزیزان با نهجالبلاغه انس بگیرند و به هفتهای یکبار اکتفا نکنند. روزی دو صفحه در ترجمه نهجالبلاغه تأمل کنیم، یک ساله تمام میشود. اینها به درد ما می خورد.
مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) خیلی به علامه طباطبایی علاقه داشتند. یکوقتی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی خانهی علامه طباطبایی میرود. از علامه سؤال میکند این روزها به چه مشغول هستید؟ ایشان میفرماید: من مادرم را در عالم رؤیا دیدم. مادرم به من گفت: محمد حسین! چیزی بنویس که اینجا بازار داشته باشد. از مادرم سؤال کردم: چه چیزی آنجا بازار دارد که من بنویسم؟ میگوید: قرآن، علوم قرآن و تفسیر. میدانید نهجالبلاغه هم شرح قرآن است. برادر قرآن و تفسیر قرآن است. یک چیزی دست ما باشد که آنجا بازار داشته باشد. گاهی ما وقتمان را به رُمانهایی سرگرم میکنیم که اول و آخرش نه به درد دین ما میخورد و نه به درد دنیای ما میخورد.
یکی از عزیزان نقل میکرد که من خدمت علامه طباطبایی بودم. با هم یکجایی میرفتیم. ایشان آدرسی میخواست. میگفتم: آدرس این است. خیابان فلان، کوچه فلان، پلاک فلان. یک مقدار رفتیم و دوباره پرسید: گفتی کجاست؟ گفتم: خیابان فلان، کوچه فلان، پلاک فلان! نزدیکتر شدیم دوباره پرسید: چه گفتی؟ دوباره گفتم: خیابان فلان، کوچه فلان، پلاک فلان. شما حفظ نکردی، سه مرتبه گفتم؟ مرحوم علامه فرمود: حیف نیست آدم سلولهای مغزیاش را خرج این چیزها بکند؟ علامه دروغ نمیگفته و مبالغه هم نمیکرده. فرمود: حیف نیست که آدم سلولهای مغزش را خرج این چیزها کند؟
در حالات مقدس اردبیلی میخواندم. مرحوم محدث قمی در فواید الرضویه نوشته است. کتاب بسیار خوبی است و شرح حال علماست. میدانید که عظمت مقدس اردبیلی خیلی بلاست. حدود چهارصد سال است از دنیا رفته است. از نظر علم و دانش خیلی بالاست. محقق اردبیلی و مقدس اردبیلی به او میگفتند. انشاءالله نصیب شود ایوان نجف بخواهید وارد حرم امیرالمؤمنین(ع) شوید در راست یک قبر است، دست چپ یک قبر است. یعنی یک بقعه آن طرف و یک بقعه این طرف است. بقعه دست راست علامه حلی است. بقعه دست چپ مقدس اردبیلی است. الآن همه که حرم میروند یک فاتحه هم برای مقدس اردبیلی میخوانند. مرحوم مقدس قمی در حالات ایشان نوشته که ایشان خیلی احتیاط کار بوده است. جوانها گوش کنند! خانوادهها و خانمها و آقایان گوش کنند! اینهایی که ساعتها وقتشان میرود. مقدس اردبیلی به قدری احتیاط میکرده، گاهی کربلا برای سفر زیارتی میرفته است. میدانید در سفر اگر سفری، سفر معصیت باشد نباید برود و نمازش تمام است. شکسته نیست. سفر گناه باشد نمازش کامل است. مقدس اردبیلی وقتی کربلا میآمد به زیارت امام حسین(ع) احتیاطاً هم نماز شکسته و هم تمام میخوانده است. چرا؟ گفتند: مگر شما معاذ الله این سفر را سفر معصیت میدانی؟ میفرماید: نه! زیارت مستحب است. من نجف که هستم علم است، تحصیل علم واجب است و این مستحب است. میگویم: نکند خدا بگوید چرا برای یک کار مستحب واجب را رها کردی؟ احتیاطاً هم تمام میخوانیم و هم شکسته میخوانیم.
