موضوع : سيري در نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(عليهالسلام)- شرح خطبه 109
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ : 12-04-97
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
حاج آقاي حسيني: بسم الله الرحمن الرحيم، خطبه 109 نهجالبلاغه، اين خطبه اسمش خطبه درخشنده است. «خطبة الزهرا» يعني درخشنده. يک عبارتي ابن ابي الحديد که از شارحين نهجالبلاغه است در مورد اين خطبه دارد. ابن ابي الحديد از علماي اهل سنت است و حدود هفتصد سال پيش زندگي ميکرده است. بيست جلد شرح نهجالبلاغه را نوشته است. وقتي به اين خطبه ميرسد، ميگويد: «من اراد ان يتعلم الفصاحة و البلاغة» کسي بخواهد فصاحت و بلاغت را ياد بگيرد، «فاليتأمل هذه الخطبه» در اين خطبه تأمل کند. بعد يک عبارت لطيفي دارد، «فان نسبتها الي کل فصيح من الکلام» با هر کلام فصيحي بخواهيد اين را مقايسه کنيد «نسبة الکواکب المنيره الفلکية الي الحجارة المظلمة الأرضيه» يک سنگ سياه را در تاريکي در نظر بگيريد که اصلاً به چشم نميآيد با ستارگان آسمان. ميگويد: ميشود اينها را با هم مقايسه کرد؟ مقايسه کلام اميرمؤمنان با هر سخن ديگري غير از خدا و رسول، با هيچ سخني نميشود مقايسه کرد. اين اعتراف ابن ابي الحديد است.
چون بخشي از اين خطبه در مورد مسأله مرگ و مراحل جان دادن انسان است، ميگويد: «لو تليت على زنديق ملحد» اگر اين خطبه را نه براي يک مسلمان بخوانند، يک کافري که الحاد دارد، «لهدت قواه» مقاومت او ميشکند. «و أرعبت قلبه» دلش ميلرزد. «و أضعفت على نفسه و زلزلت اعتقاده» عقيدهاش متزلزل ميشود. حالا ببينيد در مؤمنين چه اثري ميتواند داشته باشد!
يک عبارت پاياني هم دارد خيلي زيباست. وقتي ابن ابي الحديد در اين خطبه مدح و ثناي اميرالمؤمنين را ميگويد، ميگويد: «فجزى الله قائلها عن الإسلام» خدا جزاي خير به اميرمؤمنان با اين خطبهاش بدهد. «أفضل ما جزى به وليا من أوليائه» بهترين جزا و پاداش را خدا به علي بدهد. «فما أبلغ نصرته له» چقدر علي زيبا اسلام را ياري کرد. «تارة بيده و سيفه و تارة بلسانه و نطقه و تارة بقلبه و فكره» گاهي با شمشير در ميدانهاي نبرد در برابر دشمنان جهاد کرد.
گاهي با زبان و نطق و خطبهها و سخنرانيها، گاهي با فکر و انديشه، «إن قيل جهاد و حرب فهو سيد المجاهدين و المحاربين و إن قيل وعظ و تذكير فهو أبلغ الواعظين و المذكرين و إن قيل فقه و تفسير فهو رئيس الفقهاء و المفسرين و إن قيل عدل و توحيد فهو إمام أهل العدل و الموحدين» ميگويد: اگر سخن از جهاد به ميان بيايد، سيد المجاهدين علي است. اگر سخن از موعظه و تذکر به ميان بيايد، «ابلغ الواعظين و المذکرين» است. اگر سخن از دين و فقه و تفسير و فهم دين به ميان بيايد، «رئيس الفقها و المفسرين» اگر سخن از عدل و توحيد به ميان بيايد، «امام اهل العدل و الموحدين» علي بن ابي طالب است.
اگر بخواهيم اين خطبه را تقسيم کنيم، ميشود به هفت بخش تقسيم کرد. يک بخش حضرت در مورد عظمت و قدرت الهي دارد. يک بخش در مورد آفرينش فرشتگان است. بخش سوم ترسيمي از خانه آخرت است. بخش چهارم توصيف سکرات مرگ و جان دادن است. بخش پنجم قيامت و ماجراي رستاخيز است. پخش ششم زهر پيامبر است و آخرين بخش عظمت اهل بيت است. بيخود نيست که ابن ابي الحديد اينقدر با عظمت از اين خطبه ياد ميکند.
