موضوع برنامه: -سيره تربيتي اميرالمومنين علي عليه السلام در نهج البلاغه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 30- 11-97
بسم الله الرحمن الرحيم، «اللهم صل علي محمدٍ و آل محمد و عجل فرجهم»
حاج آقاي حسيني قمي: بسم الله الرحمن الرحيم، خطبه 63 نهجالبلاغه، «و من خطبة له عليه السلام، في المبادرة إلى صالح الأعمال» حضرت بياناتي دارند که انسانها تشويق شوند براي کارهاي شايسته، عبارتها واقعاً تکان دهنده است. اگر کسي بنا باشد تکان بخورد و اسيري بپذيرد، ديگر از اين عبارتها بالاتر سراغ نداريم. اميرمؤمنان(س) ميخواهند مردم را به کارهاي شايسته تشويق کنند. «و اتقوا الله عباد الله» بندگان خدا تقوا داشته باشيد، «و بادروا اجالكم بأعمالكم» يعني بر مرگتان پيشي بگيريد با کارهاي صالح، قبل از اينکه مرگتان برسدکار صالحتان را انجام بدهيد.
مرگ حتماً ميرسد. قبل از رسيدن آن مرگ کار صالح انجام بده، «وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ» اين دنيايي که دست شما هست، حتماً از دست شما خواهد رفت. روزي اين دنيا از ما جدا ميشود و ما از دنيا جدا ميشويم. با اين مال دنيا که حتماً از شما جدا ميشود، چيزي بخريد که قيامت براي شما باقي و جاودانه بماند. اگر ما باور کنيم هرچه داشته باشيم قطعاً از ما جدا خواهد شد، ثروت بي حساب و کتاب حتماً روزي از ما جدا خواهد شد.
«وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ» آماده کوچ باشيد، بخواهيد و نخواهيد شما را ميبرند. «وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ» براي مرگ آماده باشيد، مرگ بر شما سايه افکنده است. اگر ميخواهيد فرار بکنيد يا نکنيد، شکارچي شما را صيد ميکند. «وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا» مثل آن جمعيتي باشيد که صدايشان کردند، بيدار شدند. جمعيتي به منزلگاهي رسيدند، يک کسي صبح صدا ميکند، بيدار ميشوند. گفت:
آواز خدا هميشه در گوش دل است *** کو دل که دهد گوش به آواز خدا
هميشه هست، اين همه حوادث، اين همه بيماريها و مرگها، «وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا» يقين داشتند دنيا دار جاودانه نيست. دنيا را با آخرت مبادله کردند. «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى» خدا شما را بيهوده خلق نکرده است. قرآن ميفرمايد: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً» (مؤمنون/115) آيا فکر ميکنيد خدا بيهوده شما را خلق کرده است. خداوند شما را بيهوده خلق نکرده و شما را رها نکرده است. «وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ» فاصله بين شما و بهشت، يا آتش فقط مرگ است.
چشم را ببنديد و نفس آخر، يا بهشت است يا آتش است. «أَنْ يَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ» حضرت ميفرمايد: پايان ما مرگ است. اين فاصله ما را تا مرگ چه کم ميکند؟ لحظهها و گذشت لحظهها، ما پنج دقيقه است برنامه را شروع کرديم و پنج دقيقه به مرگ نزديک شديم. اين لحظهها را غافل هستيم. متأسفانه در لحظهها حساب نميکنيم. حضرت ميفرمايد: عبور ساعات و لحظات ما را به مرگ نزديک ميکند. سزاوار است ما بدانيم کوتاه است و يقين داشته باشيم. سال گذشته، هفته گذشته، ماه گذشته را حساب نميکنيم.
خدا رحمت کند مرحوم نراقي(ره) کتابي دارند به نام طاقديس، اشعار بسيار زيبايي است، در حالات ايشان هست که وقتي از کارهاي فقه و اصولي خسته ميشدند، شعر ميگفتند. کتاب بسيار فوق العادهاي است. داستانهايي را در قالب شعر آورده است. کسي رفت در مغازهاي، آقا گردو ميفروخت. گفت: ما هزار گردو بخواهيم چند؟ گفت: هزار تا ده درهم! گفت: ما ده درهم نداريم، هزار تا هم لازم نداريم. صد تا بخواهيم چقدر؟ صد تا يک درهم ميشود.