حدیثی از امیرالمؤمنین هست که من دوست دارم این حدیث را هر هفته بخوانم. حدیث در غرر الحکم است. امیرالمؤمنین میفرماید: «العِلمُ سُلطانٌ، مَن وَجَدَهُ صالَ بِهِ، ومَن لَم يَجِدهُ صيلَ عَلَيهِ» (شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید/ج20/ص319) علم سلطنت و قدرت و عظمت میآورد. هرکس این علم و دانش را داشت، «صالَ بِهِ» میتواند بر همه عالم حکومت کند. هرکس نداشت «صیلَ علیه» دیگران بر او حکومت میکنند. جوانهای عزیز ما تا چه وقت باید دستمان دنبال شرق و غرب دراز باشد؟ چرا ابر قدرتها الآن اینطور زور به مناطق خاورمیانه میگویند؟ چون به صنعتشان، اقتصادشان نیاز دارند. هرکاری دوست دارند میکنند. آن علم را دارند و دارند با آن سلطنت میکنند. ما داشته باشیم با آن سلطنت میکنیم.
این هفته چند شبی همین کتاب «فواید الرضویه» مرحوم محدث قمی را مطالعه میکردم. خاطرات علما و بزرگان را نوشته است. واقعاً آدم شرمنده میشود از کارهای خودش، از زندگی خودش خجالت زده میشود. چه کردند؟ چقدر زحمت کشیدند و کتاب نوشتند؟ در کتاب آیت الله شبیری زنجانی میخواندم که فرموده بودند: بعضیها معتقد بودند عالم علی الاطلاق در تمام تاریخ غیبت صغری امام زمان(عج) شهید اول بوده است. آنوقت بروید کارهای این مرد بزرگ را ببینید، که با این عمرهای کوتاه بدون امکانات، ما الآن هنر نمیکنیم. یک دکمه در نرم افزارها میزنیم، ده هزار کتاب را در سه ثانیه برایت جستجو میکند و حدیث را برایت میآورد.
در حالات مرحوم علامه شیخ جعفر کاشف الغطاء(ره) مینویسند که شیخ انصاری از ایشان به عنوان بعض الاساطین نام میبرد. خیلی با عظمت است. در حالات این مرد بزرگ مینویسند که به قدری پر کار بوده، در کتابت و نوشتههایش، در سفر، هر کجا میرفته از عمرش استفاده میکرده است. به صاحب جواهر گفتند: چرا شما کتاب کاشف الغطاء را شرح نکردی؟ خودت رفتی صاحب جواهر نوشتی؟ جواهر الکلام یک کتاب فقهی است. گفتند: چرا رفتی جواهر الکلام را نوشتی؟ کتاب استادت کاشف الغطاء را شرح میکردی، یک خدمتی هم به استادت میکردی. مرحوم صاحب جواهر میگوید: من قدرت نداشتم برای آن شرح بنویسم. خودم مستقل راحتتر میتوانستم تا اینکه بخواهم کلام استادم را شرح کنم. من از جوانها خواهش میکنم، از جمله کتابهایی که حتماً باید بخوانیم شرح حال بزرگان ماست. نهجالبلاغه است، قرآن است، کار علمی است، هرچه که هست به بطالت نگذرانید. الآن وارد فضای مجازی که میشوید حداقل یک ساعت سرگرم هستید. همینطور میبینی که چهار پنج ساعت از عمرمان رفت.
شریعتی: من فکر میکنم اینها سنگ بنای معارف ماست و به عنوان مقدمهی خیلی واجب برای بینندهها و شنوندههای عزیزمان لازم و ضروری است.
حاج آقای حسینی: آن هفته اشاره کردم در پیامها که مطالعه میکردم، خیلی متأثر شدم. هم خانمها و هم آقایان پیام دادند و از بداخلاقیها و ناسازگاریهای در خانه گفتند. البته در سمت خدا مکرر به این مباحث اشاره شده است. ولی به نظرم از حرفهایی است که مکرر باید بگوییم.