اميرمؤمناني که به قول ابن ابي الحديد ابلغ الواعظين است، اميرالمؤمنين ميخواهد لحظات جان دادن انسان را توصيف کند. ميگويد: نميشود توصيف کرد. «فغير موصوفٍ» ابلغ الواعظين، کسي که ميگويد مقايسه سخن حضرت با سخن ديگران مقايسه افلاک نوراني با يک سنگ در تاريکي است، همين اميرالمؤمنين ميگويد: لحظات جان دادن انسان را نميشود توصيف کرد. گفتيم اگر اين خطبه بر کافر خوانده شوند قواي درونياش متزلزل ميشود.
اميرمؤمنان چه گفته است؟ «فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ» (نهجالبلاغه.خطبه 109) حضرت ميفرمايد: سکرات مرگ و لحظه جان دادن قابل توصيف نيست. چرا؟ چون دو چيز همزمان بر انسان وارد ميشود. «اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ» يکي سکرات مرگ است. لحظات جان دادن سخت است. دوم حسرت از دست دادن ثروت و دارايي خودش است. طرف نگاه ميکند اين همه زحمت کشيدم و جمع کردم، حلال و حرام، هرچه بود جمع کردم، در يک لحظه بايد از همه جدا شوم. اين خيلي سخت است!
شايد اين سؤال براي بينندگان مطرح باشد.
از طرفي به ما ميگويند: بايد کاري کنيم که در سکرات مرگ با ايمان از دنيا برويد. «من کان آخرُ کلامه لا اله الا الله دخل الجنة» هرکس حرف آخرش «لا اله الا الله» باشد، داخل بهشت ميشود. از يک طرف به تعبير اميرالمؤمنين سکرات، سکره است. يعني آدم خيلي آنطور که بايد و شايد در حال خودش نيست. قرآن ميفرمايد: « وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ» (ق/19) آدم فکرش سر جاي خودش نيست، حالا خدايا چطور از ما انتظار داري ما با ايمان از دنيا برويم از طرفي هم حالت هوشياري صد در صد نيست. چطور هم ما در هوشياري صد در صد نباشيم و هم خدا از ما انتظار داشته باشد با ايمان از دنيا برويم؟ اين سؤال را چطور بايد جواب بدهيم؟ جوابش اين است. يادم هست يکوقت يکي از اساتيد بزرگوار قشنگ پاسخ دادند. فرمودند: اگر ايمان ما در تمام زندگي ما، شصت سال هفتاد سال، ملکه زندگي ما شد اين ملکات باور شد، اين باور با يک مقدار سطح هوشياري کم و زياد از دست نميرود. اگر با خدا و با توحيد، اگر با ائمه زندگي کرديم، در اين حالتي که هوشياري صد در صد نباشد، ميتوانيم آنها را نگه داريم.
براي مثال، يک کسي عمل جراحي انجام ميدهد، پنج ساعت بيهوش بوده است. بيهوشي در يک لحظه است. آمپول که تزريق ميشود به شماره سه نرسيده بيهوش است. ولي هوشياري مراتب دارد و زمان ميبرد. کم کم ميگذرد تا هوشياري صد در صد ميشود. در آنجايي که هنوز هوشياري کامل نشده است، بيمار يک حرفهايي ميزند. همان چيزهايي که با آن زندگي کرده را به زبان ميآورد. گاهي اسرار زندگياش است. اينکه بعضي سفارش ميکنند تا هوشياري ما کامل نشده کسي نيايد. يک کاري کرده، مخفي کاري کرده است. اگر هوشياري صد در صد نباشد، با آنکه زندگي کرده بر زبان ميآيد چون ملکه زندگي شده است. در همين حالت وقتي هوشياري صد در صد ميشود، به او ميگويند: اسم چه کسي را بردي؟ با چه کسي سَر و سِر داري؟ تازه متوجه ميشود چه اسراري را فاش کرده است.