گفت: يک درهم نداريم و صد تا هم لازم نداريم، ده تا بخواهيم چقدر ميشود؟ گفت: يک دهم درهم، فکر کرد و گفت: يک دهم درهم هم نداريم، ده تا هم لازم نداريم، گفت: يک گردو چند؟ گفت: يکي که ارزش ندارد. گفت: همان هيچي را به ما بده. گفت: بيا، يکي براي تو! رفت و دوباره برگشت و گفت: هزار تا گردو چند؟ گفت: تو براي من نقشه ريختي؟ ميخواهي يکي يکي اينها را جمع کني تا ده تا و صد تا شود. مثال مرحوم نراقي ميخواهد بگويد: جوان عزيز! همين يک ساعت، يک ساعتها که هيچي به نظرت نيست همينها را جمع کن، ميشود بيست و چهار ساعت. ميشود هفته تو، ماه تو، سال تو، عمر تو ميشود.
ايشان براي ما مثال ميزند. همين يک گردو يک گردو ده تا و صد تا و هزارتا ميشود. «وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ الْجَدِيدَانِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ» وقتي شب و روز ما را به مرگ نزديک ميکند. بايد آمادگي ما بيشتر شود. «وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ» ما که داريم ميرويم، نميدانيم کجا ميرويم. يا آخزش فوز و رستگاري است يا شقاوت و بدبختي است. «لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّةِ» بهترين زاد و توشه را برداريم. «فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا» هرکس به جايي رسيد از دنيا استفاده کرده است. «مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً» جانهاي خودتان را با دنيا حفظ کنيد.
«فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ» کساني که تقوا داشته باشند و خيرخواه خودشان باشند. حرف دين خيرخواهي براي خودت است. «وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ» توبهاش را مقدم بدارد و بر هواي خودش غالب شود. «فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ» کي ميآيد معلوم نيست. دو روز پيش يکي از عزيزان ما که فوق تخصص قلب است، در بيمارستان مشغول بود، يکي از دستگاهها از کار ميافتد. ميگويند: آقاي دکتر اين دستگاه تا نيم ساعت ديگر درست نميشود.
اگر کاري داريد انجام بدهيد و برگرديد. ايشان ميگويد: در اين مدت که وقت دارم بروم يک سري به مادرم بزنم. سر ظهر بود نزد مادر آمد و مادر هم غذايي آماده کرده بود. بنشين با هم غذا بخوريم. لقمه اول و دوم و سوم را مادر ميخورد، مثل اينکه صد سال است از اين دنيا رفته است. پسر فوق تخصص قلب که جان خيليها را نجات داده، جلوي چشمش مادرش ميميرد. معلوم است چقدر دوست دارد مادرش را زنده کند، هرچه تلاش کرد نتوانست.
ما گاهي فکر ميکنيم سالم هستم و مشکلي نداريم. اگر هم مشکلي پيش بيايد پسرم فوق تخصص است، پول دارم، امکانات دارم. پادشاهان اطراف ما، ملک عبدالله پادشاه سعوديها، اگر تمام حجاز را ميشد خرج کنند يک روز ديگر بيشتر زنده باشند، حاضر بودند خرج خودشان بکنند. اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ». يکي از عزيزان به من گفت: پدرم در بستر بيماري است. روز آخر است، اگر ميشود شما بيا چند دقيقه با او صحبت کن. گفتم: باشد. براي چه؟ گفت: براي اينکه يک وصيتي بکند. گفتم: چيزي دارد؟ گفت: قابل شمارش نيست. نميتوانيم جمع بزنيم.
فلان شهر و فلان شهر، پول و زمين و ارز و ملک دارد، شما برويد، تا الآن راضي نشده وصيت کند، بلکه راضي شود و يک بخشي از اموال را وصيت کند. بچهها گفتند: ما نيازي نداريم، بخشي از اموال را براي کار خيري، بيمارست و جهيزيه، فقرا و گرفتارها خرج کنيم. من رفتم، نشد. آمدم شايد يک روز بعد از دنيا رفت. دعواي بچهها سر تقسيم مال شروع شد. از يکديگر شکايت کردند. ثروتي که خدا ميداند فکر نميکنم تا الآن توانسته باشند مجموعش را جمع بزنند. الآن در آستانه سال جديد هستيم، همين الآن، مال داري و نياز نداري، الآن مردم خيلي گرفتار هستند و مشکل دارند. من اعتقاد دارم عزيزان در کارهاي خير اولويت بندي کنند. به نظرم امروز در تمام کارهاي خير اولويت اول سفره گرفتارهاست.
