برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره اصحاب حضرت سيدالشهداء (ع)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 03- 07-97
بسم الله الرحمن الرحيم، يکي از اصحاب نوراني سيدالشهداء(ع) که آقا امام زمان حجت خدا و ولي خدا در زيارت ناحيه مقدسه به او سلام کرده است، «السلام علي حنظله ابن اسعد» حنظله از شهداي کربلاست. يک آدم سرشناسي در کوفه بود. آدم شجاع و سخنراني بود. معلم قرآن بود. بسياري از شهداي کربلا معلم قرآن بودند. در حالات بعضي از آنها هست، سيد القراء بودند. يعني قرآن در زندگي و بخشي از زندگي آنها بوده است. فراوان شنيدهايم قرائت و تلاوت قرآن سيدالشهداء شب عاشورا، اين روزها فراوان ميشنويم که سر بريده حضرت سيدالشهداء نه يکجا، چند جا قرآن خوانده است.
همين امروز ما چقدر قرآن خوانديم؟ اين اصحاب و شهدا معلم قرآن، حافظ قرآن بودند. حضرت کنار بدن حبيب آمدند و فرمودند: «تختمُ القرآن في ليلة واحده» ما هم با قرآن انس بگيريم. حنظله که حضرت در زيارت ناحيه به او سلام ميکنند، آدم سرشناسي بوده و سخنران و شجاع بوده و معلم قرآن بوده است. در حالات او هست که وقتي روز عاشورا در محضر حضرت سيدالشهداء آمد يک خطابهاي براي سپاهيان کوفه خواند و آنها را موعظه کرد.
از جمله در سخنرانياش از آيات سوره غافر، آيه 30 تا 33 اين آيات را خواند. آياتي که مؤمن آل فرعون مردم را نصيحت ميکرد. «وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ، مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» خدا نميخواهد به بندهها ظلم کند. بندهها به خودشان ظلم ميکنند. اين همه اقوامي که نابود شدند، خودشان در حق خودشان ظلم کردند. «وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ» من نگران هستم.
يکي از اسامي روز قيامت، «يوم التناد» است. همديگر را صدا ميزنند. بهشتيها، جهنميها را صدا ميزنند. در قرآن هست «أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّار» (اعراف/50) بهشتيها به جهنميها ميگويند: «وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا» ما از تشنگي مرديم، يک ذره آب به ما بدهيد. «مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» بهشتيها اين همه نعمت خدا به شما داده است، يک ذره به ما آب بدهيد. «قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (اعراف/50) «يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ» موعظه کردند، موعظهاش اين آيات مبارکه سوره غافر را تلاوت کرد، دلهاي اينها قساوت قلب پيدا کرده بود. مال حرام که در کلام سيدالشهداء(ع) هست «ملئت بطونكم من الحرام» (بحار الانوار، ج 45، ص 7) اثر نگذاشت، امام حسين به او فرمود: ديگر بس است، بيا فايده ندارد. «رحمک الله انه مستوجب العذاب» اينها ديگر مستحق عذاب هستند.
حنظله گفت: آقا جانم به فدايت، راست ميگوييد ديگر فايده ندارد. شما بهتر ميداني. برگشت و يک جملهاي خدمت حضرت گفت. ديگر با ديدن قساوت قلب دشمن و غربت سيدالشهداء خسته شده بودند. عرض کرد: «فلا نروح إلى ربّنا و نلحق بإخواننا؟» اجازه نميدهي ما نزد خداي خودمان برويم، نزد برادراني که شهيد شدند برويم؟ ما جا مانديم. حضرت فرمود: بله، الآن وقتش است. «بلى، رح إلى ما هو خير لك من الدنيا و ما فيها» برو جايي که از همه دنيا و آنچه در دنياست بهتر است «و إلى ملك لا يبلى» آن قدرت، آن سلطنت، عزت بهشتي ديگر فنا پذير نيست.