اگر دين، توحيد، خداشناسي، مبدأ و معاد باور زندگي ما شد، خدا را واقعاً قبول داشتيم. چرا اينقدر به ما سفارش ميکنند بعد از هر نمازي به ائمه سلام بدهيد؟ هر روز دعاي امام زمان را بخوانيد؟ زيارت برويد. قرآن بخوانيد. اعتقادات شما واقعاً در عمل نشان بدهد. باور شما بازي نباشد. نفاق نباشد، دروغ نباشد. اگر ايمان داري ايمانت را نشان بده. حلال خدا، حرام خدا، حق الناس را، چرا اينها را ميگويند؟ براي اينکه در آن سکرات نميشود بازي کرد. چه کسي ميتواند «لا اله الا الله» بگويد؟ کسي که با «لا اله الا الله» زندگي کرده است. همه شصت سال زندگياش توحيد بوده است. واقعاً از حرام خدا ميترسيده و اعتقاد به مبدأ و معاد داشته است. خيلي از ما بازي ميکنيم. دين در زندگي ما نمودي ندارد.
سؤال: چرا خدا از ما انتظار دارد ما با ايمان از دنيا برويم، از طرفي هم در سکرات مرگ هوشياري ما صد در صد نيست؟ جواب يک کلمه است. همانطور که يک خانم يا آقا هنگام عمل جراحي هوشياري صد در صد ندارد، ولي آنچه ملکه زندگياش بوده بر زبان جاري ميکند، ما هم اگر مبدأ و معاد و خدا و حق الناس و احترام به ديگران باور زندگي ما شد، قطعاً حتي اگر هوشياري صد در صد نداشته باشيم ميتوانيم «لا اله الا الله» بگوييم. چون آن ايمان و باور در همه زندگي ما مستقر شده است. اين خيلي مهم است. خدا به همه ما رحم کنيم. اگر نقش بازي ميکنيم سختياش اين است که نميتوانيم با ايمان از دنيا برويم. اگر واقعاً نقش بازي ميکنيم، خدا را باور نکرديم، خدا در زندگي ما نيست.
هرکجا بتوانيم يک حاشيه ميزنيم، فرار ميکنيم. هرکجا بتوانيم حلال خدا را حرام ميکنيم، گفت: حرام خدا آن است که گيرت نيايد. اگر گيرمان بيايد، حرامش ميکنيم. اگر شصت سال اينطور زندگي کردي، نماز را توجيه کردي، روزه را توجيه کردي، بگويي: نماز که ميگويند اينطور نيست، خدا اينقدر سختگير نيست. دلت پاک باشد! بخاطر بدحجابي کسي جهنم نميرود. بخاطر دوستي با مخالف کسي جهنم نميرود! براي حق الناس و رشوهخواري و رباخواري کسي جهنم نميرود. اگر اينها را بازي گرفتيم و باور ما نشد، لحظه جان دادن نميشود آدم با ايمان از دنيا برود.
يکوقتي امام(ره) در کتاب چهل حديث، مکرر از استاد اخلاق و عرفانش مرحوم آيت الله شاه آبادي نقل ميکند که ميفرمود: يادتان باشد، حلال و حرام جاي خود، تعلقات ما به دنيا! مرحوم آيت الله شاه آبادي ميفرمود: يادتان باشد تعلق شما به دنيا آنقدر زياد نباشد که لحظه جان دادن که خدا همه چيز را از شما ميگيرد، با دشمني خدا از دنيا برويد. لحظه جان دادن خدا منبر را از من ميگيرد، خانه را از من ميگيرد، خانه و بچه مرا ميگيرد. کسي در اين دنيا ماشين شما را سرقت کند با او دشمن نميشويد؟ براي پست شما پاپوش درست کند، شما ناراحت نميشويد؟ ايشان ميفرمودند: مواظب باشيد تعلق شما به دنيا آنقدر نباشد که با دشمني خدا از بين برويد. اميرمؤمنان که ابلغ الواعظين است ميفرمايد: «غير موصوفٍ» من نميتوانم توصيف کنم. لحظه جان دادن دو چيز جمع شده است. 1- «سکرة الموت» 2- «حسرة الفوت» حسرت از دست دادن.
«فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ» اعضاي بدن انسان سست ميشود «وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ» رنگ انسان تغيير ميکند. اميرمؤمنان در اين خطبه، لحظات جان دادن انسان و گرفتن اعظا و جوارح انسان را در سه مرحله ترسيم کردند. آدم وقتي بخواهد جان بدهد اعضاء و جوارحش يک مرتبه از کار نميافتد. خيلي براي من جالب بود، اخيراً در تحقيقي ديدم دانش امروز همين را تأييد ميکند. کلامي که اميرمؤمنان 1400 سال پيش تأکيد کردند، امروز هم تأييد کردند که اعضاء و جوارح به اين ترتيب از کار ميافتد. اول کدام است؟ حضرت ميفرمايد: 1- «ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ» اول زبان از کار ميافتد.
«وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ» چشمش کار ميکند و ميبيند. «وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ» گوشش ميشنود. اما نميتواند حرف بزند. اين خيلي سخت است. بايد مواظب باشيم اگر کنار يک محتضر هستيم يا کاملاً روح از بدن جدا نشده است، حرفي نزنيم که بد باشد! نميتواند حرف بزند اما چشم و گوش کار ميکند.
«عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ» فکر ميکند عمرش را چه کرده است؟ «وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا» به فکر امول و ثروتي است که اينها را جمع کرده «وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا» حلال و حرام، هرچه بوده جمع کرده و حالا به فکر افتاده است. «و قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا» ميگويد: الآن من ميميرم وزر و وبال او به گردن من است. «تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [يُنَعَّمُونَ] يَنْعَمُونَ فِيهَا» ميآيند ميخورند و کيفش را ميکنند. «وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا» حساب و کتابش براي من است. «فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ وَ الْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ» گوارايي و لذتش براي ديگري است ولي حساب و کتابش براي اين است.
چند هفته پيش نجف مشرف بودم. پشتبام کنار گنبد رفته بوديم. طرح خيلي جالبي در نجف پياده ميشود. طرح اين است که قبل از اذان يک ربع به اذان قرآن ميخوانند. قرآن که تمام ميشود چند دقيقه به اذان نهجالبلاغه اميرالمؤمنين را ميخوانند. کاش ما هم اين کار را بکنيم. بعد از تلاوت قرآن نهجالبلاغه حضرت را بخوانيم. آن شبي که ما مشرف بوديم، با همان لحن زيباي عراقي که قرآن را ميخواندند، آن شب اين کلمه را خواند و خيلي تأثيرگذار بود. «لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَكَ شَيْئاً مِنَ اَلدُّنْيَا فَإِنَّكَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَيْنِ: إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اَللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ وَ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ بِمَعْصِيَةِ اَللَّهِ فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى اَلْمَعْصِيَةِ» حضرت ميفرمايد: يادت باشد، بعد از مرگ خودت نميخواهد چيزي بگذاري، اگر ميخواهي انجام بدهي خودت انجام بده. به اميد بقيه نباش! ميخواهي مدرسه بسازي، مسجد بسازي، هرکاري را خودت انجام بده.
اينقدر جمع نکن و حرص نزن! دل بکن. اينهايي که حرص زدي و دلت نيامد مسجد بسازي و خوابگاه و مدرسه بسازي، وارث تو دو دسته هستند: يا وارث تو با ثروت تو مسير خدا ميرود. «فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ» وارث تو سعادتمند ميشود با مالي که تو بدبخت شدي. «فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ» مال من بود! مال تو بود ولي استفاده نکردي. تو حاضر نشدي و دل نکندي، بدبخت شدي ولي آنها سعادتمند شدند. حالت دوم اينکه بچههايت اهل گناه هستند، تو بايد ميشناختي. ميدانستي اين بچهها پول دستشان بيايد، در مسير گناه ميروند. «فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى اَلْمَعْصِيَةِ» تو براي گناه کمک کردي. کمک در گناه هم براي تو نوشته ميشود. پس حرص نزنيم!
حضرت ميفرمايد: کسي در تمام عمر اين کار را نکرد، حالا لحظه جان دادن، به سرعت از جلويش عبور ميکند. سختي جان دادن هم براي همين است. اگر ما تعلقات نداشته باشيم سخت نيست. خدا مرحوم آيت الله بهجت را رحمت کند از مرحوم حاج آقا حسين فاطمي(ره)، آقاي بهجت خيلي به مرحوم حسين فاطمي علاقه داشته است. ايشان ميگويد: آقاي فاطمي وقتي داشت از دنيا ميرفت، شاگرد مرحوم آيت الله ملکي تبريزي بود. وقتي ميخواست از دنيا برود، نيم ساعت قبل از مرگش اينطور حرف ميزد: خدايا! ما امشب نمازمان را خوانديم، شام هم خورديم.