پیام دادند که شوهر من خیلی مرا اذیت میکند. سر هر غذایی ایراد میگیرد. حتی سر غذا خوردن هم به من گیر میدهد. اگر یک پوست تخمه در خانه افتاده باشد شروع به دعوا میکند. به درد دلهای من گوش نمیدهد و فقط میگوید: میتوانی خانه پدرت خوش باشی. ولی من فکر دخترم هستم. خیلی کتکم میزند. هیچ ارزشی برای من قائل نیست. طلاهایم را فروختم تا خانه بسازد، خانهای ساخته ولی باز هم مرا اذیت میکند. من فقط هجده سال دارم. دخترم مریض است و تشنج دارد. شش ماهه است. میگوید: مقصر تو هستی. با التماس شاید ماهی یکبار بگذارد خانهی پدرم بروم. جلوی همه به من دعوا میکند و داد میزند. آرزو دارم یک هفته خانه ما دعوا نباشد. خواهش میکنم مرا راهنمایی کنید.
یک خانم هجده ساله، با دختر مریضی که تشنج دارد، شش ماه دارد. میگوید: مریضی او گردن توست. خودش دنبال خوشیاش است. ماهی یکبار با دعوا میگذارد منزل پدرم بروم. بهانهجویی و اذیت میکند و سر هر چیزی به من عیب میگیرد. اینها هرکدام یک دنیا درد و ناراحتی است. واقعاً باور این حرفها سخت است. واقعاً میشود مردی اینطور باشد؟
در پیام دیگری نوشتند که اول سال 95 خواهر من از شمال به دیدن من آمد، مرا بیرون برد. من روی ویلچر مینشینم. از عید تا الآن یازده ماه گذشته است من رنگ بیرون را ندیدم. اما این مرد هر ماه خودش مسافرت میرود. از این پیامها زیاد داریم. نمیدانم سکوت کنیم، بگذریم، باور کنیم، باور نکنیم، انصاف است؟ مسلمانی است؟ در آستانهی ولادت بیبی زینب(س) هستیم، هرکس از شوهرش راضی است پیام بدهد ما خوشحال میشویم. هرکس هم ناراضی است پیام بدهد.
من به همین مناسبت میخواهم بحثی را تقدیم کنم. یادم هست که یکی از اساتید در مباحث اخلاقی جملهای را مطرح کرد، ما ساعتها سر درس ایشان بودیم ولی چون یادداشت نکردم تقریباً از یادم رفته است. ولی یک جمله طلاییاش یادم نرفته است. مرد یا زن هردو باید بدانند، اول مرگ اول گرفتاری است. شاید در دنیا مؤاخذه نشوی اما عقوبت و عذابش برای قیامت جمع میشود. فکر نکنند تمام میشود «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/14) اینکه شما به زنی ظلم کنی و اذیت کنی، نمیتواند کاری کند، چارهای ندارد، کجا برود؟ سیدالشهداء(ع) با بدن غرق به خون یک دعا کرده و یک وصیت کرده است. ما فقط دنبال دعا هستیم. امام حسین فرمود: «یا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ» (کافی/ج2/ص331) پسرم از ظلم به کسی که جز خدا پناهی ندارد بپرهیز. این زن کجا برود؟ من به فرزندم، به پسرم، به نوجوانم، به بچههای کوچک، حالا جوانها ممکن است جلوی ما بایستند و جواب ما را بدهند. کم سن و سالترها را وقتی ظلم کنیم کجا بروند؟ چارهای ندارند. این از آههایی است که وقتی آه بکشند، اگر در دنیا گرفتار نشویم، قیامت اول عذاب ماست. به این آسانی نیست. راحت از کنارش نگذریم.