به امام عرض کرد: «السلام عليک يا أبا عبدالله صلي الله عليک و علي اهل بيتک و عرف بيننا و بينک في جنة» آقا من دارم ميروم، وعده ما بهشت! در لهوف سيد بن طاووس هست که شمشيرها و نيزهها و تيرها را از امام حسين(ع) دور ميکرد، سپر شده بود. با صورتش و با گلوي مبارکش خودش را سپر سيدالشهداء قرار داد و به شهادت رسيد.
جملهاي از هلال بن نافع هست که به سيدالشهداء(ع) عرض کرد. وقتي حضرت سخنراني کرد که هرکس ميخواهد برود، گفت: آقا کجا برويم؟ «فسر بِنا يأبن رسول الله» اي کاش ما در زندگيمان به ولي خدا اينطور ميگفتيم: دست ما را بگير و هرجا خواستي شما ببر! «فسر بِنا» يعني ما را سير بده. دست ما را بگير و ببر. «راشدا إن شئت مشرقا أو مغربا» شرق عالم، غرب عالم ميخواهي ما را ببر. «فو اللّه ما أشفقنا من قدر اللّه» قسم ميخوردند و راست ميگفتند. ما از مقدرات الهي خسته نشديم. «و لا كرهنا لقاء ربّنا» آماده لقاء خدا هستيم. «و إنّا على نيّاتنا و بصائرنا» ما با نيتي که آمديم، با بصيرتي که آمديم هستيم. «نوالي من والاك، و نعادي من عاداك» آنها با جانشان نشان دادند. ما بايد يک عمري در مسير دين و اهلبيت حرکت کرده باشيم و چنين جاهاي خطرناک دست ما را بگيرند.
شب عاشورا به ما ميگويند: تو را به خدا دعا کنيد، دخترم از دست رفت، پسرم از دست رفت. اين يک مسير بيست ساله نياز دارد. بعضي دينداري در متن زندگيشان است. بعضي در حاشيه زندگيشان است. اگر در زندگي شصت ساله دست ما در دست اهلبيت بود، با اهل بيت حرکت کرديم بالاخره يک امتحانات کوچکتري در زندگي داشتيم. در امتحانات کوچک اگر خوب امتحان داديم، آنوقت در امتحانات سنگين خدا ما را ياري ميکند. داستان حبيب بن مظاهر را زياد شنيديم. در ناحيه مقدسه هم جزء کساني است که حضرت به او سلام ميدهد. «کان سيد القراء حافظ للقرآن من اوله الي آخره» سيد قاريان قرآن، حافظ همه قرآن بوده است. از اصحاب اميرمؤمنان و اصحاب امام حسن بوده است.
در تمام جنگها در رکاب اميرمؤمنان حضور داشته است. کسي که اين مسير زندگياش است، آنوقت در اين دوراهيها خوب ايمانش را حفظ ميکند. اينها در کوفه براي سيدالشهداء بيعت ميگرفتند، وقتي داستان آمدن ابن زياد پيش آمد و مردم مخفي شدند، اينها مخفيانه و شبانه، مسلم بن اوسجع و حبيب به کربلا آمدند. يک قصهاي در منابع بسيار قديمي هست. يکوقتي ميثم و حبيب با هم ملاقات کردند، يک ميدانگاهي در شهر کوفه بود، آنجا با هم گفتگو ميکردند. حبيب و ميثم در ملاقاتشان مطالبي را رد و بدل ميکردند، طوري که ديگران هم ميشنيدند. حبيب از آيندهي ميثم خبر داد.
گفت: من روزي را ميبينم که تو را به چوبه دار ميزنند و به شهادت ميرسانند. ميثم گفت: اِ... ميخواهي من از تو بگويم؟ من ميبينم روزي که تو در راه سيدالشهداء به شهادت ميرسي و در همين کوفه سرت را ميگردانند! ده سال قبل از قصه کربلا بود. مردم که اين سخنان را ميشنيدند، درک نميکردند و گفتند: عجب! اينها چه ميگويند. آدم از اينها دروغگوتر نديده بوديم! زماني نگذشت که رَشيد آمد که از اصحاب خاص اميرالمؤمنين بود. گفت: تازکي حبيب و ميثم را نديدهايد؟ گفتند: چرا، اينجا بودند و چنين ميگفتند. گفت: اِ... پس ميثم يک چيزي را جا انداخته است.