«لا اله الا الله» هم ميگوييم. پيغمبر فرمود: هرکس حرف آخرش «لا اله الا الله» باشد، «دخل الجنة» بهشتي است. پس چرا اين فرشتهها نميآيند جان ما را بگيرند؟ آقاي بهجت فرمود: ايشان چند بار اين جمله را تکرار کرد و از دنيا رفت. حاج آقا حسين فاطمي ايمان در همه زندگياش رسوخ داشته است. باور داشت. کلاه سر کسي نميگذاشت. مواظب باشيم اگر در دنيا بازي درآورديم، به حلال و حرام خدا رسيديم بازي درآورديم، به واجبات رسيديم بازي درآورديم. هر واجبي را به شکلي پيچانديم که از کنارش فرار کنيم. دين در متن زندگي ما نيامد. حاج آقا حسين فاطمي عمري براي اين لحظه زندگي کرد و باور داشت.
اين بخش اول کلام حضرت علي بود، اول چيزي که از انسان گرفته ميشود قدرت تکلم است و ديگر نميتواند حرف بزند، ميبيند و ميشنود ولي جرف نميزند. 2- «فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ» حضرت ميفرمايد: اينجايي که دارد فکر ميکند. «يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً» دستش را از حسرت ميگزد و ميگويد: اي کاش ثروتهايي که جمع کرده بودم، جمع نميکردم. کاش اين حسادتهايي که به ديگران نسبت به مالشان ميکردم را نکرده بودم. «وَ يَتَمَنَّى أَنَ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ» اينقدر با حسادت حسودي کردم و از هرجا جمع کردم، کاش اينقدر جمع نکرده بودم.
«فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ» مرگ پيش ميرود «حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ» مرحله دوم گوش از کار ميافتد. ديگر نميشنود. «فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لَا يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ» هي به اين و آن نگاه ميکند. «يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ» ميبيند زبان اينها در حرکت است. ولي چيزي نميشنود. «وَ لَا يَسْمَعُ رَجْعَ كَلَامِهِمْ» اين مرحله خيلي سخت است. مرحله سوم «ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً بِهِ [فَقَبَضَ بَصَرَهُ كَمَا قَبَضَ سَمْعَهُ] فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ» ديگر چشم از کار ميافتد و روح از بدنش خارج ميشود. «فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ: يک مردار ميشود. «قَدْ [أُوحِشُوا] أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ» همين کسي که تا يک ساعت پيش سالم بود، روح از بدنش رفته است. وحشت ميکنند، «وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ» ميترسند نزديک شوند.
سؤال: گاهي پيش ميآيد که آقا با خانم شصت سال زندگي کردند. آقا شب حالش بد ميشود و شبانه از بين ميرود. خانم ميداند آقا از دنيا رفته است. واقعاً يک مورد سراغ داريد خانم بگويد: مُرد که مُرد! نصف شب به چه کسي زنگ بزنم؟! چه کسي را خبر کنم؟ پتو را بکشد و بخوابد. اين محال است که کسي اين کار را بکند. مرحوم ميرزا حبيب الله خويي از شارحين نهجالبلاغه ميگويد: اين آدم پر مدعا آدمي است که وقتي ميميرد، وقتي بدن سرد شد، کسي با بدن سرد شده ميت قبل از غسل تماس بگيرد بايد غسل مسح ميت انجام بدهد. ميگويد: اين انسان پر مدعا عجيب است.
تنها ويژگي براي انسان است. شما يک مردار گوسفند را دست بزني غسل مسح ميت ندارد. مردار هر حيواني غسل مسح ميت ندارد. سگ نجس العين است. مردار سگ را دست بزني نياز به غسل ندارد. مرحوم خويي ميگويد: اي انسان پر مدعا، تنها کسي که دست به مردار سرد شده قبل از غسلش بزنند، غسل لازم است، مردار توست. شصت سال عمرت تمام شد. کاش براي اين لحظه فکر کرده بودي. حالا فکر ميکني؟ کساني که يک مرتبه از دنيا ميروند، خيلي سخت است. بعضي به بستر بيماري ميافتند و فرصت دارند.