ديشب خانمي را ديدم براي گرفتاري پول جمع ميکرد. گفتم: چقدر جمع ميکني؟ گفت: هرکس هرچقدر بدهد. گفتم: گرفتارياش چقدر است؟ گفت: قسم ميخورد ميگويد: ما تا حالا زندگيمان با پاي مرغ اداره ميشد. الآن نميتوانيم بخريم! دارم جمع ميکنم که يک بدهي دارد، بلکه بدهي او پرداخت شود.
«فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ» اجل تو معلوم نيست. آرزوها فريبت ميدهد. به خيليها ميگويي: کمک کن، ميگويد: پيري و کوري دارم. اميرمؤمنان از لقمان حکيم نقل ميکند، لقمان فرمود: من تعجب هستم از اين انسان، انسان در شکم مادرت بودي خدا تو را معطل نگذاشت و تو گرسنه نماندي. به دنيا آمدي خدا تو را معطل نگذاشت. شير مادر آماده بود قبل از ولادت تو. سالها سر سفره پدر و مادرت بودي و محبت پدر و مادر بود و خدا تو را معطل نکرد. انسان سه مرحله خدا تو را معطل نکرد و تو نقشي نداشتي. شکم مادر، شير مادر، سفره پدر و مادر.
من بازار منبر رفتم و به بازاريها گفتم: شما ميگوييد بازار کساد هست و من قبول دارم. ولي در اين بازار نميشود راه رفت. ولو به سود کم و درآمد کم، اگر شما ميگوييد: گرفتار هستيم، فقرا چه بگويند؟ آن کسي که با يارانه زندگي ميکند چه بگويد؟ من خبر دارم اينهايي که تحت پوشش بهزيستي و کميته هستند، در ماه چقدر ميگيرند؟ سيصد و پنجاه تومان، دويست و پنجاه تومان پول نان يک خانواده هفت هشت نفري ميشود؟ اميرمؤمنان ميفرمايد: آرزوهاي بلند! حاج خانم دستي به جيب بزن، سال به آخر ميرسد و گرفتاريها زياد است. آبرومندها زياد هستند. به هرکس ميگويي، ميگويد: انشاءالله آنهايي که وضعشان خوب است گوش کنند. هيچکس به خودش نميگيرد.
منزل آقايي در تهران رفتم، گفتم: لوستر چند است؟ نميدانست. از خانم پرسيد، خانم گفت: چهارصد ميليون! گفتم: چه مورد خوبي پيدا کردم. گفتم: يک کسي بچه سرطاني دارد، در درمان بچه مانده است. گفت: حاج آقا خدا پدرت را بيامرزد ما زندگي معمولي داريم، اين را بدهيد به کسي که دستش به دهانش برسد! يک مقدار از تشريفات و تجملاتمان بزنيم. تو را به حق علي بن موسي الرضا، در حالاتشان هست که روز عرفه در خراسان تمام اموالش را در راه خدا تقسيم کرد. يک کسي گفت: به خودتان ضرر زديد، فرمود: سود کردم نه ضرر!
«وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ» شيطان بالاي سرت ايستاده است. «يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا» گناهان را زينت ميدهد، «وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا» حالا وقت براي توبه داريم! چقدر آدمهايي بودند که وسط سخنراني از دنيا رفتند. چقدر رؤسايي که وسط کارشان از دنيا رفتند. «إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا» به جايي ميرسد که مرگ بر او هجوم بياورد در بدترين غفلت، ديگر از آن غفلت بالاتر نميشود. آدم گاهي خيلي غافل است. امروز ميخواهيم از ميرزاي قمي(ره) صحبت کنيم.
ايشان مقام بالايي دارد. در حالات ايشان هست که اين بزرگوار در دوران فتحعلي شاه زندگي ميکرد و فتحعلي شاه ديدن ايشان ميآمد. يک کتابي همراهم هست به نام «مکتوبات بيانات سياسي و اجتماعي علماي شيعه در دوران قاجار» نامههاي علماي گذشته را ببينيد، نامههاي ميرزاي قمي را ببينيد.