آن کسي که سر حبيب بن مظاهر را به کوفه ميآورد پاداش بيشتر ميگيرد. اينها ديگر بيشتر تعجب کردند و گفتند: اين ديگر از آنها دروغگوتر است. زمان گذشت هم ميثم به شهادت رسيد و هم حبيب به شهادت رسيد. هم سر حبيب را آوردند و هم کسي که سر را آورد جايزه بيشتر گرفت.
در تاريخ طبري هست که همين ايام عاشورا هنوز رابطهها قطع نشده بود و گفتگوهايي بود. يک کسي از طرف عمر سعد به نام «قرة بن قيس» ميخواست پيام عمر سعد را براي امام حسين بياورد. وقتي آمد از دور که آمد حبيب او را ديد و تعجب کرد و گفت: اين را ميشناسم، خوش سابقه است. تعجب ميکنم که چرا او در سپاه عمر سعد است! آمد و پيام عمر سعد را براي سيدالشهداء آورد، خواست برگردد. حبيب پريد و گفت: نميگذارم تو برگردي! او را گرفت و به او چسبيد. من تو را ميشناسم. آدم خوبي هستي. چه شد عوض شدي؟ نميگذارم بروي.
گفت: من پيام را به عمر سعد برگردانم و بعد فکر ميکنم و برميگردم! رفت و برنگشت. بارها به جوانها گفتم: اگر ميبينيد کسي مسير را اشتباه ميرود، نگذاريد برود و او را بگيريد و محبت کنيد. در تاريخ هست وقتي کنار بدن جناب مسلم بن اوسجع آمد، گفت: ميدانم لحظهي ديگر به شهادت ميرسم ولي باز اگر حرفي داري به من بگو، مسلم بن اوسجع با زحمت دستش را از روي زمين بلند کرد و به سيدالشهداء اشاره کرد و گفت: مواظب باش، نکند حضرت را تنها بگذاري.
چه شد حبيب به شهادت رسيد؟ معروف است که حضرت سيدالشهداء آمدند وقت نماز از دشمن بگيرند، دشمن وقت نماز نداد. گفتند: براي چه ميخواهيد نماز بخوانيد. يک کسي اين جمله را به امام حسين گفت: «ان صلاتک لا تُقبل» نمازت قبول نميشود. در همين درگيري، حبيب اين جمله را تحمل نکرد و آمد آن شخص را موعظه کرد. درگير شدند و حبيب به شهادت رسيد. گفتيم: کربلا اوج فضيلتها و اوج پستيها است. اينها براي شهادت مسابقه ميدادند، براي هدايت مسابقه ميدادند، براي عزت مسابقه ميدادند، براي قرآن و دين و اخلاق و معنويت مسابقه ميدادند. آن طرف دو نفر در کشتن جناب حبيب سهم داشتند، يک کسي نيزهاي زد که حبيب روي زمين افتاد، يک مرد تميمي در تاريخ هست. يکي ديگر آمد سر از بدنش جدا کرد. اينها دعوا کردند و او گفت: من کشتم و ديگري گفت: من کشتم!
بار ديگر از ملک پرّان شوم *** آنچه در وهم تو نايد آن شوم
در ذلت و پاييني ميتواند پستي به اينجا برسد. دو نفر سر کشتن حبيب دعوا ميکردند. من قاتل بودم و ضربه زدم و تو سرش را جدا کردي. لشگر آمدند گفتند: دعوا نکنيد و اينطور تفاهم کردند. آن کسي که روي بدن حبيب نشست و سر را جدا کرد، گفت: پس اين مقدار به من سهم بده که سر حبيب را به من بده، من به گردن اسبم آويزان کنم و يک دور در اين لشگرگاه بزنم و بگويم: من هم در کشتن حبيب سهمي داشتم! اين مقدار قبول کردند.