حضرت ميفرمايد: «قَدْ [أُوحِشُوا] أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ» وحشت ميکنند. «وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ» از نزديکش دور ميشوند. «لَا يُسْعِدُ بَاكِياً وَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً» نميتواند به کسي کمک کند و جواب کسي را بدهد. «ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الْأَرْضِ» زود بايد ببرند دفن کنند. «فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ» نگوييد: به خاک سپرديم. به خاک نسپردند. به خاک سپردن غصه ندارد. «إِلَى عَمَلِهِ» به عملش تحويل ميدهند. در اعلاميهها مينويسند: مراسم خاکسپاري! خاکسپاري غصه ندارد. «وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ» ديگر کسي سراغ زيارت او نميرود و تمام!
شريعتي: در اين دنيايي که غفلتها زياد است و ما يادمان ميرود از کجا آمديم و قرار است به کجا برسيم، ظواهر دل ما را ميميراند، ياد اين عبارت اميرمؤمنان ميافتم «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ» (نهجالبلاغه، نامه 31) امروز اين موعظه را شنيديم «و کفي بالموت واعظا» ياد مرگ چه موعظهگر خوبي است که امروز در ذيل اين خطبه نوراني با بيان حاج آقاي حسيني محقق شد. انشاءالله همه از خواب غفلت بيدار شويم و خودمان را مهيا کنيم براي روزي که بايد مهيا شويم. امروز صفحه 369 قرآن کريم، آيات 40 تا 60 سوره مبارکه شعرا را به اتفاق تلاوت کنيم.
«لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ «40» فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ «41» قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ «42» قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ «43» فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ «44» فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ «45» فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ «46» قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ «47» رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ «48» قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ «49» قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ «50» إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ «51» وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ «52» فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ «53» إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ «54» وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ «55» وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ «56» فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ «57» وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ «58» كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ «59» فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ «60»
ترجمه: به اين اميد كه اگر ساحران غالب شدند از آنان پيروى كنيم. (روز موعود فرارسيد و همهى ساحران جمع شدند،) موسى به آنان گفت: بيفكنيد آنچه را مىخواهيد بيفكنيد. پس (ساحران) ريسمانها و عصاهاى خود را (به زمين) افكندند و گفتند: به عزّت فرعون سوگند كه قطعاً ما پيروزيم. سپس موسى عصايش را افكند، پس ناگهان (اژدهايى شد و) هر چه را به نيرنگ ساخته بودند بلعيد. آنگاه ساحران بىاختيار به سجده درافتادند. گفتند: ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم. پروردگار موسى و هارون. فرعون (كه به خشم آمده بود) گفت: آيا قبل از آن كه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟ بى شك او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است. پس به زودى كيفر خود را خواهيد دانست.
حتماً دستها و پاهايتان را از چپ وراست قطع خواهم كرد، وهمگىِ شما را به دار خواهم آويخت. ساحران گفتند: باكى نيست، ما به سوى پروردگارخود بازمىگرديم. ما اميد داريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان هستيم. و به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه (از مصر) كوچ ده، زيرا شما تعقيب خواهيد شد. پس فرعون (از اين حركت آگاه شد و) به شهرها مأمور فرستاد تا مردم را گردآورند. (تبليغات فرعونيان دربارهى موسى ويارانش اين بود:) همانا اينها گروهى اندكند. كه نسبت به ما خشم ونفرت دارند. ما همگى آمادهى دفاع هستيم. لذا آنان را (به گمان تعقيب بنىاسرائيل)، از باغها و چشمهها و گنجها و جايگاه نيكو (و قصرهاى مجلّل)، بيرون كرديم. (تدبير ما) اين چنين بود كه (بعد از غرق كردن فرعونيان،) بنىاسرائيل را وارث آنها قرار دهيم. پس هنگام طلوع خورشيد، سپاه فرعون به تعقيب آنان برخاستند.
شريعتي: صلوات و درود خدا بر حضرت محمد مصطفي و اهلبيت گرانقدرشان، اين هفته قرار گذاشتيم از شهيد محراب حضرت آيت الله صدوقي ياد کنيم، ضمن اينکه امروز روز بزرگداشت علامه اميني هم هست. صاحب کتاب شريف الغدير که ياد ايشان را هم گرامي ميداريم.