شهید مطهری در کتاب عدل الهی به مناسبتی نقل کردند. مرحوم آ میرزا علی آقای شیرازی که آقای بروجردی ایشان را دعوت میکرد به قم بیاید تا برای حوزهی قم اخلاق بگوید. آیت الله العظمی بروجردی ایشان را دعوت میکرد که اخلاق بگوید. آقای مطهری عجیب به ایشان ارادت داشته است. ایشان نقل میکند که یک روز آ میرزا علی آقای شیرازی چشم گریان سر درس آمد. آمد درس را شروع کند گریه امان نداد. گفتیم: چه شده است؟ فرمود: دیشب خواب دیدم از دنیا رفتم، مرا به خاک سپردند. شب اول قبر و سؤال نکیر و منکر شد، یک سگ در قبر من آمد و من همانجا متوجه شدم که این سگ تجسم بداخلاقی من است. تندخویی من است. حاج میرزا علی آقای شیرازی که آقای مطهری عاشق ایشان بود، اینطور میگوید. آنوقت ما به چه چیزی دلمان خوش باشد. اگر این افراد که در این درجه ظلم هستند، نمیدانم باید به خدا واگذار کنیم. از خدا بخواهیم هدایتشان کند. و الا اگر بیدار نشوند خیلی زندگی عجیبی دارند.
من میخواهم برای کسانی که کارشان ب اینجا نرسید است بگویم. آن حرف بزرگ این بود، ایشان میفرمود: یادمان باشد خدا در روی کرهی زمین از روز اولی که انسان را آفرید تا امروز دو نفر، دو انسان خلق نکرد که با هم از نظر فکری صد در صد یکطور بیاندیشند. امکان ندارد با هم منطبق باشند. حتی از جنس واحد باشند. دو برادر باشند یا دو خواهر باشند. آدم گاهی با رفیقش یک هفته مسافرت میرود، ده تا اختلاف با هم پیدا میکنند. او میگوید: مسافرخانه برویم. او میگوید: هتل برویم. آنوقت چه انتظاری دارید که زن و مردی که از دو جنس هستند، در سورهی مبارکه زخرف آیه 18 میفرماید: «أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ» در این بحث نیست که احساسات و تمایلات و عواطف زن با مرد متفاوت است. اینها با هم متفاوت هستند و مکمل همدیگر هستند. اگر عاطفهی محبت آمیز مادر نبود کجا میتوانست این همه سختی دوران بارداری و شیردهی را تحمل کند؟ قابل مقایسه با مرد نیست.
در نام 31 نهجالبلاغه که امیرالمؤمنین به امام حسن(ع) فرموده و طولانیترین نامه نهجالبلاغه است. حضرت به امام حسن میفرماید: «إنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَة» زن گل است و ریحانه است. قهرمان میدان نبرد نیست! انتظار یک قهرمان و کار سنگین نداشته باش. در بعضی از نسخهها دیدم این جمله از امیرالمؤمنین اضافه شده است «فدارِهَا عَلَى كُلِّ حَالٍ» دار یعنی مدارا کن. ریحانه است، باید با لطافت او کنار بیایی. «وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَهَ لَهَا لِيَصْفُوَ عَيْشُكَ» با او خوب کنار بیا، آنوقت پاکیزه و مصفا میشود. شما باید با گل کنار بیایی. میخواهم بگویم دو جنس است. احساسات و عواطف و تمایلاتش دو جور است. در عالم بگردی دو نفر از جنس واحد پیدا نمیکنی که با هم یکجور بیاندیشند. شما روی چه حساس هستی، خانمت روی چه چیزی حساس است؟ شما به چه علاقه داری و خانمت به چه علاقه دارد؟