گفت: جايزه براي تو ولي اين مقدار سهم من باشد. در تاريخ هست وقتي به کوفه آمدند آن قاتل اصلي که نيزه زده بود، نزد ابن زياد براي گرفتن جايزه آمد. وقتي داخل امارت ابن زياد شد، ديد کسي به دنبال او ميآيد. مشکوک شد و گفت: چرا مرا تعقيب ميکني؟ گفت: اين سري که در اختيار توست سر پدر من حبيب است! نام پسرش قاسم بود، گفت: سر را به من بده. هرچه التماس کرد، سر را نداد. حبيب يک آدم معمولي نبود و جزء اصحاب پيامبر بود. سيد القراء بود.
در مورد زهير دو قصه هست که نبايد فراموش شود، فراوان قصههايي که در راه آمد و حضرت سيدالشهداء با او جلسه گرفت را شنيدهايم. امام حسين چه گفت که يکباره زهير متحول شد و در رکاب حضرت آمد؟ وقتي شب عاشورا حضرت فرمود: هرکس ميخواهد برود. به سيد الشهداء عرض کرد: «والله لو کنا في الدنيا مخلّدين» يک عمر که شصت، هفتاد سال است. اگر سيدالشهدا در 57 سالگي به شهادت نميرسيد چند سال ديگر عمر ميکرد؟ گفت: بخدا قسم اگر به ما سند عمر جاودانه ميدادند، باز ترجيح ميداديم با تو باشيم. بخدا قسم آرزو داشتم هزار بار به شهادت ميرسيدم و برميگشتم و دوباره از شما دفاع ميکردم. کربلا براي همين است، چرا گفتند: «کل يومٍ عاشورا» يعني هر روز آدم ببيند کجا ايستاده است؟ اينها از جان گذشتند، ما از مال و آبرويمان بگذريم.
ما هرچه داريم حاضر باشيم در راه خدا خرج کنيم. زهير، همسر باوفايي داشت که به همسرش گفت: برگرد. به همراهانش گفت: هرکس ميخواهد با من بماند و هرکس دوست ندارد برود. احدي از همراهانش با او همراهي نکردند. اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه دارد «لا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَي لِقِلَّةِ أَهْلِهِ» (نهج البلاغه، حكمت 201) تنها بودي نترس، مسير تو مسير حق است برو. هيچکس نيامد و خودش آمد به همسرش گفت: برو! همسرش گفت: تو امر ميکني من ميروم. ولي يک تقاضا دارم، «اسألک ان تُذکّرني عند جد الحسين عليه السلام». بعد که خبر شهداي کربلا به او رسيد، در تاريخ هست که کفني فرستاد براي زهير تا بدن زهير را به خاک بسپارند. فراوان شنيدهايم اولاً شهدا نه غسل و نه کفن دارند و امام سجاد همه شهدا را بدون غسل و کفن به خاک سپردند.
اگر آدم بخواهد در بين جملاتي که شهداي کربلا گفتند، برجستهترين جمله را انتخاب کند، به نظر من برجستهترين جملات جملهاي است که بُرير فرمود. در زيارت به اين آقا سلام شده «السلام علي بُرير» از اصحاب اميرالمؤمنين(ع) است و از وقتي حضرت در مکه بودند آمده در مکه به سيدالشهداء(ع) ملحق شده، عبارت خوارزمي اين است. مقتل خوارزمي براي قرن ششم است. از منابع اهل سنت است که براي هشتصد سال پيش است. يک عالم اهل سنت مقتل نوشته است. عزاي سيدالشهداء براي همه هست. از شيعيان انتظار داريم اهل سنت را که به مجالس عزاي سيد الشهداء ميآيند را تحويل بگيرند. امام حسين شخصيتي جهاني است. خوارزمي در مورد بُرير نوشته: «کان من الزُهاد الذين يصومون النهار و يقومون الليل» شبزندهدار بود و روزها روزه ميگرفت.