اگر اينها ارتباط با سلاطين را ميپذيرفتند، نه براي دنياي خودشان، براي دين مردم بود. يکوقتي که فتحعلي شاه گرايش به صوفيه پيدا ميکند، چه پرخاشي ميکند، چه تذکر و هشداري ميدهد. فتحعلي شاه به قم ديدن ايشان ميآمد. در يک سفر وقتي به قم ميآيد، ميرزا حمام بود. ميرزاي قمي بسيار عالم بزرگي است. وقتي به قم ديدن ميرزا ميآيد، ميگويند: ميرزا حمام است، من هم عجله دارم، برگردم. ميگويند: اگر عجله داري، به حمام ديدن ميرزا برو! به حمام ميآيد و داخل ميشود. ميرزا در خزينه بود، فضاي حمام طوري بود که چشم، چشم را نميديد. از دور سلام ميکند و ميگويد: ميرزا سلام عليک! ميرزا ميفرمايد: عليکم السلام! چه کسي هستي؟ ميگويد: منم، فتحعلي هستم.
از قضا آن حمام دلاکي داشته به نام فتحعلي، اين پيرمرد فکر ميکند دلاک هست. ميگويد: فتحعلي دلاک هستي؟ ميگويد: نه، فتحعلي شاه هستم! ميگويد: از شاهي چه همراهت آوردي؟ آقايان رؤسا و مسئولين، بخدا آنچه ميماند همين است. ميگويد: هرچه بخواهي، قشون و لشگر دارم، خزانه و ارتش و نيرو دارم. ميگويد: نه، اينجا چه آوردي؟ ميگويد: هيچي، يک لنگ به کمر بستهام! ميگويد: فتحعلي شاه حواست باشد روزي که تو را ميبرند، اينطور تو را ميبرند.
آقاي اختلاسگر اينطور شما را ميبرند. آقايي که رحم نميکني اينطور تو را ميبرند. آقايي که رحم ميکني، شما هم اينطور ميبرند. رحم کنيم و نکنيم، بفرستيم و نفرستيم، روزي که ميرويم اينطور ميرويم. حالات اين علما بسيار عجيب است. يکوقتي همين فتحعلي شاه نامه مينويسد و اصرار ميکند: ميرزا چيزي از ما بخواه. ميگويد: نه، خيلي اصرار ميکند. ميرزا ميخواهد بگويد: تو خودت چيزي نداري، چه ميخواهي به من بدهي؟ مينويسد: جناب سلطان، شما در تهران زندگي ميکني با ملکه، در پشه بند هستي و امکاناتي داريد، پشهها شما را آزار نميدهد.
من در قم هستم، قم پشه خيلي دارد، پشهها ما را آزار ميدهد، دستور بده اين پشههاي قم ما را اذيت نکند! قرآن مثال ميزند «ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً» (حج/73) همه عالم جمع شوند نميتوانند يک مگس و پشه بيافرينند. «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً» اين پشه و مگس بخواهد آزارشان بدهد، نميتوانند. ما آدمها اينقدر ادعا داريم از ترس پشه بايد در پشه بند برويم.
گفتيم: علامه جعفري وقتي ديدن استادش مرحوم آيت الله شيخ مرتضي طالقاني در نجف رفت، گفت: مرا نصيحت کن. فرمود:
تا که دستت ميرسد کاري بکن *** چون فتي از پاي خواهي زد به سر
حضرت در ادامه ميفرمايد: «فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ» چقدر حسرت است، براي کسي که در غفلت است، «أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً» عمرش عليه او حجت است. تمام طلاهاي عالم را جمع کنيم، پنج دقيقه از عمر برميگردد؟ در خطبه 82 حضرت ميفرمايد: «أَيْنَ الَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا وَ أُنْظِرُوا فَلَهَوْا» کجا رفتند آنهايي که خدا به آنها عمر داد، نعمت داد، يادشان داد، فهميدند، مهلت داد، من از اين مهلت استفاده نکردم. «وَ سُلِّمُوا» سالم بودند، يادشان رفت، چقدر آدمهايي داريم حسرت ميخورند و ميگويند: کاش ما سلامت داشتيم و ميتوانستيم به ديگران خدمت کنيم.