یکوقت مثال زدم که خانم از صبح تا ظهر مینشیند یک قاب را تنظیم میکند. هی میرود و میآید که قاب تنظیم شود و سر جایش باشد. خانه را مرتب میکند. سه ساعت زحمت کشید است. حالا ظهر خسته است و میخواهد ببیند آقا متوجه میشود چه کرده است یا نه؟ آقا در خانه میآید، هی خانم اشاره میکند. حرف وسط میآورد، هرچه میگوید، آقا متوجه نمیشود. آخر میگوید: امروز شما در خانه متوجه تغییر نشدی؟ میگوید: چرا. خوب شد گفتی. چه کسی وسایل جلوی در را جا به جا کرده است؟ بیل و کلنگها را برداشته است. خانم میگوید: من بدبخت چه میگویم و او چه میگوید؟ اگر این احساسات و عواطف نبود آنوقت نمیتوانست بارها بنشیند و سختیها و مشکلات زندگی را تحمل کند. «شبها بر گاهوارهی من بیدار نشست و خفتن آموخت»
من یکبار گفتم خانمها یک هفته در ایام درس بچهها، بچهها را پیش پدرها بگذارند و مسافرت بروند. مگر اینکه آقا مرخصی بگیرد. مرخصی هم بگیرد، وقتی خانم برمیگردد دیگر نمیشود خانه را شناخت. اگر آن عاطفه و احساس نبود، چه میشد؟ من خواهش میکنم خانمها و آقایان کتاب «حقوق زن در اسلام» را بخوانند. چقدر زیبا ایشان بیان کرده است. ظلم نیست، حق زن پایمال نشده است. در دو جنس هستند. امیرالمؤمنین فرمود: تو مدارا کن. اگر مدارا کردی زندگی مصفا و شیرین میشود. به هیچ وجه انتظار نداشته باشید که آن زمختی و صلابتی که در مردها هست، در زنها هم باشد. اگر اینطور بود که عالم به هم میخورد. سنگ روی سنگ بند نمیشد.
متأسفانه شنیدیم که غالب طلاقها در شش ماه اول است. حوصله نمیکنند با هم کنار بیایند. بابا صبر کنید و حوصله کنید. به اخلاق هم آشنا شوید. در مثلها هست که آخرین درمان سوزاندن و جدا کردن و از بین بردن است. اولین درمان که نیست. من گاهی گفتم، آقا و خانم یک سال، دو سال صبر کنید. با خطوط قرمز هم آشنا شوید. با حساسیتهای هم آشنا شوید. شما میفهمی آقا روی این مسأله حساس است، با او کنار بیا. آقای محترم شما میفهمی خانمت روی فلان مسأله حساس است، با او کنار بیا. اکثر طلاقها الآن در شش ماه اول است. در یک سال اول است. یعنی حتی حاضر نیست اخلاق او را امتحان کند. ببیند میتوانند با هم کنار بیایند یا نه. انتظار نداشته باشید یکسان بیاندیشید. احساسات و عواطف شما جداست. پس توافق فکری امکان پذیر نیست. ولی توافق عملی امکان پذیر است. با هم کنار بیاییم. با خطوط قرمز هم کنار بیاییم. در سورهی مبارکه نساء آیه 19 و آیه 35 به آقایان تذکر داده است. هم به مردها و هم به زنها، به مردها سفارش کرده است. فرموده: «عاشِرُوهُنَ بِالْمَعْرُوف» (نساء/19) با خانمهایتان خوب رفتار کنید. «فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ» اگر ناراحتی پیش آمد، «فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئا وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً» دنبال خیر بگردید. شما صبر کن خدا جبران میکند. خدا میگوید: من جبران میکنم ولی تو مدارا کن. مفسرین فرمودند: خدا چطور جبران میکند و خیر کثیر میدهد؟ فرمودند: با گذشت زمان به اخلاق هم آشنا میشوید. به مردها هم سفارش کرده و زنها هم سفارش کرده است. «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما» (نساء/35)