روزي که سپاه کوفه برگشتند يک کسي رفت خانه خودش به زنش گفت: من بُرير را کشتم. زنهاي خانه به عظمت اينها را ميشناختند. گفت: تو بُرير را کشتي؟ «قتلتَ سيد القراء» زنان خانه بُرير را به سيد القراء ميشناختند. آوازه سيد القراء نه در شهر کوفه، به خانهها رسيده بود. اين زن گفت: ديگر تا آخر عمر با تو حرف نميزنم. آنوقت در مورد سيد القراء قصهاي شبيه به قصه حضرت حبيب است. شب عاشورا شمر و عدهاي از لشگريانش دور خيمههاي سيد الشهداء (ع) قدم ميزدند. عبارت اين است «و الحسين رفع صوته» امام حسين با صداي بلند قرآن ميخواندند، سوره آل عمران به اين آيات رسيدند.
«وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ» (آل عمران/ص178) کفار خيال نکنند اگر دو روز دنيا به آنها مهلت داديم مصلحتشان است. «إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِين» پيمانهشان پر شود عذاب اليم براي آنها هست. «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» (آلعمران/ص179) دنيا دار امتحان است و خدا رها نميکند، تا خبيث و طيب از هم جدا نشوند، خدا مؤمنين را رها نخواهد کرد.
سيدالشهداء با صداي زيبا قرآن ميخواندند و به اينجا رسيدند،«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» يک کسي از لشگريان شمر با صداي بلند داد زد: يا حسين مگر قرآن نميگويد: تا طيب و خبيث از هم جدا نشود، مؤمنين را رها نخواهد کرد؟ «نحن الطيبون» طيبي که قرآن ميگويد ما هستيم. شما خبيث هستيد! در فتوح ابن اعثم منابع قديمي آمده است. «قطع بُرير صلاته» نمازش را شکست، سراغ اين آدم آمد و شروع به موعظه کرد و گفت: بيا توبه کن. اشتباه کردي! بُرير نمازش را شکست براي اينکه يک نفر را هدايت کند.
بُرير يک ملاقاتي هم با عمر سعد دارد. بُرير از امام حسين اجازه گرفت و در مقتل خوارزمي هست. به امام حسين گفت: اجازه ميدهيد بروم عمر سعد را نصيحت کنم؟ نا اميد نبود و گفت: بلکه مؤثر باشد. حضرت فرمود: دوست داري برو! وارد خيمه عمر سعد شد، نشست و سلام نکرد. عمر سعد عصباني شد و گفت: چرا سلام نکردي؟ مگر من مسلمان نيستم، چرا بدون سلام وارد جلسه من شدي؟ گفت: تو خودت را مسلمان ميداني؟ اگر خدا و رسولش را ميشناختي به جنگ با پسر پيامبر ميآمدي؟ اين آب فرات مثل شکم مار موج ميزند. آنوقت تو خودت را مسلمان ميداني، آب را به رويشان بستي آنوقت ميگويي: چرا به من سلام نکردي؟ مواظب باشيم ما همه ادعاي مسلماني داريم.
مسلماني نشانه ميخواهد. من بگويم مسلمان هستم، نماز، دعا و ثنا، قلبت پاک باشد. حجاب، عفاف، پاکي و پاکدامني، قلبت پاک باشد. خمس، زکات، وجوهات مالي، قلبت پاک باشد! اخلاق و صفا و صميميت، قلبت پاک باشد! اين چه مسلماني است؟ اينکه من حسود و ظالم و بد دل باشم، حق الله و حق الناس را ندهم، به داد هيچکس نرسم و فقط قلبم پاک باشد که نشد. وقتي بُرير اينطور گفت، عمر سعد مدتي سرش را پايين انداخت، بعد که سرش را بلند کرد، گفت: به خدا قسم يقين دارم کسي که اينها را به قتل برساند عذاب جهنم در انتظار اوست. تو به من ميگويي: من حکومت ري را رها کنم؟ بُرير ديد بي فايده است. نزد حضرت آمد و گفت: عمر سعد راضي است که براي حکومت ري شما را قطعه قطعه کند.