يک روز برگرديم. شارحين نهجالبلاغه ذيل همان خطبه اين آيه را آوردند، «أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ» براي خودت نيست، خدا به تو داده است. در حالات آيت الله العظمي غروي اصفهاني هست، ايشان استاد آيت الله خويي، آيت الله بهجت، استاد آيت الله شيخ محمد بروجردي بوده است، استاد علامه مظفر بوده است. از ايشان سؤال کردند: اگر به شما خبر بدهند، نيم ساعت ديگر از دنيا ميرويد، چه ميکنيد؟ گفتند: ميروم جلوي در خانه مينشينم، ببينم گرفتاري رد نميشود، من گرفتارياش را برطرف کنم. نگفت: ميروم نماز ميخوانم و سر به سجده ميگذارم. «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ» من به شما دادم، براي خودتان نيست. اين حافظه براي خداست، قدرت براي خداست، ثروت و توانايي براي خداست، در حالا آيت الله غروي اصفهاني هست که سه روز درسش را تکرار ميکرد. گفتند: داريد تکرار ميکنيد. فرمود: ميدانم ولي سه روز است اينجا ميآيم، هرچه فکر ميکنم چيزي يادم نميآيد. خدا خواست به من بفهماند حافظه تو دست ماست و اگر از تو بگيرم چيزي بلد نيستي.
آيت الله العظمي حائري، روزهاي آخر عمرش بود، ديدند ناراحت است. گفتند: چرا ناراحت هستي؟ ايشان هشتاد سال پيش پنجاه هزار تومان براي حوزه بدهکار بود. گفتند: غصه نخور، هر مرجعي بعد از شما بيايد، بدهي شما را ميدهد. گفت: فکر کرديد غصه ميخورم چرا پنجاه هزار تومان بدهکار هستم، غصه ميخورم، آبرويي که خدا به من داد، اگر فردا خدا و امام زمان از من بپرسد: چرا از آبرويت بيشتر خرج نکردي و بيشتر قرض نگرفتي، چه بگويم؟ ثروت امانت دست شماست.
«وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ» ميشود يک ساعت ديگر به من مهلت بدهيد. اگر به ما بگويند: يک ربع ديگر وقت داري، کار خير ميکنيم، ولي ديگر دير شده است. ميگويد: خدايا کاش مهلت داشتم، وقتي در آستانه مرگ است، خدايا به من مهلت بده «أَصَّدَّقَ» صدقه بدهم، «أَيْ أَحُجَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ» آدم حسابي شوم. جوابش در آيه بعد است «وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُون» خدا از سر شما خبر دارد، مهلت هم بدهيم باز آدم نميشويد. گاهي در حادثهاي ميگويند: مرگم را با چشم ديدم و رفتم و برگشتم. آنهايي که رفتند و برگشتند، درست شدند؟
اميرالمؤمنين ميفرمايد: آنهايي که عمر داديم، نعمت داديم، سالم بودند و يادشان رفت، خداوند «فَنَسُوا أُمْهِلُوا طَوِيلًا» مهلت طولاني به آنها داد. «وَ مُنِحُوا جَمِيلًا» خيلي نعمت به آنها داد. «وَ حُذِّرُوا أَلِيماً وَ وُعِدُوا جَسِيماً احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ وَ الْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ أُولِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمَتَاعِ هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلَاصٍ أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلَاذٍ أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ أَمْ لَا فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» به کجا ميخواهيد پناه ببريد؟ «أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ أَمْ بِمَا ذَا تَغْتَرُّونَ» فريب چه چيز را ميخوريد؟ «وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ذَاتِ الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ» زمين با همه وسعتش، ميخواهي بداني سهم تو از زمين چقدر است؟ اميرالمؤمنين دارد سهم ما را تعيين ميکند، ميخواهي بداني چقدر از زمين سهم داري؟ فرمود: «قِيدُ قَدِّهِ مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ» وقتي از دنيا بروي، مالک همه زمين باشي، سهمت همين است، به اندازه قامت توست. به پهلو کمترين جا را به شما ميدهند.
شريعتي: اميرالمؤمنين در نامه 31 نهجالبلاغه به فرزندشان ميفرمايند: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَة» دلت را با موعظه زنده کن و با حکمت نوراني کن. کلام حاج آقاي حسيني قمي مصداق همين کلام نوراني است و انشاءالله دلهاي ما جلا پيدا کند و زنده شود.