الآن گذشت یک کیمیای نایاب شده است. هرچه بگوییم باز هم کم است. در زندگیهای خانوادگی و اجتماعی کمیاب شده است. به این قصهای که میگویم خیلی توجه کنید. زمان خلفای عباسی وقتی عباسیون سر کار آمدند، بعد از خلفای اموی بودند. خلفای عباسی که آمدند روزگار خلفای اموی را سیاه کردند. نسلشان را که منقرض کردند هیچ، جنازههای خلفای اموی را از قبر بیرون آوردند و آتش زدند که نامی از آنها نماند. ریشهی خلفای اموی را کندند. منصور از خلفای عباسی است. یکوقتی به مکه آمد. منصور خیلی ستمگر بود. یک جواهر گران قیمتی را نزد او بردند. جواهر را که دید گفت: این جواهر برای امویهاست. برای هشام عبدالملک است و از نسل هشام یکی از دست ما فرار کرده است، این پیش همان بود. پسرش محمد بن هشام، این است که این جواهر را الآن به مک آورده است. معلوم میشود این پسر اینجاست. این است که از تیغ ما فرار کرده و باید نقشهای بریزیم و او را بکشیم. به ربیع همه کارهی خودش گفت: فردا ظهر که به مسجدالحرام رفتی نماز بخوانی، بالاخره او هم برای نماز میآید. گفت: نماز که تمام شد دستور بدهید درهای مسجدالحرام را ببندند، از یک در خودت میایستی، همه یکی یکی بیرون بروند، او را پیدا میکنی و برای من میآوری. درها را بستند و گفتند: هرکس خواست برود باید کاملاً معاینه شود، بعد برود. پسر هشام آنجا بود. تا دید درها را بستند رنگش پرید. فهمید نقشه برای گرفتن اوست. حالش به هم خورد. پیداست که مضطر است. یک کسی آنجا بود، گفت: چرا رنگت پریده است؟ گفت: اینها دنبال من هستند. گفت: تو که هستی؟ گفت: من پسر هشام بن عبدالملک هستم. اینها میخواهند مرا بگیرند. گفت: شما که هستی؟ گفت: من پسر زید هستم. زید بن علی بن الحسین که به دست هشام بدنش را بالای دار بردند. این نوهی امام سجاد بود که پدرش را همین هشام بالای دار برد. گفت: عجب! ما به چه کسی گفتیم؟ لابد تو همینجا دست بسته ما را تحویل میدهی؟ گفت: نه، برای چه تحویل بدهم؟ گفت: پس چه میکنی؟ گفت: پدرم پدر تو را کشته است. گفت: باشد، تو که نکشتی. پدر تو هشام بن عبدالملک پدر مظلوم مرا به شهادت رسانده است. من تو را امان میدهم! من تو را نجات میدهم. نقشهاش با من!
ما اینجا ننشستیم که تاریخ بگوییم و قصه بگوییم. اگر یکجایی میرفتیم میدیدیم ای بابا، این پسر قاتل پدر ماست. دیدی پدر ما را مظلومانه به شهادت رساندند. میدانید که بدن زید را هم سوزاندند. هشام بدن زید را سوزاند. جنازهاش را آتش زد. حالا پسر قاتل را پیدا کرده است. ما بودیم میگفتیم: به ما چه! گفت: نه، پدر تو پدر مرا شهید کرد. تو نقشی نداشتی. من تو را نجات میدهم. من نقشه دارم، تو با نقشه من کنار بیا. از تو عذر میخواهم، مجبور هستم تو را یک مقدار اذیت کنم. عبایش را روی سر پسر هشام کشید. شروع به زدن این کرد. او را زد و کشان کشان از در بیرون برد. مأمور هم ایستاده بود که ببیند چه کسی از در بیرون میرود. عبا روی سرش بود و این هم هی بر سر این میزد. مأمور گفت: چرا میزنی؟ صورتش را کنار بزن ما ببینیم. گفت: این چند شتر به ما کرایه داده، از ما پول گرفته آنوقت رفته شترها را به کسان دیگر داده است. شما دو مأمور بفرست من میخواهم نزد قاضی بروم. گفت: این دو مأمور، بیا بگیر و نزد قاضی برو. یک مقدار که از مسجدالحرام دور شد برای اینکه دو مأمور را رد کند، گفت: پولها را میدهی آزادت کنم؟ گفت: نزن، میدهم. به مأمورها گفت: شما بروید مشکل حل شد. رفتند و عبا را از سرش برداشت و گفت: برو. گفت: از جواهرهایی که به منصور دادم، یکی هم اینجا دارم. این را به تو میدهم. جان مرا نجات دادی. گفت: ما اهلبیتی هستیم که به ما یاد دادند برای این کارها پول از کسی نگیرید. برو به سلامت!