مهمترين نصيحت امام حسين با بدن غرق به خون چه بود؟ «يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلا اللَّهَ» (كافى، ج 2، ص 331) پسرم به کسي که جز خدا پناه ندارد، ظلم نکن. امام حسين مظلوم بود، زن و بچه و طفل شيرخوار شما هم مظلوم هستند. همسر شما هم مظلوم است. دختر و پسر شما هم مظلوم هستند. جوان عزيز، پدر و مادر شما مظلوم هستند. پدر و مادر، فرزند شما مظلوم است. اگر از من بپرسند زيباترين کلام در ميان جملات اصحاب سيدالشهدا کدام است، به نظر من اين جمله است، وقتي سيدالشهداء فرمود: هرکس ميخواهد برود، فرمود: «لقد من الله بک علينا أن نقاتل بين يَديک و تقطع فيک أعضاءنا» بخدا قسم خدا بر سر ما منت گذاشته که در رکاب شما بجنگيم و قطعه قطعه شويم.
يادمان باشد آدمهايي مثل عبيد الله بن حر جُعفي تکليفشان معلوم است. امام حسين(ع) به زهير فرمودند و به عبيدالله هم فرمودند، زهير فوراً گفت: ميآيم. عبيد الله حر جعفي گفت: من نميآيم. از کوفه بيرون آمدم تا شنيدم که شما به کوفه ميآيي، نه تو را ببينم و نه تو مرا ببيني! اين زشتترين کلام است. حضرت فرمودند: برايت آب توبه آوردم. سابقه خوبي از نظر فکري و عملي نداشت. خواستم با آب توبه پاک شوي. گفت: من نميآيم، اسب تندرو و شمشيري دارم، حضرت فرمود: آمده بوديم خودت را ببريم.
طِرمّاح نوه حاتم طايي است. سه برادرش در رکاب اميرمؤمنان در جنگ صفين و جمل شهيد شدند. برادر سه شهيد است. پيام رسان اميرمؤمنان براي معاويه بود. سابقههاي خوبي داشت. در کوفه وقتي ابن زياد آمد، شيعيان مخفي شدند و بلد نبودند از چه راهي به کربلا بروند، طرّماح براي آن منطقه بود. آمده بود براي خانهاش آذوقه بخرد. گفتند: ما را کربلا ميبري؟ راه را بلد نيستيم. آنها را خدمت حضرت سيدالشهداء برد و فرمود: آقا اينها آمدند، من هم آمدم.
من کوفه بودم، آذوقه براي زن و بچهام خريدم. اين آذوقهها را برسانم و برميگردم. حضرت فرمود: «عجّل» اگر بنا داري زود بيا. آخر آدم ولي خدا را تنها ميگذارد؟ گاهي آدم در زمان سنجيها اشتباه ميکند. رفت آذوقه را رساند و در مسير برگشت به او گفتند: تمام شد و سر حضرت سيدالشهداء بالاي نيزه است. يک عمري خودش را مذمت ميکرد که محروم شده است.