حاج آقاي حسيني: نکته بسيار زيبايي ذيل اين آيات هست، يک حديثي از امام صادق است. فرمود: کسي خودش را بهتر از ديگران ببيند از مستکبرين است. گفتند: ما مؤمن و متدين هستيم و از ديگران بهتر هستيم. حضرت فرمود: در اين آيات ساحره آمدند براي اينکه سحر موسي را باطل کنند در برابر موسي، به فرعون گفتند: «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ» فرعون اگر ما غالب شديم جايزه ما چيست؟ گفت: «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» مقرب من ميشويد. آدمهايي که آمدند مقرب فرعون شوند، وقتي معجزه موسي را ديدند، اينها سحرشناس بودند. گفتند: نه نه! اين معجزه است. ارتباط با وحي الهي است. کار ما سحر بود. همه ايمان آوردند. فرعون عصباني شد و گفت: چرا بدون اجازه من ايمان آورديد؟ «لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ» دست و پاي شما را قطع ميکنم و اعدامتان ميکنم. اينها گفتند: اشکالي ندارد. «قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ» ما نزد خدا ميرويم. امام صادق فرمود: فرعون همه اينها را به شهادت رساند.
کساني که آمدند مقرب درگاه فرعون شوند، مقرب درگاه خداوند متعال شدند. هيچوقت نگوييد: ما بهتر از ديگران هستيم. فاسد هستند، فاسق هستند، ما نميدانيم. به قول امام رضا شايد خوبي او پنهان است و شر او ظاهر است! شايد او عاقبت بخير شد و ما عاقبت به شر شديم. هيچگاه در زندگي خودتان را بهتر از ديگران ندانيد. ساحران آمدند مقرب فرعون شوند، مقرب خداي متعال شدند و شهيد راه خدا و مقرب الهي شدند.
از شهيد صدوقي بگويم. خوب است که هر بار نام يکي از شهداي محراب را ميبريم. اين شهدا مظلوم هستند و ياد آنها در ميان جامعه ما کم هست. شهيد آيت الله قاضي، شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني، همه را بايد خيلي بيش از اينها ياد کنيم. شهيد آيت الله صدوقي جايگاهشان کمتر معرفي شده است. ايشان يکي از ياران بسيار خوب امام(ره) بودند و قبل از آن در زمان آيت الله العظمي بروجردي مورد توجه شخصيت آيت الله الله العظمي بروجردي بودند. در حالات ايشان ديدم که ايشان از سفر ميآمده، از مکه ميآمده، الآن شصت سال از رحلت آيت الله العظمي بروجردي ميگذرد.
حدود هفتاد و پنج سال پيش آيت الله العظمي بروجردي در قم بوده است. ولي آقاي صدوقي به قدري شخصيتشان ممتاز بوده که اگر از يک سفري ميآمدند، آيت الله العظمي بروجردي به خانه ايشان و ديدن ايشان ميرفتند. وقتي به خانه ايشان ميرفتند، استفتائات را جواب ميدادند. در زمان انقلاب هم اين مرد بزرگوار از ياران بسيار وفادار بودند و در پايان هم شهادت نصيبشان شد.
شريعتي: انشاءالله روح همه شهداي محراب و همه شهداي تاريخ اسلام شاد باشد و مهمان سفره اهلبيت (عليهم السلام) باشند. يادي کنيم از همه درگذشتگان و آنهايي که امروز به دعاي خير ما محتاج هستند، انشاءالله آنها هم مهمان سفره اهلبيت(عليهم السلام) باشند. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي حسيني قمي: خدايا به حق محمد و آل محمد به اسلام و مسلمين نصرت و قوت عنايت بفرما. قلب نوراني امام زمان از ما راضي و خشنود بدار. به حق محمد و آل محمد حيات ما را حيات علوي، مرگ ما را مرگ علوي، مرگ با قرآن و اهلبيت (ع) قرار بده. ما را براي سکرات مرگ آماده بگردان. براي سفر پر خطر قيامت آماده بگردان. تعلقات ما را از دنيا کم بگردان. خدايا به حق محمد و آل محمد همه آنهايي که به اين جمع، به اين برنامه التماس دعا گفتند، مريضها لباس عافيت بپوشان. گرفتاريهايشان برطرف بفرما.