من میخواهم بگویم خانم و آقای محترم، گذشت کجاست؟ این خانم یک اشتباهی کرد. این آقا یک اشتباهی کرد. قاتل پدرت است؟ پسر قاتل پدرت است. زید را شهید کردند و جنازهاش را سوزاندند. زید قبری ندارد. امروز پسر این شهیدی که جنازه پدرش را سوزاندند، نه تنها از گرفتاری او خوشحال نمیشود، بلکه نجاتش میدهد. ما در خانهها چه کردیم؟ این همه نامهای که به دست ما میرسد و اشک ما درمیآید، این خانم با تو چه کرده است؟ چرا باید اینطور باشد؟ ما خیلی ادعا داریم. خیلی هم ادعای مسلمانی دارم. من خواهش میکنم به احترام بی بی زینب، به احترام دهه نورانی فجر، آقا و خانم، اگر این شوهر قاتل پدر شماست که هیچ، بلند شوید دادگاه بروید. اگر قاتل پدرت نیست، سر جزئیات اینطور زندگی را تلخ نکنیم. اینطور به هم ظلم نکنیم.
شریعتی: خیلی نکات خوبی شنیدیم. انشاءالله به تعبیر حاج آقای فرحزاد این من را کنار بگذاریم که بتوانیم گذشت کنیم و این گذشت و ایثار را تمرین کنیم. امروز صفحه 477 قرآن کریم، آیات ابتدایی سوره مبارکه فصلت در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، حم «1» تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «2» كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «3» بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ «4» وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ «5» قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ «6» الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ «7» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ «8» قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ «9» وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ «10» ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ «11»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. حا، ميم. (اين قرآن) از طرف خداوند بخشندهى مهربان نازل شده است. كتابى كه آيات آن به روشنى بيان شده است، قرآنى عربى، براى مردمى كه مىدانند. (كتابى) بشارت دهنده و هشدار دهنده؛ پس (با اين حال) بسيارى از مردم روىگردان شدند و (نداى قرآن را) نمىشنوند. و گفتند: «دلهاى ما از آن چه ما را به سوى آن دعوت مىكنى در پوشش و پرده است و در گوشهاى ما سنگينى است، و ميان ما و تو حجابى است، پس تو (كار خود را) انجام ده، ما نيز (كار خود را) انجام مىدهيم.» (اى پيامبر! به مردم) بگو: «همانا من بشرى هستم مثل شما؛ (با اين تفاوت كه) به من وحى مىشود كه قطعاً خداى شما يكتا است. پس بدون انحراف به سوى او رو كنيد و از او آمرزش بخواهيد و واى بر مشركان.كسانى كه زكات نمىپردازند و آنان همانهايى هستند كه به آخرت كافرند. همانا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مىدهند برايشان پاداش دائمى (و بى منّت) است. بگو: آيا شما به كسى كه زمين را در دو روز آفريده است كفر مىورزيد و براى او همتايانى قرار مىدهيد؟ اوست پروردگار جهانيان. و در زمين كوههايى را بر فرازش قرار داد و در آن خير فراوان نهاد، و در چهار روز رزق و روزى اهلِ زمين را مقدّر كرد كه براى تمام نيازمندان كافى است. سپس به (آسمان) در حالى كه دود بود توجّه كرد، پس به آن و زمين فرمود: با رغبت يا كراهت بياييد (و شكل بگيريد) گفتند: فرمانبردار آمديم (و شكل گرفتيم).