شريعتي: امروز صفحه 453 قرآن کريم، آيات ابتدايي سوره مبارکه صاد را تلاوت خواهيم کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،«1» ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ «1» بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ «2» كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ «3» وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ «4» أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ «5» وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ «6» ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ «7» أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذابِ «8» أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ «9» أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ «10» جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ «11» كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ «12» وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ أُولئِكَ الْأَحْزابُ «13» إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ «14» وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ «15» وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ «16»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. صاد، به قرآن پندآموز سوگند. آرى، كسانى كه كفر ورزيدند، در سركشىِ سخت و مخالفت شديدى هستند. چه بسيار اقوام پيش از اينان كه (به خاطر كفر و نفاق) هلاكشان كرديم، پس فرياد زدند، ليكن (چه سود) كه زمان، زمان فرار نبود. و تعجب كردند كه هشدار دهندهاى از خودشان به سراغشان آمده و كافران گفتند: اين، جادوگرى دروغگو است. آيا او به جاى معبودهاى متعدّد، يك معبود قرار داده است؟ البتّه كه اين، چيزى بسيار عجيب است! سردمداران كفر، (سخن پيامبر) را رها كردند (و به ديگران نيز گفتند:) برويد و بر پرستش خدايان خود پايدار بمانيد كه اين مقاومت شما چيز مطلوبى است. ما اين مطالب را در آيين اخير (نياكان يا آيين مسيحيّت) نشنيدهايم، اين آيين جز آيينى ساختگى نيست.
آيا از ميان همهى ما، قرآن بر او نازل شده است؟ (اين حرفها بهانهاى بيش نيست) بلكه آنان نسبت به قرآن، در شك هستند. آرى، آنان هنوز عذاب مرا نچشيدهاند. مگر گنجينههاى رحمت پروردگار عزيز و بخشندهى تو در اختيار آنان است (تا وحى بر افرادى كه آنان مىخواهند نازل شود)؟ يا حكومت آسمانها و زمين و آن چه ميان آنهاست، از ايشان است؟ پس به وسيلهى امكاناتى كه دارند بالا روند (و رشته كار را بدست گيرند و از نزول وحى بر كسى كه ما مىخواهيم جلوگيرى كنند). آنان لشگر كوچكى از احزابِ شكست خوردهاند (كه از حقيقت دورند و بهانه مىگيرند).
پيش از اين كفّار (مكّه نيز،) قوم نوح و عاد و فرعونِ صاحب قدرت، انبيا را تكذيب كردند. (همان گونه كه) قوم ثمود و لوط و اصحاب بيشه (كه قوم حضرت شعيب بودند) آنان نيز احزابى بودند (كه انبيا را تكذيب كردند). هر يك از اين گروهها، رسولان را تكذيب كردند و عذاب الهى در مورد آنان تحقّق يافت.گويا اين كفّار جز صيحهاى هلاكت بار كه به دنبالش بازگشتى براى آنان نيست، انتظار ندارند. و (لذا با تمسخر و غرور) گفتند: «پروردگارا! سهم ما را (از عذاب) هرچه زودتر قبل از روز قيامت به ما بده».
شريعتي: نکات پاياني حاج آقاي حسيني را بشنويم.
حاج آقاي حسيني قمي: چون اين هفته در مورد شخصيت آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني(ره) سخن به ميان آمد، ايشان يکي از شخصيتهايي است که همه بايد مجذوب جهات مختلف شخصيت ايشان بشوند و آن رسيدگي به گرفتاري گرفتارها و مردم است. عالم بزرگي که از نظر موقعيت علمي مرجعيت عامه داشته در تمام عالم، مرجع تمام شيعيان عالم بوده است، موقعيت اجتماعي و معنوي فوق العاده داشته، در عين حال در حالات ايشان ديدم که اين بزرگوار شب براي نماز شب بيدار ميشود و بخشي از فرصت نماز شب را به خواندن تمام نامههايي که روز از مردم دريافت کرده بود، اختصاص ميداد. آقايي ميگويد: من گرفتاري مالي داشتم و به ايشان نامه دادم. شانس ما زد همان روز که نامه داديم فرزند آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني را ترور کردند. گفتيم: ما امروز نامه داديم ديگر رفت تا بعد از چهلم و سال! فردا براي تشييع رفتم، وسط جمعيت ايشان مرا ديد و فرمود: بيا، پاکت را همراه با مبلغي پول به اين آقا داد. شخصيتي در اين عظمت اينطور به جزئيات و گرفتاريهاي مردم رسيدگي ميکند.